من و نفی من

من حبابی بودم بر دریا ،

انباشته از هوا ، و خود را « من » حس می کردم .

اکنون که از هوا بریده ام و از خویش خالی شده ام دیگر نه حباب که دریایم.

رود تا وقتی که در تنگنای بستر سنگستانش با نام و نشان خودش می رود ، دچار التهاب و رنج و پریشانی و هیجان است ، رود خانه است ، نه « دریا » است ، یعنی نه رودخانه های دیگر یعنی «هیچ»  و چون به دریا می رسد و دیگر رود فلان نیست و خویش را نفی می کند، دریا می شود ، من رودخانه ای او نفی می شود ، من دریایی وی هست می گردد ، خود را دیگر نه رود که آب احساس می کند که من حقیقی همه رود هاست این است که تصوف می گوید بقا در فنا که چون رودخانه ای که به دریا حلول می کند من در خدا وارد می شوم و در او باقی و از خود نفی می شوم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *