جملات دکتر شریعتی درباره عشق و دوست داشتن

“… دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیش‌تر از غریزه آب می‌خورد و هر‌چه از غریزه سرزند بی‌ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و‌ تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد…”

(مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر / ص ۳۲۷)

“… عشق با شناسنامه بی‌ارتباط نیست و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد. اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست…”

مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر

“… علی‌ گفته‌ است‌ که‌: “گروهی‌ بهشت‌ می‌جویند، اینان‌ سود‌جویان‌اند و طماع‌، گروهی‌ از دوزخ‌ بیم‌ دارند و اینان‌ عاجزند و ترسو، و گروهی‌ بی‌طمع‌ بهشت‌ و بی‌بیم‌ دوزخ‌اش‌ می‌خواهند عشق‌ بورزند، و اینان‌ آزادگان‌اند و آزاد”. عشق‌ چرا؟ عشق‌ تنها کار بی‌چرای‌ عالم‌ است‌، چه‌، آفرینش‌ بدان‌ پایان‌ می‌گیرد، نقش‌ مقصود در کارگاه‌ هستی‌ اوست‌. او یک‌ فعل‌ بی‌برای‌ است‌. غایت‌ همه‌ غایات‌ عالم‌ “برای‌” نمی‌تواند داشت‌…”

مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص۱۸

“… آری‌، در این‌ بازار، سوداگری‌ را شیوه‌ای‌ دیگر است‌، و کسی‌ فهم‌ کند که‌ سودازده‌ باشد و گرفتار موج‌ سودا، که‌ همسایه‌ی‌ دیوار به‌ دیوار جنون‌ است‌! و چه‌ می‌گویم‌؟ جنون همسایه آرام و عاقل این دیوانه‌ی ناآرام خطرناک است که در کوه خاره می‌افتد و مثل موم‌ نرم‌اش‌ می‌کند، و در برج‌ پولاد می‌گیرد و شمع‌ بیزارش‌ می‌سازد. و وای‌ که‌ چه‌ شورانگیز و عظیم‌ است‌ عشق‌ و ایمان‌! و دریغ‌ که‌ فهم‌های‌ خو کرده‌ به‌ اندک‌ها و آلوده‌ به‌ پلیدی‌ها، آن‌ را به‌ زن‌ و هوس‌ و پستی‌ شهوت‌ و پلیدی‌ زر و دنائت‌ زور و… و بالاخره‌ به‌ دنیا و به‌ زندگی‌اش‌ آغشته‌اند! و دریغ‌! و دریغ‌ که‌ کسی‌ در همه‌‌ی عالم‌ نمی‌داند که چه می‌گویم؟ که این عشق که در من افتاده است نه از آنهاست که آدمیان می‌شناسند. که‌ آدمیان‌ عشق‌ خدا را می‌شناسند و عشق‌ زن‌ را و عشق‌ زر را و عشق‌ جاه‌ را و از این‌گونه‌… و آنچه با من است، نه، آنچه من‌ با اویم‌، با این‌ رنگ‌ها بیگانه‌ است‌، عشقی‌ است‌ به‌ معشوقی‌ که‌ از آدمیان‌ است‌… اما… افسوس‌ که‌… نیست‌!معشوق‌ من‌ چنان‌ لطیف‌ است‌ که‌ خود را به‌ “بودن‌” نیالوده‌ است،‌ که‌ اگر جامه‌ی‌ وجود بر تن‌ می‌کرد، نه‌ معشوق‌ من‌ بود.

معشوق‌ من‌، رزاس من‌، موعود بکت‌، “گودو”‌ی بکت‌ است‌، منتظری‌ که‌ هیچ‌ گاه‌ نمی‌رسد! انتظاری‌ که‌ همواره‌ پس‌ از مرگ‌ پایان‌ می‌گیرد، چنان‌ که‌ این‌ عشق‌ نیز… هم‌!…”

مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص ۲۱

عشق و ایمان در اوج پروازش از سطح ستایشها میگذرد و معشوق در انتهای صعودش در چشم عاشق سراپا غرقه سرزنش میشود و این هنگامی است که دوست استحقاق بخشوده شدنش را در چشم دوست از دست میدهد.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار 21 / زن / ص149

دلی که از شرکت در رنج و غم دوست غذا می‌گیرد عشقی می‌پروراند که از آنچه با خوشبختی و لذتی که از دوست می‌برد پدید می‌آید بسیار عمیق‌تر و پر اخلاص‌تر است.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار 21 / زن / ص177

“… اگر عشق را بخواهند با حرکت بیان کنند ، این حرکت چگونه است ؟ پروانه از دیرباز به ما آموخته است.کعبه،نقطه عشق است و تو یک نقطه پرگاری و در این دایره سرگردان!…”
مجموعه آثار 6 / حج / ص 74

“…عشق نیرو و حرارتی است که از کالری‌ها و پروتئینی که وارد بدن من می‌شود زائیده نمی‌شود. یک منبع نمی‌دانمی‌دارد که تمام وجود مرا ملتهب می‌کند و می‌گدازد و حتی به نفی خویش وادار می‌کند…”

مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص83

“…اگر عشق از انسان گرفته شود، وی به صورت یک موجود منفرد و منجمدی در می‌آید که فقط به درد دستگاه‌های تولیدی می‌خورد…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص83
“…عشق، مرگ و شکست… در زیر این ضربات است که انسان گاه برای نخستین بار نگاههایش که همواره در غیرخود و بیرون از خود مشغول است به خود بازمی‌گردد…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص156
“…کسی که عشق را نفهمد اگر هم به میزانی قدرت علمی‌اش قوی بشود، که زندانبان طبیعت گردد و حتی طبیعت را اسیر خودش کند باز به اندازه یک حیوان اسیر خودش خواهد بود…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص154
“…مگر نه عشق تنها با اشک سخن می‌گوید ؟…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص120
“…عشق چیست؟ صدها تعریف درباره‌ی عشق کرده‌اند، و می‌شود کرد، اما آنچه به نظر من بهترین و عمیق‌ترین تعریف از عشق است، این است که عشق زاییده تنهایی است و تنهایی نیز زاییده عشق است…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص133
“…عشق، حیرت و گریز و بی‌تابی یک دورافتاده است برای پیوستن، برای تجدید اتصال، ناله‌ی نی خشک و بریده و غریب در آرزوی بازگشت به نیستان…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص53
“…وقتی عشق فرمان می‌دهد، محال سر تسلیم فرو می‌آورد…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص87
“…عشق تنها کار بی‌چرای عالم است…”
مجموعه آثار33 / گفتگوهای تنهایی / ص21
“…دریغ که کسی در همه عالم نمی‌داند که چه می‌گویم ؟ که این عشق که در من افتاده است نه از آنهاست که آدمیان می‌شناسند که آدمیان عشق خدا را می‌شناسند و عشق زن را و عشق زر را و عشق جاه را و ازینگونه… و آنچه با من است، نه، آنچه من با اویم با این رنگها بیگانه است، عشقی است به معشوقی که از آدمیان است… اما… افسوس که… نیست! معشوق من چنان لطیف است که خود را به «بودن» نیالوده است که اگر جامه وجود بر تن می‌کرد نه معشوق من بود. معشوق من، رزاس من، موعود بکت، «گودو»ی بکت است، منتظری که هیچگاه نمی‌رسد! انتظاری که همواره پس از مرگ پایان می‌گیرد، چنانکه این عشق نیز… هم…”

مجموعه آثار33 / گفتگوهای تنهایی / ص23

“…بی تو هیچ رنگی دیدنی نیست، بی تو هیچ چهره‌ای نگاه کردنی نیست، بی‌تو هیچ منظری تماشایی نیست، آنگاه که تو غایبی همه چیز باید غایب شود. هرگاه تو نیستی اشیاء، اشخاص، چه می‌گویم ؟ هرگاه تو نیستی هستی، هرچه هست حق ندارد که باشد. در غیبت تو همه چیز باید در سیاهی پنهان شوند. بی‌تو دیدن طاقت‌فرسا است، بی‌تو نگاههای من در این عالم غریب می‌شوند، از همه رنگها و شکل‌ها میهراسند، می‌گریزند و نمی‌خواهند ببینند…”
مجموعه آثار33 / گفتگوهای تنهایی / ص350
“…« خدایا! به من قدرت آن را عطا کن که بتوانم بدان اندازه که او را دوست می‌دارم نیاز دوست داشتنش را در خود خاموش سازم.»…”

مجموعه آثار33 / گفتگوهای تنهایی / ص205

“…در دنیای ما سایه‌ای، لکه‌ای وجود نداست، آفتاب همه جا را روشن کرده بود. اندیشه او کتابی بود که من خود نوشته بودم، دل او دیوانی بود که همه غزلهایش را خود سروده بودم…”

مجموعه آثار33 / گفتگوهای تنهایی / ص250

“…روح خسته‌ام را هرگاه که در زیر فشار «بودن» بستوه می‌آید به گوشه مأنوس و مهربان این صومعه سبز که مناره باریک و بلندش در خلوت ساکت و دورافتاده کوهستان تنهاییم برپا ایستاده است و چشمهایش را به دشت دوخته تا همراه نخستین لبخند مات صبحگاهان یا در دل سیاه نیمه‌شبهای سنگین، من خسته از زندگی، تشنه نوش چشمه‌های سبز و تافته از آتش بیتاب نیایش از راه برسم و فضای سرد و مبهوت و ساکت تنهایی او را با آوای مناجاتم که از شور اخلاص و شراره عشق می‌لرزد نوازش دهم…”

مجموعه آثار33 / گفتگوهای تنهایی / ص298

با سپاس از تالار شاندل : talar.shandel.org

41 دیدگاه دربارهٔ «جملات دکتر شریعتی درباره عشق و دوست داشتن»

  1. عشق و ایمان در اوج پروازش از سطح ستایشها میگذرد و معشوق در انتهای صعودش در چشم عاشق سراپا غرقه سرزنش میشود و این هنگامی است که دوست استحقاق بخشوده شدنش را در چشم دوست از دست میدهد…. !

      1. دکتر زنده است و دکتر های دیگر زنده خواهند بود تا عشق خدا در رگهای هستی جریان داشته باشد

  2. گاهی با مرگ کسی اورا نمی کشند بلکه اندیشه ای را ازمیان برمیدارندواین حفره ای است در دل شعورکه فهمیدن را از انسان جدا میکندولی غافل از اینکه مرگ است که اورا قهرمان اندیشه میکندشاید تنش بمیرد در عوض فکرش جاودانه می شود

  3. سلام جمع آوری مطالبتون فوق العاده ست.جمله های نابی از دکتر رو انتخاب کردین که واقعا معرکه ست.خوشحالم که همچین سایتی وجود داره

  4. از وقتی با دکتر شریعتی اشنا شدم و کتاباشو خوندم روحم تجلی خاصی پیدا کرده حس میکنم از همیشه به خودم نزدیکترم

  5. عشق انگیزه ایست برای زندگی. برای رو به رو شدن با سختی هایی که جز خود فرد تحمل ان را ندارد. و در نهایت عشق یعنی ته نشین شدن فردی در دیگری

  6. خوش حالم که حداقل خودمون می تونیم نام شریعتی رو زنده نگهداریم . اگر چه نمی خوان

  7. آنگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند اگر هم هستیمان را یک خواستن کنیم یک خواستن مطلق شویم و اگر با هجوم و حمله های صادقانه و سرشار از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.

  8. اونیست اما افکارش هست.افکارش هست و هنوز زندست ما نبودیم اما حال هستیم.چون راه دکتر هنوز زندست دکتر شاید جسمت نباشد اما راهت هست.راهت قلمیست که در دست من است.

  9. مطالب سایتتون عالیه
    فقط یه خواهشی داشتم یه جمله است که به نام دکتر علی شریعتی است میخواستم منبع شو بهم معرفی کنید البته اگه امکانش هست.
    (عشق آدم را داغ میکند و دوست داشتن ادم را پخته میکند هر داغی یک روز سرد میشود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمیشود)

  10. سپاس یزدان جاویدان را.من بچه آذربایجانم.ما هنوز معنی عشق را نمی دانیم(بلا نسبت شما):عشق=عدم وصال

  11. با تشکر از شما
    کار شما بسیار عالیست و دسته بندی مطالب را بسیار عالی انجام داده اید
    سربلند و پیروز باشید

  12. گاهی آنقدر مبهوت اشکهایم میشوم که نمیشنوم ان بی بدیل واژه های ناب آسمانیش را,آنقدر که اشکهایم آلوده به بودن میشوند و من آلوده به ماندن… نیافتم ,تا کنون عشق را نیافتم.او به من آموخت که باید به نوای اشک هایم گوش فرا دهم چراکه عشق تنها با اشک سخن میگوید….

  13. سلام متنات جالب بود دکترمردبزرگ وشخصیت مورد علاقه منه یه حمله جالب داره ک میگه
    (اگرتنهای تنها شوم بازهم خداهست اوجانشین تمام نداشتن های من است.) برا شادی روحش هرکی این نظرو خوند صلوات بفرسته مرسی.
    به منم سر بزن خوشحال میشم

  14. باتشکر از شما متاسفانه مردان بزرگ در کشورما بعد از رفتنشان آوازه پیدا می کنند واین باعث تاسف است

  15. دوری وفراق درموردعشق همچون بادی است که به اتش وزد،شعله ای کوچک راخاموش وشعلهای بزرگ رابزرگترمیکند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *