مرگ مبهم دکتر شریعتی

این مطلب بنا به درخاست یکی از کاربران (نور حق) مورد تصحیح و بازبینی بیشتری قرار گرفت

تصویر پیکر بی جان دکتر علی شریعتی

روزگار پیش از انقلا ب و در جریان مبارزات مردم علیه رژیم شاه، افراد بزرگ و موثری درگذشتند که مرگشان در هاله ای از ابهام قرار گرفت و روایت های متفاوتی از فوت آنها وجود داشت. این افراد همه در یک چیز اشتراک داشتند و آن مخالفت با رژیم  پهلوی بود اما محل و شیوه مرگشان – همچنان که محل و شیوه زندگی شان – با هم تفاوت های بسیاری داشت. رژیم مرگ همه این افراد را مرگ طبیعی می دانست و مردم مبارز آنها را شهید می دانستند.
دوشنبه 18 دی ماه 1346 مردم خبر درگذشت جهان پهلوان بزرگ و مردمی زمان خود، مرحوم غلام رضا تختی را شنیدند که روزنامه ها طبق اعلام ساواک، مرگ او را خودکشی در هتل آتلا نتیک گزارش دادند اما در تمام مراسم مردمی، از او با عنوان “شهید” نام برده می شد.
21 خرداد ماه 1349 محمدرضا سعیدی از روحانیون مبارز در زندان به شهادت رسید و مرگ او سکته قلبی اعلا م شد. در سال 1356 هم دو مرگ مشکوک دیگر در خارج از ایران، دو تن از بزرگترین یاوران انقلاب را از مردم گرفت. سیدمصطفی خمینی (فرزند ارشد امام خمینی) در عراق و دکتر علی شریعتی در انگلستان درگذشتند که از طرف مقامات دولتی مرگ آنها هم سکته اعلا م شد. اما همواره در طول مبارزات از آنها با عنوان شهید یاد شده و کسی مرگ طبیعی را برای آنها باور نداشت.
بعد از انقلاب تلاش بسیاری شد تا واقعیت ها مشخص شود اما خبر درگذشت محمدرضا سعیدی که از همان زمان هم بر اثر افشاگری های هم سلولی هایش شهادتش مسجل بود، هیچ نتیجه قطعی درباره چگونگی فوت بقیه به دست نیامده است. درباره تختی بسیار گفته شده اما کسی نمی تواند قاطعانه نظر بدهد. درباره مصطفی خمینی کمتر نظری داده شده است و به نظر می رسد فوت طبیعی مورد قبول بسیاری است. درباره درگذشت علی شریعتی چطور؟ دکتر علی شریعتی در میان این افراد وضعیت ویژه دارد.
جنازه وی سال هاست در سوریه و در جوار حرم حضرت زینب (س) به امانت سپرده شده اما هرگز آوردن جنازه اش به کشور، جدی نشده است! با چنین وضعیتی معلوم است  که سخن گفتن از مرگ دکتر شریعتی هم چقدر می تواند با اما و اگر و… همراه باشد. با این حال در این نوشته سعی شده فارغ از همه نظراتی که درباره این اندیشمند بزرگ معاصر وجود دارد، به بررسی مرگ ناگوار وی در آستانه انقلاب اسلامی  پرداخته شود. آنچه در این نوشته به عنوان مرجع در نظر گرفته شده، دو کتاب است. اولی «طرحی از یک زندگی» نوشته خانم دکتر پوران شریعت  رضوی همسر گرانقدر دکتر شریعتی است که در واقع زندگینامه شریعتی است و دیگری کتاب «از شریعتی» نوشته دکتر عبدالکریم سروش است که در آن گفته هایی درباره مرگ و تشییع جنازه شریعتی آمده است و با توجه به دقت سروش و اینکه او از جمله اولین کسانی است که بر سر جنازه دکتر رفته  مقدمات تشییع وی را آماده کرده است، منبعی مورد وثوق به شمار می رود.
چرا دکتر شریعتی به انگلستان رفت؟
اسفندماه سال 1353، شریعتی پس از تحمل 18 ماه زندان انفرادی در کمیته شهربانی آزاد شد.  اسارت درازمدت در سلول، او را سخت به نور آفتاب حساس کرده بود و از نظر روحی هم بسیار افسرده شده بود.  رژیم همه راه های مبارزه اجتماعی را بر او بسته بود، حسینیه ارشاد تعطیل و او از تدریس در دانشگاه محروم شده بود. مبارزه مخفی هم عملا  امکان نداشت. ساواک او را شدیدا تحت نظر داشت و روز به روز هم حلقه این محدودیت ها تنگ تر می شد: “ظاهرا آزاد هستم و از قید اسارت، به اصطلاح رهایی یافته ام ولی آنچه مسلم است نوع زندانم تغییر کرده و از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شده ام.”
یکی از شب ها در حال عبور از خیابان، چند نفر از دانشجویانش، او را می شناسند، او را در میان می گیرند، دکتر هم که از دیدن آنها خوشحال شده، طبق عادت دیرینه اش با آنها گرم گفت وگو می شود، مدتی با هم صحبت می کنند و بعد از هم جدا می شوند. پس از چند روز خبر می رسد که همه آن دانشجویان دستگیر شده اند.
توانایی های دکتر شریعتی – براساس آنچه همسرش نوشته است – در روزهای خانه نشینی اجباری روز به روز کاهش می یافت و اعصابش سخت فرسوده تر می شد. در نامه ای که او برای یکی از دوستانش می نویسد به این واقعیت اشاره می کند:
“… من که زندگیم معلوم است احتضار! یک جان کندن مستمر و نامش زندگی کردن. هر روز صبح که در آینه خودم را می بینم، درست می بینم که لا اقل سالی بر من گذشته است. دیشب و پریشب، همیشه برایم پارسال و پیرارسال است، روزها را برای این که از عمرم بدزدم می خوابم و شب ها! با تنهایی و سکوت و سیاهی در زیر باران رنج ها که مدام می بارد، زانو به بغل، خاموش می نشینم و انبوهی از خاطره های مرده و آرزوهای مجروح در برابرم، تا آفتاب که سر می زند و هوا روشن می شود و صدای پای روز، سرفه ها  و گنجشک ها و اتومبیل ها و آغاز حرکت و کار! از ترس می روم و به خواب فرو می روم. البته بیکار نبوده ام، بزرگترین کاری که کرده ام این است که هنوز زنده  مانده ام و این دشوارترین وظیفه ای بوده است که انجام داده ام و اگر انصاف بدهند، بسیار کارها که نکرده ام و مگر این ها خود، کار نیست؟ مگر ثواب سیئاتی که کسی انجام نمی دهد از ثواب بسیاری حسنات که انجام می دهند بیشتر نیست؟ …”

روزهای قبل از وفات

دکتر شریعتی پس از دو سال، خسته از وضعیتش تصمیم به “هجرت” می گیرد اما ممنوع الخروج بودن مانع بزرگی برای مهاجرت او به خارج از کشور بوده است. در مشورتی که دکتر با دوستانش می کند و با تحقیقات آنهامشخص می شود که تمام پرونده های او در ساواک تحت عنوان “علی شریعتی” یا “علی شریعتی مزینانی” طبقه بندی شده است در حالی که نام خانوادگی او طبق شناسنامه “مزینانی” بوده نه شریعتی. به همین دلیل او می تواند پاسپورت بگیرد و 26 اردیبهشت 56 تهران را به قصد بروکسل ترک می کند: “بالا خره صبح دوشنبه بر روی قالیچه سلیمانی سابنا، از زندان سکندر پریدم! لحظه های پر دلهره، بیم  و امید، اسارت و نجات و گذر از آن پل صراط در آن دقیقه خطیر و خطرناک، اما مجهولی که جز تقدیر از آن آگاه نیست…”
چند روز بعد خبر خروج دکتر شریعتی از کشور توسط دوستان و آشنایانش پخش می شود و به گوش ماموران ساواک هم می رسد و آنها به دنبال مقصد و محل اقامت شریعتی می گردند. وی دو یا سه روز در هتل اینترنشنال بروکسل اقامت می کند و بعد تصمیم می گیرد به انگلیس برود. وی پس از رسیدن به لندن با یکی از بستگان همسرش به نام دکتر علی فکوهی تماس می گیرد و منزل او در ساوت همپتن را به عنوان اقامتگاه موقت انتخاب می کند. بعد از یک هفته او اتومبیلی می خرد و با همان خودرو وارد کشتی می شود و به بندر لوهاور فرانسه می رود و در جاهای مختلفی – از جمله چند روزی در منزل دکتر حسن حبیبی – اقامت می گزیند و در شب 26 خرداد دوباره از راه دریا به ساوت همپتن برمی گردد. در مراجعه به منزل مورد ظن پلیس انگلستان قرار می گیرد و چند ساعتی در اداره مهاجرت بازداشت می شود. شریعتی از 26 تا 28 خرداد که روز خروج همسر و دخترانش از ایران بوده، بسیار مضطرب و نگران بوده. شبها علی رغم خستگی ناشی از سفر بیدار می مانده و روزها منتظر خبری از ایران، پای تلفن بوده است. 28 خرداد همسرش به منزل علی فکوهی تلفن می زند و خود دکتر شریعتی گوشی را برمی دارد. خانم شریعت رضوی به شریعتی می گوید که دختران از ایران خارج شده اند اما مانع خروج او از کشور شده اند.
شریعتی به همسرش می گوید: “به فرودگاه خواهم رفت و به محض رسیدن بچه ها، تو را مطلع خواهم کرد. به گفته آقای فکوهی، آن روز قبل از رفتن به فرودگاه، مقداری وسایل ضروری و مواد غذایی تهیه می کنند و به خانه ای که اجاره کرده بودند می برند، بعد به اتفاق ناهید و نسرین فکوهی، به فرودگاه می روند. پس از مدتی انتظار بالا خره هواپیما به زمین می نشیند. چند دقیقه بعد سوسن و سارا، دو دختر بچه روسری به سر با چهره هایی نگران، در حالی که مترصد یافتن پدر بودند، پیدا شدند. شریعتی به طرف آنهامی رود و بامهر آنهارا در آغوش می کشد، آنها علی رغم شادمانی، گریه می کنند و اشک می ریزند، پدر به آنها دلداری می دهد و با کمی شوخی و متلک، سربه سرشان می گذارد تا ذهن کودکانه آنها مجبور نباشد بار رنجی به آن سنگینی را تحمل کند. همگی از فرودگاه به منزلی که شب قبل، از یک پاکستانی الا صل مقیم انگلیس اجاره کرده بودند، می روند. در مسیر برگشت از فرودگاه به خانه، آقای فکوهی رانندگی می کرده، ظاهرا علی آن شب کلا  بی حوصله بوده است.
آقای علی فکوهی می گوید: “آن شب من ناگهانی و سرزده، به اتاقی که تصور نمی کردم کسی در آنجا باشد وارد شدم دفعتا دکتر را دیدم که با حالتی بسیار عرفانی به نماز ایستاده است. بی اختیار محو آن حالت شدم. بسیار از آن خلسه سکرآور تاثیر پذیرفتم. پس از تمام شدن نمازش پرسیدم: چرا شما این قدر منقلب و دگرگون هستید؟ دکتر جواب داد: نیروهای امنیتی با جلوگیری از خروج پوران و مونا، نبض مرا در دست گرفته اند. این تنهابرگ برنده ای است که در دست دارند و به وسیله آن می توانند مرا تحت فشار قرار دهند و به کشور بازگردانند،  احساس می کنم فصل تازه ای در زندگی من آغاز شده است.”

درگذشت دکتر شریعتی

“آن شب تا ساعت 11 همه دور هم نشسته بودیم و حرف می زدیم ولی دکتر ساکت و غمگین و گرفته بود و حرفی نمی زد. حدود نیمه شب، علی فکوهی و ناهید به خانه خودشان می روند و بانسرین قرار می گذارند که فردا صبح آماده باشند تا به اتفاق به بدرقه دوستشان بروند. دکتر هم به اتاق خوابی که، در طبقه پایین قرار داشته می رود که بخوابد. (این اتاق از یک طرف رو به جنگل بوده و پنجره اتاق به علت گرمای هوا باز بوده است) بعد از مدتی، دکتر به سارا می گوید، لیوان آبی برایش ببرد. سارا آب را می برد، پس از گذشت مدتی بازبچه ها را صدا می کند و یک استکان چای می خواهد. به نظر ناآرام می رسیده و خوابش نمی برده است. سوسن وسارا و نسرین هم برای استراحت، به طبقه بالا  می روند و می خوابند. فردا صبح ساعت هشت، ناهید و آقای علی فکوهی برای بردن خواهرشان نسرین به خانه می آیند و در می زنند، ولی کسی در را باز نمی کند. مدتی هم پشت در می مانند تانسرین، از خواب بیدار می شود. او که برای باز کردن در به طبقه پایین می آید، می بیند که دکتر در آستانه در ورودی اتاق به پشت افتاده و بینی اش به نحوی غیرعادی سیاه شده و باد کرده است. وحشت می کند و هراسان می دود در را باز می کند. با اضطراب جریان را به برادرش می گوید. ناهید و برادرش متحیر و غمگین وارد خانه می شوند، ناهید بلا فاصله نبض دکتر را می گیرد و او هم نظرناهید را تایید می کند، بلا فاصله نسرین به طبقه بالا ، به اتاقی که بچه ها در آن خوابیده اند می رود و مراقب آنها می شودتا پایین نیایند که پدرشان را به آن حال ببینند.
علی فکوهی، وحشت زده و غمگین فورا به اورژانس بیمارستان سوت همپتون تلفن می کند. آمبولا نس می خواهد. بعد از مدت کمی آمبولانس می رسد. آنها هم پس از معاینه نظر می دهند که دکتر درگذشته است. او را برای انتقال به بیمارستان، روی صندلی چرخدار می نشانند و به آن می بندند تا از دید همسایگان، ناخوشایند نباشد. بعد از این که شریعتی را به بیمارستان می برند، آقای فکوهی به خانه دوستش که درهمان حوالی بوده می رود. جریان را به او می گوید. شخص اخیر هم خبر واقعه را تلفنی به چند نفر از دوستان دکتر، اطلا ع می دهد. سپس آقای فکوهی همراه خواهرانش، سوسن و سارا، از خانه ای که چنین فاجعه ای در آن اتفاق افتاده، خارج می شوند و به خانه خودشان می روند.
چند ساعت بعد، از طرف سفارت ایران به آقای نکوهی تلفن می شود(!) و می خواهند که آقای فکوهی جنازه را به آنها بدهد، تا خودشان بقیه تشریفات قانونی را انجام دهند (!). آقای فکوهی، متحیر و غم زده به آنها جواب می دهد: “من هیچ گونه اختیاری ندارم. باید خانواده دکتر در این مورد تصمیم بگیرند. من تنها کاری که کرده ام، این است که به خانواده اش اطلاع داده ام.”
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، انجام معاینات اولیه، تنظیم صورت جلسه و انجام سایر تشریفات اداری – بر خلا ف بیان عده ای – بدون آن که لزومی به کالبدشکافی دیده باشند، علت مرگ را ظاهرا “انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب” اعلام می کنند.  در این موقعیت، کنفدراسیون و دانشجویان مبارز ایرانی مقیم اروپا، خواستار کالبدشکافی می شوند. از طرفی برای انجام کالبدشکافی، به گفته وکیل احسان،  علا وه بر لزوم طرح شکایت از طرف خانواده، در دست داشتن پرونده “آنکت” پلیس نیز لازم بود. اموری که تحقق هر یک از آنها، مستلزم گذراندن مراحل اداری مختلف بود. با توجه به توطئه ساواک – ارسال یک گروه به سرپرستی یک افسر امنیتی برای تحویل گرفتن رسمی جسد جهت انتقال به ایران – و همچنین احتمال همراهی قریب الوقوع پلیس انگلیس با نیروهای ساواک شاه، تصمیم به عدم درخواست کالبدشکافی و همچنین انتقال فوری جسد به سوریه – چون امکانات آن کشور مناسب تر تشخیص داده شده بود – گرفته می شد. (این تصمیم پس از یک شور جمعی با حضور کلیه شخصیت های سیاسی و دوستان دکتر در خارج و با اجازه وکیل خانواده گرفته می شود).
آقای فکوهی می گوید:  “من تعجب کردم که مامورین سفارت از کجا، چنین خبری را آن هم با این سرعت شنیده اند! زیرا من در آن روز “شوم”، پس از این که وارد خانه شدم و با آن صحنه غیرمنتظره روبه رو شدم. پس از تلفن به اورژانس بیمارستان “ساوت همپون”، در فاصله ای که اورژانس بیاید، فقط به یکی از رفقایم که وی هم قبلا  از اقامت دکتر در منزل من به دلا یلی مطلع بود، تلفن کردم و جریان را گفتم. آن هم برای این که از او بخواهم به جای من، دوستی مشترک را- که منتظر ما بود تا به فرودگاه برسانیمش – بدرقه نماید و مطمئنم که آن رفیقم – که او را خوب می شناختم – با سفارت ایران، کوچکترین رابطه سیاسی نداشت،  علا وه بر این که از علاقه مندان دکتر هم بود.  پس از کجا افراد سفارت از واقعه خبر داشتند؟… خدا می داند! از نظر من، هنوز مسائل مبهمی پیرامون قضیه وجود دارد که بدان پاسخ درستی داده نشده است.”


روایت دکتر سروش از ساعت های بعد از مرگ دکتر شریعتی چنین است:
خاطراتی را می گویم که به طور کاملا  واضح و روشن درذهن من است. سه نفر بودیم. راه افتادیم و به منزلی که مرحوم دکتر، شب قبل در آنجا اقامت داشت رفتیم. دو دختر مرحوم دکتر، آن موقع بسیار نوجوان بودند. مثل دو گنجشک پژمرده،  لباس های مشکی پوشیده بودند و کنار دیوار ایستاده بودند. سراسر رخسارشان را غم پوشانده بود. ما وارد اتاقی شدیم  وآنها تختخوابی را که مرحوم دکتر بر آن خوابیده بود به ما نشان دادند. گفتند تا دیرگاه با ما نشسته بود و سخن می گفت. تازه هم از راه رسیده بود و علی رغم خستگی، نشست و نشست و چای خورد و تعریف کرد و سخن گفت و سیگار کشید و … تا نزدیک سحر. پس از اذان صبح، نمازش را خواند و برای استراحت به اتاق خود رفت تا بخوابد. هنگام صبحانه خوردن، اهل خانه منتظر مرحوم دکتر بودند که بیاید و در صبحانه با آن ها شرکت کند. می گفتند که نیامد و دیر کرد. صدا کردیم. جواب نیامد. به اتاق او رفتیم. گفتند همین که وارد اتاق شدیم، دیدیم که دکتر با صورت به زمین افتاده است. حتی به ما آن نقطه ای از موکت اتاق را که آثار ساییدن بینی دکتر در آنجا هنوز آشکار بود نشان دادند، کاملا  معلوم بود که هنگامی که او می خواسته از تخت پایین بیاید، قلبش درد گرفته و دست روی قلب گذاشته و دیگر نتوانسته کنترل خود را حفظ کند و با صورت به زمین افتاده است.
به هر حال با دیدن این وضع بلا فاصله آمبولانسی خبر کرده بودند و ماموران آمبولانس هم تا آمده بودند، در همان محل علا ئم حیاتی مرحوم دکتر را معاینه کرده بودند و گفته بودند که 15 دقیقه است ایشان فوت کرده، درعین حال به سرعت او را به بیمارستان ساوت همپتن رسانده بودند. ما هم به بیمارستان رفتیم. دکتر را به سردخانه برده بودند و ما را به سردخانه راه نمی دادند. من کارت دانشجویی ام همراهم بود و چون روی آن نوشته بودند دکتر فلا نی، آنها تصور کردند من طبیبم و اجازه دادند به سردخانه وارد شوم و همراه دوستان به سردخانه وارد شدیم. در آن جا دو کشو بود. اولی را کشیدند تا جنازه دکتر را به ما نشان  بدهند. اما در کشوی اول، جنازه یک زن بود. کشوی بعدی را  کشیدند که جسد مرحوم دکتر در آن بود. بسیار بسیار آرام خوابیده بود. من حقیقتا کمتر چهره آرامی را، این چنین دیده بودم. موهای سرش تا روی شانه هایش ریخته بود و فوق العاده آرام خوابیده بود. آقای میناچی که همراه ما بود، جلو رفت و به دلیل اینکه وکیل بود و با پاره ای از امور آشنایی داشت، کمی کوشید تا با دقت نگاه کند و ببیند که آیا زخمی یا آثار ضربه ای یا چیزی بر روی بدن دکتر دیده می شود یا خیر؟ که حقیقتا نبود. خیلی چهره معمولی ای داشت، اصلا  گرفته نبود، در هم نبود، چشم هایش بر هم بود و در یک خواب ناز ابدی فرو رفته بود.
بیرون آمدیم و به لندن بازگشتیم و دوستان دیگر را خبر کردیم. به هر حال مقدمات برگزاری مراسم ترحیم و بزرگداشت مرحوم دکتر، فراهم شد. دوستان در سراسر دنیا – چنان که گفتم – همه با خبر شدند و یکی پس از دیگری، از این جا و آن جا دررسیدند. در آن ایام، لندن، ایام بسیار شلوغی را پشت سر می گذاشت و همه کسانی که در آن وقت نامی داشتند و از مخالفان به نام رژیم شاه بودند، این جا گرد آمدند.  در همین اثنا، جناب آقای شبستری هم که امام مسجد هامبورگ بودند، بدون خبر از این که چنین اتفاقی افتاده است به منزل یکی از دوستان که بقیه دوستان هم در آنجا بودند وارد شدند. ایشان به من می گفت وقتی آمدم، دیدم همه چهره ها گرفته است; من خبر نداشتم که چه اتفاقی افتاده است ولی پا به مجلس که گذاشتم، دیدم مجلس غیرمتعارفی است. وقتی به ایشان گفتند که مرحوم شریعتی از دنیا رفته است، به طوری بسیار طبیعی، آهی از نهاد برکشید و گفت: عجب! دکتر شریعتی هم به تاریخ پیوست و حقیقتا به تاریخ پیوسته بود.  به هر حال مقدمات فراهم شد و برخلاف مشهور، جنازه مرحوم دکتر در این جا یعنی در “امام باره”، غسل داده نشد بلکه در یکی از مساجد لندن که مسجدی کوچک و متعلق به اهل سنت بود و غسال خانه ای داشت، غسل داده شد. بنده و جناب آقای شبستری متعهد تغسیل و تکفین ایشان بودیم; یعنی در واقع، دوستان از آقای شبستری خواسته بودند و ایشان هم به من گفت که بیا تا با هم این کار را انجام بدهیم،  البته دو نفر دیگر هم به ما پیوستند: آقای دکتر  ابراهیم یزدی و آقای صادق قطب زاده. این چهار نفر بودیم که جنازه مرحوم دکتر را آوردند. دیگر  جسد دکتر سالم نبود،  سرتاپای او را شکافته بودند، تمام سر و بدن شکافته شده بود، نمونه برداری شده بود و بررسی های طبی بسیار جدی ای صورت گرفته بود.  بیمارستان ساوت همپتن، یک گزارش مفصل طبی در باب مرگ دکتر ارائه کرد و در آن گفته بود  چیز مشکوکی دیده نشده است و مرگ  او مثلا  بر اثر به قتل رسیدن، دسیسه، زهر، دشنه و چیزی از این قبیل  نبوده و به نظر می آید که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است; مرگ طبیعی یعنی با سکته. اتفاقا همان روزی که به ساوت همپتن رفته بودیم و برای اولین بار با جای خالی مرحوم شریعتی روبه رو شدیم و بعدا به بیمارستان رفتیم، در همان اتاقی که مرحوم دکتر خوابیده بود، سطلی بود که شاید در آن، نزدیک به 40 تا ته سیگار بود یعنی در همان مدت کوتاه، مرحوم دکتر مقدار زیادی سیگار کشیده بود. طبیبان مجلس ما بهتر از من می دانند که در حالت عصبی شدید و با آن فشاری که دکتر، در آن روزها، در آن قرار داشت، امکان چنین رخدادی وجود داشته است، خصوصا این که شب قبل از حادثه مرحوم شریعتی به فرودگاه هیثرو رفته بود چون قرار بود دختران او بیایند،  همه مسافران آمده بودند الا  دختران او. دوست ما نقل می کرد که فوق العاده مضطرب شده بود. چون خانمش از تهران تلفنی به او گفته بود که دخترها از گمرک و قسمت کنترل گذرنامه گذشته اند و به طرف هواپیما رفته اند. وقتی دخترها نیامده بودند، او شدیدا مضطرب شده بود که مبادا دوباره حیله ای در کار بوده و به نام سوار شدن هواپیما، دخترک ها را هدایت کرده اند و به جای دیگری  برده اند و مثلا  آنها را گروگان گرفته اند  یا زندان انداخته اند. همه این فکرها از سر او گذشته بود و او را فوق العاده درپیچیده بود.  البته دخترها آمده بودند و با او به ساوت همپتن رفته بودند. این فشارها بوده و بعد هم این همه سیگار مصرف شده بود که من گمان می کنم به بهترین وجهی می تواند علت یک سکته قلبی ناگهانی را توضیح بدهد.
پس از فوت دکتر شریعتی، روزنامه های رسمی مثل کیهان، اطلا عات و بامداد با حروف درشت در صفحات اول، از او تجلیل می کردند و طوری وانمود می کردند که او فقط یک اسلا م شناس بی ضرر و خطر بوده و چون مریض بوده، به مرگ طبیعی درگذشته است. ساواک دستور داده بود که مبارزات، شکنجه ها، زندان ها، تعقیب و مراقبت ها و عذاب هایی که علی از حکومت متحمل شده بود، کاملا  مسکوت گذارده شود.
به هر حال، ساواک تعدادی از مامورین عالی رتبه خود را به لندن می فرستد تا اگر به صورت عادی توانستند جنازه را از خانواده تحویل بگیرند که چه بهتر; وگرنه آن را به هر شکل ممکن بربایند و به ایران بیاورند. غافل از اینکه دوستداران دکتر و دانشجویان خارج از کشور، با هوشیاری سیاسی، این ترفند آنها را نیز خنثی خواهند کرد. آنها به محض اطلا ع از اینکه ساواک ما را برای گرفتن جنازه تحت فشار گذاشته، وکیلی از طرف خود و وکیل دیگری برای احسان می گیرند و آنها را مامور می کنند که از دولت انگلیس بخواهند جسد را تحت هیچ شرایطی به افراد سازمان امنیت ایران تحویل ندهد و خبر این اقدام را بلا فاصله برای هواداران و مبارزان خارج از کشور در اروپا و آمریکا و لبنان مخابره می کنند.
خبر شهادت علی به صورت بسیار گسترده توسط مبارزین خارج از کشور منتشر شد و احزاب وسازمان های مختلف سیاسی با انتشار بیانیه های گوناگون، از دست دادن علی را “سوگ قلم و شرف” تعبیر می کردند. اما روزنامه های کیهان و اطلا عات که مهم ترین روزنامه های کشور محسوب می شدند، پس از دو روز سکوت، در تاریخ 31 خرداد 1356، اطلاعیه ای را درج کردند که مرگ علی  را طبیعی و ناشی از بیماری های ریشه دار جلوه می داد.
متن اطلاعیه چنین بود:
“مرحوم دکتر علی شریعتی که برای درمان ناراحتی چشم و کسالت قلبی خود به انگلستان رفته بود، در آنجا بر اثر سکته قلبی درگذشت.”
خانم دکتر شریعت رضوی در این باره این نکته را تذکر داده است که علی هیچ گاه ناراحتی جسمانی خاصی نداشت. کسی از اعضای خانواده و فامیل به یاد ندارد که او حتی یک بار از درد یا ناراحتی جسمانی گله کرده باشد و مهم تر از آن اینکه او هیچ گاه به پزشک مراجعه نکرده بود. همه دوستان و نزدیکان علی می دانند وی فردی قوی و سالم بود و خودش به این نکته توجه داشت. حتی بعد از تحمل آخرین زندان که هیجده ماه به طول انجامید، با آنکه تمام این دوره را هم در سلول تنگ، تاریک و انفرادی زندان شهربانی سپری کرده بود، فقط گه گاه از نور خورشید ناراحت می شد. غیر از این هیچ ناراحتی دیگری نداشت، علی از این نظر به خود می بالید و به شوخی می گفت: “من آنم که سلول تاریک هم نتوانست بر سلامتی ام اثر بگذارد” و راست هم می گفت; من که همسر او بودم، هرگز به یاد ندارم که او از درد شکایت کرده باشد.
دفترچه بیمه او هم به خوبی نشان دهنده این ادعاست. تمام اوراق این دفترچه (که به عنوان سند در دسترس است) سفید است. علی از این دفترچه فقط یک بار در تاریخ 55/4/28 استفاده کرده است، آن هم نه به علت بیماری قلبی یا فشار خون یا قند و غیره، بلکه برای گرفتن عینک بوده است.
خوانندگان آگاه تصدیق می کنند که کسی با اواضاع مالی مشابه ما، در صورت بیماری، حتما از دفترچه بیمه خدمات درمانی استفاده می کرد و می کند.  بدین ترتیب، طبیعی است که اگر علی مریض می شد; یا اصولا دارای ناراحتی قلبی بود، قاعدتا می بایست به پزشک مراجعه می کرد و سابقه بیماری او در دفترچه اش منعکس می شد. وی با اینکه سیگار می کشید، اما معاینات پزشکی نشان داد که سیگار تاثیر چندانی بر جسم او نگذاشته است. بنابراین احتمال هرگونه سکته قلبی یا بیماری مشابه، بدون اینکه سابقه ای داشته باشد، بعید به نظر می رسید.
پروفسور حامد الگار در نوشته ای توضیح داده که شرایط مرگ دکتر شریعتی، این ظن را به شدت تقویت می کند که وی به  دست ساواک به قتل رسیده است. او عنوان می کند که حتی اگر شریعتی را به قتل نرسانده باشند، او به حق درخور عنوان “شهید” است. این شاید مهمترین موضوعی است که باید درباره شریعتی به آن توجه کرد.
شهید دکتر علی شریعتی پس از مرگ خود، بیش از پیش در بین جوانان مطرح شد و کتابهایش بارها و بارها تجدید چاپ شدند. مرگ او – همچنان که خود می خواست – مرگی بزرگ و تاثیرگذار بود، همچنان که زندگی اش همین گونه بود.

– از سید محمد صفوی

222 دیدگاه دربارهٔ «مرگ مبهم دکتر شریعتی»

  1. حدودا 40 سال عمر کردی ولی تو این 40 سال خیلی خیلی انسان بودی به معنای واقعی زندگی کردی اگرهم کاستی و خطا داشتی مسلما خوبیهات بزرگ و بزرگ تر بودند خدایا ب خاطر اشتی ددادن خیلیا با دین روحش شاد باد

  2. 1- مشخص شدن کشته شدن دکتر شریعتی یا مرگ طبیعی ایشان هیچ ربطی به شان و عظمتش ندارد:
    کشته شدن یا شهید شدن موقعی ارزشمند است که انتخابی باشد همان شهادتی که ایشان در اثارشان از “انتخاب ” یک شهید یاد کرده اند -کما اینکه با توجه به این مطلب ،خودشان (دکتر شریعتی)راهش را انتخاب کرده بود و راه کم خطری نبوده و حتی با فرض کشته نشدنش هم باارزشتر از شهادت بود-لذا تنها منجر به نتیجه فیزیکی کشته شدن یا مرگ طبیعی نمیتواند در ارزیابی دکتر- البته با توجه به عظمت شخصیت و ارزش و اعتبارشان – تاثیر چندانی داشته باشد.مگر اینکه تنها از نظر تاریخی و شناسایی مرتجعین و مخالفان زمان ایشان و نیز التیام درد و کنجکاوی خود و از لحاظ تاریخی به دنبال ان باشیم که البته اگر راز مرگش کشف شود احتمالا دستاوردهای بزرگی برای خودمان در شناخت چهره منفور قاتلینش به ارمغان خواهد اورد.
    2-شریعتی معمار انقلابی بود که با کشتنش یا با مرگ طبیعیش آن انقلاب به سمت و سوی دیگری – بجز افکار معمارش -رفت .
    3-عمر بسیار بباید پدر پیر فلک را تادگر مادر گیتی چو وی فرزند بزاد…
    4-اثار ش را بیشتر بخوانیم و گوش کنیم.

  3. وای خدای من چقدر دردناک چرا باید یه ادم به این مهمی اینقدر مبهم بمیره باورم نمیشه به همین سادگی…
    الانم ما قدرشو نمیدونیم و همچین هم یادشو زنده نگه نمیداریم
    ما هم دست کمی از اون گذشته هامون نداریم … چرا ؟ چرا هیچ یادبودی برای دکتر نذاشتن چرا روز درگذشتشو فقط پایین صفحه تقویم نوشتیم ؟ چرا یه بنر ناقابل واسش نمیذاریم تو این خیابابونا؟؟
    بابا فکر کنین اندازه یه برگه تبلیغاتیه … تورو خدا این ادما رو از یاد نبریم هیچوقت…

    1. هرکسی بایک جمله کسی عاشق اون جمله کسی میشه منم با جمله دکتر عاشقش شدم
      ببین چرا یاد دکتر رو از یاد نبردند 25تیر ساعت 9شب اخبار اعلام کرد یاد دکتر بخیر فکر میکنند خیلی کار بزرگی نسبت به اون بزرگوار کردند…

  4. سلام به همه دوستان
    دوستان به خدا وقتی این مطالب و خوندم گریه ام گرفت استاد شریعتی واقعا بزرگ مرد تاریخ ایران به همه دوستان توصیه می کنم کتابی که امسال از دل نوشته های ایشان جمع آوری شده و به چاپ رسیده رو بگیرن و بخونند واقعا عالیه اسم کتاب هست: حرف ها ی برای نگفتن! استاد خودشون میگن همه انسان ها حرف های دارن که برای نگفتن است!
    یکی از سخنان زیبای استاد:
    من دوست دارم کفشهایم را بپوشم در خیابان قدم بزنم و به خدا فکر کنم نه اینکه در مسجد نماز بخوانم و به کفش هایم فکر کنم…
    روحت شاد

  5. من رقص دختران هند را بیشتر از نماز پدر و مادرم باور دارم چون کار آنها از روی عشق است و نماز پدر و مادر از روی عادت
    دکتر شریعتی

    1. البته قطعا منظوردکتراین نبوده که رقص بهتراز نماز منظوراینه که به حقیقت نمازخوندن برسیم

      1. من منظور دکتر رو می دونم به خاطر این توضیح ندادم که چون می دونم کسایی که با دکتر آشنا هستن مطمن هستم می دونند که حرفای دکتر و فقط کسایی درک می کنند که بتونند پشت دیوار رو هم ببینند!! البته این حرف خود دکتر شریعتی

    2. البته منظور استاد محمد تقی شریعتی نبوده.
      جایی میخوندم که زمانی که استاد محمد تقی شریعتی از مادر متولد میشده مادر ایشان خواب دیده که قرآن به دنیا آورده و فهمیدن که ایشان مفسر قرآن میشه و همین طور هم شد.
      باید قدر استاد محمد تقی شریعتی رو هم بیشتر دونست.

  6. اگرچه از جملۀ کسانی هستم که تازه با اثرهای دکترشهید، به گفتۀ خودش آموزگار تفکر و اندیشه، اشنا شده ام. اما، هرگاهی که یکی از اثرهای این بزرگمرد اندیشه و تفکر می خوانم، هزار بار براین دینایی بی پاس و بی احساس لعنت و نفرین می فرستم و این گفتۀ ارجمندش را تکرار می کنم: «بعد از مردن هر دانشمندی یا مرثیه ی به نامش می خوانیم و یا دسته گلی را روی قبرش می گذاریم» ولی پیروان اندیشۀ دکتر شهید هیچ یکی این دو را هم نکردند…. فردوس برین جایت بادااا دکتربزرگ.

  7. گر چه هنوز به حدی نرسیده ام که سخنان استاد را به خوبی درک کنم اما سالهاست که با سخنان و کتاب های ایشان زندگی میکنم.
    روحشان شاد و یادشان تا ابد گرامی باد.

  8. یکی از بززرگترین و برترین سرمایه های ایران با شهادت ایشان از کف ما رفت
    او چنان در سطح فکری و انسانی والا بود که به عقیده ی من هر 500 سال هم مثل او نمی آید
    روحت شاد

  9. خیلی از مردم هستند که اصلا” دکتر را نمی شناسند
    فهمیدن ودرک کردن حرف های این بزرگ مرد کار هر کسی نیست
    دکتر نیستی که ببینی بعد تو چه گذشت…

  10. سلام ای کاش شریعتی های زمان به ذلت پس از اما تن نمیدادند راه دکتر شهید را ادامه میدادند.ایا در ایران مراسم بزرگداشتی برای دکتر برگزار می شود؟

  11. استاد شریعتی…. مرد شریف با اندیشه ای والا .. تنها بود چرا که به انسانیت رسیده بود…بی هیچ قید وشرطی دوستش دارم چرا که …نه بی چون و چرا دوستت دارم استاد… خدا را شکر که نیستی ببینی مردم زمان ما کلم را از گل سرخ تشخیص نمیدهند…

    1. همه بعد از شنیدن تمدن کلام شریعتی غش کردند و تنها بودن بهتر از بد ریستن هست
      کلام شریعتی روح بیکرانه است که خودش می فرماید ( یک روح بی کرانه)
      در اندام بشریت بعد از سالها رخنه نموده و دوست داشتن به معنای ادامه دادن و پیرو بیان تفکرش باید بود که دوست داشتن خالی معنای نخواهد داشت
      بسیار معذورم از اینکه سخن های را در باره شما خواهر عزیز بیان نمودم

  12. بایدبه تمام کسانی که شریعتی وامثال اورا بزرگ واندیشمندو غیره میخوانندعرض شود که : آیا مگرتمامی اندیشه های وآرمانهای شریعتی وامثال اودرباره تحقق عینی وعملی ارزشها وهدفهای اسلامی باوقوع انقلاب اسلامی در57 بوقوع نپیوست؟ درواقع ما الان درداخل ایده آل وبه اصطلاح اوتوپیای شریعتی ها زندگی میکنیم! آیااززندگی درجامعه آرمانی شریعتی ها وامثال او لذت نمیبرید!!!! تازه امروزهم یه نوع تقلبیه شریعتی رو هم براتون باهمت بسیجیان عزیز وصداوسیمای ولایی درست کرده اند : رحیم پور ازغدی !!! حالشو ببرید! تاریخ رومطالعه کنید مذهب بخصوص اسلام جزبدبختی هزاران نکبت وکثافت دیگر تابه امروز دستاورددیگری برای بشر نداشته است! نمونه اش راهم دیگر لازم نیست برایتان بگویم که چه خود درآن بسر میبریم! بس چشمهایتان را به اطراف خود بیندازید وببینید که شریعتی وامثال او که برطبل مذهب کوفتند چه برسر ما وشما آوردند وچه اربابان بدی را برما وشما حاکم کردند!

    1. تو از کدامین کناهى. هوسرانى مادر یا بى شرمى یدر !که در خلوت بى فکرشیان حق اجازه را از من کرفتند و ناخواسته مرا به این دنیاى نا معلوم هدایت کردند حال نوبت من است که خود روز مردن خویش را تایین کنم؟
      حالا تو بکو اینجا هم بى اجازه امدى

    2. جواب حرفات خیلی طولانیه……..فقط همین قدر بدون اطلاعاتت ناقصه..وچشمات خوب ندیده..اینجاست که دکتر در یک کلام میگه اسلام باید از یک فرهنگ خام وسنت های موروثی وتابوهای خرافی به یک دعوت وبعثت ایدئولوزیک و خود آگاهی مسوولیت زای انتخابی در وجدان عموم تبدیل بشه.تو از اون موقع بد بخت شدی و قران برات دستاوردی نداشته که بهت یاد دادن بهش دست نزن گناه داره!!

  13. من تازه دارم در مورد دکتر تحقیق میکنم و الانم سخت در حال جمع اوری اطلاعات هستم اگه واقعا دکترو دوست دارین و میخواین یه نفر دیگه هم به جمع هوادارانش اضافه بشه با جوابهاتون کمکم کنین وگرنه میفهمم همتون فقط حرف میزنین وعملی در کار نیست لطفا تجربیاتتونو در اختیارم بزارین.منتظرم.

    mnc.y138974@gmail.com

  14. سلام

    درشگفتم که سلام آغارهردیداریست
    ولی درنماز پایان است این شاید به این معناست که پایان نماز آغاز
    یک دیدار است
    یکی از بهترین جمله هایی که از دکتر شنیدم که فهمش به ظاهر آسون ولی درواقع خیلی دشواره به همه توصیه میکنم کتاب حج دکترو بخونید واقعا اززششو داره کلمه به کلمش ادمو تکون میده به نظرم خدا باید یکیو خیلی دوست داشته باشه که همچین دید و بینشیو بهش بده و قطعا شریعتی یکی ازهمین آدماست روحش شاد

    1. سلام از راهنماییتون ممنون کتاب خوبی بود لذت بردیم اگه کتاب خوب سراغ داری معرفی کنید منم عاشق شریعیتیم خیلی دوسش دارم روحش شاد ویادش گرامی

  15. امیر حسین

    که گفت آن زنده جاوید بمرد ؟
    که گفت که آفتاب امید بمرد ؟
    آن دشمن خورشید بر آمد بر بام
    دو چشم ببست و گفت خورشید بمرد

  16. دوستدار دکتر شریعتی

    واقعا دانشمند گرانسنگی بود وهمچنان با نور خود در این کشور پرتوافشانی می کند و چراخ روشنائی برای خیلی ها است . ولی در تعجب هستم این انسان شریف چطور با غول دخانیات مبارزه نکرد ای کاش سیگاری نبود سیگار کشیدن در شان استاد نبود .روحش شاد .

  17. ولی در عمل فکر کنم ایشان به اسلام پایبند نبودند چکونه از فاطمه کتاب نوشت اما سیره فاطمی در زندیگی در حجاب همسرش وجود نداشت!!!
    خضرت فاطمه ای که برای تابوت خود نگران دیده شدن حجم بدنش است

    خودتان ببینید

    http://shahidavini1389.mihanblog.com/post/1690

    1. تو یک ایه از قران بیار که حجاب را به این شکل تعریف کرده باشه و توضیح باینکه شما با صورتی نهان زیبای کلام را بالا ببر تا یک سنى از بانوى دین ما انقدر زیباى بکوید که انسان را مدهوش کند ولى تو انقدر اسیر ى که نمیدانى هدف کجاست و ……

      1. اولا شما که تحقیق نکردی چرا یه چیزی میگی در اسلام و قرآن هیچ نقصی نیست اگر هم هست از معلومات کم من و شماست اینو بخون و فکرکن و نسنجیده چیزی رو به قرآن نسبت نده

        سوره الأحزاب آیه۵۹

        یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلابِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنى‏ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً

        ترجمه:
        اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو جلبابها (روسرى‏هاى بلند) خود را بر خویش فرو افکنند، این کار براى اینکه (از کنیزان و آلودگان) شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است و (اگر تا کنون خطا و کوتاهى از آنها سر زده) خداوند همواره غفور و رحیم است.

        شان نزول:
        در تفسیر على بن ابراهیم در شان نزول آیه نخست چنین آمده است: آن ایام زنان مسلمان به مسجد مى‏رفتند و پشت سر پیامبر ص نماز مى‏گذاردند، هنگام شب موقعى که براى نماز مغرب و عشا مى‏رفتند بعضى از جوانان هرزه و اوباش بر سر راه آنها مى‏نشستند و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار مى‏دادند و مزاحم آنان مى‏شدند، آیه فوق نازل شد و به آنها دستور داد حجاب خود را بطور کامل رعایت کنند تا به خوبى شناخته شوند و کسى بهانه مزاحمت پیدا نکند.

        1. چو دانی و پرسی سوالت خطاست!

          1- براى اینکه (از کنیزان و آلودگان) شناخته شوند

          2-مورد آزار قرار نگیرند

          پس این حجاب بخاطر این بوده و اگر کسی تشخیص داد چنین اتفاقاتی برایش نمی افتد حکمش چیست؟!

    2. علی آقا متاسف شدم برای طرز فکرت….منو یاد این حرفای دکتر انداختی…خدا را سپاس می گزارم که عمر را به خواندن.نوشتن.وگفتن گذراندم.که بهترین “شغل” را در زندگی.مبارزه برای آزادی مردم ونجات ملتم می دانستم.واگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب معلمی است و نویسندگی.و من از هیجده سالگی.کارم این هر دو.
      وعزیزترین و گران ترین ثروتی که می توان به دست آورد.محبوب بودن.و محبتی زاده ایمان.و من تنها اندوخته ام این.ونسبت به کارم و شایستگی ام ثروتمند. و جز این هیچ ندارم.
      و حماسه ام این که کارم گفتن و نوشتن یود ویک کلمه پای خوکان نریختم.یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم.و قلم ام همیشه میان «من» و «مردم» در کار بود.و فخرم این که.در برابر هر مقتدرتر از خودم .متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تر از خودم.متواضع ترین. اشارات/م.آ.ص254

      1. واقعا من هم از نگاه شما به مطلب شرمسار شدم

        انسان چرا باید چشم به روی حقیقت با دیدن برهان ببنده

        من نگفتم اون انسان صد درصد بدی بوده اما باید هر دو جنبه رو دید مطلق گرایی خوب نیست

        اینکه یگ انسان قدرت پذیرش داشته باشه عالیه

        1. علی آقا…سلام.اتفاقا تعجب من هم از مطلق گرایی شما بود وبیشتر تاسف خوردم که تلاش کردین نشون بدین ایشان به اسلام پایبند نیستند.و من یاد حرفایی از دکتر افتادم که خوندنش خالی از لطف نبود حرفی از خودم نزدم که باعث شرمساری بشه.من ادعا نکردم ایشون مسلمون کامل یا انسان کاملی هست اما شما ادعا کردین ایشون در عمل به اسلام پایبند نیست و به نظرم این قضاوت در حد من و شما نیست.تلاش هر مسلمانی در راستای دین ارزشمند هست حتی اگه به نتیجه نرسیده باشه.برای زیر سوال بردن ارزشهای یک انسان(نه علی شریعتی)جالب نیست که از بی حجابی همسرش آدرس بدیم.

  18. کسایی که از ایشون انتقاد میکنن انسان های کاملی هستند؟
    مثلا کسایی که سیگار نمیکشن و اعتقاد شدیدی به اسلام دارن حق دیگران و ضایع نمیکنن؟
    ما هممون پر از گناه و اشتباهیم
    حداقل افکار دیگران رو با فکرای ناپخته خودمون خراب نکنیم

  19. کسی که در مورد بزرگی میخاد نظر بده باید خودشم بزرگ باشه درضمن من فقط نظر اقای خامنه ای رو قبول دارم که میگه دو قشر به شریعتی خیانت کرد
    طرفداران افراطیش و منتقدان افراطیش
    واسه جفتتون متاسفم

      1. علی جون همیشه حرفی که به پیشرفتت کمک کنه رو قبول کن حالا چه اون حرفو دشمنت زد چه دوستت…
        من اون قسمت از حرفای استاد رو قبول دارم که به پیشرفتم کمک کنه نه همشو
        ما از کسایی که دوستشون داریم وحرفای خوب زیاد زدن نباید در هر صورتی دفاع کنیم چون ممکنه اونا هم یه روزی اشتباه کنن
        من نه اینوری ام نه اونوری
        بهترین روش در هر کاری میانه رویه

  20. سلام ممنون ازنوشته تون.من خودم روخیلی مدیون دکترمیبینم درباره افکاردکتربه دیگران وشاگردانم توصیه میکنم ولی متأسفانه جامعه وتحصیل کرده های مادچارروزمره گی شده واصلاً مطالعه نمیکنند.کتابهای دکترکه تجدید چاپ میشود به نظرم دست کاری میشود.انقلاب ما خیلی مدیون دکتراست اگرایشان یک روحانی بودبیشترازمطهری ازاو سخن گفته میشد آقایانی که به قدرت رسیده اندخیلی مدیون دکترند.منهم موافقم که اگرایشان بودندحتماًدرزندان بودند.دلیل هم دارم وآن اینکه اگرراست میگویند جنازه اش رابه ایران منتقل کنند.آقایان تحمل 2مترقبردکترراهم ندارندچه برسه به افکارش.من خودم شیعه( شاید) متعصبی باشم ولی آقایان تحمل تجدید چاپ کتاب«شیعه علوی،شیعه صفوی»دکترراندارند…واگربودبازهم به صورت مشکوکی سوارهواپیمای توپولف میشدوسقوط میکرد…دردبسیاراست

  21. اگه ایشان با همان اندیشه‌های نابشان در ۲ ده اخیر زندگی‌ میکرد حتا نمیتوانستند در دانشگاه تدریس کنند،چه رسد به چاپ این کتاب‌ها و آن سخنرانی‌ها ،راستی‌ که خدا چقدر حکیم است و میدونه که صدای تفکرِ چنین روشنفکری رو تو چه سالهایی برا آیندگان به یادگار بزارهِ

    باشد که روزی این افکار،تو اعمال ما تجلی‌ پیدا کنه.

  22. نحوه مرگ استاد و شهید بودن یا نبودن استاد چه ارزشی میتونه داشته باشه ؟اصولا چرا باید نحوه مرگ کسی مهم باشه ؟مردن که دست ادم نیست تا براش برنامه ای داشته باشه .خود استاد شریعتی میگه :خدایا تو خوب زندگی کردن را به من بیاموز من خوب مردن را از روزکار میاموزم .
    ما زنده ایم و محکوم به زندگی پس بیاییم با تفکرات و اندیشه های خوب استاد بینشمون رو به زندگی عوض کنیم و تاوقتی زنده هستیم یاد بگیریم اونچه را که یاد نگرفتیم و آزاد و رها زندگی کنیم همون طور که شریعتی در پی اون بود .ظرفیت ها -نگاهها-دید گاهها و بیان ها مختلفند شریعتی میخواست که همه باشند در کنار هم .ازاد و رها
    روحت شاد مبارژ آزادی -انسان وارسته -متفکر روشن بین -ارام بخواب که هرجمله ای از کتابت برای دگرگون کردن انسان به سمت خدا و ازادی کافیست .ارام بخواب که …………..روحت شاد

  23. شمارو به قرآن کمکم کنید… بعضی وقتها آرزو میکنم در سومالی بودم تا کمکم میکردند چراکه اینجا افراد بی بضاعت مورد توجه قرار نمیگیرند.منهم یکی ازاین افراد هستم که به هرجاکه بگویید رفتم وکمک خواستم.از آنجاکه درمجاورت امام رضا(ع)هستم ازایشان خواستم که نور ومحبتی دردل شماخوانندگان محترم بیندازد تا باکمکهای نقدی شمابتوانم دختر10ساله ام راکه نیاز به عمل جراحی داردبه کمک شما نجات دهم تاشماسهم زیادی درزندگی بخشیدن به یک انسان داشته باشید. اجرتان باخدای متعال شماره حساب0106308835004 شماره کارت 6037991117984967
    _____________________________________

    مدیر:
    این کامنت مورد تایید مدیران وب سایت نیست ولی بدلیل آنکه شاید افرادی باشند که با تحقیق صحت یا عدم صحت این سخنان را روشن کنند و امکان کمک به چنین افرادی را دارند ، این نظر را قرار دادیم

  24. امروز آقایان به جا مانده از تشیع صفوی ناراحتند که چرا پس از 34 سال هنوز دکتر شریعتی نمرده است! خداوند متعال دعای معلم جاوید را مستجاب کرد:
    ” ….
    گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
    و او یک ریز و پی در پی
    دم گرم و چموشش را در گلویم سخت بفشارد
    و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
    بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را”

    معلم عزیز ما، تو بین ما نیستی. اما من که به تردید رسیده بودم که آیا اسلام برده داری و رباخواری و متعه کردن دین درستی برای رستگاری در دنیا و آخرت است یا نه، با کلام تو زنده شدم و به سوی خدا و اسلام برگشتم. ما مثل خاری در چشم آخوندهای صفوی هستیم و آرامششان را هر روز بر هم می زنیم تا آنهایی که دنبال دنیایشان هستند از ترس دنیایشان نگران شوند و آنها که دنبال آخرت هستند از دیدن دین ما ناراحت شوند! دعای تو مستجاب شد، ما خواب خفتگان را برهم زدیم!
    روحت شاد و عید غدیر بر تو مبارک باد

  25. سید محمد موسوی

    من معتقدم تنها گفتار و اعمالی صحیح است که وجدان انسان در قبال پذیرش یا رد انها راحت باشد ولو به مذاق خیلی ها خوش نیاید و به هزار دلیل باطل و سفسطه غلط سعی در تخریب داشته باشند و زنده یاد چنین بود اعمال- گفتار-و کردارش .
    آیا بهتر نیست انسان خود راهش را پیدا کند تا به زور بخواهند افکارشان را درون مغز او جای دهند . و این تنها کلامش بود به فرزندانش و پیروانش (رجوع کنید به وصیتنامه اش و گفتارش خطاب به فرزندانش )
    نظر شما غیر از این است .؟؟؟؟؟
    او زنده است و زنده خواهد ماند.

  26. سلام برای تمام دوست داران راه شهید معلم شریعتی
    شریعتی مشتی به شقیقه تاریخ پر سوز و مذهب لامذهب و سیاست پر شور بی نمک زد و سخن بر سخنان کهنه رهبری شده راند
    که امروز تازه کج خیالان عصر فهمیده اند که وی چه بوده است که تصمیم بر این شده است که جسد بیروح وی را مورد ستایش قرار دهند

  27. با سلام و تشکر فراوان از شما.
    فقط میتونم بگم که تک بود.
    کسی که خمینی رو هم با رفتنش به گریه انداخت.
    جمله ای از استاد:
    من در مملکتی زندگی می کنم که در آن رسیدن حق کسانی است که نمی دوند و دویدن سهم کسانی است که نمیرسند!
    روحش شاد و یادش گرامی

  28. دشمنان ایران به کمک عمال ایرانی نما این جنایت را انجام دادند. زیرا شریعتی اهل سازش نبود و اسلام شناس واقعی بود و انگلیس به خوبی می دانست چه کسی می تواند حکومت اسلامی ایجاد کند که برای منافع انگلیس و تمام استثمارگران مضر باشد.

  29. چون ارادت خاصی به دکتر علی شریعتی دارم و کتابها و سخنرانی های ایشان را نه یک با بلکه چندین بار خوانده ام و عجیب است که دوباره خواندن آنها برایم تکراری نیست وظیفه خودم دونستم که در حضور شما هم ابراز ارادت کنم و بگویم شریعتی تو نمردی تو هستی اینجایی هر چه اون روزها گفتی مصداقشو امروز میبینم چه ابهتی داری بنازم به او تفکر ناب اون همه عشقو شعور و اون خدایی که چون تویی را خلق کرد

  30. شریعتی زندگیشو با خدا معامله کرد.
    به قول دکتر چمران; شریعتی شمعی بود که خود را سوزاند تا اطرافش را روشن کند.
    و این نور هنوز باقیست و خاموش ناشدنیست… آیندگان بیش از ما قدر این پیامبر زمان را خواهند دانست
    ولی کاش بود و میدید که چه با دین چه بر سر مردم آووردن و باز هم با اون کلام آتشینش جهان رو زیرو رو می کرد :'(
    بعضی وقتا دلم براش تنگ میشه. با اینکه 10 سال بعد از جاودانه شدنش به دنیا اومدم. ولی نمیدونم … !!! حیف که نمیشه احساس رو بیان کرد

  31. فقط میتونم بگم دکتر شریعتی مردی بود فراتر از زمانش که هیچکی نتونس اونجور که باید بفهمتش….همون جور که رو سنگ قبرش نوشته شده..:
    باید بچشد عذاب تنهایی را , مردی که ز عصر خود فراتر باشد

  32. سلام شریعتی انسانی جویای حق بوده نه واصل به حق وشهید گفتن به او ازروی حدس وگمان است ودلیل متقنی وجود ندارد واین باروح واقع گرای ان مرحوم ناسازگار است

  33. آفتاب من نه درمشرق است نه در مغرب.درمشرق نیست زیراسالها است که ازطلوعش گذشته است.ازافق دور شده است.به اوج آسمانآمده است.درمغرب نیزنیست او اهل غروب نیست او خورشید بی غروب من است (دکتر شریعتی)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *