معبد

سیگاری بر لب ، سری بر دو دست،..

«سیگاری بر لب ، سری بر دو دست نگاهی به گوشه ای میخکوب، اندیشه ای غرق در اعماق دور رنج ها، دلی سرشار از درد، لبخندی بیزار ، چشمانی بی اعتنا به هر چه و هر که هست و می توان دید و روحی تلخ و گرفتار و چهره ای همواره در پس سایه اندوه …

سیگاری بر لب ، سری بر دو دست،.. ادامه »

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر؛من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش

در این هنگام است که می توان نشست و به این شاگرد شگفتی که در اوج پرواز های سبک پر  و زیبایش  ناگهان سقوط می کند فهماند که وصیت چیست ، که نصیحت چیست؟ به او فهماند که این پیغمبر بی امتی که از دنیای دیگری آمده است و با تو از زمین و آسمان …

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر؛من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش ادامه »

معبد

آفرینش در اقیانوسی از شب غرق شده بود  رویای گیج و گنگ و خیال امیزی بود . بر روی همه چیز ، حریری از افسانه کشیده شده بود، اما حریر  سیاه بود، افسانه شوم بود … نمی توانم وصف کنم ، همه جا شب بود ، نه همه چیز شب بود. و من در شب …

معبد ادامه »