خدایا! اخلاص ! اخلاص !
و می دانم ای خدا ، می دانم که برای عشق زیستن و برای زیبائی و خیر ، مطلق بودن ، چگونه آدمی را به مطلق می برد، چگونه اخلاص این وجود نسبی را ، این موجود حقیری را که مجموعه ای از احتیاج هاست و ضعف ها و انتظار ها ، “مطلق “می کند!
در برابر بیشمار جاذبه ها و دعوت ها و ضرر ها و خطر ها و ترس ها و وسوسه ها و توسل ها و تقرب ها و تکیه گاه ها و امید ها و توفیق ها و شکست ها و شادی ها و غمهای همه حقیر – که پیرامون وجود ما را احاطه کرده اند و دمادم ما را بر خود می لرزانند ، و همچون انبوهی از گرگ ها و روبا ه ها و کرکس ها و کرم ها ، بر مردار «بودن » ما ریخته اند، با یک خود خواهی عظیم انقلابی ، که معجزه ی ذکر است و زاده ی کشف ِ بندگی ِ فروتنانه ی ِ خویشتن ِ خدایی ِ انسان است- ناگهان عصیان می کند ، عصیانی که با انتخاب ِ تسلیم ِ مطلق به حقیقت ِ مطلق ، فرا می رسد و از عمق ِ فطرت شعله می کشد و سپس با تیغ ِ بوداوار ِ بی نیازی و بی پیوندی و تنهایی ، “مجرد “می شود و آنگاه از بودا فراتر می رود و با دو تازیانه ی «نداشتن »و نخواستن همه ی آن جانوران آدم خوار را از پیرامون ِ انسان بودن خویش می تاراند و آنگاه، آزاد ، سبکبار، غسل کرده و طاهر ، پاک و پارسا، «خود »شده و «مجرد»و «رستگار» ! انسان شده و بی نیاز ، به بلند ترین قله ی ِ رفیع معراج ِ تنهایی می رسد و آنجا همه ی «من» های دروغین و زشت را ، که گوری است بر جنازه ی شهید ِ آن من ِ راستین و زیبا و خوب ، که همیشه در آن مدفون است و از چشم خویش نیز مجهول و از یاد خویش نیز فراموش ، فرو می ریزد،
با «ذکر» ، با «جهاد ِ بزرگ» و با «مردن پیش از مرگ» از درون ، به هجرت آغاز می کند ، هجرت از آنکه هست ، به سوی آنکه باید باشد.
تا…
به اخلاص میرسد و «بودنِ آدمی »به خلوص !خالص شدن برای او بروی او ،
اخلاص: «یکتایی»!
آری ، یک توئی !
آنگاه اینچنین «بنده ی خاشع »، که به بندگی خدا گونه ای شده است در زمین و اینچنین «دوستی خاکی»،
که در دوست داشتن ، خدائی شده است ، چه ! دوست داشتن اگر به اخلاص رسیده باشد ، دوست را با دوست مانند می کند
از زندگی زنده تر است و از خوشبختی جدی تر!
نیاز ، هراس، چشم داشت ، حق شناسی ، حق کشی ، خطر ، امنیت ، سود و زیان ، دشمنی ها و دوستی ها ، نفرین ها و آفرین ها ، شکست ها و توفیق ها ، شادی ها و غم ها…
که گرگ ها و کرکس هایی بودند ، وحشی و آدم خوار ، اکنون حشراتی شده اند بازیچه ی حقیر ِ مرد!
و مرد «جزیره ای در خویش »
در اقیانوس ِ وجود،
تنها و به خویش ،
اقلیمی از چهار سو ، محدود به خویش ، بی خطر ِ موج ،بی نیاز ِ ساحل
نیل به آب ، اما بی آلایش ِ آب ،
شکفته و گسترده در زیر بارش خورشید ، مکنده ی آفتاب!
و اکنون اوست که می تواند زندگی کند ،
تنها با طعام ِ عقیده و شراب ِ جهاد.
و بمیرد «شهیدوار»،
به همان زیبایی و درستی و آزادگی ، که زندگی می کند ، و اوست که چون صوفی نیست «شیعه» است ، بودائی نیست«مسلمان »است.
در همین معراج ِ تجرد نمی ماند ، باز می گردد ، به سوی خاک، بسوی خلق ، با کوله بار سنگین ِ مسئولیت:
بار سنگین ِ امانت،
تا بنگرد بر چهره ی یتیمی که بر او ، به خشونت ، تشر زده اند ، بر گرده ی اسیری که بر آن ، تازیانه ، خط ِ کبود ِ ستمی نقش کرده و بر گرسنه ی خاموشی که شرم ، مجال ِ مستمندی به وی نمی دهدو… بر نسلی که قربانی می شود و بر عصری که قهرمان می جوید و بر هر چه در زیر ِ آسمان می گذرد …
و او برای از دست دادن ، برای رنج کشیدن ، برای تحمل کردن و برای مردن تردید ندارد!
مرگ-
نه حلاج وار : “مرگی پاک ، در راهی پوک”
که علی وار : برای خشنودی ِ خدا یعنی در خدمت به خلق، برای او تنها کاری است در زندگی که خود نیز از آن سود می برد!
و علی ، تا لبه ی زهر اگین ِ پولاد را د پرده های مغزش حس می کند ، احساس می کند که بار سنگین آن امانتی که آسمان و و زمین و کوه های سنگ را می شکست ، از دوشش افتاد ، آزاد شد ! از شوق گوئی مژده ای را فریاد می کشد :
” به خداوند کعبه ، رها شدم ! “
اخلاص:
یکتائی در “زستن”،
یکتائی در “بودن”
یکتوئی در ” عشق”
و او برای از دست دادن ، برای رنج کشیدن ، برای تحمل کردن و برای مردن تردید ندارد!
واقعا درست به نظر من خدا خیلی بزرگه که هیچ کس نمیتونه اونو بشناسه . هیچ کس.
ای دل بیا به پناه خدا رویم
زانچه آستین کوته و دست دراز کرد
خیلی عالی بود.
سلام . واقعاً متاسفم از اینکه شعر استاد شریعتی رو کاملاً اشتباه نوشتین!!!!! حدأقل 1بار شعرشو میخوندی که درست بنویسی. لطفاً تصحیح کنید.مثلاً نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت.این درسته نه از خاک بدنم!!!! بقیه ابیاتم 1کم اشکال دارن
واقعا عالیه دست شما درد نکنه انشالله رگهای از غیرت علی با این نوشته ها تو دل شیعه پیدا بشه
………… آری.در اینجا که منم ماندگاران آزادند و فراریان در بند.روحت شاد
خدایا
آنانکه بیشتر می فهمند بیشتر زجر میکشند و آنانکه کمتر میفهمند بیشتر زجر می دهند!
خدایا می خواهم از زجر کشان باشم!
وسیع باش و تنها، سر به زیر و سخت
سلام.ممنوووووووووووووووووووووووون
مثل دریا باش..عمیق وارام وهمه درون امواج معرفت توغرق شوند…التماس دعا………
مثل دریا باش..عمیق وارام وهمه درون امواج معرفت توغرق شوند…التماس دعا………m.mahdavi jam
سام چرا من هرجایی میرم توهم هستی؟
خیلی کنجکاوم بدونم کی هستی
خدا رو دیدن,خدا رو شناختن و مهم تر از همه خدا رو احساس کردن خیلی سخت و آسونه
همه ش به خودمون بستگی داره
یادمون باشه که خدا خودشو خیلی آسون و بی تکلف نشون داده
گاهی تو لبخند یه بچه,گاهی تو نم نم بارون و خیلی جاهای دیگه
در واقع خدا تو همه یزندگی ماست
فقط کافیه ساده و بی تکلف نگاه کنیم
سلام……………..
ممنون…………………
لطفا به من سر بزنید……………..
http://niyayesh90.blogfa.com/
قشنگ بود. متشکر
یه سر به منم بزنین . ممنونم
خیلی خوب بود
انسان هر چه عمیق تر باشد ارامتر است…..
ممنون از مطالبتون