شریعتی و دین

منبه سخن : فلُّ سَفَه

چند روز پیش که یکی از نوشته‌های ابراهیم نبوی را می‌خواندم، «چی فکر می‌کردیم، چی بود، …»، جمله‌ای از او بسیار متعجبم کرد. او نوشته بود:

– دکتر علی شریعتی برای نجات کشور از دیکتاتوری، اسلام را تبدیل به یک ایدئولوژی تروریستی کرد. از این ایدئولوژی بعدا علیه خودش و دوستانش استفاده شد.

تاکنون نشنیده بودم که کسی شریعتی را مروّج «ایدئولوژی تروریستی» نامیده باشد، شاید هم کسانی گفته‌اند و من نشنیده‌ام. مسلماً یکی از چیزهایی که باید توجیهی برای اتصاف این عنوان به شریعتی باشد دیدگاه و تعلیم او درباره‌ی «شهادت» است. آیا شریعتی «شهادت» را تعلیمی همچون «کامیکازه»ی ژاپنی تعریف می‌کرد؟ یا آن را تعلیمی همچون بر صلیب رفتن «مسیح» می‌شمرد؟ یا چیزی که همه گمان می‌کنیم می‌دانیم چیست ولی نمی‌توانیم آن را بیان کنیم؟ می‌دانم که این روزها «مُد» نیست که آدم «دینی» باشد و کاری که خورندگان نان دین، و خود دین، در این ۲۵ سال در ایران و جهان با اسلام کرده‌اند در تمام تاریخ هزار و چهارصدساله‌ی اسلام هیچ معاند و مخالف و نظریه‌پرداز زندیقی نتوانسته است با آن انجام دهد: اسلام چنان «پیاده» شده است که شاید دیگر هیچ ذهن بشری نتواند آن را «سوار» کند. امروز «مُد» است که اسلام را «تروریستی» و «ضددموکراسی» و «ارتجاعی» بنامند و هیچ دلیلی هم برای آن اقامه نکنند. چه حاجت به دلیل. آفتاب آمد دلیل آفتاب! وقتی قرار باشد که عده‌ای هرچه صفت خوب در جهان است به اسلام نسبت دهند و برای آن هیچ دلیلی اقامه نکنند، از آن طرف هم کسانی پیدا می‌شوند که هرچه صفت بد باشد به آن نسبت دهند! تقدیر این بوده است که سهم ما از سنت و مدرنیته را واعظ (روضه‌خوان) و روزنامه‌نگار برایمان رقم بزنند — دو سر بی‌مایگی و سطحی‌نگری و عوامفریبی!

نیست امید صلاحی ز فساد ای حافظ    چونکه تقدیر چنین رفت چه تدبیر کنم

یکی دو ماه پیش در یکی از برنامه‌هایی که مهدی خلجی برای «رادیو فردا» تهیه می‌کند، قسمت شانزدهم، درباره‌ی اسلام سیاسی و دکتر شریعتی سخن گفتم. گفت و گوی ما بیش از چهل دقیقه بود. اما از آنجا که وقت برنامه بیست دقیقه بود و ضمناً دو نفر دیگر نیز در گفت و گو شرکت داشتند، طبعاً ریش و قیچی به دست مهدی خلجی بود و او برنامه را با توجه به انتخابهای خود تنظیم کرد. چندروز بعد از پخش برنامه می‌خواستم نظر خودم را به‌طور مشروحتر در اینجا شرح دهم، اما گفتم باشد برای یک وقت دیگر. همواره مترصد و درصدد بوده‌ام که کاری درباره‌ی شریعتی انجام دهم، یا به تعبیری دیگر، حساب خودم را با او پاک کنم. شریعتی هم، برای من، عشقی شکست‌خورده بود. شریعتی طرحی ناتمام است.

رابطه‌ی برخی از افراد نسل من با شریعتی، بعد از انقلاب، به رابطه‌ی عشق- نفرت تبدیل شده است. کتابهای شریعتی بود که بسیاری را حتی در نوجوانی به زندان انداخت، بسیاری را تا پای مرگ برد و زندگی بسیاری را به باد داد. و البته شریعتی بود که کبریت صاعقه برای خرمن خلق و در گرفتن آتش انقلاب بود. مرگ او این کبریت بود. شریعتی، نویسنده‌ای که هیچ یک از کتابهایش را ناشری معتبر، با ظاهری آراسته و پاکیزه، منتشر نکرد، نویسنده‌ای بیرون از بازار نشر، با کتابهایی بیرون از کتابفروشیها، نویسنده‌ای که پشیزی بابت انتشار آثارش دریافت نکرد، نویسنده‌ای که برای پول در آوردن کتاب نمی‌نوشت و سخنرانی نمی‌کرد و تحقیق جامعه‌شناختی نمی‌فروخت، نویسنده‌ای که به اینجا و آنجا دعوت نمی‌شد تا «شو» برگزار کند و عکس بگیرد و امضا بدهد، پُرخواننده‌ترین و اثرگذارترین نویسنده‌ی ایرانی در صدسال اخیر بود. اما قضای پروردگار و فتنه‌ی روزگار آن بود که شریعتی خود زودتر از آنچه گمان می‌رفت رخت به جهان دیگر کشد. او کارش را کرده بود و از لطف خدا بود که «به هنگام» مُرد. دیدن ثمر آنچه کاشته‌ایم، یا برباد رفتن آن، گاهی می‌تواند دردناکترین چیزی باشد که در زندگی به سراغ آدم بیاید. و شریعتی این بخت را داشت تا با رؤیایی شیرین به خواب برود. اما آنانکه زنده ماندند کابوسی را شاهد بودند که هیولاهای همه‌ی هزاره‌ها را در خود داشت.

آنچه بعد از شریعتی ادامه یافت، دیگر از آن شریعتی نبود. شریعتی به معنای علمی کلمه شاگرد و وارث نداشت. ناقد نیز نداشت، باز به معنای علمی کلمه. شریعتی در فضایی رشد کرده بود که سایه‌ی ترس بر آن گسترده بود و خیل عظیمی یا زندگی عادی خود را می‌کردند یا به دنبال آرمانشهرهای انقلابی در پشت پرده‌های آهنین بودند. آنچه بعد از ۱۳۵۷ در این کشور رفت ترکیبی بود از همه‌ی نظریه‌های سیاسی روز در جهان، نه چیزی که شریعتی حامل و منادی آن بوده باشد.

شریعتی تنهاترین نویسنده و روشنفکر ایرانی بود و هنوز هم هست. شریعتی در زمانی که هنوز کسی نامی از هرمنوتیک نشنیده بود، با «شمّ» بی‌همتای خود کاری با فرهنگ شیعی کرد که بعد از بیش از سی سال هنوز کسی به اهمیت و چند و چون کار او پی نبرده است.

چگونه امروز در کشورهای مترقی اروپا، کار فیلسوف و نویسنده‌ی بزرگ اروپایی این است که حتی از میتولوژی یونان و روم، از آن افسانه‌های خدایانی که در یونان قدیم ٢۷٠٠ و ٢۶٠٠ سال پیش بوده‌اند، از داستان پرومته، سیزیف، زئوس، اطلس، لائوکون … مفاهیم روشنفکرانه برای شناخت تاریخ انسان استخراج می‌کند؟ ما هم باید همین کار را بکنیم. فرهنگ اسلامی سرشار از عمیقترین و غنی‌ترین معانی انسانی است (علی شریعتی، جهان بینی و ایدئولوژی، مجموعه‌ی آثار، ج ۲۳، انتشارات مونا، مهر ۱۳۶۱، ص ١۷–١۶).

شریعتی در وهله‌ی نخست خود را روشنفکر می‌دانست و اگر چیزی درباب دین می‌گفت نه از سر شیفتگی و انجام تکلیف بود و نه از سر تبلیغ و تلقین:

من نه مبلغ مذهب هستم، نه مذهب ارثی را تبلیغ می‌کنم و نه تعهدی دارم برای تبلیغ دین. این یک نوع تفکر علمی و تحقیقی من است که به جایی رسیده و آن را می‌گویم. این اگر مورد قبول مذهبیها باشد یا مخالفین مذهب زیاد فرقی نمی‌کند، زیرا این برداشت شخصی من است، به عنوان شخصی که مطالعه می‌کند و چیزی به ذهنش می‌رسد (همان، ص ۱۳–۱۲).

شریعتی در پی آن نبود که برای سلطه و هیئت حاکمه نظریه‌پردازی کند، اما اگر با او چنان کردند که کردند، یا اندیشه‌های او را چنان فهمیدند که فهمیدند، دلایل آن را در جای دیگر باید جست. و البته شریعتی بی‌خطا نبود، شتاب‌زده بود و بی‌صبر. مجال هم به او نمی‌دادند. اما کیست که تاکنون گفته باشد خطاهای شریعتی چه بود؟ شریعتی آگاه بود که آنچه ما امروز می‌خواهیم علم است و بس:

بنابراین، من از ایمان یا کفر و عدم ایمان صحبت نمی‌کنم، آن را کار ندارم. مسئله تحلیل علمی قضیه است، نه تبلیغ و تلقین. امروز ما به شناختن نیازمندیم، نه به اعتقاد و عدم اعتقاد — چه، غالباً معتقدیم — برای آنکه دین بدون شناخت هیچ ارزشی ندارد. ما امروز به شناختن مذهب نیازمندیم، به شناختن علم، به شناختن جامعه و تاریخ، و شناختن شخصیتهایمان، نه به اعتقاد داشتن. این همه اعتقاد، وقتی که با آگاهی توأم نباشد نه تنها هیچ فایده‌ای ندارد بلکه مضر است، برای اینکه همه‌ی انرژیهای انسانی را می‌گیرد. ایمان، به خودی خود، بی‌ارزش است؛ آگاهی است که به ایمان ارزش می‌دهد. علی‌پرستی، محمدپرستی، قرآن‌پرستی و خداپرستی هیچ ارزشی ندارد و گاه عامل منفی و منحط و عامل بدبختی یک قوم است. علی‌ای را که نمی‌شناسیم، مثل رستم است که نمی‌شناسیم، مثل هرکس دیگری است که نمی‌شناسیم. در شناخت است که اینها با هم فرق می‌کنند، والا، در خود دوست داشتن و گریستن و ابراز احساسات کردن برای این شخصیتهای مذهبی یا مذهب، چه فرقی می‌کنند؟ اسلام مجهول مساوی است با جادوگری. کتابی مثل «مثنوی» یا کتاب «حسین کرد»، اگر ما هردو را نشناسیم، چه فرقی می‌کند که به کدام یک معتقد باشیم. وقتی که آنها را باز کردیم و خواندیم، مسئله‌ی ارزشها، در دو سطح قرار می‌گیرند و دوجور روی ما اثر می‌گذارند.

مسئله این است که ما وقتی مؤمن می‌شویم، می‌بینیم هیچ فایده‌ای ندارد؛ روشنفکر می‌شویم، می‌بینیم باز هم به هیچ جا نرسیدیم. اینکه ما یک مفهوم واحدی را به نام مذهب یا به نام تصور مذهبی یا جهان‌بینی مذهبی در ذهن داریم و با این مفهوم ثابت مشترک از مذاهب، در زندگی بشری، مخالفیم یا موافقیم، هردو غلط است (همان، ص ١۵–١۴).

1 دیدگاه دربارهٔ «شریعتی و دین»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *