۱۴مرداد سالگرد انقلاب مشروطه فرصتی است برای تأمل در موضوع ایران و جهان مدرن و اینکه این راه طی شده تا کجا کامیاب و یا ناکام بوده است. آیا ایران وارد دنیای مدرن شده است یا خیر؟ آیا پایههای مشروطیت یعنی تفکیک قوا و شکلگیری جامعهٔ مدنی و تشکیل احزاب و مطبوعات مستقل به عنوان رکن چهارم دموکراسی تحکیم یافته است یا خیر؟ در هر صورت انقلاب مشروطه آرمان هیجان انگیز برابری سلطان ظلالله با رعیت یا به عبارت درستتر با شهروند را به ارمغان آورد تا ایرانی بداند و به یاد آورد که انسان در آفرینش برابر آفریده شده و در برخورداری از حقوق طبیعی و ذاتی و فطری و خدادادی برابر است و همه برابر قانون برابرند و کسی از کسی دیگر برابرتر نیست. پس بر ماست شناخت مشروطه و علل کامیابی یا بیشتر ناکامی آن را و ادامهٔ این راه طی شدهٔ ناتمام را.
از جمله انتقاداتی که در چند سالهٔ اخیر از سوی برخی از روشنفکران به دکتر شریعتی وارد شده است این بوده است که شریعتی به سرفصل مهمی از تاریخ معاصر ایران یعنی انقلاب مشروطه در نفی یا اثبات نپرداخته است و این امر مهم را مسکوت گذارده است و در نتیجه به ملامت او پرداختهاند. گرچه عدم اشاره به موضوعی به شکل مستقیم در آثار یک اندیشمند به معنای نفی آن موضوع نیست چرا که نمیتوان به طور مثال کسی را که پشتیبان و حامی نهضت ملی ایران و دکتر محمد مصدق بوده است را به صرف نپرداختن به مشروطیت او را بیایمان به آرمان مشروطیت دانست و حکم به غیر تاریخی و ضد تاریخی بودن افکار او داد. مشروطیت و نهضت ملی نفت و انقلاب ۵۷ واجد آرمان و راه و روشی میباشند که باور داشتن بدان یا کافر بودن به آن در زندگی و زیست یک انسان متجلی میشود و در عمل اجتماعی یک فرد است که باید داوری کرد که آیا یک شخص بدان ایده و آرمان پایبند هست یا خیر.
اما نکته تأسف انگیز هنگامی است که روشنفکری در اوج ادعای مدرن بودن و پلورالیسم و به اصطلاح روشنفکران دههٔ پنجاه در نوک پیکان تکامل از مطالعهٔ کامل و دقیق دیگران پرهیز میکند و آنگاه به صدور احکام قاطع دربارهٔ آنان میپردازد!
یکی از این موارد که البته بارها و به مناسبتهای گوناگون نیز تکرار شده است دیدگاه جناب دکتر سیدجواد طباطبایی است که شریعتی را بارها مورد محبت و نوازش و تفقد خویش قرار دادهاند. از جمله در باب بحث مشروطه است که میفرمایند: «… در غیر تاریخی و ضد تاریخی بودن صورتهایی از ایدئولوژیهای سیاسی که شریعتی و سروش تدوین کردهاند همین بس که در نوشتههای آن دو هیچ اشارهای به سلب یا ایجاب به جنبش مسروطه خواهی نمییابیم… و یا اینکه شریعتی از هیچ چیز به اندازهٔ تاریخ بیگانه نبود.»(۱) حال باید ببینیم شریعتی آیا به گفتهٔ جناب دکتر طباطبایی هیچ اشارهای به جنبش مشروطهخواهی مردم ایران داشته یا خیر و اگر داشته چه بوده و چه دیدگاهی داشته است؟
مشروطهشناسی شریعتی را میتوان در سه بخش تقسیم بندی کرد: ۱-پذیرش و باور شریعتی به مشروطه ۲-آسیبشناسی مشروطه ۳-راهکار عینی شریعتی برای تحقق آرمان مشروطه
۱- گرامیداشت شریعتی از مشروطه: «جشن مشروطیت: امروز چهاردهم مرداد است، روز جشن است، جشن مشروطیت است، پایان روزهای آتش خیز و شبهای مردهٔ استبداد سیاه است. چهارده مردادماه پایان استبداد کبیر و هم استبداد صغیر است. سالروز تاسیس عدالتخانه است و انتخابات آزاد است و محدود کردن قدرت استبدادی سلطان است، اعطای حقوق ملت به خود ملت است، آغاز آزادی خلق است، پایان سلطهٔ بیگانه بر وطن عزیز است، رهایی ایران پس از قریب بیست و پنج قرن زندگی در دوران حیاتش که همه با سلطنت جاهلی گذشته است. چهارده مرداد نه تنها برای ایران که برای اسلام نیز روز جشن است، که سی و پنج قرن تاریخش را این چنین گذرانده است همه با خلافت جاهلی. گر چه از ۱۴مرداد اصلی تا کنون که سه دوره گذشته است آزادی و دموکراسی و نجات و انتخابات آزاد و… که لازمهٔ نهضت مشروطیت بود میبینیم که تا چه حد تحقق یافته است و مذهب و ملیت در چه حالی زندگی میکنند و حتی آزادیخواهانگاه از سر خشم دوران استبداد و آرامش کور پیش از انقلاب را بر این چنین مشروطیتی ترجیح میدهند ولی اگر چه بیشک رنج مردم بیشتر شده است و همه میدانند چرا اما… به هر حال… دانستن آزادی و بیداری گرچه با نداشتنش رنج آور است بهتر از نداشتن و ندانستن آن است گرچه این دو با هم آرام بخشند. فعلا مجال آن نیست که ایران پیش از مشروطیت و پس از آن را با هم بسنجیم رنجهای بسیاری هجوم خواهند آورد. امروز ۱۴مرداد سالروز… به هر حال جشن است.»(۲)
شریعتی در این نوشته به طور صریح و بیپرده ستایش خود از مشروطه و دلبستگی خود به آرمان مشروطه را عیان میکند و از دریغ و افسوسی یاد میکند که در ادامهٔ این نوشتار بدان خواهیم پرداخت. دلبستگی شریعتی به مشروطه و به آرمانهای مشروطه به حدی است که از میان چهرههای انقلاب مشروطه شخصیتی را به عنوان چهرهٔ محبوب خود بر میگزیند که در جریان انقلاب مشروطه فداکارترین و شجاعانهترین ایثار و از خودگذشتگی را در راه پیروزی مشروطیت از خود به نمایش گذاشت وحتی در این راه جان عزیز خویش را فدا کرد و آن کسی نیست جز میرزا نصرا… ملک المتکلمین واعظ و خطیب مشهور مشروطه که سخنرانیها و خطابههای روشنگرانه و آتشین او در نهضت مشروطیت سهم به سزایی در پیشبرد این نهضت بزرگ داشت.
دکتر شریعتی در پاسداشت مشروطیت و گرامیداشت یاد این شهید بزرگ مشروطیت مینویسد: «چه دردهای نوظهوری! هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم.. در انقلاب مشروطیت حادثهٔ دردناکی است که نویسندگان ار آن به سادگی میگذرند و من ساعتها وگاه شبها همان جا میمانم و میاندیشم و رنج میبرم و توانایی آنکه از آن بگذرم و بقیهٔ حوادث را دنبال کنم ندارم. ملک المتکلمین، چهرهٔ درخشان انقلاب است، من او را از همه انقلابیون دنیا بیشتر دوست دارم، مردی بود مذهبی و در عین حال روشن بین و در عین حال انقلابی و در عین حال دارای روحی به رقت عشق و لطافت خیال و داغی تصوف! چشمانی سیاه و پر جاذبه داشت و ابروانی تند و آراسته و ریشی انبوه و سیاه سفید و چهرهای که مردانگی و تصمیم و دلیری و تفکر و غرور در دلها میریخت و چه بسیار دلهای معنی یاب و سرشار که در برابر جاذبهٔ مرموز روحهای نیرومند بیطاقت میشوند، در طول سالهای خونین و پر هراس ۱۹۱۰-۱۹۰۰ گرفتار کشمکشهای پنهانی با خویش بودهاند و در تلاش رهایی از چنگ جاذبهٔ این چهرهٔ نیرومند، و نتوانستهاند! یکی از این دلها سر گذشتش نقل کوچه و بازار شد و داستان او و ملک در خلال اخبار جنگ و کشتار و تبعید و قیام و زندان و اعدام و انقلاب همه جا بازگو میشد. در اینجا نمیخواهم از سرگذشت دردناک عشق شاهزاده خانم دربار قاجار و ملک المتکلمین سخنی بگویم که خود داستانی دراز است و پر کشمکش و رنج آور، پیداست که عشق و زندگی مردی که سیمای انقلاب و مظهر آزادیخواهی و قهرمان مبارزه بود چه میکرد و چه میشد و قصهاش چه درد و داغی و درد و داغهایی شگفت و نگفتنی و نفهمیدنی دارد… من از عشق نمیتوانم بگویم از شهادت میگویم. شبانه قزاقان و سربازان دربار محم علی شاه به خانهها ریخته و آزادیخواهان را دستگیر کردند و به باغ شاه آوردند و به کنده و زنجیر بستند! شب بود و باغ شاه و قریب پنجاه تن از شخصیتهای بزرگ و کوچک انقلاب که دایره وار حلقه زده بودند و به زنجیر بسته بودند و به فردا میاندیشیدندُ فردا فردای مرگ بود. داشتند یکه چین میکردند تا آنهایی را که برای امنیت و خلافت خطرناک بودندو تسلط محمد علی شاه را بر آزادی و غصب حاکمیت را بر ایران عزیز تحمل نمیکردند برای اعدام و شکنجه تعیین کنند. پیداست که ملک المتکلمین خطرناکترین مجرم بود و ملک میدانست که چند ساعتی دیگر فرصت نیست، ناگهان چهرهٔ فرزندش را دید در برابرش! او را هم گرفته بودند و به زنجیر بسته بودند! مرحوم محمود ملکزاده * پسر ملک، تنها پسر ملک** تنها فرزند ملک، وصی ملک…! امشب آخرین شب است، پدر فردا صبح اعدام میشود و شب مرگ فرزندش، تنها و تنها فرزند دلبندش را در برابرش، زانو به زانویش، پیشش میبیند! در شب مرگ برای پدری که تنها یک فرزند دارد و فرزندش را هم در برابرش میبیند چه نیازی دردناکتر و لذت بخشتر و دیوانه کنندهتر از گفتگوی با فرزندش هست؟ چه نیازی؟ اما پدر است! کسی تا پدر نشده و چنین پدری نشده است و چنان فرزندی نداشته است نمیداند! ملک بر سر این نیازش دندان مینهد، دندان غفلت بر جگرش میفشارد، نباید آشنایی بدهد، نباید دژخیمان بفهمند که فرزند ملک المتکلمین است! نباید! نباید! خطرناک است، خطر مرگ! ملک به چشم میدوزد اما میکوشد تا نگاه پدرانهاش را از چشمانش بدزد، مخفی کند تلاش میکند تا دو نگاه عادی و بیاضطراب و بیمهر فرزندی و بیعشق خویشاوندی بدو چشمش آورد! شب مرگ است، شاید دیگر اورا فردا نبیند، شاید تا لحظهای دیگر او را بردند، وی را بردند، این دو را از هم جدا کردند، دیگر پیش هم نیاوردند، برای همیشه از هم دور ماندند، چگونه میتواند فرزندش را نگاه نکند؟ او را نگاه میکند، اما میکوشد تا نگاه پدانهاش را از چشمانش بدزد، مخفی کند، میکوشد تا دو نگاه از همان نگاهها که برای دیگران به چشمش میدهد، از همان نگاههایی که فقط روئیت میکنند، از همان نگاههایی که فقط تصویر هیکل را به چشم بر میگردانند، آری از همین نگاههای آینهای فیزیکی چشم پزشکی بر چهرهٔ فرزندش بیفکند، نه این هم خیلی مشکل نیست از جان کندن که مشکلتر نیست… نه خیلی از این مشکلتر است بدتر است کی میتواند مجسم کند؟ ملک برای اینکه نفهمند که این جوانی که در برابر او به زنجیرش بستهاند فرزند اوست فرزند دلبند اوست، نور چشم اوست، میوهٔ دل اوست، این همان فرزند ملک است که ملک آن همه به او دلبست است، همان فرزندی است که آن همه در انقلاب دست داشته است، از خود ملک هم تند و تیزتر است، محمد علی شاه مخالفتر است، باحکومت غصب دشمنتر است، آزادیخواهتر است، انقلابیتر است و همه شنیدهاند و میدانند و حتی میگویند که او ملک را انقلابی کرده است و ملک در آغاز مرد سخن و ایمان و علم بوده است، برای اینکه نفهمند این جوان فرزند ملک است، ملک با نگاه بیگانه در او مینگرد، میپرسد آقا جان اسم شما چیست؟ شما را که شاگرد مدرسهاید چرا گرفتهاند؟ شما را اشتباهی گرفتهاند؟ خوب، فردا آزاد میشوید، راحت میشوید، غصه نخورید، لابد آقا جانتان ناراحتند؟ شما راستی پدر دارید؟ چه درسی میخوانید؟ها! بارک ا… سر کلاسهای درس حاضر شوید!… و ملک دیگران را هم نگاه میکند که نفهمند که او را نگاه میکند! چه سخت است!»(۳)
این واقعه را دکتر مهدی ملکزاده فرزند ملک المتکلمین از قول برادرش اینگونه نقل میکند: «پدرم به من (محمدعلی ملکزاده) فرمود فرزند کاری بکن که تا من زنده هستم تو را نشناسند زیرا این مردمان بیرحم برای اینکه بیشتر به من صدمه بزنند اگر بفهمند که تو پسر من هستی ممکن است تو را در جلوی چشم من بکشند ولی پس از کشته شدن من به تو کاری ندارند و پس از چندی تو را آزاد خواهند کرد و برای اینکه سایر محبوسین هم متوجه این نکته باشند و مستحفظین هم بشنوند با صدای بلند مرا مخاطب قرار داده فرمود: پسر جان تو را چرا گرفتهاند تو گویا شاگرد مدرسه هستی و در این کارها وارد نبودهای یقینا اشتباه کردهاند و البته تو را مستخلص خواهند کرد که بروی تحصیلات خود را تمام کنی… در آخر شب ما را با همان زنجیر بزرگ که بسته بودند برای رفع احتیاج طبیعی چون حیوانات بیرئن بردند و در مراجعت از حسن اتفاق من سر زنجیر واقع شده بودم و طبعا پهلوی پدرم که بالای اتاق زنجیر بود واقع شدم از این پیشامد پدرم خیلی خوشحال شد و من هم از تنهایی بیرون آمدم یک اطمینانی در قلب خودم احساس کردم از پدرم احوال پرسی کردم فرمودند حالم خوب است ولی جراحت انگشتم خیلی اذیتم میکند من از بیکسی و پریشانی مادرم اظهار نگرانی کردم و گفتم: اگر در خانهٔ ما ریخته باشند و غارت کرده باشند نمیدانم به سر او چه آمده است. فرمود مگر نه آنکه ما عهد کرده بودیم که جان و مال و عیال و هستی خود را در راه آزادی و عدالت فدا کنیم اینک موقع آن رسیده که همگی به عهد خود وفا کنیم و هر یک در سهم خود با شجاعت مصائب را تحمل نماییم… به شما وصیت میکنم که تحصیلات خود را تمام کنید که تمام این بدبختیها از جهل و نادانی است… سپس اضافه فرمود مایوس نباش روزها ی خوش و خرمی پیش خواهد آمد و عنقریب آفتاب آزادی از افق ایران طلوع خواهد کرد و با نور خود تمام ناپاکیها را از میان خواهد برد.»(۴)
پس شریعتی را نه تنها عنادی با مشروطه نیست که او خود وامدار مشروطه و ستایشگر مشروطیت نیز میباشد و تعلق خاطر خود و معبودها و محبوبهای خود از مشروطه را نیز برگزیده است اما باید دید او مدافع کدام روایت از مشروطه میباشد مشروطهٔ طباطبایی و بهبهانی و نایینی و ملک المتکلمین یا مشروطهٔ مشروعهٔ شیخ فضل ا… نوری: «استبداد دینی تعبیر علامهٔ نایینی در رسالهٔ تنبیه الامه و تنزیه المله در توجیه آزادی و حکومت مردم و حاکمیت قانون بر اساس تشیع رد بر ملاهای مرتجعی که امامت شیعی را پشتوانهٔ شرعی سلطنت موروثی و نفی دموکراسی و فقه جعفری را سنگر استبداد فکری و عناد با حکومت قانون و بمباران مجلس با اسلحهٔ دین ساخته بودند و «مشروعه» را در برابر «مشروطه» علم کرده بودند، علمی که در زیر آن کلنل لیاخوف قزاق روس و محمد علی شاه قاجار و قداره بندان دربار سینه میزدند»(۵) دکتر شریعتی پس از اینکه راه خود را بین استبداد و مشروطیت و آنگاه میان مشروطه و مشروطهٔ مشروعه یا همان استبداد دینی برمیگزیند به آسیبشناسی مشروطه میپردازد.
۲-آسیبشناسی مشروطه: دلبستگی شریعتی به امری هیچگاه مانع از آن نشده است که وی به نقد و اصلاح و تکامل آن نیاندیشد چرا که از باور و نگاشتن آرزوها و آرمانها تا تحقق آنها راهی دراز و بسیار سخت و دشوار و پر از محنت و سنگلاخی در پیش است که باید آمادهٔ پرداخت چنین هزینه و تاوان سنگینی بود. شریعتی در چند نوشتهٔ مختلف و پراکنده به نقد مشروطه پرداخته است که نخستین آن چنین است: «… در همین گیرو دار بود که ناگهان با صدور چند فتوی مشروطه صادر شد ُ مثل برق آمد و مثل باد رفت و جنگ جهانی بر پا شد!»(۶)
در جای دیگری شریعتی در نقد مشروطیت چنین میگوید: «علت ناکامی مشروطهٔ ما جز این نبود که رهبران آن بیآنکه به مردم «آگاهی اجتماعی» و بینایی سیاسی «داده باشند به هدایت خلق و راه حل نهایی پرداختند و یک بار دیگر ُ هم چون پیش و پس از آن دیدیم که ثمرهٔ تحمیل انقلاب بر جامعهای که به آگاهی نرسیده و فرهنگ انقلابی ندارد جز مجموعهای از شعارهای مترقی اما ناکام نخواهد بود»(۷) و باز میگوید و این چنین دریغ میخورد که: «… و پس از او {سید جمال} در مشروطهای کاش به جای آنکه به تغییر رژیم میپرداختیم به تغییر خویش میپرداختیم»(۸) شریعتی پس از اینکه آسیبشناسی خود از مشروطیت و علل ناکامی و عدم تحقق شعارهای مشروطه را بیان میکند راهکار خود را برای تحقق عملی مشروطه بیان میکند.
۳- راهکار تحقق اهداف مشروطه: «… این است که ما نهضتهای سیاسی اسلامی بسیار داریم اما نهضت فکری جدیدی نداشتهایم به طوریکه حتی در مشروطه که یک انقلاب عمیق اجتماعی همراه با فرهنگ فکر و ادبیات انقلابی و سیاسی و اجتماعی خاص خویش است با اینکه بنیان گذاران و رهبران بزرگ آن روحانیان برجسته و وعاظ انقلابی و مترقی بزرگی چون ثقه الاسلام و ملک المتکلمین بودهاند میبینیم روح و بینش مشروطه بیش از آنچه تحت تاثیر جهان بینی سیاسی و ایدوئولوژیک اسلام یا شیعه باشد تحت تاثیر انقلاب کبیر فرانسه است و این است که میبینیم تنها کار علمی که عالم شیعی در مشروطه میکند کتاب تنزیه المله و تنبیه الا مه نایینی است که آن هم تنها و تنها توجیه فقهی مشروطهٔ فرنگی است وگرنه نقش اساسی رهبران روحانی ما در مشروطه تکیه بر اصول کلی اخلاقی و انسانی از قبیل عدالت آزادی برابری قانون و محکومیت ظلم و جور و استبداد بوده است و نقش اساسی اسلام استخدام ایمان مذهبی در مسیر انقلاب است و نه ارائهٔ یک فلسفهٔ سیاسی و فرهنگ انقلابیای که از متن اسلام یا مکتب تشیع بر خاسته باشد»(۹)
این گونه است که شریعتی مهمترین علت ناکامی انقلاب مشروطه را نداشتن فکر جدید و فرهنگ انقلابی مشروطه و عدم آگاهی مردم و نداشتن فلسفهٔ سیاسی که مبتنی بر دین و آیین مردم یعنی اسلام و تشیع باشد میداند و همین فقدان فرهنگ و آگاهی را باعث بازتولید استبداد پس از مشروطه میداند که فقط منجر به تغییر رژیم و حکومت شد و نه تغییر خود و کسب صلاحیت اصول و رفتار و فرهنگ دموکراتیک و مدنی که باید جایگزین فرهنگ استبدای و تمامیت خواه ما میشد. اتفاقا شریعتی که به گفتهٔ آقای طباطبایی فاقد دانش و اطلاعات تاریخی میباشد در نقد و باز کاوی علل انحطاط تمدن ایرانی در مواردی اشتراکات بسیاری با جناب دکتر طباطبایی دارد که سالها قبل از وی بدان اشاره کرده است و همین عوامل را در امتناع تفکر ایرانی حتی در مشروطه نیز ساری و جاری میداند.
شریعتی میگوید: «تعصبهای ملی یا مذهبی یا فرهنگی که برای محفوظ ماندن خویش از هجوم بیگانه درها را مطلقا به روی خارج بستهاند به زودی به انحطاط دچار شدهاند فرهنگ شیعی ما و فرهنگ اسلامی هند دو نمونه آن است. تا پیش از صفویه ایران قلب فرهنگی جهان اسلام بود و علمای اسلامی ما از شمال آفریقا تا چین در مسیر جنبشهای فکری و جریانهای علمی و تبادل و تفاهم فرهنگی مداوم بودند و دایرهٔ تشعشع اندیشه متفکران ایرانی تمامی شرق را شامل میشد و همچون سرچشمهٔ جوشان از فکر و فرهنگ ایران از غرب تا مصر و از شرق تا چین را سیراب میساخت… اما پس از صفویه که ایران بنام تشیع درهای خود را به روی دنیای اسلامی بست و تنها یک دریچه باز گذاشت و آن هم به روی اروپای مسیحی فرهنگ اسلامی همچون رودی که در حوضچهای فرو ریزد و بایستد به رکود گرایید و از تکاپو ایستاد و فقیر ماند و جهان بینی تنگ شد و تعصبها شدت یافت و روحیه فرقهای شد و بینشها قشری و علوم تنها در کار حاشیهنویسی و نقل قول و تکرار مکررات»(۱۰)
همچنین تاکید میکند که… «اما» صفویه از این فرهنگ و از این میراث پر از خون و جهاد و ایثار و آگاهی و مسئولیت و حرکت دستمایهای برای ایجاد یک قدرت خشن سلطنتی و قومی و نظامی متعصبانه برای تحکیم قدرت حکومتش بر توده و استخدام ایمان توده در مبارزه با قدرت عثمانیها و همدستی با توطئه سازان مسیحیت اروپایی که از قدرت اسلام در اروپای شرقی و سلطهاش بر مدیترانه به هراس افتاده بودند و زخمهای کاری خورده بودند بر گرد ایران و تشیع حصاری سیاه بر افراشت و از ما و فرهنگ ما جزیرهای ساخت که با تاریخ اسلام و با قرآن و با دنیای اسلامی قطع رابطه کرد و طبیعی است که پس از چند سال درون این حصار به جمود، جهل، رکود مرگبار و انحطاط وحشتناک دچار شد و به مرحلهای از ارتجاع و انجماد رسید که مترقیترین دعوت انقلابی تاریخ به شکل یک فرقه متعصبانه بسته منجمد و ظاهرپرست که تنها به درد سیاست بازان و قداره سازان میخورد در آمد.»(۱۱)
نکتهٔ مهمی که در آسیبشناسی مشروطهٔ شریعتی باید مورد توجه قرار گیرد این است که نقد شریعتی به مشروطه نفی مشروطه نیست بل یافتن درمانی است برای تحقق و باز خیزی و باز سلامتی این بیماری که باید برخیزد و به زیستن ادامه دهد یعنی نقد شریعتی نقد ماقبل مدرن نیست بلکه نقدی است مابعد مدرن برای ایجاد خیزشی از دل فرهنگ و اعتقاد و ایمان مردم برای برقراری ارکان مشروطیت که نه تنها بار دیگر در اشکالی جدید به گذشتهٔ ارتجاعی خود باز نگردد بلکه در طی زمان متکاملتر و بالندهتر شود و از آسیبهای آن کاسته شود کاری که جهان مدرن سال هاست با خود انتقادی و خود ترمیمی و روش آزمون و خطا طی کرده و میکند و بر ماست که بیشتر از این از قافلهٔ پیشرفت و ترقی و مدنیت عقب نمانیم و این راه را همتی میطلبد که نخستین آن عبور از آزمونی است که روشنفکران ما باید بدان ملتزم باشند و آن همانا پذیرش هم و پذیرش دیگری در عین داشتن رقابتی دموکراتیک برای تحقق آزادی، عدالت و حقوق بشر. حقوقی که هر فردمسلمانی بداند که این حقوق نه ارمغان بیگانه که آفرینشگر هستی آن را به او عطا کرده و هیچ کس را مجاز نیست که این حق خدادادی را از او سلب کند یا نادیده بگیرد ویا آن را پایمال کند و این بزرگترین درس مشروطه است.
منابع:
۱- تاملی دربارهٔ ایران جلد دوم (مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی) سید جوادطباطبایی صفحات ۳۰ و ۲۹
۲- گفتگوهای تنهایی جلددوم صفحات۹۷۱تا۹۶۹انتشارات آگاه، علی شریعتی.
۳- همان منبع صفحات ۹۶۸تا۹۶۵ علی شریعتی.
* البته نام فرزند بزرگ ملک المتکلمین که همراه او در باغ شاه گرفتار میشود محمد علی ملکزاده است.
** ملک المتکلمین دارای سه فرزند پسر با نامهای محمد علی ملکزاده اسدا… ملکزاده و دکتر مهدی ملکزاده بوده است.
۴- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران جلد ۵ و ۴دکتر مهدی ملکزاده صفحات ۷۷۸تا۷۷۷ انتشارات علمی
۵- ما و اقبال مجموعه آثار ۵صفحه ۱۹۵ علی شریعتی انتشارات الهام
۶- بازگشت مجموعه آثار ۴ صفحه ۳۹علی شریعتی اتشارات الهام
۷- همان منبع صفحه ۹۵
۸- بازشناسی هویت ایرانی -اسلامی مجموعه آثار ۲۷ صفحه ۲۵۶ علی شریعتی انتشارات الهام
۹- همان منبع صفحات ۲۴۶و ۲۴۵
۱۰ – همان منبع صفحه ۱۵۴
۱۱- همان منبع صفحه ۲۳۶