در باب بی ادبی شریعتی و پرخاشگری سروش
فحش یکی از اصول ایجاد تعادل در آدمیزاد است، اگر فحش وجود نداشته باشد بله، آدمی، دق می کند. بیشتر از تعداد و نوع فحش ًهر زبانی می شود از اوضاع مردمی که در یک ناحیه زندگی می کنند، سر درآورد، رابطه بین شان را کشف کرد، زبان فارسی اگر هیچ نداشته باشد «فحش آبدار» زیاد دارد. ما که سر این ثروت عظیم نشسته ایم چرا ولخرجی نکنیم؟!
صادق هدایت
1- چندی پیش، مجموعه یی تحت عنوان «ویژه سروش» در ضمیمه روزنامه اعتماد منتشر شد که به رغم تمام کاستی های آن، تلاش دست اندرکاران مجموعه در راستای تبیین وجوه مختلف نظام اندیشگی عبدالکریم سروش بود، البته در حد توانایی ها و محدودیت ها. اما در این میان به قول یکی از منتقدان ویژه نامه«خطایی بهت آور و اعجاب انگیز» صورت گرفت، که آن گفت وگو با تقی رحمانی بود و از آن جایی که قهر ما و بخت و اقبال به درازا کشیده است، قرعه این گفت وگو به نام من افتاد، که اتفاقات نامبارک پس از آن و انبوهی از طعن ها و کنایه ها، تنها حق الزحمه آن دو صفحه گفت وگو بود و جالب آنکه در یکی از نقدهایی که بعداً منتشر شد، منتقد (سروش دباغ) خواسته بود بنده به نوعی این خطا را «جبران» کنم. اما از آن وقت تاکنون، ذهن مصاحبه کننده خطاکار و خائن به رکن چهارم دموکراسی، درگیر این سوال شده است که بینوایانی چون ما چگونه باید جبران کنیم. اساساً خادم و خائن به رکن سست بنیاد دموکراسی ما چه کسانی هستند؟ چگونه یک گفت وگو«منافات قطعی با رسالت روزنامه نگاری» پیدا می کند؟ مگر امکان دارد یک گفت وگو بتواند به یکباره این رکن و رسالت را متزلزل کند؟
باور بفرمایید گستره فکر و قدرت ذهن من عاجز از پاسخگویی به این سوالات است، اما خیال تان جمع که در کار و حرفه خود عاجزترم و اساساً قدرتی نمانده است که وجه منفی آن بخواهد این همه ویرانی به بار آرد.
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود
مجال شکوه و شکایت از این جور و تطاول که در این دامگه است، نیست و صریحاً می گویم قصد دفاع از خود را هم ندارم اما در ادامه نقدهای دیگری آمد (دشنه دشنام در زبان شریعتی) که صبر و طاقت قلم از دست رفت و ناچار نوشتم اما نه در دفاع از خود که در دفاع از معلمی که رسم دین ورزی و دردمندی آموخته بود.
نویسنده مقاله« دشنه دشنام در زبان شریعتی» عزم خود را جزم کرده بود در نهایت نشان دهد شریعتی «بی ادب» است. اما در این بخش نگارنده می کوشد نشان دهد اگر آداب بی ادبی رعایت شود، بی ادبی دشنه یی است بر سینه معانی که تنها بزرگمردان بی ادب با دشنه خود می توانند آن معانی بلند را از پوسته ستبر خود آزاد سازند.
2- تورقی کوتاه و سطحی بر آثار بزرگ ادبی و فلسفی ایران و جهان کافی است تا دریابیم استفاده از ناسزا، دشنام و حتی الفاظ رکیک از جانب شاعران، فیلسوفان و ادیبان، امر چندان غریبی نیست. در آثار قدیمی ایرانی، گلستان سعدی و مثنوی معنوی بهترین نمونه برای اثبات این مدعا هستند. آنهایی که روح شان با شنیدن و خواندن «بچه خرپول ها» و «بچه سگ دوها» مکدر می شود چگونه می توانند مثنوی را در دست گیرند و از داستان های آن بهره یی گیرند؟ شرم و حیایشان چگونه اجازه می دهد داستان خر و کنیزک را بخوانند؟ اگر این عده نخواهند از خیر مثنوی بگذرند، یک راه بیشتر باقی نمی ماند و آن اینکه از مثنوی ای استفاده کنند که الفاظ رکیک و دشنام های آن حذف شده باشد؛ و اندک آشنایی با مثنوی کافی است تا بدانی آنها حظی بزرگ از دریای معارف مثنوی از دست داده اند؛ معارفی که به زبان دشنام و الفاظ رکیک بیان شده است. علاوه بر این سروش نیز که خود یکی از مولوی شناسان برجسته زمانه ماست در خصوص این نوع ادبیات مولوی توضیح می دهد و حتی آن را به استادان مولوی هم تعمیم می دهد. «ورود پاره یی از الفاظ مستهجن و رکیک در مثنوی که گاه سخت در چشم می زند، از همین جنس است. دو استاد مولانا، یکی پدرش و دیگری شمس الدین تبریزی، هر دو به بی قیدی و بی تکلفی و راحت حرف زدن و استعمال کلمات زشت و زیبای کوچه و خیابان شهره اند. ملامتی بودن مولانا را هم بر آنها بیفزایید…»2
این نوع بیان در ادبیات دوران معاصر خصوصاً مقطع مشروطه نمود دارد و ادامه می یابد، هرچند بی تکلفی در روایتگری و استفاده از فحش و دشنام وجهی دیگر می یابد و بیشتر شامل نقد جامعه و کارگزاران حکومتی می شود. به عنوان مثال میرزارضا درباره وضعیت اسفبار مهاجران ایرانی می گوید؛«هر چه حمال و کناس و الاغچی و مزدور در آن نقاط می بینید، همه ایرانی هستند.» یا میرزا آقاخان وقتی می خواهد به پیامدهای فقدان قانون اشاره کند، چنین می نویسد؛«فقدان قانون موجب شده شمار ایرانیان از یکصد میلیون آدم توانا و جاندار و بینا در سده های گذشته در ویرانه ایران عصر ناصری به پنج میلیون جانور گدای مبهوت احمق پریشان بی شرف بی ناموس کاهش پیدا کند.» همچنین میرزاا براهیم بیگ درباره کارگزاران حکومتی چنین می نویسد؛ «تحصیل مقامات حکومتی خیلی تعلق و تملق می خواهد، خیلی بی خبری از آیین و ناموس می خواهد.»
شعر این دوران نیز مشحون از کلمات زشت و دشنام های گاه و بیگاه شاعران و روشنفکران آن ایام است؛ شاعرانی همچون فرخی یزدی، ایرج میرزا و میرزاده عشقی که همگی نقد را به کمک فحش و الفاظ رکیک به کار می بردند. تاثیر این نوع بیان در زمان خود نیز قابل توجه است. مثلاً سیروس شمیسا در مورد عبید زاکانی می گوید؛«هرچند برخی از حکایات و اشعار عبید رکیک و مشتمل بر الفاظ مستهجن اند، اما دارای ارزش های اجتماعی و انتقادی هستند، به طوری که به اعتبار آنها می توان عبید را یک روشنفکر سیاسی و منتقد اجتماعی دانست که از فساد حاصل از حمله مغول و فروپاشی سامان امور و گسیختن شیرازه مملکت به جان آمده است و لذا طنز او طنزی تلخ و در حقیقت رثایی از سر سخره برای تاریخ ایران است.»
همان طور که در ابتدای این بخش مطرح شد، زبان برخی از ادیبان و فیلسوفان غربی نیز آمیخته به دشنام است؛ کسانی چون شوپنهاور، بوکوفسکی یا نیچه. در آثار این عده و گروهی دیگر از نویسندگان، بسیاری از مفاهیم عمیق فلسفی، ادبی یا اجتماعی به وسیله الفاظ رکیک یا دشنام های غیرمتعارف بیان می شود. امکان ذکر مثال ها و مصادیق آنها در این فرصت میسر نیست، اما ذکر تلویحی یک نمونه آن خالی از لطف نیست. نیچه در «واپسین شطحیات»3 زبانی کاملاً دشنام گونه دارد که برخی از عبارات آن در اعتراض به باورهای زمان خود مطرح شده است. مثلاً او در اعتراض به گونه یی از تعصبات که شاید موانع پیش روی خود برای نواختن پیانو، نماد آن است، مادر خود را تهدید می کند در کلیسا کاری ناشایست انجام خواهد داد.
ذکر نمونه یی از آثار ادیبان بی ادب آمد تا آن حکم نخستین تبیین شود، که در واقع هرگونه استفاده از دشنام، مذموم و قبیح محسوب نمی شود. در مواردی لازم است بی تکلف تر بیان کرد تا فهم آن برای مخاطب ساده تر باشد. اساساً درباره این نوع ادبیات و دلایل شکل گیری آن توضیحات مبسوط و مفصلی مطرح می شود که بیشتر نیز صبغه زبان شناختی یا جامعه شناختی و روانشناختی دارد و خارج از موضوع این نوشتار است. ولی به هر حال به نظر نگارنده دشنام های شریعتی نیز چنین است و توضیح بیشتر در خصوص جنس این دشنام ها، در بخش بعد(3) می آید، ولی کوتاه آنکه واقعاً چه معادلی بهتر از «پفیوز» در آثار شریعتی می توان پیدا کرد که همان معنا و مفهوم و شدت و غلظت را داشته باشد؟
3- گرچه مقایسه سروش و شریعتی از نظر نگارنده چندان به صواب نزدیک نیست اما اگر قرار باشد به هر دلیلی این مقایسه صورت گیرد باید نکاتی رعایت شود که به نظر نویسنده مقاله دشنه دشنام در زبان شریعتی، به آنها بی توجه بوده است. نخست آنکه اگر صحیح یا ناصحیح گفته می شود که «زبان سروش زبان تنفر است» پاسخ آن نمی تواند «دشنه دشنام در زبان شریعتی» باشد. این ادعا هیچ ربطی به زبان سروش ندارد. لذا اگر قصد پاسخ به ادعای «زبان سروش زبان تنفر است» را داشتید باید به هر نحوی نشان می دادید زبان سروش زبان تنفر« نیست» نه اینکه شریعتی بی ادب است. طبق قاعده معروف منطقی «اثبات شیء، نفی ماادا نمی کند» اثبات بی ادبی شریعتی نفی بی ادبی سروش نمی کند. دومین ملاحظه یی که در این مقایسه ها باید رعایت شود این است که شریعتی رسالت و پیام مخصوص به خود را داشت و سروش وظیفه یی دیگر. جهت داوری و قضاوت هر یک باید این تفاوت ها را در نظر داشت. اگر شریعتی بیشتر از سروش به نقد مردم عادی و زندگی روزمره آنان می پردازد و سروش هم بیشتر از شریعتی به اصول و مبانی دینداری «معیشت اندیش» مردم عادی می تازد ناشی از همین تفاوت وظایف است؛ وظایفی که خود یا جامعه برای آنان مشخص کرده است. اما چون در بخشی از مقاله مذکور، زبان سروش و شریعتی مورد مقایسه قرار گرفته است، ما نیز با ذکر دو مقدمه این مقایسه را تکمیل می کنیم.
مقدمه اول، استیون پینکر در کتاب خود به نام «پنجره یی به سرشت انسان»، دشنام گویی را به پنج قسم می شمارد؛ زشت گویی، که نقطه مقابل ادب است و توجه مخاطب را به موضوعی منفی می کشاند. هتاکی یا پرخاشگری، که برای آزردن طرف مقابل به کار می رود. بددهنی، که تنها برای جلب توجه و رفتار مردوارانه به کار می رود. دشنام تشدیدی، که برای شدت بخشیدن به عبارت مورد نظر به کار می رود. تخلیه احساسات، که در مورد رخدادهایی ناگهانی رخ می دهد.
مقدمه دوم، نگارنده مدتی پیش طی تحقیقی که ایده اولیه آن را از ابوحامد غزالی وام گرفته بود، نشان داده بود (تحلیلی بر گفتمان «مرگ بر»)4 تمام لعن های قرآن به یک جریان یا فکر انحرافی دلالت دارد و هیچ گاه در قرآن یک شخص خاص یا موجود مشخص مورد لعن و نفرین قرار نمی گیرد، به استثنای شیطان که واضح است لعن های مخصوص به شیطان نیز جنبه یی نمادین دارد چراکه غالباً شیطان به همراه ذکر خصوصیات و ویژگی های مذمومش، مورد لعن و نفرین قرار می گیرد. نتایج مستقل این بحث از حوصله این مقال خارج است و به فرصتی دیگر موکول می شود.
با ذکر این دو مقدمه می توان مقایسه یی نسبی بین زبان سروش و زبان شریعتی انجام داد. با توجه به مقدمه نخست به گمان نگارنده دشنام های شریعتی از جنس «دشنام های تشدیدی» است که شریعتی صرفاً می کوشد عبارات مورد نظر خود را برای مخاطبانش با شدت بیشتری بیان کند. مثلاً آن دشنام هایی که شریعتی در توصیف وضعیت پاره یی از دانشجویان ایرانی در دیار فرنگ به کار می گیرد، از همین جنس اند. اما با همان تقسیم بندی استیون پینکر می توان گفت سروش «پرخاشگری» می کند، بدین معنا که شاید دشنام صریحی هم به کار نبرد اما عباراتش برای آزردن طرف مقابل به بهترین شکل به کار گرفته می شود. عباراتی نظیر «بازجوصفتان و پرونده سازان و افسانه تراشان و عقده گشایان و ماموران معذور» در مورد منتقدانش اگرچه دشنام محسوب نمی شود، اما آیا مصداق هتاکی هم محسوب نمی شود؟ سروش در برخی از پاسخ های خود از این هم فراتر می رود و البته همچنان فحش نمی دهد، ولی به جای نقد اندیشه، به ضعف های شخصی منتقد خود (مثلاً اعتیاد) ارجاع می دهد و بدون به کار بستن هیچ دشنامی می گوید؛ «…زهی افیون»
با توجه به مقدمه دوم این بخش یادآور می شوم غالب لعن و نفرین ها و دشنام های شریعتی از جنس لعن های قرآن است. اکثر دشنام های شریعتی که در نامه های خود به همسرش، پدرش، فرزندانش یا برخی از دوستانش آمده است، مربوط به دوره و زمانه یی است که شریعتی به هر دلیلی از آن گلایه مند است و آن شرایط را با دشنام هایی تشدیدی بیان می کند. علاوه بر اینکه اکثر دشنام های شریعتی در نامه هایش به اقوام و دوستان آمده است، که حوزه خصوصی وی به حساب می آید و در این حوزه تنها مخاطبان شخصی نامه می توانند معترض ادبیات شریعتی باشند. به هر حال از این منظر نیز مجدد مقایسه کنید ادبیات سروش و شریعتی را. همان طور که نویسنده مقاله دشنه دشنام در زبان شریعتی، به جمله معروف «فیلسوفان پفیوزهای تاریخ هستند»، استناد کرده، شریعتی این حکم را به عموم فیلسوفان نسبت داده است نه به یک فیلسوف خاص. بدیهی است قصد نداریم در این فرصت بپردازیم به درستی یا نادرستی یا شرایط و مقتضیات صدور این حکم، صرفاً عمومیت این حکم محل توجه است.
اما این نوع عبارات را مقایسه کنید با عبارات مشابه سروش. او در مورد فیلسوفی خاص (سیدجواد طباطبایی) حکم به« پای در گل بودنش» می دهد. نویسنده مقاله دشنه دشنام در زبان شریعتی، اگر غیر از توجه به دشنام های شریعتی به فحش های کوچه و بازار هم توجهی کرده باشد، قطعاً می داند کدام حیوان است که در ادبیات رایج پای در گل می ماند. قطعاً می دانید اینجانب هیچ دفاعی از ادبیات نقدهای سید جواد طباطبایی نیز ندارم، اما اگر یک بار دیگر آن قاعده زرین اخلاقی را که از بودا تا علی (ع) مهر تایید به پای آن نهاده اند، مرور کنیم، چه داوری خواهیم داشت؟ قاعده یی که می گوید؛ «هر آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و هر آنچه برای خود نمی پسندی، برای دیگران هم مپسند.» من بارها دیده ام طرفداران سروش و آنهایی که دل و دین و عقل و هوش را به سروش داده اند، از ترکیب های ساخته و پرداخته مراد خود استفاده کرده و با طعن و کنایه آنها را مطرح کرده اند. حال طبق همان قاعده مذکور، آنها حاضرند هتاکی را تحمل کنند که درباره سروش بگوید؛ کسی که سال ها پادویی مغازه پوپر را کرده است و از اجناس خرد و درشت آن، کالایی برداشته و سنجیده و ناسنجیده به مشتریان ایرانی ارائه کرده است؟ یا تعبیر «پادوی مینی سوپر پوپر» را برای او به کار برد؟ تعبیری که بدترین تقلید از همان تعابیر معمول سروش است. چنین است که در مقام جمع بندی معتقدم هضم و فهم دشنام های شریعتی به مراتب ساده تر و اخلاقی تر از هتاکی ها و پرخاشگری های سروش است.
پی نوشت ها؛————————–
1- آشنایی با صادق هدایت، نشر مرکز
-2ذاتی و عرضی در ادیان
-3واپسین شطحیات نیچه، ترجمه و تالیف حامد فولادوند
-4بخشی از این تحقیق در مقاله مذکور در روزنامه اعتماد ملی منتشر شد.
قشنگ بود
تشکر می کنم