در باغ بی بر گی زادم

در باغ  ” بی بر گی ” زادم ..

و در ثروت فقر غنی گشتم …

و از چشمه ی ایمان سیراب شدم …

و در هوای دوست داشتن ، دم زدم …

و در آرزوی آزادی سر بر داشتم …

و در بالای غرور ، قامت کشیدم …

و از دانش ، طعامم دادند  …

و از شعر، شرابم نوشاندند …

و از مهر ، نوازشم کردند …

و ” حقیقت ” دینم شد و راهِ رفتنم …

و ” خیر ” حیاتم شد و کارِ ماندنم …

و ” زیبایی” عشقم شد و بهانه ی زیستنم …

 

مجوعه اشعار دکتر علی شریعتی ، ص 162   و از محموعه آثار 13 ، ص 66

 

12 دیدگاه دربارهٔ «در باغ بی بر گی زادم»

  1. بمقام محترم دوست داران شهید راه ازادی حقیقی شریعتی ،
    سلام عرض میکنم حضور تان سپس از مقام محترم تان خواهش میکنم که لطف نموده کتاب های شریعتی را برایم بفر ستید به خدا سوگند یاد میکنم که من نامه که به غلا مان اهرام مصر نوشته بود خواندم بسیار اشک ریختم .
    شریف الله امیری فارغ از دانشگاه کابل دانشکده روانشناسی

  2. سلام
    سلام بر تو ای تنها مانده در کویر تنهایی تن ها
    تو ای آن که به کلمه ، نیرویی ماورایی نگفتن میبخشی
    و تو ای که در نبودت بودن را معنی دادی
    ای معلم شهید متحیرم که تو را زنده نمی دانند
    تو که دم گرم نفست در کنارم گوشم فریاد یا حق را نجوا میکند
    و مرا از پلک بستن در خواب نوشین زندگی بازد می دارد
    و دیگر ….

  3. سزاوار - افغانستان ؛ کابل

    سلام برتو ای مرد پاک طینت که روش زندگی کردن را از تو اموختم ای تویی که هر حرفت برایم مکتب است ودانشگاه! همیشه سبز باشند رهروانت ای شریعتی بزرگ .دوست داشتنی

  4. خیلی زیبا بودن .واقعامرسی.
    ……اماچه رتجی است لذتهاراتنهابردن وچه زشت است زیباییهاراتنها دیدن،وچه بدبختی آزاردهنده ای است تنهاخوشبخت بودن.آری دربهشت تنهابودن سخت تراز کویر است.استادشریعتی

  5. ما این واژه های دم زده از اوج دل راتنها ثانیه هایی از نظر میگذرانیم, شاید اندکی اشک بریزیم, اندکی جان بگیریم. اندکی, شاید عاشق شویم… اما ما چه دانیم از آن دل به یقین کبریایی که در جام خدا, عشق نوشیده. باشد تا شاید به اندازه نقطه ای از حقیقت جانش را در جان کشیم…

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *