شمع قلب انجمن است و بیگانه با انجمن
شمعی در خلوت خاموش شبهای دراز زمستانی می سوخت ، در دل تیره و پر هراس زندگی بزرگ ، بر گردش زندانیان و زندانبانان همه حلقه بسته و گرم و کار خویش . و او در جمع تنها بود زبانش زبانه آتشی بود و سخن نمی گفت . زبان هائی که از گوشت و رگ …