ترجمه سلمان پاک و رسالت فرهنگی شریعتی

علی که از یک فضای باز و پرشور مبارزاتی به وطن بازگشته بود خود را غریب و بی پر و بال می دید ، تا کم کم با این محیط غریب آشنا شد و فعالیتهای فکری خویش از سر گرفت . او فردی آرمان گرا بود و امید زیادی به تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی ایران داشت . این بود که خودش را با شرایط ایران آن زمان وفق داد و تصمیم گرفت در اولین فرصت کتاب سلمان پاکی اثر لویی ماسینیون3 را که به زبان فرانسه نوشته شده بود به فارسی ترجمه کند .


کار ترجمه این کتاب از سال 1343 آغاز شد و سال 44 به اتمام رسید و علی آن را با سرمایه شخصی به چاپ رساند4 . اما متاسفانه به رغم بالا بودن ارزش پژوهشی اثر از کتاب سلمان پاکی استقبالی نشد . خودش درباره انگیزه ها و دشواریهایی که در کار ترجمه آن داشت چنین نوشته است : (( یک سال تمام همه شب تا نزدیکیهای سحر نخفتم به عشق سلمان و یاد ماسینیون بیدار ماندم و آن را ترجمه کردم و با چه شوق و امید و لذتی و وسواسی5 )) .

1. شرح مفصل دستگیری علی را در جلد اول طرحی از یک زندگی نوشته ام که علاقه مندان می توانند به آن مراجعه کنند .
2. به گفته یکی از دانشجویانش ، حتی هضم افکار و اندیشه های او در مراحل اولیه در زمانی که در دانشکده ادبیات مشغول تدریس بود برای دانشجویان چندان آسان نبود . دکتر محمدرضا ناصح استاد فعلی دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد در این باره می گوید : (( در اولین جلسه که با دکتر شریعتی روبه رو شدم دچار یک اعجاب شدم چرا که یقین دارم که در اولین جلسات 90 درصد دانشجویان نفهمیدند که استاد چه گفت و خیلی هوشمندی می خواست که در اولین جلسه دانشجو دریابد که او چه می گوید )) . کتاب شریعتی در دانشگاه مشهد ، به کوشش ناصر عاملی ، انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد ، سال 1379 چاپ اول صفحه 24.
3. لویی ماسینیون Louis Massiginon (1883-1962 ) مستشرق فرانسوی و اسلام شناس
4. علی کتاب دیگری تحت عنوان راهنمای خراسان به سفارش سازمان جلب سیاحان نوشت که درسال 1345چاپ شد . این کتاب همراه با برخی مقالات علی در نشریات دانشجویی کنفدراسیون در سالهای تحصیلی علی در فرانسه در مجموعه آثار 36 چاپ و منتشر خواهد شد .
5. م . آ . 13 ص 582
انگیزه علی از چاپ و انتشار کتاب سلمان پاک در واقع چند نکته بود :
1. ارائه و انتشار یک روش تحقیق علمی به عنوان سرمشقی برای محققان و طالبان پژوهش . خود وی در این باره می گوید :
(( … کتاب حاضر : سلمان پاک ، و شکوفه های معنویت اسلام در ایران بیشتر از آن رو باید مورد توجه قرار گیرد که می تواند برای تحقیق در یک مسئله تاریخی سرمشقی روشن به شمار آید . شک نیست که نبودن کتابی جامع و درست به فارسی درباره سلمان اولین قهرمان ایرانی اسلام و پیشقدم تشیع ، از انحطاط فکری و اخلاقی شگفت انگیز ما حکایت می کند ، ولی مقصود اصلی نگارنده از ترجمه آن بیشتر این بوده است که فن تحقیق را در مسئله پیچیده ای مانند سیره سلمان که مخلوطی از افسانه و حقیقت است و در میان آن همه اساطیر به دشواری بدانچه واقعیت دارد می توان دست یافت و دقت نظر و استقراری کامل و عدم تعصب و بی نظری مطلق در تحقیق و وسعت اطلاع بر همه اطراف و جوانب و تعقیب منطقی مسائل و وقایع و توجه به کلیت موضوع و ارتباط آن با بسیاری از امور دیگر که هر یک از راهی و به شکلی با آن پیوند می یابد و وسواس مقدسی که خاص محققان بزرگ است و تواضع زیبایی که نشانه علم است و شک های عالمانه و دیریقینی های پسندیده ای که لازمه کار دقیق علمی است در یک چنین کاری نشان داده شود ))1 .
2. (( … ، گذشته از جنبه های علمی آن کوششی است در شناساندن قهرمانان تاریخ ما به این روزگار زبون آفرین و به نسل پوچ و پوکی که می پرورند ، قهرمانانی که به گفته پیغمبر : زهاد شبند و شیران روز ))2 .
3. با توجه به شناخت عمیقی که شریعتی از جو جامعه و عملکرد نظام سیاسی آن زمان و نیز فعالیتهای بظاهر فرهنگی و در باطن ضد فرهنگی و مسخ کننده عناصر و عوامل رژیم پهلوی داشت که با ترویج و اشاعه اندیشه های انحرافی تحت عنوان اسلام شناسی و شرق شناسی و ایران شناسی مردم و جوانان را به انحطاط فکری دعوت می کردند و در این زمینه فراماسونها نقشی بسزا در انحراف اذهان داشتند ، علی با ذکاوت و هوشمندی جهت اصلی مبارزه خود را حتی در کار علمی و پژوهشی معطوف به رویارویی با این نیروها و عوامل مردم فریب و رهزنان اندیشه می کرد و به گفته خودش :
… اعتقاد من این است که در نظام ، هر عاملی که ما را از مسیر حرکت ، قدرت و کسب امکانات ، پستها و قدرتهای زندگی اجتماعی عقب براند و منزوی کند یک نوع دعوت به انحطاط است ، یعنی صحنه را به دست بیگانه ها ، دشمنان طبقاتی و دشمنان اعتقادی و فکریمان سپردن است . آنها از خدا می خواهند که صحنه خالی باشد . ما که در کار فکری هستیم ، می دانیم که کجا را اگر بگیریم ، فراماسونیها ناراحت می شوند زیرا آنجا امتیاز آنهاست ، وقتی که من سلمان را منتشر کردم می دانستم که چه کاری کرده ام ، برای این که ماسینیون از کسانی است که نباید اسمش به هیچ وجه در کشورهای اسلامی برده شود . چرا ؟ برای اینکه ماسینیون اولین کسی است که اسلام شناسی را از شرق شناسی وابسته به استعمار که شعبه وزارت امور خارجه بود بیرون آورد و تمام اسلام شناسها و شرق شناسهای وابسته به استعمار و خود استعمار دشمن او شدند و برای این کار علیه او توطئه سکوت کردند . یک پسر هیپی اینجا می آید چند عکس می گیرد و چند یادداشت برمی دارد ، بعد برمی گردد و کتاب اسلام شناسی ، شرق شناسی و ایران شناسی می نویسد .

1. م . آ . 28 ص 307
2. همان 309
اسمش هم همه جای دنیا هست ، بعد کتابش به فارسی ترجمه می شود و جشن و نشان و … ولی ماسینیون را کسی نمی شناسد . آیا یک خط از او در فارسی بود ؟ درباره سلمان ، اولین ایرانی ، اولین شیعی و اولین کسی که در ایران تخم تشیع را پاشید ، یک عدد کتاب چاپ نشده است . ماسینیون بیست و هفت سال روی او کار کرد ، ولی این کتاب به فارسی ترجمه نشد . تقی زاده در سال 1935 با وزارت معارف آن زمان قرارداد بست که این کتاب را ترجمه کند و تا مرد ترجمه نکرد ، هم آن را گرفت که دیگیر ترجمه نکند و هم ترجمه نکرد ، برای این که نکرده باشد : اینها می دانند چه کار کنند . شرق شناسی و اسلام شناسی در جهان در اختیار فراماسونها بود . یک آدم بیگانه مثل ما نباید پا توی کفش آنها بکند ! از همین حرفهای متفرقه هر چه دلش خواست می تواند بزند ، ولی کارهای علمی در اسلام شناسی و شرق شناسی مال آنهاست . در آن حال من همین سلمان را چاپ کردم . اینجا تمام کتابهای من دست به دست می گشت ولی این یکی بیخ ریشم ماند و نخریدند ! یعنی کتابی را که 28-27 سال ( 1933-1905 ) رویش کار شده بود و من هم دو سال زحمت کشیدم تا ترجمه و منتشرش کردم1 در حالی که سربلند بودم که برای خودم رسالت ضد فراماسونی درست کرده ام و پا توی کفش اینها کرده ام ، حالا هر کاری می خواهند بکنند ” به درک ” ، ماسینیون را احیا کرده ام و سلمان را احیا کرده ام و … ! این کتاب برای من از تمام کتابهایم عزیزتر بود . آن را در مشهد به چاپخانه ای دادم و چاپش کرد بعد برای 5-6 هزار تومان پول چاپش درماندم چون نداشتم بدهم . آن را به ناشری دادم و گفتم این کتابها را بفروش و از تو حق تالیفی نمی خواهم . روز بعد دیدم که حدود 500-600 نسخه اش را با کتاب من هم گریه کردم2 مبادله کرده چون اینها فروش داشتند و آنها نداشتند ! دیدم که او اصلا کتاب مرا به لجن می کشد از او گرفتم و به تهران آوردم و نزد آقای شهاب پور ( رئیس انجمن تبلیغات اسلامی که از قدیم با هم دوست بودیم ) رفتم و در ضمن در دل گفتم که این کار را کرده ام و بیخ ریشم مانده است . کتاب فروشی هست که روشنفکر است و زبان فرانسه هم می داند . من هم آدرس او را گرفتم به شاه آباد رفتم و او را پیدا کردم با یکدیگر احوالپرسی کردیم ( قبلا اسم مرا شنیده بود ) گفتم : این سلمان است که بیست و هفت سال روی آن کار شده و دو سال هم برای ترجمه اش شب را جلوتر از صبح نخوابیده ام ، زبانش زبان عجیبی است . متن سلمان را نمی شود خواند ، مثل فرمول شیمیایی است . معلوم می شود که برای هر جمله اش چند سال کار شده کار عجیبی است که مانندش در دنیا سابقه ندارد . بعد نگاه کردم دیدم که به عقب دکان رفت و چند سنگ برداشت سپس از زیر میزش یک ترازوی عطاری جلویش گذاشت و سلمان را روی یک کف و سنگها را روی کفه دیگر قرار داد . یکی را برداشت یکی را گذاشت ، یک کوچکتر برداشت ، دو تا گذاشت و … بعد گفت : ” نخیر این گران است ، شش تومان قیمتش است که نمی ارزد ” ، وقتی که گفت ” نمی ارزد ” ، دیدم که یعنی ” تو و سلمان و ماسینیون – سه نفرتان – را کشیدم در این جامعه شش تومان نمی ارزد ! ” بیست و هفت سال کار او ، دو سال کار من و چهل سال کار سلمان ، شش تومان نمی ارزد ! کتابها را گرفتم و بردم . وقتی که از پیاده رو شاه آباد به طرف بهارستان عبور می کردم درست مثل این بود که در لجن و کثافت راه می روم مثل اینکه تمام فاضلابها را در خیابان ریخته اند و من میان آن کثافتها راه می روم در حالت خاصی بودم با خود گفتم : خوب ” مردکه ” اگر من خربزه خاقانی مشهد آورده بودم بالایش را نگاه می کردی ، زیر و بالا می کردی بعد در ترازو می گذاشتی چطور است که ما سه نفرمان شش تومان نمی ارزیم ؟! 3
1. همان ص 59
2. کتاب من هم گریه کردم رمان مبتذلی بود که از نظر اخلاقی بدآموزی بسیاری داشت .
3. م . آ. 10 صص 60 و 61

این بود سرگذشت کتاب سلمان . زمانی که در پاریس بودیم علی کتابی دیگر در دست ترجمه داشت که درباره زندگی منصور حلاج اثر دیگر لویی ماسینیون بود ، اما از آنجا که وی تحلیل ویژه ای از شرایط اجتماعی و فرهنگی ایران آن زمان داشت آثاری را برای جامعه مناسب تشخیص می داد که به تقویت و تحکیم مبانی فکری جامعه و به ویژه نسل جوان بینجامد و بدین جهت کتاب سلمان پاک را ترجمه کرد که به این نگرش جامه عمل بپوشاند ، بنابراین از چاپ کتاب دیگر ماسینیون یعنی زندگی منصور حلاج خودداری کرد تا مبادا با تزریق اندیشه های صوفیانه ، مروج تخدیر و بی تحرکی و غفلت مردم از شرایط اجتماعی شان شود . علی درباره اتخاذ راه و روش مناسب جهت فعالیت فرهنگی به نفع مردم و جامعه می نویسد :
یک روز با یکی از قربانیان همین شیادان شبه روشنفکر ، یعنی از آن جوانانی که نقش مریدان خر مقدس قدیم را برای این ملاهای جدید بازی می کنند سخن می گفتم در باب این که : نباید از (( مسئولیت روشنفکر )) صحبت کرد بلکه از (( مسئولیت روشنفکر در جامعه کنونی ما )) باید حرف و فرق گذاشت میان این دو اصلی که یکی مجرد و مطلق است و ناچار مبحثی است کلی و فلسفی و علمی و دیگری واقعی و جزئی و مبحثی عینی و عملی . میگفتم به عنوان مثال ، من یکی از همین تحصیلکرده های از فرنگ برگشته ام و رشته تحصیلی ام هم رشته ای متناسب و خیلی مورد توجه زمان و بخصوص روشنفکران است . اکنون که به ایران آمده ام بر سر یک دو راهی انتخاب قرار دارم : بحث خدمت و خیانت مطرح نیست . در اینجا که کسی دچار تردید نمی شود . هر کسی راه خودش را می رود بحث از روشنفکران و وجدان های آگاه و آزاد است . این دو راهی این است : یا باید خودم را انتخاب کنم یا مردمم را .
راه اول : من یک نویسنده ، مترجم ، جامعه شناس و آشنا با جریانهای فلسفی و ایدئولوژیک و مکتب های ادبی و هنری امروز دنیایم . وضع مزاج جامعه خودم هم دستم است . کتاب (( بودن و نبودن )) پیچیده ترین اثر عمیق و فلسفی محض ژان پل سارتر را ترجمه کرده ام . اثری که مترجم اسپانیایی آن رسما اعتراف کرده است که ترجمه دقیق و انتقال وفادارانه و روشن همه معانی و ظرافتهای فکری آن به زبان اسپانیایی که به فرانسه بسیار نزدیک است امکان ندارد . یکی دیگر از ترجمه هایم (( منحنی شخصیت در یک زندگی )) در مورد حلاج ، اثر پروفسور لوئی ماسینیون بزرگترین مستشرق قرن حاضر است و چند ترجمه دیگر از لوی برول و دورکهیم و هالبواکس . اگر اینها را منتشر کنم در جامعه شناسی ، به سرعت بابا طاهری عمل می کنم و می شوم یک قطب جامعه شناس ، متفکر ، اگزیستانسیالیست … اینها عالی ترین و قیمتی ترین القاب اهدایی دوره ما است . اما این سوال مرا در این کار مردد می دارد که : این حرفها به چه درد مردم و جامعه فعلی ما می خورد ؟ این مردم دردها و نیازها و آرمان ها و وضع اجتماعی و مذهبی و فرهنگی شان هیچ تناسبی با این متون ندارد . این بدان می ماند که من بروم به مزینان خودمان و مردم را از زن و مرد و خان و رعیت و مومن و فاسق در مسجد جامع جمع کنم و به عنوان یک دانشمند برگشته از فرنگ ، سمفونی شماره پنج بتهوون را با سمفونی شماره شش چایکوفسکی مقایسه کنم . از تاتر عبث و انتظار بکت و کوبیسم پیکاسو و علل اجتماعی و فرهنگی نهضت هی پیسم ، صحبت کنم و درباره اشتباه بسیاری از کتاب خوان های ما و حتی نیمه روشنفکران اروپا ، که آلبرکامو را هم ، اگزیستانسیالیست می پندارند داد سخن بدهم و وجوه اشتراک و افتراق افکار او را با سارتر و هایدگر باز کنم . نتیجه ؟ اتلاف وقت مردم ، از کار و زندگی افتادن مردم ، اغتشاش فکری و درهم برهمی همه چیز ، و گول زدن بعضی از (( جوان های پر باد کم عقل )) که خیال می کنند از این حرفها چیزی فهمیده اند و با نوترین و عمیق ترین مسائل فکری دنیای امروز (( آشنا شده اند )) !
اما در عوض یک چیز به دست آورده ام : ای بابا ! این هم ولایتی ما خیلی پر کرده است ! ببین چه حرفها میزند ! ما که عامی و بی سودایم و چیزی نمی فهمیم ، اما معلوم می شود که از این ملاها و تحصیلکرده های معمولی نیست . حیف از چنین آدمی برای ما آدمهای بی لیاقت ! جای او همان خارجه است . آنها قدر اینجور اشخاص را می دانند . ببین از یک اشخاصی حرف می زند که ما اسمشان را هم نشنیده ایم !
سوء استفاده از جهل مردم ! در این صورت فرق بین روشنفکر دمکرات و آزادیخواه مترقی امروزی ، با آن متکلم و صوفی قدیم ، که عده ای مردم بدبخت و اسیر و گرسنه را در مسجد و خانقاه جمع می کرد و از منازل آخرت و طبقات جهنم و مراحل هفت گانه عشق و سلوک و مسئله ذات و صفات و وحدت وجود و عالم امر و خلق صحبت می کرد و موشکافی های عمیق فیلسوفانه و هوشیارانه در چیست ؟ در هیچی . اختلاف در الفاظ است و ژست ها و ادا و اطوار من و او ، وگرنه برای مردم ، به دروغ چه بزبان چینی حرف بزنیم و چه بزبان سانسکریت فرقی ندارد . وقتی چیزی به درد کسی نخورد دیگر بحث از این که آن چیز چیست بی مورد است . برای گروهی که در کویر سوزانی از عطش له له می زنند و مرگ را پیش چشم می بینند چه قصه لیلی و مجنون را بگوییم و چه تاریخ مستند جنگ مذهبی ایرلند را ، یکی است .
راه دوم این است که : بگویم من خودم هیچ . ( جهاد اکبر ) ببینم من اولا از چه راهی می توانم با مردم رابطه پیدا کنم ؟ با چه زبانی با آنها حرف بزنم ؟ ثانیا اینکه چه بگویم و چگونه بگویم که به من گوش دهند و سخنم را بپذیرند ؟ حرفهای مرا با فرهنگ و ایمان خود بیگانه و مشکوک و پرت و دور تلقی نکنند .
فرض می کنیم ( فرض ! ) که من در بررسیهای اجتماعی ام به این نتیجه رسیدم که مثلا این شهر مشهد که در آن زندگی میکنم ( یک مسئله عینی و محسوس و علمی ، نه کلیات بافی ، درباره جامعه و مردم و توده و طبقه فلان و قشر بهمان ) یک شهر زیارتی و مذهبی است ( شاخصه برجسته اجتماعی آن ) و سیصد هزار ساکن دارد و هر روز هم بطور معدل دو هزار زائر از همه نقاط کشور ، شهر و روستا و قبایل و حتی دور افتاده ترین گوشه هایی که هرگز دست روشنفکر بدانجا نمی رسد به اینجا می آیند . گذشته از آن ، اکثریت نزدیک به اتفاق این مذهبی ها و بخصوص زوار ، نه کتاب می خوانند نه سخنرانی گوش می دهند ، نه اخبار و تفسیرها و بحثهای علمی و روشنگرانه رادیو را گوش می دهند و نه با سینما و تاتر روشنفکرانه جدی سرو کار دارند و نه با تیپ های آگاه و روشن ، گیر و داری دارند : یعنی چشم و گوششان بسته است . این ها غالبا روستایی اند و اقلیتی نیز شهرنشین ، اما همه در سطح وسیعی از زمین پراکنده اند . فشردگی و تراکم جمعیت در محیط کار و حتی زندگیشان اصلا مطرح نیست و این خود عاملی در ناآگاه ماندن و جمود و رکود فکری شان . از نظر فرهنگی سنتی اند و از نظر کار وابسته به زمین و این نیز عامل دیگری . تنها جاذبه روحی و اجتماعی که آنان را به حرکت و هیجان و امید دارد و نیز به تجمع و تعصب می کشاند و پراکندگی بیرونی و خود گرایی درونی شان را به وحدت و مرکزیت و اشتراک ، مذهب است .
اینها (( معلوم ها ))ی ما است . هدف ما چیست ؟ چنانکه گفتم رسالت روشنفکر ، آگاهی داده به توده است و پرورش انقلابی و اجتماعی روح و اندیشه او مجهول ما چیست ؟ میدانیم که اولا برای آگاه کردن و پرودن یک فرد یا جمع نخست باید راه ارتباط گرفتن با او را یافت . ثانیا باید زبان فهم او یعنی شخصیت و فرهنگ او را شناخت .

پس مجهول این است که با این مردم یعنی همین سیصد هزار ساکن و همین کاروان ابدی و بی پایان زواری که از اعماق این سرزمین بر این شهر می گذرد از چه راه باید تماس گرفت ؟ با چه زبان باید حرف زد ؟ : مذهب1.
در آن زمان آثار صوفیه از سوی محافل فراماسونهای تبلیغ ، ترویج و چاپ و منتشر می شد که در برخی نهادها و موسسات فرهنگی نفوذ داشتند . علی با تیزهوشی و باور به اصل جغرافیای حرف در امور انسانی و اجتماعی از ادامه ترجمه کتاب مذکور خودداری کرد2 . و من به یاد ندارم که سرنوشت این کتاب چه شد و بخش ترجمه شده را جزو آثار بجا مانده نیافتم .

منابع :

کتاب  : طرحی از یک زندگی، پوران شریعت رضوی – (همسر دکتر علی شریعتی)

نشر الکترونیکی : وب سایت شریعتی در نیمه حرف.کام، اِنی کاظمی – (Shariati.Nimeharf.Com)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *