نقش شریعتی در انقلاب ایران

نقش شریعتی در انقلاب ایران

نقش شریعتی در انقلاب ایران

در این جا نوشته ای را که مهندس مهدی بازرگان در مقدمه کتاب [شخصیت و اندیشه دکتر علی شریعتی- به کوشش جعفر سعیدی] نوشته است آورده‌ایم. عنوان نوشته از ماست و چند پاراگراف اول را هم که تنها مربوط به کتاب مزبور بود حذف کرده‌ایم.


اشاره: در بخش نقد و نظر به آرای مخالفان و موافقان شریعتی می‌پردازیم و بدون هیچ دخل و تصرفی مقالات و اظهار نظرهای گوناگونی که در این مورد شده است را نقل خواهیم کرد. در این جا مقدمه‌ای را که مهندس مهدی بازرگان در مقدمه کتاب [شخصیت و اندیشه دکتر علی شریعتی- به کوشش جعفر سعیدی] نوشته است آورده‌ایم. عنوان نوشته از ماست و چند پاراگراف اول را هم که تنها مربوط به کتاب مزبور بود حذف کرده‌ایم.
نقش شریعتی در انقلاب ایران
مهندس مهدی بازرگان
اینجانب در نوشته‌ها و گفته‌های قبل از پیروزی انقلاب و بعد از آن، از جمله در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت، صحبت از وجود و نقش دست اول دو رهبر برای انقلاب اسلامی ایران کرده‌ام، یکی رهبر مثبت یا شخص آقای خمینی آیه الله العظمی است که تقریباً «قاطبه‌ی ملت ایران به صورت آزاد و خود جوش ایشان را برگزیده و امیدها به رهبرشان بسته بودند. دومی هم رهبر منفی انقلاب، یعنی «اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی» در اصطلاح آنروزی بود، که با کردار و آزارش همه طبقات را برای رفتنش علیه خودش همدل و همزبان نموده بود. حقاً به انقلاب اسلامی، هدف داد و یکپارچگی و سرعت پیروزی داد. حال باید تصور گذشته را تصحیح کرده با اذعان به رهبری قاطع هیجان انگیز و حرکت آقای خمینی، رهبری مؤثر و مهیج آقای دکتر شریعتی را هم به عنوان سومی آنها اضافه کنیم. یک رهبری فرهنگی ریشه‌دار در چهره‌های گوناگون فکری‌‌، عقیدتی،عاطفی،عملی وتدارکاتی.
در پیام زمان نخست وزیری دولت موقت که به مناسبت دومین سالگرد فوت دکتر شریعتی مجلسی منعقد شده‌بود، بنده از جمله گفته‌بودم:
«… در چنین روزی از میانمان و از دنیا رخت بر بست. گویی که باز هم و بلکه بیش از گذشته او را هر شب و هر روز یا لا اقل هر هفته و گاه در راه‌پیماییها، در محافل و در گفتگو‌های دوران انقلاب و جنبش می‌دیدم و حاضر و ناضر و گوینده‌اش می‌دانیم. افکار شریعتی با آن قلم سحر انگیز و لحن گیرا و تأثیرا و مخصوصاً در نسل جوان داخل و خارج کشور، در شرکت کنندگان و در شهید شدگان، زنده و عامل بود و هست و الحق نقش بزرگی در انقلاب اسلامی ایران داشته است».
انقلاب ما و نظام جمهوری اسلامی روی سه پایه‌ی مشخص و مسلم با سه شعار و سه رکن مهم بنا شده است. سه پایه یا سه رکنی که دکتر شریعتی در افکار و روحیات نسل جوان، بذر پاشی و آبیاری کرد و از طرف رهبری و متولیان انقلاب، با هنرمندی تمام مورد بهره برداری قرار گرفت.
آن سه رکن عبارت است از شهادت،امامت و انتقام. حمایت از مستضعفین و اصطلاح استضعاف نیز که اهداف سیاسی و شعارهای تبلیغاتی تداوم انقلاب می‌باشد، نیز یادگار اوست. و در برابر استضعاف استکبار را داریم و ستیزه‌گری با صاحبان زر و زور و تزویر. در میان صنف یا سه طبقه اخیر دکتر شریعتی با صاحبان زر وطنی مصاف چندان نداشته منطق سوسیالیسم و افکار مترقی اروپایی ضد سرمایه‌داری آنرا در زبان و قلم دکتر بیشتر انداخته جالبیت می‌داده‌است. ولی با صاحبان زور که در راس آنان شاه و دربار و ساواک قرار داشت و با اهل تزویر یا همسایگان بلعم با عورا دست و پنجه‌های زیاد نرم کرد.
در هر حال اشتیاق و استقبال از شهادت که در گفتارها و نوشتارهای دکتر به جالبترین گونه روح و رنگ یافته و هدیه به جوانان شده بود، اگر وجود نداشت حماسه‌های سرنوشت ساز و تاریخی میدان ژاله، خیابان سرچشمه تهران و نظائر آن در قزوین، سنندج، مشهد، تبریز و جاهای دیگر ایران بوجود نیامده کمر استبداد شکسته نمی‌شد و سپس جنگ عراق با چنین تعداد داوطلبان عاشق و کفن پوش آغاز و دوام نمی‌یافت، اگر دکتر شریعتی در کتاب امام و امت تکیه و تأکید روی نیاز امت به امام و به رهبر مرشد و مطاع همگان نمی‌کرد رهبری و ولایت در انقلاب و نظام حاکم چنین قداست و قدرت نمی‌یافت. همچنین اگر ستیزه‌گری او با ساز شکاری، با سرمایه‌داری و با مظاهر استثمار و استعمار جاری و ساری در دل و دیده‌های امت ایران نشده بود تداوم انقلاب پا نمی‌گرفت، یا بسوی دیگری متمایل می‌شد.
برنامه‌های بعدی دفاع از مستضعفین، پنجه در پنجه انداختن استعمار و امپریالیسم و در افتادن با خارج و خارجیها بیش از پرداختن به داخل و خودیها، اگر نگوییم صد در صد نشأت گرفته از دکتر شریعتی است ولی حامل یادگارهایی از او است. ضمناً ” معرف هماهنگی نسبی آرمانها و روحیات امام خمینی با دکتر شریعتی و نسل جوان ایران است. افسوس که عمرش کوتاه بود و مهلت و میدان نیافت تا در پرورش و آبیاری بذرهای سر از خاک در آمده و در تزکیه و طرد علفهای هرزه عمل نموده جلوی افراط و تفریط‌ها یا انحرافها را که گاهی به 180 درجه دسیده است بگیرد.
البته نمی‌گوییم آنچه در آستانه انقلاب و از ابتدا تا حال شده و آنچه مسلم به نظر می‌آید این است که اولاً اگر تا این اندازه دلها و دیده‌های نسل جوان ما، اعم از متدین و نیمه متدین، قبل از انقلاب و بعد از انقلاب محو در قلم و بیان شریعتی می‌شده است، یکی از دلائل آن تجانس و توافقی است که آمال و افکار او، که خود آنها تأثیر یافته از مکان و زمان و از مقتضیات محیط زندگی و پرورشش بوده است، انطباق با نسل جوان و نیازهای مردم ایران داشته صمیمانه بهم جوش می‌خورده یکدیگر را می‌پذیرفته‌اند. و اگر دکتر شریعتی در پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به رهبری آیت الله خمینی، عمیقانه سهیم بوده است باید گفت هر دوی آنها و بلکه هر سه آنها، یعنی شریعتی _ خمینی_ نسل اخیر ایرانی، بگونه‌ای متصل و متمم یکدیگر بوده مثلث مرتبطی را تشکیل می‌داده‌اند.
اخیراً کتابی از آقای داریوش شایگان تحت عنوان ” یک انقلاب مذهبی چگونه است؟” در پاریس منتشر شده است که در آن دکتر علی شریعتی را بعنوان ایدئولوگ نمونهء دوران معاصر و جوابگوی نیاز عمومی جوانان امروز، خصوصاً ملتهای شرقی استعمار زده و غرب‌زده معرفی می‌نماید.غرض از تألیف کتاب بررسی انقلاب اسلامی ایران با دید وسیع علمی_ فلسفی_ اجتماعی_ تاریخی است. انقلاب اسلامی ایران، بصورت یک بدعت مذهبی یا سیاسی و پدیده استثنایی که مخصوص ملت و محیط ایران بوده باشد، بلکه یک نیاز و نهضت عمومی بشریت معاصر که هم دلزده از ایدئولوژیهای ظاهراً علمی سیاسی _ اقتصادی ولی خشک و بی‌خاصیت مغرب زمین شده است و هم وجداناً احساس وابستگی و احتیاج به احیای ارزشها و ایدآلهای عاطفی_ اعتقادی قدیم می‌نماید. البته ایدآلها و اعتقاداتی که نامعقول و غیر قابل توجیه در منطقعلوم و افکار امروزی نباشد.
به نظر مؤلف، با تفصیل و توضیحاتی که در یکی از فصول کتاب می‌دهد، دکتر شریعتی موفق شده در ترکیب مارکسیسم اسلامی و مخصوصاً شیعی. یک جهان بینی منسجم جاذبی تدوین نموده تحویل نسل جان سرخورده و تشنهء رستاخیز و احراز حیثیت بدهد.
دکتر شریعتی، آنطور که در مختصر ارتباط و اطلاعات خودم از ایشان داشتم و دورادور می‌شناختم، پس از طی تحصیلات متوسطه و عالی و در پانزده سالی که ” وارد کار” شد، مثل انقلاب ایران دو حرکت داشت، حرکت اولش که مقارن سالهای مبارزات ملی، مذهبی و مارکسیستی در ایران بود، و از تحصیلات دانشگاهی جامعه شناسی او در فرانسه که در بحبوحهء نهضت آزادیبخش الجزایر و آشنایی او با بزرگانی چون ژال پل سارتر و لوئی ماسینیون شکل می‌گرفت، حرکتی بود برای مبارزه علیه استبداد و استعمار، با استفاده و اتکاء به اسلام. اما حرکت دوم او به صورت مبارزه و انقلابی درآمد بیشتر به قصد اصلاح فرهنگ و آئین ما و دفاع از اسلام در برابر سردمداران زر و زور و تزویر. مخصوصاً سومی آن چنین درگیری خود بخود پیش آمد و گوئی که آنرا ضروری‌تر می‌دانست.
با عبارت کوتاهتر، حرکت اول شریعتی رو آوردن به اسلام برای مبارزه با استبداد و استعمار بود ( همانطور که بعضی از مبارزین روشنفکر ما و الجزیره‌ایها این کار را کرده بودند ) و حرکت دوم او رو آوردن به مبارزه و تحقیق برای تصفیه اسلام بود. اولی بازگشت به خویشتن خویش در جلوه اعتقادی و اجتماعی آن یعنی اسلام و ایران بود و دومی تصفیه و تعالی مسلمانان ایران، از رکود و خرافت، خرافاتی که در اثر نادانی یا نادرستی، در جلوه دنیا و دین، با اتحاد سردمداران زر و زور و تزویر، در اسلام و در مسلمانی ایرانیان بوجود آمد. تشیّع علوی را تبدیل به تشیّع صفوی کرده و مجلسی‌ها را بجای ابوذرها نشانده بود.
جنگ در سه جبهه
به این ترتیب دکتر شریعتی در سه جبهه وارد جنگ شد. در سخنرانیها و در کتابها به هر دسته می‌تاخت و تصفیه ملت و دولت و دیانت را در سه جهت می‌خواست. چنین وسعت دید و قدرت ید برای او نقطه قوت و نشانه مزیت بود ولی نقطه ضعف و مایه هلاکت نیز شد. حریف اول و جبههءزر یا سرمایه داران که در زمان و مکان ما بیشتر حالت وزن شعر و مد روز را داشت، اگر کنار بگذاریم بسیار طبیعی بود که دو حریف دیگر یعنی ساواک استبداد و سروران ارتجاع، سخت درگیرش شوند، حربه اولی، که زندان بود اخراج از خدمت، با حربه سنتی دومی یعنی تکفیر و تهمت، همکاری نمود.
دلیل و انگیزه اولی تا حدودی روشن بود. میدانیم که بعد از کودتای 28 مرداد 32 هدف اصلی دربار و دستگاه حزب توده، با تشکیلات سیاسی و نظامیش، بود، که می‌بایستی شناسایی و نابود شوند. جرم عمدهء مصدق ملیون نیز این بود که زمینه‌ساز برای کمونیستها شده‌اند. پس از سرکوبی سازمان نظامی و متلاشی کردن ظاهری حزب توده، ساواک به سراغ همکاران مصدق و نهضت مقاومت ملی آمده آنها را زیر فشار گرفت_ البته نه به شدت توده‌ایها. پس از آن حاضر به مختصر آزادی و انتخابات قانونی برای ملیون و جبهه ملی نیز نگردیده در آستانه رفراندوم بهمن 1340 و انقلاب باصطلاح شاه و مردم، سران و اعضای جبهه ملی را به زندان انداختند. اما حبس و آزار و محاکمه بیشتر متوجه جناح نهضت آزادی جبهه ملی گردید. زیرا که لبهء تیز حمله نهضت متوجه شاه و استبداد بود. ساواک و سیاستهای استیلاگر حامی شاه متوجه شده بودند که خطر این دسته از مخالفین، یعنی ملیّون مسلمان و روشنفکران مذهبی که پایه اعتقادی و پایگاه مردمی دینی در جامعه دارند، بمراتب بیشتر از چپی‌های کمونیست و احزاب سیاسی غیردینی است، ثابتی موسوم به ” مقام امینتی” در یک مجلس ضیافت عمومی گفته بود که دشمن اصلی آنها چه کسانی و چه کتابهایی است. حتی در زندان بخود دکتر شریعتی طعنه زده بود که ما با چپیها و کمونیستها براحتی کنار می‌آییم. آنها مردم منطقی و با انصاف بوده وقتی برایشان نشان می‌دهیم که اعلیحضرت مبتکر برنامه‌های مترقی بوده عدالت اجتماعی و اصلاحات ارضی را که خواسته آنها است انجام داده‌اند، متقاعد و موافق می‌شوند. اما شما مذهبی‌های روشنفکر آدمهای سرسخت و گوشتهای ناپز هستید و دست از لجاجت بر نمی‌دارید …
ساواک بطرق مختلف درصدد بود دکتر شریعتی را از حیثیت و نفوذی که در طبقات جوان و درس خوانده پیدا کرده بود بیندازد و نقاط ضعف در او بدست آودره ور زبانها و قلمها بدنامش سازد. علاوه بر تبلیغات و توطئه‌هایی که مستقیماً روی او انجام می‌داد و همیاری که مارکسیستها و انحصارگران روشنفکری و حمایت رنجبران با ساواک داشتند، استفاده از روحانیون و تحریک مقدسین علیه دکتر بود. این تیر خیلی کاری از آب در آمد. چون زمینه داشت. بِرَگِ حساس علما برخورد کرده بسهولت و شدت می‌توانست آقایان را برانگیزاند.
دکتر شریعتی و روحانیت
روحانیت در همه ادیان و ادوار به دو دلیل با امثال دکتر شریعتی‌ها ناسازگاری دارد و احیاناً خصومت میورزد. یکی اینکه تجدد و نو‌آوری را منافی با اصالت و استحکام دین دانسته می‌ترسند در مبانی و معتقدات مردم که تا حدود زیادی بر تشریفات و تحجر و بر سنت‌ها و افکار کهن تکیه دارد، تزلزل حاصل شود و دلیل مهمترشان این است که اصلاً نمی‌خواهد هیچ فردی که خارج از صنف و کسوت مقدس است وارد قلمروی واسطه‌گی بین خدا و خلق خدا شده عهده‌دار مقامات مکتسب آنها گردد.
استدلال می‌کنند که تعلیم و تبلیغ دین تخصص لازم دارد. شخص باید سالها در حجره دود چراغ خورده در خوزه درس خوانده، لسان اهل بیت را یاد گرفته لباس دین را پوشده و برموز و اسرار شغل و به رسوم و شئون صنف آگاهی و عادت پیدا کرده باشد. خلاصه، نامحرم و خارج از خانواده نباشد و دکانی در برابر دکان ماءلوف باز نشود. اگر نویسنده‌ای در مقوله‌های دینی کتاب بنویسد ولو آنکه خدا ودین را ثابت کرده حقانیت و عظمت اسلام را با بیان مورد قبول مردم و جوانان بشناساند ولی در جرگه و با قلم و منطق آقایان نباشد، نباید تصور کرد که خوشحال خواهند شد و او را تایید خواهند کرد. بالعکس ایرادگیریها و تکفیرهایی عنوان می‌گردد.
مسلماً مصیبت بود که یک کلاهی دیپلم گرفته از مدارس جدید و فکلی فرنگ رفته که دکتر در جامعه شناسی شده است دم از قرآن و اسلام بزند،کتاب فاطمه فاطمه است بنویسد،در دانشگاه مشهد درس اسلام شناسی بدهد و بخواهد جوانان مملکت را با زبان علمی و اجتماعی و سیاسی روز به طرف خدا و اسلام و تشیع سوق دهد، آنهم نه شیعه صفوی و مجلسی بلکه شیعه علوی و انقلابی. چه رسد باینکه بمراجع تقلید ایراد گرفته بگوید چرا کار تحقیقی نمی‌کنند…
اما طبیعی بود که چنین باشد. این نکته از بدیهیات جامعه شناسی است که نه هیچ کاسب از همکار خوشش می‌آید و نه هیچ صاحب دانش و هنرمند یا تاجر، براحتی تحمل کشفیات تازه یا فن و کالاهای نو ظهور را می‌نماید. روانشناسی بشر همیشه در برابر نو‌آوری مقاومت داشته است.
عکس العمل در برابر شریعتی نمی‌توانست تند نباشد.
واقعیت و تجربه این است که اگر کسی منکر خدا و قیامت شود یا کتاب در رد قرآن و امامان بنویسد،مواجه با عکس العمل شدید از ناحیهء فقهای دین نمی‌شود. با نثار کردن لعنت و چند دشنام و دعا از کنار مطلب می‌گذرند. می‌گویند وجود خدا و روز جزا یا معجزه انبیاء، از بدیهیات عقلی و نقلی بوده مؤمنین حرف اینها را باور نمی‌کنند و ما در کتابهایمان جواب این شبه‌ها و اباطیل را داده اثبات صانع و نبوت و امامت را کرده‌ایم. بعلاوه ایرادهایی را که به اعتبار علوم جدید و افکار غربی و مادی می‌گیرند چون اصل آنها را قبول نداریم و قصد و سیاستشان استعماری است قابل بحث نمی‌دانیم. با برچسب غرب زدگی و امپریالیسم کارش را می‌سازیم. ضمناً چون قدرت و قلم برای رد کردن آ« نوع ایراد و اشکالات ندارند ترجیح می‌دهند به بی‌اعتنایی و سکوت برگزار شود. اما همینکه نامحرمی پا به حریم قدس می‌گذارد و مصالح و مقامات موروثی تهدید می‌شود، چون خدا و مردم حمایت نمی‌کنند خودشان باید بالاجتماع به دفاع پردازند. از دیدگاه بشری و جامعه شناسی و در سنت دینداران بعد ار پیامبران، همیشه اشخاص و عناوین مقدم بر اصول و افکار قرار می‌گرفته و عملاً دفاع از آنها مهمتر از اینها تلقی می‌شده است. بت پرستی که سکه رایج مدعیان انبیاء قدیم و چهره اولیه شرک و شیطنت بود جای خود را بعد از انبیاء به شخص پرستیها و صنف سازیها داده است. بی‌جهت نیست که مولی علی می‌فرماید اول حق را بشناسید و سپس رجال را با آن بسنجید نه آنکه مقامات و مواضع معیار حق و باطل باشند.
دکتر شریعتی وقتی حرف از اسلام منهای روحانیت می‌زند مرتکب ذنب لایغفری می‌شود که همه روحانیت را علیه خود بر می‌انگیزاند. و چون به اعتقاد و بنا به مصالح آقایان ” اسلام مساوی است با روحانیت ” یکی از افاضل معروف و از معاودین عراق حکم ” اَعدی عدوّ اسلام ” را درباره او صادر می‌نماید. سر مخالفت شدید و دشمنی با دکتر شریعتی در اینجا است. حملات و تهمت‌ها براه افتاد. نزد بزرگان حوزه و صاحب نظران می‌رفتند تا فتوای ارتداد بگیرند و ساواک آنها را پخش می‌کرد. حسینیه ارشاد را مرکز وهابیگری و مسجدی اعلام کردند که در آنجا دست بسته نماز خوانده می‌شود و اشهد ان امیر المؤمنین در اذان نمی‌گویند. کتابها و گفته‌هایشریعتی را زیر ذره‌بین گذاشته هر لغزشی که دیدند ( و کیست که لغزش و اشتباه و اشکال در کارش نباشد؟) از کاه کوه ساختند و چون خطای عمده‌ای دستگیرشان نمی‌شد بی‌پروا به قلب و تحریف پرداخته مطالبی را که دکتر اصلاً نگفته و ننوشته بود، با ذکر صفحه و سطر، به او نسبت می‌دادند! نهضتی علیه شریعتی راه انداختند. نهضتی که اگر در آقایان بی‌خبر حوزه و در بعضی از مقدسین سرخورده ایجاد مخالفت و خصومت می‌کرد روی جوانان مبارز، پسر و دخترهای درس خوانده و روشنفکران مسلمان داخل و خارج ایران، تأثیر معکوس داشته بر ارادات و اقبالشان_ و بر تعصب و غلوشان_ می‌افزود.
باچنین تمهیدات و هماهنگیها خلع شریعتی از استادی و دبیری در مشهد و بعید و زندان او در تهران_ حتی گروگانگیری پدر بزرگوارش_ برای ساواک آسان شد. بدور از مردم و دربدر از وطن گردید و معلوم نشد که چه شد!…
البته دکتر شریعتی با گفتن اینکه روحانیت ما امضای خود را پای هیچ قرارداد اسارت ایران نگذارده است و دکترها مهندس‌ها بوده‌اند که آن اسناد خیانت را امضاء نموده‌اند، درنظر آقایان اعاده حیثیت برای خود نمود. اما این اظهار برای توبه و تطهیر کامل کافی نبود. مضافاً باینکه نه دکترها و مهندس‌ها و نه علما و فقها کاره‌ای نبودند که قراردادهای سیاسی و اسارت ایران را امضاء کرده باشند.
جرم دیگری که بعداً به دکتر گرفتند نهضتی بودنش بود، در حالیکه عده‌ای در طرف مقابل به قصد تبرئه او یا تحفیف نهضت آزادی ایران سعی در انکار سابقه و ارتباط او با نهضت دارند.
* * *
آنچه گذشت واقعیتی بود بشری و جریانهایی اجتماعی. واقعیت دیگر و ناموس خلقت نیز این بود که اگر جسم و جان شریعتی فانی شد فکر و نامش باقی بماند. نه تنها باقی ماند بلکه گسترش و اوج گرفت. نوارها، کتابها و اندیشه‌هایش که از نیازهای تازه جامعه خودمان و جهان تغذیه شده بود، تحول ملت ایران و مبارزه و انقلاب را تغذیه نمود. مخصوصاً تداوم انقلاب را، علیرغم عناد و اختفایی که در باره‌اش بعمل می‌آمد پایه و پیکر داد. حتی شعار منفی او، یعنی اسلام منهای روحانیت، با وحشت و وحدتی که بوجود آورد، از عوامل پیروزی و وسائل قدرت برای اردوی انقلاب گردید.
یادش بخیر و جایش خرم و والا، در جوار رحمت خدا باشد!
حال که از حیاتش و از قلم و زبانش دور افتاده‌ایم آنچه باید در غیبت و در آثارش پی جویی کنیم و زنده نگاهداریم بارور ساختن درخت وجود برومندش می‌باشد. عبرت و معرفت از گذشته‌ها و از شده‌ها بگیریم و با تحقیق و تقیب و تکمیل افکارش، آینده را بسازیم و حال را چاره کنیم.
تهران_ تیرماه

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *