چگونه نقدی بر شریعتی رواست؟

برای اینکه برخی از مسائل روشن شود بخش دوم مقاله چگونه نقدی بر شریعتی ‏رواست را با چند تذکر مهم ادامه می‌دهم.‏

‏1- نقد منصفانه از نقد بی رحمانه بهتر است.‏

‏2- آدمی در نقد خود باید همانند نقد دیگران دلیر و صریح باشد.‏

‏3- روشنفکران دینی در نقد خود صراحت ندارند اما در نقد شریعتی از جاده ‏انصاف خارج می‌شوند.‏

‏4- از آرا و رفتار این اندیشمندان در سالهای گذشته به نمونه هایی در فرازهای ‏قبل اشاره گردید تا نشان دهم که جمله این جمع در آن سالها پیرو شریعتی نبوده، ‏بلکه پیرو مرحوم مطهری و دیگران اندیشمندان بوده اند. ‏

شریعتی بعد از مرگ خود، معلم انقلاب، در پارادیم عدالت سوسیالیستی شد. اما ‏معلم انقلاب اسلامی مرحوم مطهری گشت و این منطق انقلاب است که دو جریان ‏با گرایشات مختلف با یکدیگر مواجه و حذف می‌شوند.‏

اما شریعتی در جریان بعد از پیروزی جریانی قوی و منحصر به اندیشه خود در ‏صحنه نداشت، همچنان که در انقلاب جریانات ملی لیبرال، چپ با گرایشهای ‏گوناگون شرکت داشتند ولی آیا این جریانات در حاکمیت بعد از انقلاب جایی ‏داشتند؟

‏5- مسئله مهمتر فرق میان انقلاب و حاکمیت‌های بعد از انقلاب می‌باشد. انقلاب ‏یک تحمیل است نه انتخاب و نتیجه مشارکت اقشار مردم و جریانهای مختلف، اما ‏حاکمیت‌ بعد از انقلاب می‌تواند یکی از گرایشات درون انقلاب باشد. گرایش حاکم ‏در حاکمیت بعد از 1360 شریعتی را التقاطی می‌دانست که مصداق بارز آن آرای ‏مرحوم مطهری و مصباح یزدی و شیخ محمد یزدی و حتی مرحوم علامه ‏طباطبایی درباره شریعتی است و همچنین نظرات نرمتری که آقایان بهشتی، ‏هاشمی رفسنجانی و… در مورد برخی اشکالات در آرای شریعتی داشتند. گروه ‏اول شریعتی را منحرف و مرحوم مطهری از فتنه شریعتی نام می‌برد. گروه دوم ‏شریعتی را دارای اشکالات فراوان می‌دانستند که باید بوسیله روحانیت اصلاح ‏شود. این دو گروه در حاکمیت غالب شدند و به مرور زمان روحانیت و روحانیون ‏نام گرفتند. جریانات دیگر زیر مجموعه این دو جریان بودند و این ماجرا تا پایان ‏جنگ ادامه یافت و با بر آمدن جریان روشنفکری دینی از درون بخشی از حاکمیت ‏و تولد جریانات سیاسی درون حاکمیت شرایط سالهای 1360 تغییر کرد. جالب آن ‏بود که همه از مخملباف تا سروش و دیگران با بالانس کردن شریعتی به مطهری ‏دوران نوگرایی خود را شروع کردند. به عبارتی سر فصل نوگرایی این جریان یا ‏رجوع به آثار شریعتی آغاز می‌شود.‏

جریان غالب حاکمیت در دهه 1360 مارکسیست ستیز بود و مارکسیست را رقیب ‏نمی‌دانست، با لیبرالیسم دشمنی می‌کردو حاکمیت روحانیت را باورمی داشت. دکتر ‏سروش تصریح می‌کند که حکم رهبر انقلاب را برای عضویت در ستاد انقلاب ‏فرهنگی پذیرفته و سالها در آن عضویت داشته است. آقای علوی تبار اشاره دارد ‏بعد از کودتای 1354 در درون مجاهدین، عده ای به سوی آثار مطهری رفتند، ‏مشخص است که این عده همان اندیشمندان و اندیشه ورزان فعال اند که بعدها ‏جریان روشنفکران دینی نام گرفتند. پس شریعتی و آثارش نمی‌توانست دستمایه این ‏جریان برای رفتار و عملکردشان باشد.‏

‏6- ارزش نقد همزمان بر هر آرا و عملکرد بسیار والاست. مرحوم بازرگان که ‏دارای نقد همزمان به شریعتی بود، چنین باور نداشت که شریعتی را رهبر فکری ‏حاکمیت بعد از انقلاب بداند. وی در کتاب انقلاب در دو حرکت بخشی از ‏روحانیون و آرای مارکسیتی را موجب انحرافات انقلاب می‌داند. جالب این است ‏که جریان روشنفکری دینی که در سال 1372 در نشریه کیان ـ ویژه بازرگان ـ ‏وی را تجلیل کرد و در دهه 1360 بازرگان را التقاطی راست نامید که لیبرال و ‏به امریکا نزدیک است.‏

بخش وسیعی از جریان روشنفکر دینی دهه 1360 را دوره دولت سازی می‌داند، ‏از نظر آنها مواضع رستگاری طلبانه و با موضع دولت سازی متفاوت می‌باشد. ‏جالب این است که این دو جریان که در آرای خود کانتی مشرب‌اند در تحلیل دهه ‏‏1360 هگلی مشرب می‌شوند، زیرا رخدادهای دهه‌ی شصت را دعوای قدرت ‏می‌دانند که در آن دعوا حلوا خیرات نمی‌کنند وایشان درمقوله قدرت دیکر کانتی ‏نیستند، بلکه هگلی می شوند!‏

‏7- یک روحانی و مرجع بزرگ شیعه -آقای منتظری- می‌پذیرد که قانون اساسی ‏اول به اصل تمرکز و قوا توجه نداشته و حال معترف است که باید اختیار فقیه در ‏امر حکومت نظارت مؤثر در امور شرعی باشد.‏

اما بعد از سالها هنوز روشنفکران دینی هر بار که به نقد خود می‌رسند یا آن را ‏مطرح نمی‌کنند یا اینکه به شکل عجیبی خواستار توبه ملی می‌شوند، آنان (علوی ‏تبار و سروش) خواستار بررسی حوادث دهه 1360 البته بدون قید فاعل اعمال ‏انجام شده اند یعنی اینکه در مورد حوادث به وقوع افتاده در آن دوره که همه بدان ‏مبتلا شدند تحلیل شود اما روی سهم آنان در این رویدادها تحلیلی ارائه نشود. جالب ‏این است که در این مقوله دکتر سروش کانتی مشرب در اینجا هگلی مشرب ‏می‌شود. همین تحلیل را آقای جلایی پور در مورد حوادث کردستان و نقش خود در ‏این حوادث طرح می‌کند و ایشان نیز دربررسی آن دوره به جای کانت با هگل ‏همراه می‌شود. صد البته همه باید خود را نقد کنند، اما در این شیوه حاکم و ‏محکوم، زندانی و زندانبان تصفیه شده و تصفیه کننده با هم برابر می‌شوند. آیا این ‏نوع نقد عدالت کور نیست؟ هر فرد و جریان باید خود را نقد کند هر چند میزان، ‏نقش، دخالت و عملکرد جریانات با هم بسیار متفاوت است. البته نقد انتقام جویانه ‏هم نیست و نباید باشد، در پرتو این نگاه توبه ملی است که ناگهان یکی فریاد ‏می‌زند که بخشیدم اما فراموش نکردم. در حالیکه این فرد باید بخشیده شود نه ‏ببخشد!فراموش نکنید که این جمله گفته زندانی به‌نام ماندلا بوده نه گفته زندانبان یا ‏عامل حذف مخالفان. ‏

حتی در دموکراتیک ترین کشورهای اروپایی اصلی میان اندیشمندان، نویسندگان ‏حاکم شده که انجمن جهانی قلم به آن وفادار است. آن اصل این می‌باشد که ‏اندیشمندان و نویسندگانی که با حاکمیتهای غیر دموکراتیک همکاری داوطلبانه ‏کرده اند، می‌باید از رفتار خود ابراز تأسف کنند در این صورت آنان به عضویت ‏انجمن جهانی قلم پذیرفته می‌شوند. در حالیکه گرایش غالب در جریان روشنفکری ‏دینی در نقد گذشته خود، خواستار دقت در اعمال جریانات و افراد نیست، بلکه در ‏نقد دهه 1360 از اعمال بر آمده بدون فاعل مشخص سخن می‌گوید. ‏

حال آنکه هر کس خود را نقد کرد، مقبول تر می‌افتد و سبک بال می‌شود و نیز نقد ‏نفی نیست، نقد خود می‌تواند سبکبالی بیاورد، همچنان که مجتهد شبستری با وجود ‏مخالفت با اصل ولایت فقیه در سال 1358 و مواضع دموکرات، از برخی از ‏رفتارها انتقاد دارد و به راحتی در شرح زندگی خود آن را بیان می‌کند همین امر ‏مجتهد را با تمام دیدگاههای قابل نقدش در نزد مخاطب مقبول و محبوب تر می‌کند.‏

نشر از روزآنلاین، تقی رحمانی
باز نشر از نیمه حرف، اِنی کاظمی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *