شاندل کیست؟

بی شک هر کس  در کتاب پر رمز و راز و عمیق گفت گوهای تنهایی اندکی درنگ کرده باشد در دنیای پیچیده و سرشار  و  وسیع روح خالقش سر در گم و غرق تفکر شده است…

در قسمت های مختلف این کتاب و حتی کتب دیگر شریعتی نام شاندل که آشنای دوستداران دکتر است بار ها به چشم می خورد ، اما شاندل کیست؟ همان که شریعتی در باره او  می گوید:

از میان همه ی متفکران و همه ی نویسندگان و دانشمندان امروز جهان کسی چون شاندل(shandel) مرا گرفتار عالم خویش نکرده است . روح او در همان فضا سیر می کند که روح من، اندیشه اش قدرت و ظرافت آمیخته ای را دارد که من دوست دارم و ارزو می کردم که کاش می داشتم و قلمش ، زبانش و نگاهش همچنان است که قلم و زبان و نگاه من می کوشد تا آنچنان باشد!

 

سخنانش که هر کدام ، جز عمق فکری ، طعم و بوی خاص و خلق و خوی ویژه ای دارد مرا سخت سیراب می کند ، او منطق فلسفی یونانی را با احساس شرقی در امیخته است و با علوم و متد علمی امروزین مجهز کرده و از هنر و بویژه شعر بدان پیرایه ها بسته و تزیین کرده و برای خویش یک نگاه ساخته که با ان می بیند ، یک زبان ساخته که با ان می گوید و یک روح که با آن زندگی می کند

 

و در جایی دیگر که به معرفی شاندل می پردازد آمده  است که :

شاندل در سال ۱۹۳۳ در طلسمن (الجزایر) بدنیا امد . مادرش ریشه ی مغولی داشت و پدرش آمیزه ای از عرب و فرانسو ی بود . مادرش تا پایان عمر روح ایلیاتی و عشایری خود را حفظ کرد اما پدرش که از خانواده ی علمای روحانی پروتستان بود تربیت عالی مذهبی و علمی گرفته بود و مردی هوشمند ، پرجوش و متفکر و پاکدامن بود که زندگی اش را همه در کشمکش های سیاسی و فکری به خاطر الجزایر و عقاید اجتماعی و مذهبی خویش داده بود و جز نام و کتاب و ایمان هیچ نیندوخته بود . ..

شاندل در این خانواده زاد و رشد کرد و بار امد و لطافت عرفانی آمیخته با خشونت و تحمل و آمیخته با نرمی روح و ظریف بینی نژاد زرد را از مادر و اندیشه ی علمی و منطقی و روح سیاسی و اخلاقی را از پدر به ارث گرفته بود و خود نیز این میراث ها را پرورشی دیگر داده بود و بر ان نیز چیزهایی افزوده بود و مجموعه ی آن ساخته ها و داشته ها شاندل بود ؛ نویسنده ای که به گفته ی محمد قزوینی هرگاه که اثری از او را می خوانم در دل ارزو می کنم که ای کاش نویسنده ی ان من می بودم .

از اثار معروف او یکی “les cahiers gris” (دفترهای سبز) در سه جلد بود که در حادثه ای از میان رفت و پس از نابودی ان ها شاندل که پریشانی و غم او را تا سر حد جنون کشاند نوشتن اثر دیگری را آغاز کرد که نا تمام ماند به نام : “les cahiers verts در دو جلد که – بنا به یادداشتهایی  که قرار است پس از مرگش منتشر کنند – شگفت اور ترین و پردردترین و مالیخولیاترین نوشته های سراسر عمر نویسندگی او به شمار می امده است”. این دو نوشته را پیش از چاپ با خود به جزایر جنوب می برد و در آنجا شبی که در اطاق هتلش نزدیک رودخانه ی نوراک دور تنها نشسته بود و یکبار دیگر آن صفحه ها را می خواند ناگهان به هم برآمد و نیمه شب هتل را ترک کرد و به قایقی نشست و به جزیره ی کوچکی میان دو رودخانه  رفت و ساعتی در کوچه باغ های خلوت و شب گرفته و اسرار آمیز جزیره که تنهایی را پر معنی تر می کنند و غربت را حساس تر و بودن را سنگین تر – قدم زد و اندیشید و به نوشته هایش اندیشید و به دو جلد کتابش و خواننده اش و مخاطبش و به خودش و… ناگهان صدای خفیفی از سینه ی آب برامد و محو شد! شاندل به سرعت خود را به کنار قایق رساند و نشست و شتابزده و هراسان بر گشت ، دستش خالی بود…

می گریخت تا از ترش غم که به تعقیبش امده بود و سر در دنبالش کرده بود به آغوش خواب پناه برد …!  این دو جلد به گفته ی خود وی تنها کتابی بود که در دنیا هیچ کس نخواند و هرگز نخواهد خواند . شاندل با اینکه از انتحار این اثرش پشیمان به نظر نمی اید اما…بله…نه…پشیمان…

شاندل می دانست که انسان هنوز طاقت آن را ندارد که تصویرش  را در چشم پروردگارش ، آفریدگارش ، خویشاوند تنهای بی کسش ببیند ، یا باور نمی کند و کفر می گوید و لب به سخنی می آلاید که در شأن یک موجود خوب متوسط نیز نیست و خدایی ترین داستان را خدایی ترین درد را بازی با کلمات می نامد و بازیچه ی خیالات.

و یا اگر بفهمد و بشناسد و باور کند ، از وحشت ، سراسیمه در هم می ریزد و از پریشانی سراپا در هم می شود و سراپا جنون می شود و هذیان می شود و دیگر تاب «بودن» از دستش می رود و طاقت «خود بودن» نمی آورد که ظلوم است و جهول!

چه بهتر که آنها طعمه ی آتش شد و اینها طعه ی آب و افسوس که جهان را چهار عنصر است و خاک و باد هنوز گرسنه مانده اند و طعمه می جویند !! چه هولناک است! آیا آینده را باید برای خاک و باد طعمه ساخت؟ چه زندگی بی ثمری !! همه قصه و افسانه و افسانه ها همه خاکستر و غرق و یا مدفون در خاک و یا رفته بر باد!!

و همین.

در پاسخ به این که شاندل کیست ؟! بهترین پاسخ در دل نوشته های شریعتی پنهان است این چنین شناخت و شکاف عمیق شریعتی و بیان ظریفانه آنچه برای شاندل رخ داده است و شباهت  شجره ای و گاهی یکی شدن با او گاهی مسلمان و شیعه ی متعصب بودن و گاهی یهودی و گاهی عشق مسیحیت. در عمق گفت گوها محو شدن و کاویدن در شخصیت خود به جای شاندل و آوردن اصطلاحات و ابیات اصیل فارسی و ایرانی …. و از همه مهمتر جستجو در تاریخ و نبودن نام نویسنده ای به نام شاندل جز  در آثار شریعتی که در جایی بیان می کند او یک سال است که نویسنده شده است! و ده ها رد پا و رمز دیگر، این شک و رمز در مخاطب شریعتی ایجاد می شود که آیا شاندل به معنی شمع همان شریعتی نیست؟

اگر چنین است چرا؟

آیا این نام بیگانه را بر روی دنیای احساس و بیگانه با شخصیت متشخص اجتماع اش ننهاده تا بدور از طعنه ی مردم چه دوست و چه دشمن آن بعد بزرگ و عمیق روح که در کویر گوشه هایی از آن را نمود بپردازد و خواننده و مخاطب صادق خود را با آن اشنا نماید مگر نه به گفته ی او هر کس کلمه ای است که از عقیم ماندن می هراسد و برای گفتن و خبر دادن هیچ راهی جز کلمات نیست!

داستان مرموز استقبال در ارلی که داستان عاشقانه شاندل و شاپل(کلمه ی فرانسوی مونثی به معنی نماز خانه chapelle) که ماجرایی عجیب به شمار می آید میتواند تجربه ی زندگی خود یا پرورده ی ذهنیات شریعتی باشد؟

آیا گفت گوهای تنهایی همان نوشته هایی نیست که قرار شد بعد از مرگش انتشار یابد؟

آیا اصلا صحیح است  کالبد شکافی بعد روحی شخصیت  وی؟

اما این معما هنوز معماست . چرا که شاندل به معنی شمع chandelle احتمالا حتی اگر منظور شریعتی باشد ،ما در کتاب گفت گوهای تنهایی با شاندلی دیگر برخورد می کنیم ، گاهی شریعتی از شاندلی یاد میکند که S آغاز میشود حال آنکه چنین نامی وجود ندارداگر هم باشد به معنی شمع نمیتواند باشد !

___

2 دیدگاه دربارهٔ «شاندل کیست؟»

  1. علی پارسایی

    درود خانم آزاده

    و آیا هر شمع

    بهانه ی پروانه ای نیست برای سوختن

    من برای مرگ خود یک بهانه می خواهم

    یک بهانه ی پوچ عاشقانه میخواهم

    از غمی که میدانم
    با تو بودنم مرگ است
    بی تو بودنم هرگز
    گر بهانه ای باشد
    من بهانه می گیرم
    عاشقانه می میرم

    روحش شاد و یادش گرامی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *