سوسن شریعتی خاطرات خود از مراسم سالگرد پدر را روایت میکند
برداشت اول: برای من که دختربچهای 16 ساله بودم، اولین مواجهه با رویکردهای موجود نسبت به علی شریعتی در جریان برگزاری مراسم چهلم او در لبنان حاصل شد. امام موسیصدر با همراهی دکتر چمران و چهرههایی همچون صادق طباطبایی و قطبزاده بانی برگزاری مراسم چهلم دکتر در بیروت شدند. ما چند روز قبل از برگزاری این مراسم در منزل امام موسی صدر میهمان شدیم. در این روزها بود که شاهد فشارهای وارده به امام موسی صدر برای لغو این مراسم بودیم. این فشارها از دو ناحیه صورت میگرفت، هم از جانب روحانیون ایرانی مقیم منطقه و نیز داخل ایران که شریعتی را چهرهای غیردینی میدانستند و هم از جانب مأمورین رژیم سابق که شریعتی را اپوزیسیون نظام میدانست.
مباحث مطرح شده در جلسات امام موسی صدر را دکتر چمران به مادرم منتقل میکرد و ما نیز شنونده این دیدگاهها میشدیم. با تمام مخالفتها و فشارها، امام موسیصدر اعلام کرد که این مراسم برگزار خواهد شد و چنین نیز شد. مراسم باشکوه و بزرگی برگزار شد و حتی آن جلسه بهانهای شد تا اختلافات حرکت المحرومین و سازمان امل با عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین کنار گذاشته شود و عرفات و امام موسی صدر، بعد از مدتها با یکدیگر مواجه شدند. عرفات وقتی پشت تریبون قرار گرفت سخن خود را با این جمله آغاز کرد که: تیمم حرام است، آنجا که آب است و اشارهاش به سختی سخنرانی در حضور امام موسی صدر بود.
در مراسم بیروت به جز عرفات، امام موسی صدر، قطبزاده، احسان شریعتی و دستیار امام موسی صدر سخنرانی کردند. نتیجه مهم این مراسم برای مردم منطقه نزدیکی و دوستی دوباره امل و فتح بود و نتیجه مهم آن برای من درک این مساله بود که هم رژیم شاه و هم بخشی از روحانیون مخالف شاه، شریعتی را از نظر فکری و اسلامی عنصری مشکوک میدانستند. بنابراین از روز چهلم شریعتی این پرسش در ذهن نقش بست که آیا اصلا باید برای علی شریعتی مراسم بزرگداشت برگزار کرد یا خیر؟
برداشت دوم: یک سال و نیم بعد از وفات علی شریعتی من به همراه خواهر و برادرم در جنوب فرانسه زندگی میکردیم.در همین روزها بود که نوفل لوشاتو، مرکز رفت و آمد اپوزیسیون ایرانی داخل و خارج از کشور بود و از همین روی بود که ما نیز چند بار به پاریس و نوفللوشاتو رفتیم. در چندقدمی منزلی که امام خمینی سکونت داشت هتلی پنج، شش طبقه بود که در چند اتاق آن ایرانیان مستقر بودند. اولین مواجهه من با آیتالله لاهوتی در همان هتل انجام شد. اگرچه رفتوآمد دیگرانی همچون دکتر پیمان، مهندس بازرگان، مهندس سحابی، دکتر کریم سحابی و… را هم میدیدم.
یک بار که به تنهایی و بدون احسان به نوفللوشاتو رفته بودم، آیتالله لاهوتی من را به یکی از اتاقهای هتل برد و به علت ارادتی که به علی شریعتی داشت در برخوردی پدرانه برای من شرح داد که در میان اپوزیسیون ایرانی همدلی با شریعتی وجود ندارد. لاهوتی به چادری که در حیاط هتل زده بودند اشاره کرد و گفت در این چادر چندباری درباره شریعتی صحبت کرده اما تذکر دریافت کرده است.
آقای لاهوتی آن روز به من گفت که درباره شریعتی مساله وجود دارد و تناقض برای من به عنوان یک نوجوان آنجایی بود که در رادیو سرود «معلم شهید من جان به کفاش بود» پخش میشد ولی آیتالله لاهوتی میگفت که در میان اپوزیسیون نمیتوان شفاف و راحت درباره شریعتی صحبت کرد. بنابراین این پرسش همچنان برای من بدون پاسخ ماند که شریعتی در کجای این منظومه قرار میگیرد؟
برداشت سوم: پس از وقوع انقلاب، ما به ایران بازگشتیم. بهمن 57 احسان بازگشت و خرداد 58 من و یک ماه بعد هم خواهرم سارا برگشت.در اولین روزهای بازگشت به یاد دارم که استاد محمدتقی شریعتی، پدربزرگام با همراهی دو تن از دوستانش به دیدار امام میروند و استاد محمدتقی شریعتی از ایشان میخواهد که با توجه به تاثیری که علی شریعتی بر نسل جوان انقلابی گذاشته است، نکتهای در معرفی جایگاه شریعتی بیان کنند تا از شدت حملاتی که به شریعتی و اندیشهاش میشود، کاسته شود و به تعبیر دیگر از شریعتی اعاده حیثیت شود. آیتالله خمینی هم خیلی با احترام با استاد برخورد میکنند و میگویند که چون درباره شریعتی در جناحهای مختلف اجماع وجود ندارد، برای حفظ وحدت صفوف مصلحت نیست که اسمی برده شود.
قبل از انقلاب مردم، تصمیم میگیرند در اقدامی خودجوش نام خیابان را به طالقانی تغییر دهند که آیتالله طالقانی از مردم میخواهند که به علت وجود حسینیه ارشاد در این خیابان نام شریعتی را بر آن بگذارند. در کنار این حتی نام بیمارستان قلب هم به شریعتی تغییر میکند و جالب این بود که طبق روایت احسان نراقی، شاه از اینکه نام شریعتی را بر بیمارستان مادرش گذاشته بودند، شاکی بوده و نراقی هم به او پاسخ داده که این یک حرکت مردمی است و بهتر است مواجهه با آن صورت نگیرد. از این نشانهها که بگذریم، به اولین سالگرد دکتر شریعتی بعد از انقلاب نزدیک میشویم.
آن زمان رسم بود که هم 26 اردیبهشت به عنوان روز هجرت دکتر شریعتی و هم 29 خرداد به عنوان روز شهادت دکتر مراسمی برگزار میشد. برگزاری مراسم 26 اردیبهشت سال 58 را احسان بر عهده گرفت. این مراسم در زمین چمن دانشگاه تهران برگزار شد و آیتالله طالقانی، استاد محمدتقی شریعتی، دکتر سامی، طاهر احمدزاده، مادرم، احسان و یکی از اعضای سازمان مجاهدین (شاید مهدی ابریشمچی) صحبت کردند. این مراسم با حضور گسترده جمعیت مواجه شد و ترکیب سخنرانان هم متنوع بود. در فاصله 26 اردیبهشت تا 29 خرداد احسان تصمیم گرفت که برای برگزاری مراسم 29 خرداد فراخوان عمومی در مطبوعات بدهد و از تمام جریانهای سیاسی مختلف دعوت کند تا برای برپایی این مراسم یک ستاد تشکیل دهند.
تقریبا تمام گروههای سیاسی به این فراخوان پاسخ میدهند. از گروه جنبش به رهبری علیاصغر حاج سیدجوادی گرفته تا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی نماینده خود را به ستاد میفرستند. تنها سازمان مجاهدین خلق به علت اعتراض به ترکیب متنوع ستاد و فراخوان دموکراتیک آن نمایندهای نمیفرستد و خود را کنار میکشد. اما در همان ستاد بر سر اسامی سخنرانان مراسم بحث در میگیرد. احسان، صدربلاغی را برای سخنرانی پیشنهاد میکند اما مجاهدین انقلاب اسلامی مخالف بودند و مجتهد شبستری را برای سخنرانی پیشنهاد میکردند و از این زاویه با صدربلاغی مخالف بودند که او از جمله روحانیونی بود که حسینیه ارشاد را تحریم نکرد. در نهایت نماینده سازمان حتی از احسان گلایه میکند و او را به آقازادگی و تکروی متهم میکند.
سازمان مجاهدین انقلاب حتی به این بهانه یک جزوه هم با عنوان «زمانه ولایتعهدی و شهبانوگری تمام شده است» منتشر کرد. بهرغم تمامی دلخوریها مراسم 29 خرداد 58 در زمین چمن دانشگاه تهران برگزار شد و در صف اول این مراسم، چهرههای مختلف سیاسی حضور داشتند. این مراسم اولین مواجهه به قصد اجماع نیروهایی که جنبش مدنی ایران را نمایندگی میکنند بر سر شریعتی بود. تلاش خانواده هم این بود که در اجماع تنها نیروهای دولتی حضور نداشته باشند و گروههای حاشیهای هم جایگاه داشته باشند.
پس در این مراسم علیاصغر حاج سیدجوادی به عنوان شخصی که اولین نامه را در حمایت از شریعتی نوشته بود در کنار اعضای حزب جمهوری و چهرههای دولتی نشسته بود. مراسم سال 58 به خوبی برگزار شد و پس از این زمان بود که صفبندیها در جامعه انقلابی ایران شفافتر شد. در این شرایط مادرم، پوران شریعترضوی، عضو انجمن دفاع از قانون اساسی بود و نسبت به رویدادها و اقدامات نگاه انتقادی داشت. احسان هم دیدگاههای سیاسی خاص خود را داشت و آنها را با مطبوعات در میان میگذاشت.
در عین حال شریعتی به یکی از موضوعات محل نزاع تبدیل شد و در این میان گروههای سیاسی هم چون فرقان و آرمان مستضعفین ظهور کردند که خود را در ذیل اندیشه شریعتی معرفی میکردند و پرونده بحث درباره شریعتی را فعال میکردند. در این میان تفکری که خود را پشت اندیشه مطهری پنهان میکرد تقابل با شریعتی را پررنگتر جلوه داد و شریعتی را به سمت بیرون سیستم هل داد. این نگاه به شریعتی البته در سال 59-58 نگاه مسلط بود.
برداشت چهارم: در سال 59 از مدرسه خوارزمی دیپلم گرفتم و همزمان مطلع شدم که منطقه 12 معلم نیاز دارد. با عدهای از دوستان برای استخدام به منطقه 12 رفتیم. به من سفارش کرده بودند که نسبت خود با شریعتی را عیان نکنم و نام فامیل ما هم که مزینانی بود. در صف ایستادیم تا به نوبت مصاحبهای با ما انجام شود. نوبت به من رسید و سوالات عقیدتی و ایدئولوژیک مربوط به گزینش پرسیده شد. فردی که با من مصاحبه میکرد و بعدها به ریاست سازمان ملی جوانان در زمان دولت اصلاحات رسید در میانه مصاحبه به من مشکوک شد و پرسید که آیا نسبتی با شریعتی داری؟ آن زمان نام مزینانی نام شریعتی را تداعی میکرد. من تصمیم گرفتم شفاف باشم و گفتم که دختر شریعتی هستم.
بعد از این اعتراف نظر من را نسبت به فعالیتهای مادرم و احسان پرسید. پاسخ دادم که فعالیت اعضای خانواده به من ارتباطی ندارد و میخواهم فعالیت خود را داشته باشم. بعد از انجام مصاحبه با تمام افراد، به من گفتند که اجازه تدریس درس دینی در دو مدرسه جنوب تهران را دارم اما نباید نسبتام با شریعتی علنی شود. از من یک نام مستعار خواستند و من نام علوینژاد را برای خود انتخاب کردم. دوران تدریس من البته خیلی کوتاه بود و فاش شدن هویت واقعیام منتهی به اخراج از آموزش و پرورش شد. اما جذابیت آن دوران در این نکته بود که من به عنوان یک جوان تازه دیپلم گرفته باید به همسنوسالان خود که در آستانه گرفتن دیپلم بودند درس میدادم و هنوز چون کتاب درسی دینی تدوین نشده بود، مفاد درس را شخصا طراحی میکردم.
بدینترتیب نام شریعتی مانع از آن شد که حق طبیعی من لحاظ شود. از طرف دیگر موضعگیریهای انتقادی مادرم و احسان و نیز تعریف نشدن آنان ذیل گروههای رسمی به حساب جاهطلبی آنها گذاشته میشد. لذا چنین نگاهی درباره شریعتی غالب بود اما با این همه در سال 59 هم دو مراسم 26 اردیبهشت و 29 خرداد در زمین چمن دانشگاه تهران برگزار شد. مراسم سالگرد در شرایطی برگزار شد که نشریات مروج اندیشه شریعتی همچون آرمان مستضعفین توقیف شده بودند. در مراسم سال 59 در میانه صحبت احسان جمعیت به تب و تاب افتاد و عدهای به سمت تریبون هجوم آوردند. مادرم به میان جمعیت رفت و سعی در آرام کردن معترضین داشت و نهایت اینکه به رغم درگیریها این مراسم تا پایان ادامه یافت.با این همه نگاهها به شریعتی هر روز تندتر میشد و شرایط برای ما سنگینتر.
برداشت پنجم: خانواده تصمیم گرفت مراسم 26 اردیبهشت 60 را در استادیوم شیرودی برگزار کند که در آخرین لحظه میرسلیم، وزیر کشور مجوز برپایی این مراسم را صادر نکرد. بعد از این مواجهه تصمیم گرفتیم که مراسم را در منزل برگزار کنیم. در میانه مراسم به یکباره شنیدیم که کوچه را بستهاند تا بنیصدر که آن زمان رئیسجمهور بود به منزل ما بیاید. بنیصدر هیچگاه در چنین مراسمهایی حاضر نمیشد و در هیچکدام از برنامههای قبلی شریعتی حضور نداشت اما به ناگاه در مقام رئیسجمهور با مجلس اعلام همبستگی کرد که اجازه رسمی برای برپایی نیافته است. این مراسم به خیروخوشی تمام شد.
یک ماه و نیم بعد و درست یک روز قبل از 30 خرداد 60 مراسم 29 خرداد برگزار شد. این برنامه هم مجوز برپایی در شیرودی و زمین چمن دانشگاه را نیافت و باز هم در منزل برگزار شد. نمایندگان بسیاری از جنبشهای آزادیبخش در این مراسم حضور داشتند و بیانیههای مختلفی پشت تریبون خوانده میشد. زمانی که اعلامیه مجاهدین خلق افغانستان خوانده میشد، گروهی به تصور خوانده شدن بیانیه سازمان مجاهدین خلق به جمعیت و منزل ما حمله کردند و در کوچه و داخل حیاط درگیری آغاز شد. مادرم و احسان را از منزل خارج کردیم که البته احسان در خانه یکی از همسایهها شناسایی شد و کتک مفصلی هم خورد.
در جریان این درگیریها گاز اشکآور به داخل خانه پرتاب کردند که تعدد این گازها وضعیت تنفسی استاد محمدتقی شریعتی را خراب کرد و ایشان نیمهجان گوشهای افتاده بودند. به مدت نیمساعت نیروهای ناشناس مسلح جمعیت را سرکوب کردند. بعد از آرام شدن فضا اولین واکنش به این حمله از سوی سپاه پاسداران انجام شد. یک گروه به منزل ما آمدند تا عاملان حمله را شناسایی کنند. در میان این گروه یک جوان پاسدار پس از آنکه فهمید در منزل شریعتی قرار دارد و استاد محمدتقی شریعتی را به صورت نیمهجان در مقابل چشم میدید به گریه افتاد و باور اتفاق برایش سخت بود. دومین واکنش از سوی وزارت کشور صورت گرفت که چند ساعت پس از رویداد، نمایندگان آیتالله بهشتی برای برآورد خسارات وارد شده به منزل ما آمدند.
تمام شیشههای خانههای اطراف شکسته بود و نمایندگان وزارت کشور گفتند که پول شیشهها را میپردازند اما در عمل چنین نشد و تمام خسارات را مادرم پرداخت کرد. فردای آن روز هم رئیس مجلس، هاشمیرفسنجانی و نمایندگان مجلس مراتب نگرانی و تعجب خود را از این رویداد اعلام کردند. ما عمدا وضعیت منزل را چند روزی به همان حالت حفظ کردیم و نکته جالب حجم کفشهایی بود که در حیاط منزل و پس از فرار حاضرین بدون کفش باقی مانده بود.
به یاد دارم که فردای حادثه استاد محمدتقی شریعتی ساعتها در میان کفشها به دنبال لنگه کفش خود بودند تا برای عیادت همسر خود که در بیمارستان بستری بود از منزل خارج شوند. باری، پس از رویداد 29 خرداد 60 پرونده شریعتی بسته شد. از سال 68 کمکم در دانشگاهها مراسمهایی به مناسبت بزرگداشت شریعتی برگزار میشد و در دهه 70 باز هم در حسینیه ارشاد مراسم بزرگداشت برای علی شریعتی برگزار شد.
برداشت ششم: در سال 58 روزهای دوشنبه در منزل ما جلسات سخنرانی برگزار میشد. این جلسات بدون دعوت و با حضور خودجوش مردم برگزار میشد. یکی از همین دوشنبهها در آذر 58 بود که آیتالله تهرانی در مشهد تهدید به افشاگری کرده بود و به قهر از مشهد به تهران آمده بود و در منزل ما ساکن شده بود. آیتالله لاهوتی برای دیدار و گفتوگو با آیتالله تهرانی به منزل ما آمد. جمعیت زیادی حاضر بودند و آیتالله لاهوتی و تهرانی هم برای جمعیت صحبت کردند. در این میان تلفنی خبر دادند که حاج سیداحمد آقا خمینی برای دیدار با آیتالله تهرانی به منزل ما خواهد آمد.
ایشان نمیدانست که روزهای دوشنبه در منزل ما برنامه سخنرانی است و وقتی به منزل وارد شد از دیدن جمعیت متعجب شد. در میان جمعیت مادر رضاییها و خانم متحدین هم حضور داشتند. با دیدن سیداحمد خمینی، مادر من و خانم متحدین برای تظلمخواهی شروع به صحبت کردند. بعد از این صحبتها بود که سیداحمد خمینی سخنرانی کرد و گفت: «میدانم تا چند سال دیگر اصلا نمیتوان نام شریعتی را در این کشور بر زبان آورد و گروهی که علیه شریعتی در سال 50 فتوا و بیانیه دادند را میشناسم.»
خلاصه سیداحمد آقا حرفهای تندی در این مراسم زد و از جمله آغاز و سرفصل سیاسی موضوع خط 3 از زبان سید احمد آقا خمینی از این جلسه مطرح شد. بعد از پایان سخنرانی هم با آیتالله تهرانی به صورت خصوصی گفتوگو کرد. ما نوار آن جلسه را پیاده کردیم و از سیداحمد خمینی اجازه گرفتیم تا متن صحبتها را به صورت کتابچه منتشر کنیم. بعد از انتشار این جزوه و در پی فشار و برخورد نمایندگان مجلس، آقای احمد خمینی صحبتهای خود را تکذیب کرد که این تکذیب با واکنش آیتالله لاهوتی مواجه شد.
منظور از بیان این رویداد، اخذ این نتیجه است که بنا به گفته سیداحمد خمینی در سالهای 58 و 59 هیچگونه اجماعی بر روی شریعتی وجود نداشت و اتوماتیک به سمت اپوزیسیون رانده شد و بعد هم در این اپوزیسیون طرد شد، در نتیجه هیچکدام حاضر نبودند «شریعتی معلم انقلاب» را بپذیرند.جالب این بود که احسان وقتی برای اولین بار وارد سبزوار شد بر روی دستها بلند شد و جمعیتی عظیم به استقبال او آمدند اما زمانی بعدتر او مجبور به فرار از سبزوار شد. بدین ترتیب اجماع نصف و نیمهای که بر سر شریعتی در ماههای آغازین انقلاب ایجاد شده بود به مرور از بین رفت.
برداشت هفتم: بهرغم این تصور که شریعتی متولیان زیادی دارد اما تجربه ما در همان سالهای اول انقلاب این تصور را باطل کرد. تنها در سال 58 و آن هم به ابتکار احسان بود که گروههایی همچون حزب جمهوری و سازمان مجاهدین انقلاب و گروههای حاشیه قدرت با همراهی همدیگر مراسمی برای شریعتی برگزار کردند اما پس از آن بود که بسیاری چهرهها و گروهها با شریعتی اعلام مرزبندی کردند و تمام کسانی که امروز شریعتی را نوستالژی جوانی خود میدانند در آن دوره همراه نبودند.
وقتی داغداغ به داستان شریعتی و متولیان انقلاب ایران مینگریم درمییابیم که هر دو طرف به یکدیگر مشکوک و با تردید مینگرند. تجربه من به عنوان عضوی از خانواده شریعتی دریافت سیگنالهای منفی بوده است، هم در دوران کودکی و هم جوانی. پس چه بسا احساس ناامنی خانواده هم بیانگر دوگانگی وضعیت شریعتی میتواند باشد.
مریم شبانی: سوسن شریعتی کافیشاپ موزه هنرهای معاصر را برای گفتوشنود درباره داستان خود و شناخت علی شریعتی انتخاب میکند. میگوید در سالهای 58 و 59 ساعتهای زیادی را در این مکان به گفتوگو و بحث میگذرانده و آرامش این کافیشاپ در ذهناش باقی مانده است. سوسن شریعتی در این روایت از چهلمین روز وفات دکتر علی شریعتی آغاز میکند و از سختیهای برگزاری مراسم بزرگداشت علی شریعتی در سه سال آغازین انقلاب میگوید تا در خلال صحبتهایش در پی اثبات این حرف باشد که شریعتی «راه سوم» بود و با هیچ کس نبود. خواندن روایت فرزند شریعتی از نگاه به شریعتی بعد از انقلاب، همان که معلم انقلاب خوانده میشد، روایتی خالی از لطف نمیتواند باشد.
برگرفته از
من فکر میکنم تعداد زیادی از این آقایون وخانما دکتر رو نمشناسن و بیشتر احساستی حرف میزنن.بیشتر تحت تاثیر شور سخنرانی ای دکتر قرارگرفتن تا شعور آن.
من نظرم این شکلیه که قبل انقلابی ها با بعدش همه با دکتر مخالف بودن چون افرات و تفریت تو کارش نبود تعلدل حفذ میکرد درست برعکس این 2 نسل
درودبر شریعتی
من
چند تا کتاب از این بابا خوندم . خوبیش به اینه که ادم از شک در میاره . یا کافر یا باخدا ولی با هرچی که هستی مهم اینه که با عشق به اون عمل کنی در غیر این صورت باید به ادم بودن خودمدن شک کنیم
نقل است که لیلی چندان هم زیبا نبود و مجنون در برابر عیبجویی که این نکته را به او یادآور می شود، ابتدا برآشفته می شود ولی سپس، با خنده می گوید؛
اگر در دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
ریشه ی اینگونه بحث و جدل ها در “عشق مجنون وار” و به نوعی “تقدّس بخشی به بشر ممکن الخطا” است؛ گاهی چنان به کسی عشق می ورزیم که عیب و عیوب را نمی بینیم یا حاضر به پذیرش این واقعیت نیستیم که او هم احتمالاً، دارای اشکال یا اشکالاتی بوده و هست. (عشق مجنون وار؛ عشق کورکورانه و احساسی)
گاهی هم، چنان قداست و احترامی برای یک بشر قائل می شویم که نعوذبالله، آگاهانه یا ناآگاهانه او را در ردیف خدا و معصومین (س) قرار می دهیم و از هرگونه خطا و اشتباهی مبرّایش می پنداریم. (تقدّس بخشی به بشر ممکن الخطا)
این قبیل تفکرات افراطی، یکی از عوامل اصلی دو دستگی و بلکه چند دستگی ما انسانها هستند.
باید قبول کنیم که؛
“ما کاملاً انسانیم ولی، انسان کامل نیستیم.”
باید باور کنیم که؛
“ما و سایر انسانها (به جز معصومین) به عنوان یک انسان، ممکن الخطائیم.”
باید بپذیریم که؛
“انسان ممکن الخطا (تمامی انسان ها به جز معصومین) به واسطه ی انسان بودن و ناقص بودن علم و محدودیت عقل و … در معرض خطا و اشتباه قرار دارد.”
“والعصر. إنّ الإنسان لفی خسر. إلّا اللّذین آمنوا و عملوا الصالحات، و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.”
مهمترین دلمشغولی دکتر شریعتی بازگشت به خویشتن اصیل اسلامی بود او هم مثل جلال آل احمد وسیدجمال الدین اسدآبادی واقبال لاهوری با چشم باز به جهان وپیرامون خود نگریست تا گوهر اسلام ناب محمدی وعلوی را به تناسب مقتضیات ونیازهای جهان انسانی در چشم انداز اسلام گرایان وجستجوگران راه نجات قرار دهد بدبختانه واز بد حادثه غربزدگان سکولار ودگراندیش داخلی با نهایت نامردی و بدسگالی خود را میراث خوار او جا زدندتا متنسکین متهتک را هرچه بیشتر علیه او بشورانند تمام غریبی ومظلومیت شریعتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به این مصیبت بزرگ مربوط می شود وبیشتر از آنکه خودش دیده شود کسانی دیده می شوند که با کودتای فرصت طلبی او را پیراهن عثمان نموده اند
اولین سال آشنایی من با دکتر شریعتی البته خیلی غیرمستقیم و در 16 سالگی ام سال 1352 بود توی صحن مسجد امام حسین تهران دقایقی مانده به اذان مغرب با یک دانشجوی تاریخ دانشگاه اصفهان که اهل مازندران بود وکنار هم نشسته بودیم هم صحبت شدم او ضمن تحسین وتشویق من به جهت گرایشات وعلایق دینی ام نشانی حسینیه ی ارشاد ودکتر شریعتی را وتوصیفاتی هم از جلسات درس او ارائه داد اما برای من رفتن به آنجا آسان نبود تا اینکه درسال انقلاب 1357 که 5سالی بود ساکن ارومیه شده بودیم نوشته های شریعتی در ارومیه به طور گسترده در حاشیه ی پیاده رو خیابان اصلی شهر یعنی پهلوی سابق وامام جدید فروخته می شد و توفیق من این بود که شدیدا اهل مطالعه بودم خصوصا بحث های اعتقادی و دینی را پی می گرفتم به همین خاطر بر اثر کنجکاوی به سمت خواندن این کتابها کشیده شدم ومتوجه یک سبک ونگاه جدید به تاریخ وآموزه های اسلام شدم چیزی در حد یک کشف ویک یافته ی نو ومتفاوت بعدها فهمیدم که این نوشته ها متعلق است به همان کسی که در مسجد امام حسین تهران به من از سوی ان دانشجوی دانشگاه اصفهان معرفی شد شدت تاثیر گذاری نوشته های شریعتی بر ذهن واندیشه ی من به حدی زیاد بود که وقتی سطری از مطالب را می خواندم دقایق طولانی به فکر وغوص در مطلب کشانده می شدم و واقعا امکان تداوم مطالعه از من گرفته می شد وپس از دقایق طولانی که به خود می امدم اما بازهم بیشتر از سطری نخوانده غرق در تفکر وعمق مطلب می شدم واین بود حا ل وروز من تا چندسال همان سال 52 که ساکن خیابان دماوند شده بودیم در مسیر خانه به مسجد امام حسین در میدان امام حسین کتاب فروشی با اتیکتی بود که صفحات مجله ی مکتب اسلام را به شیشه ای پنجره اش می زد تا برای فروش تبلیغ کرده باشد من هم روزی به خواندن انها مشغول شده واز اوضاه جبهه ی مورو در فیلیپین وجنایات مارکوس دیکتارش با خبر شدم وهمان سبب شد تا برای چندسال پیاپی خواننده ی دائمی این مجله شوم با قلم نویسندگان زبده ای آشناشدم از جمله مطهری وعلی حجتی کرمانی و محمود حکیمی و سرمقاله هایی که به قلم ناصر مکارم شیرازی نوشته می شد او طی چند مقاله به غیر متخصصان می تاخت که بدون تخصص در حوزه های اسلامی قلم می زنند وبرای من روشن نبود که مراد او کیست تا اینکه بعدها با کتب ونوشته های شریعتی وموافقان وخالفانش اشنا شدم و راز سرمقاله های مجله ی مکتب اسلام برایم مکشوف شد مهمترین دلمشغولی دکتر شریعتی بازگشت به خویشتن اصیل اسلامی بود او هم مثل جلال آل احمد وسیدجمال الدین اسدآبادی واقبال لاهوری با چشم باز به جهان وپیرامون خود نگریست تا گوهر اسلام ناب محمدی وعلوی را به تناسب مقتضیات ونیازهای جهان انسانی در چشم انداز اسلام گرایان وجستجوگران راه نجات قرار دهد بدبختانه واز بد حادثه غربزدگان سکولار ودگراندیش داخلی با نهایت نامردی و بدسگالی خود را میراث خوار او جا زدندتا متنسکین متهتک را هرچه بیشتر علیه او بشورانند تمام غریبی ومظلومیت شریعتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به این مصیبت بزرگ مربوط می شود وبیشتر از آنکه خودش دیده شود کسانی دیده می شوند که با کودتای فرصت طلبی او را پیراهن عثمان نموده اند این مظلومیت او را هرچند بزرگانی چون مقام معظم رهبری وشهید مظلوم دکتر بهشتی تا حد بسیار زیادی از ذهن دوستداران شریعتی وانقلاب اسلامی پاک نموده اند ویا گاه وبیگاه در سخنرانی های دکتر رحیم پور ازغدی به انصاف و درستی بررسی می شود اما بازهم مظلومیت اواز گذر چند دهه همچنان لمس می شود. به نظر من از فرصت طلبی استحاله طلبان سکولار که بگذریم زاویه ی نگاه اسلام شناسان بزرگوار وآبرومندی که منتقدان شریعتی هم می باشند با زاویه ی نگاه شریعتی متفاوت است وشاید این دلیلی باشد بر دوگانگی آنها