در ستایش و سنجش فلسفه – احسان شریعتی

در ستایش و سنجش فلسفه
احسان شریعتی
——————————————————————————–
به خلاف شایعه مخالفت با فلسفه و فیلسوفان، شریعتی در تداوم سیدجمال و اقبال، بر ضرورت ازسرگیری پرسشگری فلسفی در تمدن اسلامی و ایرانی تاکید و توصیه می کرد که جنبش بازاندیشی دینی به رغم جهت گیری اجتماعی گذشته خویش، نیازمند بازسازی فلسفی است به ویژه در دو حوزه جهان بینی و انسان شناسی و این مهم جز با بازخوانی قیاسی -تطبیقی آثار و متون کلاسیک فلسفه غرب و شرق (میراث فلسفی اسلام و ایران) ممکن نخواهد بود. انتقاد شریعتی از هند و یونان زدگی در تاریخ علم و فلسفه ایران و اسلام، نشانه کمبود علاقه و احترام عمیق او نسبت به این دو قله بلند فرهنگ یا تمدن بشری نیست، چنانکه معنای قرینه سازی بوذر در برابر بوعلی، ترجیح بدویت عقیدتی- انقلابی در برابر غنای فلسفی- علمی رئیس حکمای ایران و اسلام نیست. فضیلت سلمان بر ابوذر را در حدیث «والله لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله و انما صار سلمان من العلماء لانه امرء منا اهل البیت»، بازمی یابیم. بحث فقط بر سر جهت گیری عقیدتی – اجتماعی است و ابوذر یک نماد و سمبل است. مانند اسطوره اسپارتاکوس نزد مارکس که در کنار کپلر، یکی از دو قهرمان خود می دانست. شریعتی فلسفه و فرهنگ یونان را دوست می داشت، به ویژه میتولوژی و تراژدی هلنی را، و همچنین دموکراسی مستقیم شورایی آتن را که از دموکراسی های بورژوا -لیبرال جدید جالب تر می یافت. دعوت شریعتی به این آغاز نو، در بازپرسی از چیستی هستی و انسان از منظر جهان یعنی توحید، پرسش های جدیدی را پیش روی دوستداران راه او می گشاید؛ تفکر یا تعقل مورد تاکید این «جهان بینی» چه شاخص های خودویژه ای دارد؟ از یکسو، چه تفاوت هایی با «فلسفه و متافیزیک» در سنت افلاطونی -ارسطویی این دو اصطلاح دارد و از سوی دیگر، با «جهان بینی» ها (تصویر ها و تصورات جدید از جهان) به عنوان بنیاد «ایدئولوژی» های مدرن؟ در سی امین سالگشت بزرگداشت هجرت شریعتی، مقصد این بحث، یافتن پاسخی کامل برای این پرسش کلیدی نیست، بلکه طرح درست صورت مساله است در انبوه سوءتفاهم هایی که گاه در افکار عمومی، پیرامون موضع واقعی شریعتی شیوع یافته است. بزرگداشت درست میراث فکری شریعتی، در سنجش آثار او به مثابه یک راه است. و این بزرگداشت، با الهام از یک آموزه نیچه ای در بازخوانی تاریخ، نه پاسداشت بیمارگونه یک شیء «عتیقه» سنتی است و نه درد بنیادگذاری یک «بنای یادبود» تاریخی، و نه سقوط به ورطه «نقادیگری» بنیان برانداز شبه مدرن، بلکه بازگشت به خود شریعتی به عنوان یک روش است متوجه آینده ای که گذشته ای دارد و گذشته ای که هرچند دگرگونه و نو، بازمی گردد. فلسفه خودآگاهی رهایی بخش مورد ستایش و تجلیل شریعتی، فلسفه «پفیوزی» یعنی در خدمت قدرت ها و توجیه تئوریک وضع موجود و تمجید از حاکمان تاریخ تا حد «روح جهان» (Weltseele) و مدح قداره بندانی چون دونیز و اسکندر و ناپلئون و هیتلر و استالین نیست زیرا فلسفه در خدمت هیچ چیز و هیچ کس نتواند بود مگر حقیقت و معنویت، و عدالت و آزادی مردم. و چنین فلسفه ای همان فرزانگی یا حکمت گمشده ای است که جوهرش را زمانی پیام آوران توحید، به زبان وحی خدایی زنده و یکتا، از آسمان به زمین آوردند و در زمان ما، که انسان دلیری خوداندیشیدن فارغ از قیمومت «سایه و آیه و مایه» را یافته، بازمی اندیشد و این همان خواست خداست که در فلسفه خلقت آدم، او بتواند متکی به خود، حتی در برابر «منع» خدا، بیندیشد. و در این توطئه الهی، شریعتی در خدمت خدا، یعنی برای خلق، در جست وجوی «بهشتی است که درختانش همه میوه ممنوعه باشند».
فلسفه مورد ستایش شریعتی، نوعی خودآگاهی ناکجاآبادی (اتوپیایی) ضد«استحمار»ی (ایدئولوژی به معنای منفی کلمه) است و پرسش اصلی فلسفی او «من کدامم؟» خویشتن «خود» در نگاه او همان من قومی و دینی موروثی و سنتی نیست و دعوت «بازگشت» او، به خود حقیقی یا اصیل انسانی و همان روح خدایی است که با موهبت خرد و عقل نقاد و پرسشگرش، خودآگاهی و اختیار و اراده و «مسوولیت» یافته و شأن و کرامت او، در قیاس با همه جانوران فرودست و فرشتگان فراسو، در این است که یک گزینش است.این فلسفه، پایه اومانیسم معنوی شریعتی است که در کنار فلسفه تاریخ وی، پایه فلسفه سیاسی دموکراسی «آینده» مورد نظر او را می سازد. نه اومانیسمی «بشرمدار» ماتریال-سکولاریستی و نه بورژوا- دموکراسی نیابتی و غیرمستقیم «نمایندگان» و قیم های عوامفریب دماگوگ، بلکه انسانیتی تشنه تعالی و معنا و نظم نوینی که در چارچوب آن، مردم و ملت ها به خودمختاری و حق تعیین سرنوشت و سیادت و حقوق انسانی و مدنی برسند. سرانجام این فلسفه اما یک سناریوی یکسره کمدیک- اتوپیک نیست، جنبه تراژیک آن، نقش «عنصر آگاهی» در تاریخ و جامعه است و «شوم بختی» آگاهی که بر دوگانگی نقش روشنفکر از سویی به عنوان وارث انبیا و ائمه است و از سوی دیگر مبارزی سیاسی که به رغم وسوسه راهبری، باید به نقش راهنمایی فکری- اعتقادی بسنده کند. پس توهم شاه شدن فیلسوف به همان اندازه اشتباه است که فیلسوف شدن شاهان. زیرا قدرت سیاسی، همچون قدرت اقتصادی، منطق خاص خود را دارد و مغایر منطق فلسفه است. فلسفه امامت و شهادت حسینی نیز همان فضیلت «پیام» خونی است که توسط زینب ابلاغ می شود و مرکب عالمانی که خون شهیدان را خوانا می سازد. پس باز به رغم مشهورات پیرامون شریعتی، نه خون و خشونت و نه جنگ و مرگ، هیچ کدام فلسفه و فرهنگ او نیستند، و شریعتی، می کوشد تا پیامش پیک آگاهی، دوستی و زندگی باشد. تراژیک در اینجا، همچون مورد یونان، نقشی پالایشگرانه (کاتارسیس) دارد، زیرا تصحیح کننده دموکراسی است زیرا محدودیت های آدمیان را برایشان آشکار می سازد. و در آخر این که خودآگاهی باید توان تحمل و شکیب آموختن دائمی و دلیری و ایثار را، در برابر نیروهای «جهل و ترس و طمع» آدمیان، بر خود هموار سازد، تا در مبارزه با «زر و زور و تزویر» از پای نیفتد و به بهای فدای بسیار همچنان به آرمان های «آزادی، برابری، عرفان» وفادار بماند.

منبع :شرق

1 دیدگاه دربارهٔ «در ستایش و سنجش فلسفه – احسان شریعتی»

  1. خدایا از انکه انسان ماندن را به تباهی میکشاند مذا به نداشتن ونخواستن روئین تن کن.(dr.shariati)
    دوستی ها تا زمانی ارزش داره که حرمتا شکسته نشه دکتر علی مهدوی نسب
    2نفر مرا ساختند یکی برادرم که از همه جهان بیشتر دوست دارم یکی شریعتی که از برادرم بیشتر دوست دارم .امااز خدا متشکرم که هم به من قدرت دوست داشتن داد هم جنین نفراتی کخ خدا را به من نشان دهند

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *