آخرین نامه دکتر شریعتی به پسرش

احسان عزیز!
لابد تعجب می کنی که من از بلژیک دارم برایت نامه می نویسم! از کارهای خدا چه
دیده ای؟ زندگی من سراسر معجزه لطف خداوندمان است و گاه فکر می کنم که اگر این
کرامات را روزی بنویسم خواندنی خواهند شد! نمی دانم که در طرح بزرگ خدا من چه
نقشی دارم و چه سرنوشتی؟ ولی اینقدرها مطمئنم که بی هیچ نیست وگرنه باید بارها رفته
بودم و تا حال هفت کفن پوسانده بودم. چنانکه در آن نامه کذایی برایت نوشته بودم، زندگی
من مجموعاً عبارت است از چندین برنامه پنج ساله. همیشه کاری را شروع می کرده ام و به
اوج می رسانده ام و آخر پنج سال در هم می ریخته، هر بار از سر! از اول نوجوانی تا 28 مرداد
32 و سقوط دکتر مصدق و آغاز دیکتاتوری، پنج سال. از این دوره تا تشکیل نهضت مقاومت
ملی مخفی، که از 1337 به هم خورد و دستگیر شدیم پنج سال از 38 تا 43 ، در اروپا پنج سال،
از 43 تا 48 دوره خاص آوارگی و زندان و مقدمه چینی و زمینه سازی دانشکده پنج سال.
دوره کنفرانسهای دانشگاهها و ارشاد پنج سال، تا 51 ; پس از آن زندان و خانه نشینی و خفقان پنج سال; و اکنون پنج سال دیگری را به امید خدا آغاز می کنم تا چه بخواهد و چه شود؟
شکر خدا که این همه شکستهای منظم و متناوب را خورده ام و ککم نگزیده است. عجب
پوست کلفتی! روانشناسان می گویند، هر نسلی بیش از یک شکست را تحمل نمی تواند کرد
و من خود را برای ششمین یا هفتمین شکست، دارم آماده می کنم. شکست یا پیروزی چه
فرقی می کنند. برای سیاستمداران و ورزشکاران و کسبه است که این دو کلمه متضادند. برای
ما آنچه مهم است انجام وظیفه انسانی، تعقیب راه خدایی است. اگر پیروز شدیم دعامان اینکه
از ستم و حق کشی و غرور در امان مانیم. اگر شکست خوریم از تبهکاری و ذلت مصون
باشیم و شهادت ارزانیمان باد! زندگی را چون سوسمار در سوراخ خود خزیدن و مشغول
سعادت خانوادگی بودن بد است. تلاش در جستجوی حقیقت و کسب آزادی و فلاح انسان،
نفس زندگی و عین سعادت است و خدا را شکر که من اگرچه هرگز نه شوی خوبی و نه پدر
خوبی بودم، ساعتی از عمر را سر در آخور خویش نداشتم و جز در تب وتاب ایمان و مردم
نزیستم.
تنها نگرانی ام این است که دستگاه برای بچه ها یا پدربزرگ مریض، ناراحتی ای ایجاد
کند. به هر حال، هر چه پیش آید در راه خدا حساب می کنم و بر نمی گردم. می ترسم
بپرسم، نکند خبر بدی بشنوم و ضعیف شوم. اینجا یکی از همان جاهایی است که نفهمیدن
بهتر است. آدم در راهی که پیش می گیرد باید همچون کرگدن تنها سفر کند و سر پیش
اندازد و شش دانگ حواسش در رفتن و بر راه رفتن باشد و از آوازها نهراسد و چشمش بر
روی هر پدیده ای کور و گوشش در قبال هر شنیده ای کر باشد. ” فاَقم وجهک للدین
حنیفا!” برای ماها که سراپا از عاطفه ساخته شده و سرشته شده ایم این کار ریاضت بسیار می خواهد و ایمان و تعصب شدید; خدا ارزانی دارد.
من فعلاً به بلژیک آمده ام به دو دلیل، یکی اینکه ویزا نمی خواست و دیگر اینکه کمی از
خط سیر عمومی پرت بود و دور از چشم، به همین دلیل نتوانستم برای امریکا هم ویزا بگیرم.
تو فکر کن و با منصور و ابراهیم آقا مشورت کن، ببین چه راهی هست که من بتوانم از اینجا
ویزای امریکا بگیرم. آیا دیدار فرزند و مثلاً سرپرستی! به درد نمی خورد؟ تا نامه بعدی ام
خداحافظت. این نامه را جوری، غیرمستقیم به مامان خبر بده.

قربانت، علی(اواخر اردیبهشت)

4 دیدگاه دربارهٔ «آخرین نامه دکتر شریعتی به پسرش»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *