شریعتی بیدارگر نسل ها

اشک در چشم افق حلقه زد و ابر گریست
صبر از سینه ماتم زده کوه گریخت
موج ها درد به عصیان آمد
شهر آرامش دریا آشفت
بغض طوفان ترکید
اسب وحشی و سپید همه صحراهایی
که نبودش فریاد
بند و زنجیر گسیخت
دشت با چشمه چشمان شقایق هایش
آسمان را نگریست
آسمان ظلمت خاموش عزا
شعله خاطره صبح امیدش در خواب
که علی رفت به خاک

فرید صلواتی : چرا  ما باید امروز درباره کسانی چون دکتر علی شریعتی سخن بگوییم؟ چرا باید یاد آن ها را زنده بداریم؟ و چرا احیای خاطره آن ها برای ما یک ضرورت فرهنگی است و چرا امروزه کسانی می کوشند تا پیام او را تجدید کنند و متفکران و خصوصا نسل جوان ما را دوباره به یاد او بیندازند و اندیشه های او را به رخ بکشند و ضرورت آن ها را القا و تلقین کنند؟ و چرا کسانی سعی در اخفای آثار او و محو نام او دارند؟ و در این جا سوال پیش میآید که آیا مابه آن جا رسیده ایم که احساس استغنا از وجود چنین شخصیت هایی بکنیم. آیا ما واقعا آنچنان فراتر از فرهنگ و تاریخ خودمان پیش رفته ایم که بتوانیم به این پاره های عزیز فرهنگ خود بی اعتنا بمانیم؟ و با این که جسارت ما بدان جا رسیده است که از تاریخ خود آنچنان دور شده و فاصله بگیریم که این پاره های تاریخ ساز را نبینیم. چرا در این برهه از زمان پیام و سخنان این اندیشمندان چنان ناشنیدنی و موهوم و مدفون شده است که دیگر هیچ گوشی را بر نمی انگیزد و هیچ دلی را نمی شوراند. چرا باید ما رفتاری را انجام دهیم که متفکرانی را که از آن ما هستند از آن دیگران شوند؟ باید در اینجا تاکید کرد که اگر در هر چیزی سخاوت روا باشد، در میراث های فرهنگی سخاوت همانند بخل است و شاید هم بدتر از بخل است. متاسفانه این پیام های آشنا و دلنواز که در صحنه فرهنگ ما برخاسته است امروز چنان شده که حتی به اندازه خزانی از آنها ذکری نمی رود، البته وقتی سخنی از این بزرگان در برابر این مواریث گرانبها میآید. غرض تجلیل و ستایشگری بی محابا و بی پروا نیست، بلکه شناختن آنها و شناساندن آنهاست بنابراین با تجدید خاطره ای از دکتر علی شریعتی ما می خواهیم به خودمان برگردیم دوباره در خود نظر کنیم وتاریخ خود را و فرهنگ خود را از نو مورد ارزیابی قرار  دهیم و بیندیشیم که ایم و کجا نشسته ایم و به کدام سوروانیم. مرحوم دکتر علی شریعتی با دلیری ودردمندی و هنرمندی تمام در وادی ای گام نهاد که چشم ها را گشود و گوش ها را باز کرد و دلها را به سوی خود ربود. مرحوم شریعتی تنها سخن برلب نداشت، درد هم در دل داشت، عشق هم در جان داشت. سرمایه در ذهن ضمیر داشت و به خوبی می دانست که بی مایه فطیر است و صرف جملات زیبا و مهیج یا خطابه های غیرمقرون به ایمان هیچ گاه در هیچ  دوره ای کاری از پیش نبرده است. معمولا بزرگان به دلیل قوتهاشان بزرگند نه به دلیل ضعف ها یشان، اما وای به حال کسانی که به دلیل دید کور یا نزدیک بینشان قوت ها را نمی بینند و فقط ضعف ها را تقلید می کنند این مساله مهم متاسفانه پرده ای پوشانده است بر روی پیام ها و دیدگاه های واقعی مرحوم شریعتی، مرحوم دکتر علی شریعتی در درجه  اول انسانی دردمند و دردشناس بود و این نعمتی بزرگ است که به هر کس هدیه نمی شود. شرط دردشناسی عبارت است از عدم اشتغال به امور کوچک و روزمره، کسانی هستند که به غم های کوچک غمناک می شوند و بر شادی های حقیر شاد می شوند اما افرادی هستند که می توانند این کوچک ها و کودکی ها را پشت سر بگذارند و از ارتفاع بلند تر در این عالم خاکی نظر کنند و اتفاقاتی را که به چشم دیگران نمی آید ببینند، لازمه یک روح دردشناس و بلند همین است که شریعتی اینگونه بود.


افرادی بودند که می دانستند و می فهمیدند، اما این دردها را در صندوق خانه دل خودشان پنهان نگه می داشتند. هم شناختن شجاعت می خواهد. هم اظهار کردن آن دلیری و شجاعت. کسانی بودند و هستند که برای اینکه ندانند و نفهمند، ذهن خود را با توجیه لجن مال می کنند. ابتدا سازشکاری را با خود آغاز می کنند تا به دنبال آن با خلق سازگاری را آغاز کنند. مرحوم دکتر علی شریعتی در مقام شناختن گستاخ و دلیر و شجاع بود او با آدمیان دیگر تفاوت زیادی داشت چیزی که برای ما بسیار ارزشمند است این است که یکی دلیری او و دیگری هنرمندی او در اظهار درد بود دکتر شریعتی با مکاتب بیگانه آشنا بود و پاره ای از آنها را به خوبی آموخته بود و چنین فردی که هم ذهنش متوجه اندیشه های مغرب زمین بود و هم دلش در گرو تعلق ایمان دین بود خودش را در یک دگرگونی عمیق درونی احساس می کرد او به هیچ وجه نمی خواست دست از تعلق و ایمان دینی خود بردارد این وفاداری را نیز تا آخر عمر خود نگه داشت و جان خودش را نیز بر سر این وفاداری فدا نمود. مرحوم شریعتی کارش بازسازی اندیشه دینی در جامعه ای که همه گرایش به مکاتب غربی پیدا کرده بودند، بود دکتر علی شریعتی اینک از میان ما سال هاست که رفته است او که کار خودش را کرد و رفت و ما مانده ایم و ما هم باید کار خودمان را بکنیم و هیچ گاه هم نباید مسوول کرده های دیگران باشیم.  در این برهه از زمان برای ما چه شریعتی، چه دیگران، چه مخالفان او چه موافقان او همه آیینه های عبرتند. همه روزنه هایی هستند برای کسب معرفت و بصیرت. آنچه که به کار ما می آید برگرفتن چراغ است از میراث گذشتگان نه ابزاری برای دشنام یا تحسین یا تکفیر یا تقبیح هر چه از این قبیل باشد استفاده شیطانی است از آن اندیشه ها و از آن متفکرین و شخصیت ها دکتر شریعتی یک راه بود نه یک منزل.  او چراغ بود نه بت، فریادی بود برگوش های سنگین و پتکی بود بر وجدان های خاموش، دردی بود مجسم و مجسمه ای بود از درد و مردی بود در جاده تکامل. او به آنچه خود یافته بود، وفادار بود، برای آرمان دینی اش ترس و ملا حظه نمی شناخت. در این جا باید بر کسانی که از سر بی دردی از او بت ساخته اند و در پرستش او، خود را از فکر و نقد و تامل آسوده کرده اند فریاد برآورد که اگر او کاری کرد،  همان بود که پیروی بی منطق از دیگران نکرد، اگر خود را مرد میدان احیا می یابید دلیرانه در آن گام نهید. روحش و یادش پر رهرو باد

فرید صلواتی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *