دفاع پرخاشگرانه از پرخاشگری
حسین سخنور
انتشار مقاله «منطق شیعه صفوی…» از گرم بودن بازار نقد حکایت می کند؛ بازاری که مدت هاست یا از کسادی و رکود رو به تعطیلی می رود یا چنان گرم می شود که تجربه های همه تلخ، نشان داده است، گرمای آن، آتشی می شود و زبانه های آن تاک و تاک نشان را هم می گیرد و همه را می سوزاند
درگرفت آتش عصیان قرون ما را نیز/مرده مان زنده نشد، کشت مسیحا را نیز
نیمه شب خیل گراز آمد و شب پا را برد/این کرت نیل نه فرعون که موسا را برد
عاقبت این آتش چه می شود، معلوم نیست اما گویا همه در آغاز آن هم نظرند که «زبان سروش، زبان تنفر» بر این آتش دمید و خاکستر سرد شده را دوباره روشن کرد. حال نمی دانم مقاله «منطق شیعه صفوی…» با چه هدف و نیتی به زیور طبع آراسته شده است ولی این را می دانم برای نقد نیازی به نیت خوانی نیست. لذا نکاتی که در پی می آید صرفاً نقد برخی از مدعیات آن مقاله است، فارغ از آنکه نگارنده «شریعتی را عزیز می دارد» یا خیر؟ یا سروش همچون شریعتی عزیز می دارد؟ سروش را فقط یک استاد می داند یا خیر؟ و …
در ابتدا می پردازیم به نکات مثبت و نقاط قوت آن. هر چند نویسنده مقاله «منطق شیعه صفوی…» سینه از ما خراشیده بود، اما
هر کس بدی ما به خلق گوید/ما سینه از او نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم/تا هر دو دروغ گفته باشیم
مقدمه مقاله مذکور حاوی نکات ارزشمند نگارشی بود که حتماً برای ویراستاری و ویراستاران می تواند مفید و راهگشا باشد. از نظر اینجانب هم مهم است که جای «حتی»، «نیز» به کار نبریم، اما منظورمان این نبود که بگوییم«به رغم اینکه عبدالکریم سروش پرخاشگر است و به زمین و زمان پرخاش می کند، ولی در مواجهه با وی ما حتی نگوییم پادوی مینی سوپر پوپر» بلکه واضح گفته بودم اگر سروش حرفی زد ما نیز یادمان باشد که طوری حرفی نزنیم که دلی بلرزد و خطی ننویسم که کسی را آزار دهد. علاوه بر این جهت اطمینان بیشتر، کار را به کاردان سپردم و از ویراستاران محترم مجموعه روزنامه اعتماد پرسیدم و آنها هم گفتند هر کسی را بهر کاری ساختند. به هر حال یا «نیز» یا «حتی» بگذریم. علیکم بالمتون لا بالحواشی.
1- دو شیوه کلی نقد، پیش روی هر منتقدی وجود دارد. یکی نقد جزیی نگرانه و دیگری نقد کلی و محتوایی. در این بخش سعی می شود کلیات مدعیات مقاله «منطق شیعه صفوی…» مورد نقد و بررسی قرار گیرد. نگارنده مقاله مذکور در مجموع مطلب خود سعی کرده است نشان دهد که شریعتی نیز، خود از فحش و دشنام بیزار بوده است و در جای جای مقاله بر این نکته تاکید کرده است که به اعتقاد شریعتی هم «فحاشی نماینده روح زشت و پست دشنام دهنده است.» من ابتدا از نگارنده مقاله و بعد از مخاطب خود، درخواست می کنم مقاله اول (دشنه دشنام…) و پاسخ اینجانب را (ما نیز نگوییم…) در کنار مقاله اخیر (منطق شیعه صفوی…) قرار دهند و دگربار به داوری بنشینند که آیا واقعاً مقاله «منطق شیعه صفوی…» پاسخی است به مقاله «دشنه دشنام…» یا مقاله «ما نیز نگوییم…»؟ نگارنده مقاله «دشنه دشنام…» که بر حسب اتفاق یا بی دقتی همان نویسنده مقاله «منطق شیعه صفوی…» است، سعی کرده بود به هر ترتیب نشان دهد شریعتی زبان دشنام گویی دارد؛ در حالی که در مقاله اخیر خود شواهد دیگری می آورد که شریعتی قویاً و شدیداً این نوع زبان را نفی می کند و آن را مذموم می شمارد. به عبارتی مجموعه مدعیات مقاله دوم پیش از آنکه جواب اینجانب باشد، جواب خود را در خود می پرورد. خصوصاً آنکه همه اینها را در کنار این ادعا قرار دهیم که (گزاره1) دشنام های مثنوی از عرضیات آن محسوب می شود و بود و نبود آن، چیزی از قدر و منزلت مولانا نمی کاهد (بخش2مقاله منطق شیعه صفوی) از آنجایی که قصد ندارم در این بخش ادعای جدیدی از خود مطرح کنم یک گزاره دیگر را که در بخش هفت مقاله آمده بود را یادآوری می کنم(گزاره2) «شریعتی خود درباره علل شکل گیری ادبیات گزنده و نیشدارش چنین می گوید؛ بسیار زمینه ها هست که در آن، باید به شیوه محققان بی تعصب، به نقد علمی و تحقیقی و ارزیابی بی طرفانه و آرام و خالی از هرگونه حب و بغض پرداخت… اما چه کنم که من محقق علمی نیستم، بار قرن ها شکنجه و شهادت تاریخ بر جانم سنگینی می کند و همچون دانه ضعیف و خردی، در لای دو سنگ آسیای بی رحم استعمار خارجی و استحمار داخلی فشرده می شوم و به فریاد می آیم و برادرم، از من می خواهی که فاضل محترم و محقق بانزاکت و ظریفی باشم؟»
حال کافی است یک بار دیگر ادعای کلی مقاله«منطق شیعه صفوی…» را در کنار گزاره های 1 و 2 قرار دهیم، نتیجه چنین می شود؛ دشنام گویی مورد نظر خود شریعتی هم نبوده است و از آن بیزار است علاوه بر اینکه، این بخش از کلام شریعتی جزء عرضیات کلام وی محسوب می شود(بنا به گزاره 2) و آنچه جزء عرضیات باشد، باشد یا نباشد، چیزی از قدر و منزلت آن نمی کاهد (بنا به گزاره1)، از این رو اندکی انصاف کافی است تا اقرار کنم مقاله «منطق شیعه صفوی…» بهتر از مقاله اینجانب به مقاله «دشنه دشنام…» پاسخ داده است. اجرتان محفوظ و سعی تان مقبول.
از سویی دیگر، کمی دقت نشان می دهد نگارنده مقاله «منطق شیعه صفوی…» نیم نگاهی به مقاله «ما نیز نگوییم…» نداشته است و گویا قصد نقد نداشته اند و کار خود را پیش گرفته است، چرا که بالاخره مشخص نکردند با تقسیم بندی اینجانب در باب بی ادبی و پرخاشگری که اقتباسی از استیون پینکر بود، موافق هستند یا خیر؟ اگر موافق نبودند باید ضمن برشمردن دلایل خود، تقسیم بندی جدیدی ارائه می کردند و طبق آن تقسیم بندی جدید بحث خود را پیش می بردند تا ما نیز نسبت تقسیم بندی ایشان با تقسیم بندی خود را متوجه می شدیم تا در پاسخ اینچنین حیران و سرگشته نمی ماندیم. اگر هم با تقسیم بندی مورد نظر مقاله «ما نیز نگوییم…» موافق بودند، سوال مهمی را بدون پاسخ رها کرده اند و آن اینکه وقتی مطرح می شود «فحاشی نماینده روح زشت و پست دشنام دهنده است»، منظور از فحاشی و دشنام چیست؟ «دشنام» در اینجا همان «دشنام تشدیدی» است یا «پرخاشگری»؟ چون این نکته مهم در نقد ناقد مغفول واقع شده است، اینجانب هم نمی توانم سر این رشته را ادامه دهم، ولی می توانم بگویم از نظر اینجانب اگر قرار باشد فحش در کلام شریعتی را در تقسیم بندی پینکر قرار دهیم، در بخش «پرخاشگری» می نشیند نه در ذیل«دشنام تشدیدی» و شباهت «دشنام» و «دشنام تشدیدی» صرفاً شباهت ظاهری است که همین شباهت هم رهزنی کرده است و به کلی ناقد محترم را گمراه. (گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر) طبیعی است هر آنچه نگارنده مقاله «منطق شیعه صفوی…» در این خصوص با هزار نیش و کنایه، در بخش های مختلف، آورده است، دیگر وجهی ندارد. البته مدعی حق دارد بپرسد چرا و چگونه دشنام منفور در کلام شریعتی، پرخاشگری تفسیر شد؟ باز به همان دلایلی که رد پای آن در مقاله «منطق شیعه صفوی…» آمده است. نگارنده مقاله به نقل از شریعتی آورده است «کشمکش ها و خصومت های کودکانه… با زبانی که بیش از همه علی از آن نفرت دارد و پیش از همه اسلام علی و خدای علی آن را منع کرده است، یعنی دشنام…» معنای این عبارت آن است که شریعتی دشنام هایی را برنمی تابد که علی و اسلام علی از آنها نفرت دارد. اما جنس این دشنام ها چیست؟ تورقی کوتاه و تاملی گذرا بر نهج البلاغه، این سوال را پاسخ می دهد.
مگر علی در وصف مردم زمانه خود نگفته است ای مردنمایان نامرد و ای کودک صفتان بی خرد…خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینه ام از خشم شما مالامال است. (خطبه27) ای مردم رنگارنگ، و دل های پریشان و پراکنده، که بدن هایشان حاضر و عقل هایشان غایب و دور است…(خطبه131) شکوه و شکایت علی از زمانه خود و مردمان زمانه اش کم نیست. آیا این عتاب ها و شکایات علی از مردم زمانه خود مصداق همان دشنام تشدیدی نیست که طبق تعریف آن گفتیم دشنام تشدیدی، ناسزاهایی است که گوینده برای شدت بخشیدن منظور خود و تاثیرگذاری هرچه بیشتر در مخاطبانش، به آنها متوسل می شود. حال کسی که شکایت شریعتی از مردم زمانه خود را تا این حد قبیح و شنیع می داند و به بهانه «اظهار انزجار شریعتی نسبت به مردم محروم و بی سواد این دیار استبدادزده» می خواهد «تاج نفرت» به شریعتی بدهد، چه تاجی را به علی(ع) اهدا می کند؟
2- نگارندگان مقاله های «منطق شیعه صفوی…» و«ابزارهای مشکوک…» هر کدام به نحوی تاکید کرده اند که مقاله «ما نیز نگوییم…» قصد آن را داشته است که غسل تعمید و آب تطهیر بر سر فحاشی و دشنام گویی بریزد و فریاد وا اخلاقا سر داده اند که نگارنده رذیلتی به مراتب بزرگ تر از رذیلت نخستین (فحاشی) مرتکب شده است و خواسته است رذیلت را فضیلت جلوه دهد. درباره اصل چنین ادعایی بحثی ندارم زیرا گمان می کنم تکرار مکررات است و در پاسخ باید یک بار دیگر مقاله «ما نیز نگوییم…» را عیناً بیاورم ولی لازم است به تعبیر خودتان بگویم همه آن شواهد و قرائن، صرفاً یادآوری بود نه داوری؛ یادآوری این مهم که اگر قرار است شریعتی پاسخ دهد چرا از دشنام استفاده کرده است. پیش از آن دیگرانی هم باید در این محکمه بنشینند و پاسخگو باشند که چرا دشنام گو بودند و فحاش. حال آن دیگران مولوی و سعدی باشند یا نیچه و هدایت و شوپنهاور که گویا سه مورد اخیر بیشتر بر منتقدان گران آمده است. اما از کجا باید می دانستم این سه هم منفور آن دواند؟
در «ما نیز نگوییم…» فقط بحث بر سر این بود که به نوبت همه را محاکمه کنید. مگر از خود سروش نشنیده اید که «خورشید علی در آیینه مولوی تابید، مولوی در اقبال تابید، اقبال در شریعتی و…» (قصه ارباب معرفت، ص380) لذا اگر در دادگاه شما قرار است تمام بی ادبان تاریخ به محاکمه بنشینند، بدانید متهم ردیف اول آن دیگرانند. ما خدای ناکرده قصد اخلال این محکمه را نداشتیم و حتی نخواستیم تغییری در هیات داوران آن به وجود آوریم. شما در همان هیئت و هیبت قاضی باقی بمانید اما تذکر ما را هم نادیده نگیرید. شرط انصاف آن است که عدالت را فدای عداوت نکنید و ابتدا مولوی ها را محاکمه کنید تا بعد نوبت به سایر متهمین برسد. قطعاً در نوبت خود شریعتی را هم به میخ نقد بکًشید و بکïشید.
3- در بخشی از ایرادات وارد بر مقاله «ما نیز نگوییم…» آمده بود اینجانب از سر قرآن ناشناسی محض در باب لعن های قرآن نکاتی را مطرح کرده ام که هر کودک دبستانی می داند «تبت یدا ابی لهب…» اشاره به شخص دارد و ناقض آن ادعاهایی است که اینجانب در خصوص لعن های قرآن آورده بودم. اما باید عرض کنم اینجانب وقتی در خصوص لعن های قرآن، آن ادعا را مطرح کردم (غیرشخصی بودن لعن های قرآنی)، آیه یک سوره مسد را هم در ذهن داشتم و از نظر دور نداشتم و اگر شتابی برای پاسخگویی و بدرقه من به دبستان نداشتید، می توانستید به آن مقاله مذکور (تحلیلی بر گفتمان مرگ بر) رجوع کنید تا منظور مرا بهتر دریابید. در همان جا نکاتی را نیز در خصوص همین آیه یک سوره مسد آورده بودم که البته ادعای درستی همه آنها را ندارم. همان طور که در مقاله نخست آوردم فقط «تحقیقی» بود از سر دغدغه نفی برخی از عادات و عقاید نادرست دینی که اجزای آن می تواند درست باشد یا نادرست. اما اصل ادعای آن به هیچ روی مخدوش نیست. مختصراً یادآوری می کنم برادر عزیز منتقد، اگر مرا برای خواندن مجدد سوره مسد به کلاس های دبستان فراخوانده اید، باید عرض کنم تشخیص تفاوت «لعن» متشکل از سه حرف ع، ل، ن و «تبت یدا» نیاز به کلاس درس هم ندارد. از لعن و مشتقات آن (لعنهم، لعنت، لعین، لعنوا و… ) در قرآن نزدیک به 37 بار از آن استفاده شده است که در تمامی آنها، یک جریان و تفکر انحطاطی چون ستمگری، کفران، پیروی کور از گذشتگان نادان، آزاردهندگان رسول، منافقین، ایجادکنندگان رعب و وحشت، قاتلین، پنهان کنندگان حقیقت، دروغگویان، پیروان حاکم جابر و تهمت زنان به بانوان عفیف، لعن شده است؛ و هیچ گاه یک شخص یا گروه خاصی مورد لعن قرار نگرفته است. حتی نمونه یی که در مقاله «منطق شیعه صفوی…» آمده است (سوره یونس، آیه 88) نیز به وضوح تایید ادعای نگارنده است. آنجا فرعون لعن نشده است بلکه قوم فرعون مورد لعن و نفرین قرار گرفته است و البته پرواضح است وقتی حکمی در مورد یک مجموعه برقرار باشد، برای تمام اعضای زیرمجموعه آن هم برقرار است.
4- در بخش دیگری از مقاله «منطق شیعه صفوی…» آمده است «مخلص و جان کلام اینکه عتاب کردن با عتاب کننده، شرعاً و عقلاً ناروا نیست» و این حکم خود را مستند به آیاتی از قرآن (آیه 148 نساء و 194بقره) کردند که در آن می توان در مقابل ستمگر، ستم کرد و بدزبانی. اولاً گرچه آمده است «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل مااعتدی علیکم» اما بد نبود که آیه را کامل تر نقل می کردید. از این رو ادامه آن به همراه تفسیرش را عیناً از تفسیرالمیزان می آوریم. …» در ذیل آیه (آیه194) به رعایت تقوی و احتیاط در تعدی بر دشمنان سفارش کرده و می فرماید واتقواالله و اعلموا ان الله مع المتقین» ثانیاً باز معلوم شد مقاله «ما نیز نگوییم…» را فراموش کرده اید و متهمان خیالی را متهم کرده اید زیرا در آن مقاله به صراحت گفته بودم به هیچ عنوان قصد دفاع از ادبیات سیدجواد طباطبایی و شیوه نقد او را ندارم و او نیز در جای خود محکوم است ثالثاً چرا وقتی قرار است دیگران پاسخگو باشند، شعار «خون به خون شستن محال آمد، محال» از ماذنه صراط بلند می شود و وقتی قرار است سروش پاسخ دهد ساز دیگری کوک می شود و با آن آهنگ ««با ترشانش ترشم با شکرانش شکرم» خوانده می شود؟ اگر «کلوخ انداز را پاداش سنگ است»، پس این یک بام و دو هوا چیست؟ چرا در هوای نقد شریعتی می توان توفانی و سیل آسا بود و در هوای نقد سروش آرام و متواضعانه؟ چرا روز نقد سروش باید «یوم المرحمه» باشد و روز نقد دیگران «یوم الملحمه»؟ چرا وقتی دیگران نقد می کنند، آنها را به آیات عفو و گذشت فرامی خوانید و وقتی سروش می زند، در توجیه آن، آیات انتقام سرداده می شود؟ بگذریم که در همین ماجراهای اخیر عده یی برای ما آیات عذاب هم خواندند و زنهار دادند بترسید از آن روزی که سروش خود به میدان بیاید و کاری بکند.
5- پاسخ به «منطق شیعه صفوی…» را با یک سوال به اتمام می رسانم. نگارنده مقاله مذکور بارها اینجانب را مرید سینه چاک شریعتی خطاب کرده اند. و در ابتدا نیز پرسیده اند؛ «اگر آن مصاحبه نه با تقی رحمانی که با یکی از مخالفان سرسخت شریعتی صورت می گرفت و موضوع آن نیز نه سروش که شریعتی بود، آیا مصاحبه کننده محترم باز هم عنوان «زبان شریعتی، زبان تنفر» را برای مصاحبه کذایی خود برمی گزید؟» جهت اطلاع سائل محترم می گویم یک بار دیگر به مصاحبه رجوع کنید و ببینید از سوالات اینجانب، ارادت به شریعتی برمی آید یا خیر؟ مگر در سوالاتم و در پاسخ به اظهارات تقی رحمانی نیامده است «اما این ادبیات مختص روشنفکران دینی و روشنفکران عرفی نیست. اگر چهره شاخص روشنفکری مذهبی را علی شریعتی بدانیم، او نیز در مواجهه با منتقدان خود برخوردی بهتر از افراد نامبرده (سروش و طباطبایی) ندارد.» (مصاحبه زبان سروش، زبان تنفر) از این دست سوالات در آن گفت وگو موجود است که بعید می دانم کسی بتواند مدعی شود این سوالات را یک مرید سینه چاک شریعتی مطرح کرده است. لذا من پاسخ سائل را در سوالات همان مصاحبه آورده ام و اما سوال من؛ بلای کم طاق تان به دور، اگر شما هم قرار بود روزی با یکی از موافقان استاد سروش به گفت وگو بنشینید، این جسارت و شجاعت را داشتید که در مورد استاد چنین بپرسید؟ و اگر این دلیری را هم داشتید، آیا نظر حلقه استاد آنقدر خطاپوش هست که باز پذیرای شما باشد یا جنابعالی هم از فردای آن روز به مانند من، جزء رانده شدگان درگاه استاد قرار می گرفتید؟
6- ظاهراً پرونده سروش بهانه یی شد تا تمام خشم ها و بغض های فروخورده از شریعتی یک بار دیگر سر باز کند و هرکس، هر آنچه در دل داشت بازگوید. این نیز اتفاق بدی نیست.
سال گذشته پرونده یی درباره کتاب «دین اندیشان متجدد، روشنفکری دینی از شریعتی تا ملکیان» منتشر شد که نویسنده آن (محمد منصور هاشمی) به رغم اصرار اینجانب ترجیح داد گفت وگو مکتوب باشد. بگذریم از اینکه پاره یی از سوالات دستمایه تمسخر قرار گرفت اما اندکی جرح و تعدیل در کل گفت وگو به وجود نیامد. هرچند برخی از دوستان و دست اندرکاران پیشنهاد دادند آن سوال و جواب ها حذف شود و گفتند به لحاظ حرفه یی هم ایرادی نیست که سوال و جواب هایی به کلی از متن حذف شوند. چون تغییر جواب یا حذف موردی از یک جواب، مشکل آفرین است. مثلاً در مواردی که مشکل محدودیت صفحه مطرح است، به راحتی چنین حذف هایی صورت می گیرد. ولی به هر حال کل گفت وگوی مکتوب باقی ماند و گفتم چه اشکال دارد بزرگواری چون هاشمی هم تیغ تیز نقد را بر ما بگشاید. ولی آنجا آوردیم که نقد هم آدابی دارد و منظورمان نقد شریعتی بود. در مقدمه آن پرونده پرسیده بودیم آیا در نقد شریعتی این آداب رعایت شده است یا خیر؟ کسی که در نقل قول های شریعتی رعایت امانت نمی کند، واقعاً مبادی آداب است؟ چگونه کسی که بخشی از متن را می آورد و بعد از ویرگول را هم نمی آورد تا نتیجه دلخواه خود را بگیرد و حکم به دانش ستیزی شریعتی دهد، نام نقد علمی بر کار خود می نهد؟ ما تنها به ذکر یک نمونه اکتفا می کنیم تا تبیین شود برای چه به نویسنده دین اندیشان متجدد گفتیم؛ «ادب نقد، آداب دارد.»
نویسنده کتاب مذکور در صفحه 41، جمله یی از شریعتی را نیمه کاره می آورد که «من ارزش کسانی که عالم نیستند بیش از افرادی می دانم که مغز خود را با معلومات انباشته و آلوده کرده اند، زیرا افراد دسته اول با فطرت سالم و معمولی خود می توانند بیندیشند و لااقل مسائل مربوط به زندگی ساده را درک کنند، ولی آنهایی که مغزی انباشته دارند، مغزشان غیرطبیعی و احساس شان ناسالم است و حتی از درک مسائل ساده عاجزند». نویسنده کتاب تا اینجا آورده است و نتیجه گرفته است که بله شریعتی به واسطه ایدئولوژی دوستی اش فلسفه و علم را به کلی نفی کرده است. شایان ذکر است آنجایی که نویسنده نقطه گذاشته در اصل ویرگول است. (جلد 27 مجموعه آثار) شریعتی بعد از ویرگول و در جملاتی که در ادامه می آورد، تمام ایرادات نویسنده را پاسخ داده است و مشخص می شود آن مقدمه درباره الینه شدن است نه علم سوزی و فلسفه ستیزی که اتفاقاً نگارنده مقاله «منطق شیعه صفوی…» نیز همین حکم را صادر کرده (در بخش چهار مقاله) و مخالفت شریعتی با ابن سینا را نشانه یی از اسلام ایدئولوژیک مناسب ستیزه و مبارزه دانسته است.
اما باز مایلم از خود چیزی به این مناقشات نیفزایم و نگارندگان مقاله های «منطق شیعه صفوی…» و «ابزارهای مشکوک…» را به مقاله «دکتر» سروش دباغ (قحط معنا در میان نام ها) ارجاع دهم. از ما که نمی پذیرند، لااقل شاید نظرات ایشان کارگر افتد. مگر «دکتر» دباغ نگفته اند؛ «… این چه فلسفه ناشناسی است که از متفکر انتظار دارد برای پی افکنی منظومه معرفتی خویش، تمامی سنن فلسفی را برای تقریر مدعیات خویش پیش چشم داشته باشد؟» حال همین سوال را پیش روی شما قرار می دهم. چه اشکال دارد شریعتی هم با ابن سینا بر سر مهر نباشد؟ آیا این تقلیل تفکر فلسفی است؟ آیا سایر فیلسوفان عالم با تمام عالمان هستی، دوستی و رفاقت داشتند و فقط شریعتی بوده است که در این میان با ابن سینا رفاقتی نداشته است و به هر شکل باید مراسم آشتی کنان بین شریعتی و ابن سینا برگزار کنیم؟ بالاخره شریعتی را کجا می برید، در محکمه بی ادبان یا در ضیافت آشتی کنان با تمام فیلسوفان؟ علاوه بر این اگر شریعتی فلسفه ستیز است چرا پسر خود را به خواندن فلسفه توصیه می کند؟ شاید بگویید قصد ستم بر پسر خود را داشته است، که آنگاه حتماً شریعتی باید در دادگاه خانواده هم حاضر شود. اما باز چه توجیهی دارید برای اقتباسات و تجلیل های شریعتی از سایر فیلسوفان. مگر همین شریعتی درباره اقبال کتابی مستقل ندارد؟ مگر در جای جای آثارش به آثار سایر متفکران ارجاع نداده است؟
در مجموع گمانم بر این بود که هر چه درباره پرونده کتاب دین اندیشان متجدد بود، تمام شده است و نویسنده آن از جرم و خطای ما، هر چه بوده، است، گذشته است. تا اینکه در مقاله «ابزارهای مشکوک…» که پاسخی بود به خانم سوسن شریعتی، متوجه شدم نه، انگار همه چیز بدتر شده و در این مدت تبدیل به عقده یی شده که با عقیده گره خورده است و عقد اخوت بسته اند با تمام منتقدان منتقدان خود و هنوز از «ادب آداب دارد» رنجیده و آزرده خاطر هستند و در دفاع ما از فحاشی با دیگران هم آواز شده اند. معلوم نیست آیا «ادب آداب دارد» هم در عداد دشنام ها و فحش ها قرار گرفته است، که اگر چنین است ما سال ها مشق بی ادبی کردیم و معلمان ما مروج بی ادبی بوده اند.
7- این یادداشت را با نقاط قوت پاسخ های مقاله «ما نیز نگوییم…» شروع کردم و مناسب می دانم بر همین نمط یادداشت را به پایان برسانم. نگارنده مقاله «منطق شیعه صفوی…» اشاره نیکویی به یکی از توصیه های سروش داشتند که «کسانی هم عادت دارند از ضعف های بزرگان پیروی کنند. اینها… فرزندان معنوی آن بزرگان نیستند. بزرگان به دلیل قوت هایشان بزرگند نه به دلیل ضعف هایشان. اما وای به کسانی که به دلیل دیده کور یا نزدیک بین شان، قوت ها را نمی بینند و فقط ضعف ها را تقلید می کنند.»
اما دوستان و شاگردان استاد، چرا این همه لالایی و این همه کم خوابی؟ وقتی ادبیات منتقدان را مرور می کنم که یک بار مرا ناطق منطق شیعه صفوی دانسته اند و مدافع فحاشی و دگر بار کمتر از هر طفل دبستانی، این سوال را در پیش روی شاگردان استاد قرار می دهم که از آن سروشی مزین است به «چهره نورانی و بیانی شیرین که دست پرورده حوزه و دانشگاه است و روزگاری مدرس نهج البلاغه بوده است1» شما چرا از بین این همه حسن، پرخاشگری او را برگرفته اید و پرخاشگرانه در مقام دفاع از پرخاشگری قرار می گیرید؟ چرا به محرمان عطش دیده، آب شور می دهید و به هر که خانه یی در فضای اندیشه بخواهد، صلای گور؟ دوستان، شما که با دوستان مروت نکردید، لااقل مدارا کنید و بماند که با دشمنان چه ها می کنید؟ در پایان خاطرنشان می کنم دیگر پاسخی نخواهم داشت و از جانب ما والسلام.
شعر روی دست شاعر مïرد/ درد از آن سانی که می دانی است
لب فرو بستن در این ایام/ اولین شرط سخندانی است
پی نوشت ؛————————–
1- تعاریف آیت الله سبحانی از سروش در نامه «اندیشه های عصر جاهلی در آیینه ادبیات پرآب و رنگ امروز»
منبع : روزنامه کیهان : 88-02-28 بازتاب تاریخ.