گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

شمع قلب انجمن است و بیگانه با انجمن

شمعی در خلوت خاموش شبهای دراز زمستانی می سوخت ، در دل تیره و پر هراس زندگی بزرگ ، بر گردش زندانیان و زندانبانان همه حلقه بسته و گرم و کار خویش . و او در جمع تنها بود زبانش زبانه آتشی بود و سخن نمی گفت . زبان هائی که از گوشت و رگ …

شمع قلب انجمن است و بیگانه با انجمن ادامه »

بی تو

راست می گویی راست و چقدر من غمگینم ، در این دنیا رنگی و اندازه ای نیست ، هیچ چیزی نیست ،هیچ کسی نیست که به دیدن ارزد . « کسی که نمی خواهد ببیند به روشنایی نیازی ندارد» کسی که نمی خواهد ببیند پلک هایش را بیثمر چرا بگشاید ؟ آنگاه که هیچ چیز …

بی تو ادامه »

فرشته

وفرشته تنها که از میان همه ی کسانی که با رشته های گوناگون ورنگارنگ  با من پیوند داشته اند کمتر از همه مرا می ستود و بیشتر از همه مرا می کاوید مرا که… آنچه همواره تکرار می کرد ومن خیلی خوشم نمی آمد ومی دانست اما باز هم تکرار می کرد این بود که …

فرشته ادامه »

به پایان رسیده ام

گویی به پایان همه چیز رسیده ام تا مرز عدم چند گامی بیشتر نیست میدانم که پشت سرم هیچ چیز ، هیچ کس نیست که وسوسه ی دیدارش رویم را به سوی دنیا برگرداند .. همه چیز و همه کس مرده است اما جنازه هاشان را همچنان باید بر دوش بکشم و این کار مرا …

به پایان رسیده ام ادامه »

وحشت از آزادی

من هنوز اسیر نشده ام ، شاید هرگز نشوم . من همچنان حس میکنم که میتوانم آزاد شوم . اما آنچه مرا مقید نگاه داشته است وحشت از آزادی است اگر یک زندانی ، در بیرون هیچ دل خوشی نداشته باشد آزادی را طلب نمی کند ، هر چند در را به سوی خود گشوده …

وحشت از آزادی ادامه »

«بودن»ت چه حاضر چه غایب

نه هیچ چیز مهم نیست ، هیچ چیز مهم نیست ، نه پسندت ، نه نپسندیدنت ، نه مهرت ، نه کینت ، نه حضورت و نه غیبتت ، نه زشتی ات و نه زیبایی ات ، هیچی ، هیچت! –          یعنی چه ؟ این همه بی تفاوتی؟ –          آری هیچ ، هیچ چیزت برایم …

«بودن»ت چه حاضر چه غایب ادامه »