بخش دوم:
بنابراین اگر شریعتی در آن کتاب و یا هر جای دیگر از حق و صلاحیت ذاتی رهبر انقلاب و یا ضرورت تعلیق دموکراسی تا مدتی سخن میگوید قاعده نیست. استثناست و لذا نمیتوان از اطلاق بعضی از جملات که به طور عام گفته شدهاند قاعده استنباط کرد و آن جملات در پرتو مدعیات اصلی و در چهارچوب تحلیل کلان موضوع بحث معنا پیدا میکند. اصلاً این مدعا که شریعتی دموکراسی را به عنوان یک اصل اسلامی قبول دارد، محتاج استدلال نیست، چرا که عنوان «حکومت موقت انقلابی» در «طرح هندسی مکتب» (مجموعه آثار ۱۶، صفحه ۱۶-۱۷) با عنوان «دموکراسی متعهد» برای مرحلهی گذار انقلابها، به روشنی نظر شریعتی را مبنی بر اعتقاد به دموکراسی نشان میدهد. از تمام آنها روشنتر مضمون آشکار همان «دموکراسی رأسها و دموکراسی رأیها» است. همین تعبیر روشن میکند که دموکراسی اصل بنیادین است و باید به آن رسید اما باید نظام انتخابات و دموکراسی با آرای مردمان آگاه و آزاد و در شرایط مناسب شکل بگیرد و قوام بیابد. شریعتی در مجموعه آثار ۳۵ (بخش دوم، صفحه ۶۸۳) میگوید: “دموکراسی یک کالای صادراتی نیست، درجهای متعالی است که باید جامعهای بدان نائل آید”. آیا سخنی از این آشکارتر و استوارتر در باور به دموکراسی میتوان گفت؟ شریعتی در جای دیگر در «امت و امامت» (مجموعه آثار ۲۶، صفحه ۵۹۹) توضیح روشنتری دربارهی تطبیق اسلام و دموکراسی دارد. او میگوید: “حکومت دموکراسی در شکلهای مختلف خودش که در دنیا الان وجود دارد، حکومت ایدهآل همهی روشنفکران از آغاز قرن هجدهم بود که قرن آزادی فکر و ستایش و پرستش آزادیهای فردی است و عصر آزادی افراد انسانی (لیبرالیسم) همراه با اصالت بشر (اومانیسم) و اعتقاد به اصالت حقوق فردی (اعلامیهی جهانی حقوق بشر). این طرز حکومت که دموکراسی است و بر پایهی اکثریت آرای مردم و تلقی مردم به عنوان منشأ قدرت سیاسی دولت، با اصل «اجماع امت» یا اجماع اهل مدینه یا اهل حل و عقد، که مبنای تعیین خلافت معرفی میشود یکی است. و اجماع مردم، چه مردم مدینه را بگیریم و مهاجرین و انصار و به تعبیر خودشان اهل حل و عقد را، و چه اجماع همهی مردم را، به هر حال اصل بر شورا و اجماع و بیعت است که یعنی همان دموکراسی، و بیعت همان دادن رأی است و اجماع یعنی جمع شدن و اتحاد و اتفاق آرا، و اختلافی در این موارد که هست بر سر نوع تلقی از دموکراسی و انواع آن است” تمام سخن شریعتی در باب چند و چون تحقق دموکراسی و استوار شدن بر اندیشه و انتخابات آزاد مردم است و جلوگیری از بدفهمی یا سوء استفادهی ارباب قدرت از آن.
افزون بر دموکراسی، که شکل سیاسی و نهادی آزادی است اصل اساسی آزادی و ضرورت جداییناپذیر آن در انسانشناسی (یا همان اومانیسم اسلامی) شریعتی چنان آشکار و چندان مکرر است که نمیتوان آن را نادیده گرفت یا تحریف کرد. او در انسانشناسی قرآنیاش اساساً آدمی را با «عصیان» در برابر خدا تعریف میکند و او انسان واقعی را دارای اراده، انتخاب و خلاقیت میداند که هیچکس و به هیچ بهانهای نمیتواند و حق ندارد این ویژگیهای بنیادین را از او بگیرد. نمیتوان سخنان بسیار شریعتی را در دفاع از آزادی انسان و انسان آزاد آورد اما به عنوان نمونه یک پاراگراف از گفتارهای مشهور او را، که ارتباطی با دموکراسی هم دارد، نقل میکنم. وی در مقام دیدگاه اسلامیاش از آزادی و دموکراسی و مقایسه آن با نظامهای فکری – سیاسی معاصر چنین میگوید:
“لیبرالیسم سرمایهداری (نمونههای بارزش دموکراسیهای غربی که بر آزادی فکر و کار و اقتصاد فردی استوار است) میگوید: برادر! حرفت را خودت بزن، نانت را من میخورم.
مارکسیسم برعکس میگوید: رفیق! نانت را خودت بخور، حرفت را من میزنم.
فاشیسم میگوید: نانت را من میخورم، حرفت را هم من میزنم، تو فقط برای من کف بزن!
اما: نانت را خودت بخور، حرفت را خودت بزن، من برای اینم تا این هر دو حق برای تو باشد. من آنچه را حق میدانم بر تو تحمیل نمیکنم. من خود را نمونه میسازم تا بتوانی سرمشق گیری (فرق حکومت و امامت). آیا به راستی علی اینچنین سخن نمیگوید؟ فلسفهی زمامداریاش را میگوید، و آزادی فردیاش را: «لاتکن عبد غیرک جعلک الله حراً»” (مجموعه آثار ۳۵، بخش اول، صفحه ۲۲۸).
صاحب چنین اندیشهای چگونه میتواند با آزادی فردی و سیاسی و آرمان دموکراسی مخالف باشد و از شستشوی مغزی مردم برای همیشه دفاع کند و پیرو لنین و استالین و مائو باشد و حتی به سرکوبیهای عصر استالین و یا به فجایع انقلاب فرهنگی چین قانع نباشد و فراتر از آن را طلب کند؟ نه، آقای گنجی! شریعتی پیرو اسلام و علی است و نه لنین و استالین و معتقد به سرکوبی مردم و مخالفان و منتقدان! شما برای اثبات لیبرال بودن مطهری و مستبد بودن شریعتی یک جمله از مطهری نقل کردهاید، اگر از استفادهی تأیید آمیز از کلمه لیبرالیسم راضی میشوید و موجب میشود شریعتی را به لیبرال بودن مفتخر کنید، خدمت شما عرض میکنم که از قضا شریعتی در مجموعه آثار ۲۲ (صفحه ۲۰۸) از «لیبرالیسم اسلام» سخن میگوید و دلایل لیبرال بودن اسلام را هم به تفصیل میآورد.
و اما نسبت نظریات شریعتی با حکومت مذهبی و ولایت فقیه. واقعیت این است که به گواهی آثار مکتوب و افکار مشهور شریعتی، وی هرگز اعتقادی به هیچ گونه حکومت مذهبی بهویژه با زعامت سیاسی فقیه و روحانی نداشته است. در این مورد مستندات فراوانی وجود دارد ولی به عنوان نمونه به یکی از روشنترین و شناخته شدهترین سخن شریعتی استناد میشود. در مجموعه آثار ۲۲ (صفحات ۲۰۴. ۲۰۸) گفتگویی جالب بین شریعتی و تواین بی (در سفرش به مشهد) آمده است که در باب دین و حکومت و به طور خاص حکومت اسلامی با زعامت عالمان دین و دموکراسی و آزادی و لیبرالیسم است. به دلیل طولانی بودن آن فقط قسمتی از آن نقل میشود: “… وقتی من میگویم حکومت اسلامی، مقصودم شخص محمد و دو سه تن از جانشینان اولیهاش است که تا حدی از او پیروی میکردند… اول باید ببینیم حکومت مذهبی چیست؟ حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال میکنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون. آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین میداند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یک زعیم روحانی خود را به خودی خود زعیم میداند، به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین نه به اعتبار رأی و نظر و تصویب جمهور مردم، بنابراین یک حاکم غیر مسئول است و این مادر استبداد و دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نمایندهی خدا میداند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمیدهد بلکه رضای خدا را در آن میبیند، گذشته از آن برای مخالف، برای پیروان مذاهب دیگر حق حیات نیز قائل نیست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دین و حق میشمارد و هر گونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی میکند. خلاصه حکومت مذهبی همان است که در قرون وسطی کشیشان داشتند. اما در اسلام چنین بحثی اصولاً مطرح نیست زیرا عمال حکومت مذهبی در جامعه اسلامی وجود ندارد. سازمانی به نام روحانیت (clergy) نیست… این است آن بعد ایندیویدالیسم و لیبرالیسم انفرادی اسلام که آمریکا افتخار خود را در انتصاب دروغین خود بدان مکتب میداند و این است مبنای دموکراسی انسانی که آزادی فرد در برابر قدرت و مرکزیت جامعه تأمین میشود.”
آقای گنجی! این سخنان از کیست؟ لنین و استالین و دیکتاتورها چنین گفتهاند؟ آیا گویندهی این سخن است که مانیفیست نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی را نوشته است؟ آیا قانون اساسی جمهوری اسلامی با تکیه بر این اندیشهی شریعتی تدوین شده است؟ اگر بنا باشد ما از مانیفیست شریعتی سخن بگوییم، قطعاً مانیفیست سیاسی و مذهبی وی همین است که گفته شد. سخنان شریعتی را مقایسه کنید با این مدعای گنجی که میگوید: “شریعتی به روشنی تمام حکومت (زمامداری سیاسی) در عصر غیبت را نیابت از امام زمان تلقی میکرد”. و ببینید تحریف و جعل آشکار را. آری شریعتی در چند مورد (از جمله در «تشیع علوی و تشیع صفوی» و نیز در «شیعه یک حزب تمام») مرجعیت دینی را در عصر غیبت و در مرحلهی نهضت نوعی رهبری برای سازماندهی توده مردم میداند و روشن است که این امر، درست یا نادرست، ربطی به مسألهی حکومت و تشکیل دولت ندارد. وانگهی، شریعتی به صراحت، چنانکه گفته شد، بین امامت و حکومت فرق میگذارد. آیا آقای گنجی این اندازه جاهل است یا تجاهل میکند؟
البته این سخن درست است که مسؤولان جمهوری اسلامی در دوران انقلاب و پس از آن از برخی از آموزههای مبهم و یا چند پهلوی شریعتی با هنرمندی تمام استفاده کرده و میکنند اما در این میان جرم شریعتی چیست و چرا اوست که چنین مورد اتهام واقع میشود و با جعل و تحریف آشکار تمام مصائب پس از انقلاب به حساب شریعتی نوشته میشود؟ مگر در انقلاب از تلاشها و یا برخی افکار دیگران (حتی بازرگان و همفکران او که شما ظاهراً آنها را لیبرال میدانید) بهرهبرداری نشد؟ اگر شریعتی و افکار او چنین نقشی در تأسیس جمهوری اسلامی داشت و جمهوری اسلامی تا این حد وامدار شریعتی بود، نمیبایست بعد از انقلاب تا این اندازه شریعتی و آثار او مورد بیمهری قرار میگرفت و حتی از کتابخانههای عمومی جمعآوری میشد و فرزندان او نمیباید مجبور میشدند در خارج از کشور سالیانی دراز به حالت تبعید زندگی کنند. افزون بر آن، اگر مکتب فکری شریعتی و یوتوپیای وی لنینیستی و استالینیستی و ولایت فقیهی بود، میبایست پیروان آگاه و وفادار و شناختهشدهی شریعتی از رهبران و حداقل از همکاران نظام پس از انقلاب باشند، و حال آنکه نخستین منتقدان و مخالفان حاکمیت شمار زیادی از پیروان فکری شریعتی بودند و در این راه آزار و رنج فراوان دیدند و میبینند. بیگمان در این رویکرد انتقادی یکی از منابع الهام آنان آموزههای شریعتی بود. از جملهی آنها آموزههای وی چون آزادیخواهی و دموکراسی طلبی و عدالتجویی پیروان وفادارش را به مقاومت در برابر هر نوع استبداد و ستم و تبعیض دعوت میکرد. شما ادعا میکنید در آغاز از پیروان شریعتی بودید و او «دکتر» شما هم بود، اگر چنین روایتی را قبول کنم، یقین دارم که شما یا آگاهی لازم از افکار شریعتی نداشتید (چنانکه هماکنون نیز ندارید) و یا نسبت به راه و رسم شریعتی وفادار نبودید وگرنه چگونه ممکن بود که شما سالیانی دراز یار و همکار رژیمی باشید که امروز آن را به کلی نفی میکنید. حتی اکنون به آنجا رسیدهاید که اساس انقلاب مردمی و ضد دیکتاتوری پنجاه و هفت را نظراً و عملاً محکوم میکنید که صد البته در نهایت نتیجهای جز تأیید آن روی سکه یعنی رژیم فاسد و مستبد پهلوی نیست.[۴]
من، که یکی از علاقهمندان وفادار شریعتی بودم، از روزی که با واقعیتها آشنا شدم و امیدم به اصلاح را از دست دادم (سالهای ۶۰-۶۱) راه خود را جدا کردم واز آن پس در حد تشخیص و توانم رویکرد انتقادیام را ادامه دادم و میدهم. تبارشناسی شما نشان میدهد که شما در گذشته در طیف پیروان فکری – سیاسی روحانیانی چون، مطهری، بهشتی و… بودید و ارتباط ویژهای با شریعتی و راه و رسم او نداشتید. اکنون که به هر دلیل به تبارشناسی گفتمان انقلاب دست زدهاید دوستانه توصیه میکنم که صادقانه به گذشتهی خود بازگردید و آن را به طور شفاف مورد ارزیابی و نقد و داوری قرار دهید و بیهوده برای تبرئهی خود و توجیه حوادث سیاه دههی شصت نکوشید. شما اگر چنین قصدی هم نداشته باشید (که امیدوارم چنین قصدی نباشد)، گفتار و رفتار چند سال اخیر شما و بهویژه وارونهنمایی برخی از تحولات فکری – سیاسی انقلاب و پس از آن چنین تصوری پدید میآورد. در نهایت حتی اگر بناست نقش و سهم اشخاص و یا جریانهای پیش از انقلاب در انحرافات و حوادث پس از انقلاب معین شود، عدالت اقتضا میکند که این سهم عادلانه و منصفانه داده شود.
به هر حال تردید نیست که شریعتی به هیچ نوع حکومت استبدادی (مذهبی و یا غیر مذهبی) باور نداشت و با هر نوع استبداد مخالف بود و از آرمان دموکراسی دفاع میکرد و اتفاقاً، بر خلاف دعوی آقای گنجی، تمام عمر خود را در مبارزه علیه استبداد و تحقق دموکراسی مردمی و همراه با آزادی و عرفان گذراند. این از محکمات پروژهی شریعتی است. اما اگر در جاهایی به مناسبتی سخنی گفته که با این محکمات در باب آزادی و دموکراسی و اندیویدآلیسم و لیبرالیسم انفرادی اسلام متفاوت و یا ناسازگار است، منطقاً باید گفت که آن سخنان یا شرحها ویا قیدها و یا استثناهایی بر قاعده است که در این صورت فلسفهی خاص دارد و نافی اصل نیست و یا گوینده غافلانه دچار تناقض شده است که در این حال باید اصل را گرفت و فرع را وانهاد. مثلاً استفاده از واژهی شستشوی مغزی در «امت و امامت»، نقل قول است و اشارتی است به مدعیات رهبران چین و شوروی و هرگز نمیتواند با آرای مسلم و قاطع شریعتی سازگار باشد. یا برخی سخنان تند شریعتی علیه دموکراسی، جملگی در ارتباط با انقلاب و شرایط انقلابی و در واقع برای اثبات ترجیح دموکراسی متعهد مبتنی بر رهبری انقلابی بر دموکراسی آزاد پارلمانی و سیستم انتخاباتی در مقاطع استثنایی انقلاب است و هرگز به معنای نفی سیستم دموکراتیک به عنوان یک اصل عام و همیشگی نیست، این را من نمیگویم خود شریعتی بارها بدان تصریح کرده است.[۵] اتفاقاً این بخش از مدعای شریعتی درست است چرا که در مقطع پیروزی هر انقلابی تا مدتی عملاً ممکن نیست تمام امور از طریق مراجعه به آرای مستقیم مردم حل و فصل شود. انقلاب ایران، که ما خود شاهد آن بودیم، به خوبی این مدعا را ثابت میکند. فیالمثل، در مرحلهی گذار انقلابی چگونه میتوان با آرای مستقیم مردم «شورای انقلاب» و یا «دولت موقت» بنیاد نهاد و یا انتخابات پارلمانی برای قانونگذاری برگزار کرد. بنابراین، به رغم مدعای گنجی، رهبری انقلابی بدیل دموکراسی نیست، بلکه بدیل هرج و مرج و یا مراجعهی مستقیم به آرای مردم در مرحلهی گذار انقلابهاست. به هر حال، شریعتی در مقام نفی هر گونه سلطه گاهی تا آنجا پیش میرود که به آنارشیسم نزدیک میشود و از این منظر حتی پدیدهای چون هیپیسم را میستاید. وقتی که وی در آن سخن مشهورش میگوید: «غرب، انسان قلابی، میپرورد و شرق (= کمونیسم)، «انسان قالبی» به روشنی نظر و تحلیل او در باب لیبرال – دموکراسی حاکم غربی و حاکمیت سیاه استالینیستی بلوک شرق آشکار میشود. اگر مجال بود و تمامی نقل قولهای مطرح شده از شریعتی در مقالهی گنجی مورد وارسی قرار میگرفت، روشن میشد که آن کلمات در چه مقامی و به چه قصدی اظهار شده است. اما دریغ نویسنده محترم (و نمیدانم چرا) با گزینش جملاتی خاص و کنار هم گذاشتن آنها و افزودن تحلیلها و افکار شخصی خود بر آنها، به نتایجی رسیده است که به راستی شهامت و بیپروایی و توان ویژه میطلبد. شگفت اینکه در تحلیلهای گنجی گاه حتی حسنات افکار شریعتی تبدیل به سیئات شده است. میگویند کسی گفته است که کتابی را به من بدهید، من به استناد آن کتاب حکم اعدام نویسنده را صادر میکنم. تا کنون این مدعا را گزاف و مبالغه میدانستم، اما حال میبینم دوستم آقای گنجی با زبان و بیان جدلی خود و با هنرمندی تمام این کار نشدنی را به خوبی کرده است.
یک نکتهی مهم دیگر مانده است که لازم است به آن اشاره شود و آن مدعای نفی کامل دموکراسی غربی و حقوق بشر و به طور کلی دستاوردهای مدرنیته است. اکنون حتی مجال اشارتی وافی به مقصود در اینجا نیست. اما به کوتاهی میگویم که در این مورد نیز آقای گنجی رنج بیهوده برده است تا ثابت کند که شریعتی مخالف مطلق غرب و دشمن دموکراسی است. آرای شریعتی و تحلیلها و سخنان بسیار او آشکار میکند که وی از زوایای مختلف، گاه به مبانی فلسفی و انسانشناختی مدرنیته و برخی از دستاوردهای آن (از جمله دموکراسی و آزادی و حقوق بشر) و گاه به نتایج و کاستیهای زندگی مدرن نقدهای جدی دارد اما هرگز اصل آنها را نفی نمیکند که حتی مورد تأیید نیز قرار میدهد. او در غرب مدرن ارزشهای بسیار والا و انسانی و حتی دینی میبیند و از این رو میگوید مسلمانان نیز باید از غربیان بیاموزند و حتی نزد غربیان شاگردی کنند. در عین حال او همواره هشدار میدهد که از یک سو کاستیها نیز دیده شوند و از سوی دیگر مسلمانان نباید مجذوب و مفتون مفاهیمی چون آزادی و دموکراسی و عقلگرایی و لیبرالیسم شوند.[۶]
شاید مهمترین ایراد شریعتی به دموکراسی حاکم غربی ابزار شدن این ارزش در دست سرمایهداری و امپریالیزم است که مردم و منافع واقعی تودههای فرودست را نادیده میگیرد. از میان سخنان فراوان شریعتی به نقل یک پاراگراف بسنده میکنم : “اما، این آزادی، کم کمک، ضعفهای خود را نشان داد. پیشرفت… آری، اما به کدام سو؟ ثروت… آری، اما به سود کدام طبقه؟ علم… آری، اما در خدمت چی؟ تکنولوژی… آری، اما در دست کی؟ آزادی !… عملاً تنها کسانی از این حق عام بهره میگیرند که توانایی و تمکن کار را بیشتر دارند…” (مجموعه آثار ۱، صفحه ۱۱۴). ممکن است این انتقادها وارد نباشد و یا شما آن را قبول نداشته باشید اما هر چه باشد این ایرادها نه تنها نفی ارزشهایی چون علم و تکنولوژی و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر نیست بلکه مؤید آنهاست و این تفکیک بین آن اصول و چگونگی استفاده از آنها این مدعا را به روشنی اثبات میکند. جالب است که، بر خلاف گفته گنجی، در نهایت شریعتی همین غرب سرمایهداری و همان آزادی و حقوق بشر و دموکراسی موجود غربی را بر شوروی (آن روز) و بلوک لنینیستی و استالینیستی و مائوئیستی ترجیح میدهد. بنگرید: “… چنانچه امروز میبینیم سرمایهداری شرفش بیشتر از سوسیالیسم است: آنجا گاهی ندای انسانی به گوش میرسد. [ولی] آنجا که اصلاً خفقان است، انگار دیگر بشر نیست، آدم وحشت میکند! اگر در جایی یک فاجعهی انسانی به وجود بیاید. بالاخره از همان فرانسهی پلید هم صد تا صدا و ندا و… بیرون میآید… خود کمونیستها که از رژیمهایشان در میروند به اروپا میروند. از سولژنیتسین پرسیدند چرا به آمریکا میروی؟ میگوید برای اینکه آنجا میتوانم به آمریکا فحش بدهم، ولی در کشور خودم — روسیه — نمیتوانم، برای اینکه اگر در همان موقع با نیکسون لاس میزنند، تمام روزنامهها از او ستایش میکنند.” (مجموعه آثار ۲۳، صفحات ۳۴۸-۳۵۰). از این رو این مدعای حضرت گنجی که شریعتی «غربیان را یکسره محکوم میکرد» یکسره خلاف است و همین چند جملهی نقل شده جعلیات گنجی را آشکار میکند. البته در این مورد نیز شریعتی محکماتی دارد و متشابهاتی و منطقاً باید همه را در کنار هم نهاد و در نهایت داوری کرد. چرا آقای گنجی چند جمله تقطیع شده را کنار هم چیده و دهها مورد دیگر را، که نافی مدعای ایشان است، نادیده گرفته است؟ به هر حال ممکن است که شریعتی واقعاً دچار تناقضگویی شده باشد، در این صورت محقق و منتقد باید با لحاظ کردن تمام مطالب به تناقضات اشاره کند و بگذرد و او حق ندارد کلمات بریدهای را گزینش کند و به سود و یا به زیان شخصیت مورد تحقیق حکم کند.
نکتهی مهم دیگر این است که ممکن است منتقدی با صاحبنظر دیگر اختلاف داشته باشد، در این صورت، منتقد آرای خود را حق و معیار قرار دهد و طرف مقابل را یکسره محکوم کند و به گونهای جلوه دهد که گویا او بر صراط حق است و فرشته و دیگری بر باطل است و شیطان. او میتواند با طرح درست و همه جانبه آرای خود و مخالفش، از افکارش دفاع کند. مشکل شیوه جدلی آقای گنجی این است که افکار امروز خود را معیار حق و باطل دانسته و شریعتی را با آن معیار سنجیده و با تمسک به برخی گفتههای گزینش شده و در واقع تحریفشدهی شریعتی او را یکسره محکوم کرده است و فیالمثل خود را آزادیخواه شمرده و طرف مقابل را مستبد و دشمن دموکراسی معرفی کرده است. در حالی که ایشان میتوانست افکار شریعتی را با استدلال و با استناد به تمام آرای او نقد و رد کند و ضعفهای استدلالی اندیشههای او را نشان دهد. سخنان شعاری و بی بنیاد به استناد چند جمله گزینش شده نه در شأن یک محقق است و نه در شأن یک آزادیخواه و دموکرات و لیبرال.
چارهای ندارم که کمی با بیپروایی مشابه دوستم گنجی بگویم که دریغ زبان و ادبیات و شیوه مقابله ایشان با شریعتی (و حتی گاه با دیگران) شبیه ادبیات و روش پروندهسازی کیهان است. ظاهراً گنجی همان خط امامی سابق است، اما از نوع لیبرالش، « یک لیبرال بنیادگرا»، بنیادگرایی انواعی دارد: مذهبی، سکولار، لیبرال و… اگر ایشان دلخور نمیشوند، صمیمانه میگویم مقالهی ایشان و اتهام زنی او در این مقاله، مرا به یاد سید حمید روحانی انداخت که در کتابش («تحلیلی از نهضت امام خمینی»، جلد سوم) با گزینش و تقطیع بازجوییها و اسناد ساواک شریعتی، مدعی شد که شریعتی همکار ساواک بوده است. همین روحانی در همان کتاب به دلیل استفاده فتحعلی آخوند زاده از اصطلاح «پروتستانتیسم اسلامی» و نیز طرح شریعتی تحت همین عنوان، شریعتی را فراماسون و غربزده و مأمور تخریب اسلام شمرده است.[۷]
اما باید انصاف داد که زشتی اتهام ساواکی بودن شریعتی بسیار کمتر از اتهام لنینیست و استالینیست و دشمن آزادی و دموکراسی بودن اوست. در این میان کاملاً به دکتر احسان شریعتی حق میدهم که بگوید: “میگویند شریعتی با آزادی و دموکراسی مخالف بود، ما هر اتهامی به شریعتی را میبخشیم اما این یکی را نه”. روشن است که مشکل اصلی گنجی اختلاف نظرهای بنیادی ایشان با شریعتی دربارهی دین، ایدئولوژی، غرب، مدرنیته، انقلاب، آزادی، دموکراسی و… است. بهتر بود ایشان اختلافات را مطرح میکردند نه اینکه در مقام مدعیالعموم کیفر خواست سیاه و یک سویه و بی دلیلی (شبیه کیفرخواست متهمان کنفرانس برلین) علیه کسی که نیست تا از خود دفاع کند بنویسد و تنها به قاضی برود و راضی برگردد. در شگفتم که چرا گنجی در نقد و بررسی آرای متفکری در باب مباحث پرمناقشهای چون آزادی و دموکراسی و غرب و مدرنیته و انقلاب و… چنین بیاحتیاط گام برمی دارد و احکام جزمی صادر میکند، به گونهای که گویا تنها تفسیر همان است که ایشان میگوید و یا اولترالیبرالهای اروپایی تبلیغ میکنند. برخی از متفکرانی که آقای گنجی در سال گذشته در اروپا و آمریکا با آنان دیدار کرد و با افتخار از آن یاد میشد، در شمار منتقدان جدی غرب و مدرنیته و دموکراسی لیبرالی و سرمایهداری متجاوز هستند. کسی که به نظریهی «مرگ مؤلف» معتقد است و از قرائتهای هرمونتیکی متن سخن میگوید، چگونه یک فهم را حق میشمارد و فهمهای دیگر را نامعتبر میداند و حتی قاطعانه محکوم میکند؟ متأسفانه ایشان این روش جزمی و سنتگرایانهی خود را در مورد اسلام نیز به کار میگیرد و در «مانیفیست» اول خود با کنار هم چیدن چند آیهی قرآن و یا روایت و یا فتوای فلان فقیه در رسالهاش به تباین اسلام و دموکراسی فتوا میدهد. اگر ایشان از گذشتهاش به کلی گسسته و انقلاب را مطلقاً مردود میشمارد و با دلبستگی کامل به لیبرالیسم افراطی در اندیشهی پختن «خورشت قرمهسبزی لیبرالیسم» است، چرا باید دگراندیشان خود را که هنوز خیلی ضد انقلاب نشده و یا به قدر کافی لیبرال نیستند و به لیبرالیسم افراطی انتقاد میکنند، به دشمنی با آزادی و دموکراسی متهم میکند؟ این شیوه هر چه باشد، قطعاً لیبرالیستی نیست.
سخن دیگر اینست که بر خلاف گفتهی آقای گنجی که به دو قرائت دموکراتیک و ضددموکراتیک از شریعتی باور دارد، به گمان من، اگر تمام آرا و گفتههای شریعتی در باب انسان، آزادی، دموکراسی، عدالت و… را در یک منظومه قرار دهیم و متشابهات را در پرتو محکمات تحلیل و تفسیرکنیم، فقط یک قرائت از شریعتی ممکن است و آن قرائت دموکراتیک آثار اوست. گفتارهای حاشیهای یا شرح و بسط است و یا استثناهای با دلیل و یا تناقض که طبعاً باید این گزارهها را به حساب غفلت یا اشتباه و لغزش گذاشت. این نوع تناقضات کم و بیش در آثار و افکار هر متفکری وجود دارد. آخرین کلام اینست که آقای گنجی فرمودند که شیفتگان شریعتی در مقابل نقد وی “از خود ناشکیبایی بسیاری نشان میدهند”. شگفتا! دوست عزیز! بار دیگر مقالهتان را بخوانید، شما نام آن را میگذارید نقد محترمانه و علمی و بیطرفانه؟ اتفاقاً به شهادت آثار مکتوب، جدیترین و جامعترین نقدها را دوستاران شریعتی و پیروان سنت فکری او انجام دادهاند، چه کسی با نقد درست مخالف است؟ اگر بنده برمیآشوبم و به شما، به رغم دوستی و علاقهی فیمابین، حتی تندی میکنم، برای این است که در سخنان شما تنها چیزی که دیده نمیشود نقد علمی و بیطرفانه است و حتی جعل و بهتان نیز کم نیست. فکر میکنم در همین مکتوب نشان دادهام که شما ادب نقد را رعایت نمیکنید و حتی یک کلمه از آرای دیگر شریعتی در باب حکومت، آزادی و دموکراسی را نمیآورید و این به چه معناست و برای چیست؟ آیا باور کردنی است که شما آنها را نخواندهاید؟ جالب است که حتی وقتی در پاسخ شما استدلال میشود و موارد نقض مدعیات نادرست شما ارائه میگردد، عکسالعمل نشان نمیدهید و نشنیده میگیرید و شگفت اینکه بار دیگر همان سخنان را تکرار میکنید. سال گذشته در کانون توحید لندن به اشاره حرفتان را مستند نقد و رد کردم و بعد آن را در برخی سایتها و در روزنامه «شرق» منتشر کردم و شما باید آن را دیده باشید. اما باز میبینم با تکرار شدیدتر همان جعلیات به تخریب شریعتی ادامه دادهاید. این تحریف و تخریب است و نه نقد.[۸] متهم کردن شریعتی و یا هر کس دیگر در فضای فکری – سیاسی موجود به استالینیسم یک دشنام سیاسی است و نه نقد.
اصلاً روشن نیست که چرا شما در این اوضاع و احوال، که محور مشترک تمامی نیروهای مترقی و ملی آزادی و دموکراسی و عدالت و حقوق بشر است و به اعتراف شما تمام دوستاران شریعتی نیز در صف اول این جنبش انسانی و ملی قرار دارند، عزم خود را بر نفی و طرد یکی از نمادهای بزرگ آزادیخواهی و عدالتطلبی میهن ما جزم کردهاید و به انتشار این مکتوب طویل و بیبنیاد اقدام نمودهاید؟ لحظهای بیاندیشید، آیا این کار شما به دموکراسیخواهی ملت ایران کمک میکند؟ نکند که اقبال روزافزون مردم ایران بهویژه جوانان و فرهیختگان کشور به شریعتی و مکتب او، که آخرین نمود آن را در سمینار سه روزه خرداد امسال در حسینیهی ارشاد دیدیم، شما را نگران کرده است؟ چنانکه دیدیم در داخل نیز شخصیتهای محترمی که آشکارا ضد شریعتی و به طور کلی ضد چپ هستند، عکسالعمل نشان دادند و خشم و نگرانی خود را در جراید به نمایش گذاشتند.
این را نیز بگویم که من در این مکتوب نه قصد دفاع از آرای شریعتی را داشتم و نه در مقام نقد و یا نفی تمام سخنان آقای گنجی بودم، هدفم فقط یک چیز بود و آن نشان دادن بیتوجهی ایشان به ادب نقد و انتخاب گزینشی پارهای از گفتههای شریعتی و سانسور کردن محکمات افکار وی و در نهایت اثبات این مدعا که شریعتی معرفی شده در مکتوب گنجی جعلی است و درست در تعارض با شریعتی واقعی است که در زندگی و آثار مکتوبش و حتی در زندگی روزمره مردم حضور دارد، خواستم بگویم دوست من! سرچشمه را نمیتوان آلود.
یادداشتها:
۴. و قابل تأمل اینکه آقای گنجی خود هنوز هم یک انقلابی است چرا که وقتی آَشکارا سخن از تغییر رژیم میکند و در هیبت یک رهبر سیاسی شعار «خامنهای باید برود» سر میدهد، چیزی جز انقلابیگری سیاسی نیست. شیوهی «نافرمانی مدنی» و اینکه «ما خشونت نمیکنیم» نیز مشکلی را حل نمیکند. چرا که در عمل نافرمانی مدنی مطلوب گنجی در شرایط فعلی ایران با دستگیریها و خونریزیهای هولناک همراه خواهد بود.
۵. آقای گنجی ادعا میکند که «هواداران امروزین میکوشند ضدیت شریعتی با دموکراسی و حقوق بشر را به نحوی توجیه کنند. اما حتی اگر در این کار توفیق یابند، هنوز جای این پرسش باقی است که با انقلابیگری وی چه خواهند کرد». به عرض ایشان میرسانم که اولاً کسی (حداقل من) در مقام «توجیه» افکار شریعتی نیست بلکه تلاشی است عالمانه و انسانی در جهت تحلیل درست آرای یک متفکر مصلح و جلوگیری از تحریفها و جعلیات آشکار. ثانیاً نه شریعتی انقلابیگری و اصلاحطلبی را همواره در تعارض با هم میدید و نه طرفداران شریعتی چنین تباینی میبینند. انقلاب برای شرایطی است و اصلاحطلبی نیز برای شرایطی دیگر و پاسخ به نیازهایی. (البته منظور انقلاب و یا اصلاح سیاسی و اجتماعی است). ثالثاً انقلابیگری شریعتی بر ضد استعمار و استبداد و استثمار و استحمار کاملاً درست و حق بود همان گونه که برای تمام ملت ایران نیز روا و حق بود و لذا پیروان شریعتی از انقلابیگری وی و خود در عصر دیکتاتوری و مبارزه برای آزادی و دموکراسی و عدالت پشیمان نیستند.
۶. با توجه به رادیکالیسم شریعتی نسبت به مبانی و یا لوازم و دستاوردهای مدرنیتهی غربی است که برخی او را پست مدرن میدانند. بنگرید به کتاب «تبارشناسی عقلانیت مدرن — قرائتی پست مدرن از اندیشه دکتر علی شریعتی» سال انتشار ۱۳۸۱.
۷. جالب است یکی از روحانیون قم به نام آقای علی ابوالحسنی (منظر) سالیانی پیش (۱۳۶۲) در کتابی تحت عنوان «شهید مطهری افشاگر توطئه ظاهر دیانت به باطن الحاد و مادیت» برای اینکه ثابت کند شریعتی و حسینیه ارشاد وابسته به غربیان و استعمارگران و جریان فراماسونی بوده است، نوشته است که کلمهی «رشدیه»، که همریشهی ارشاد است، برای اولین بار در دورهی تنظیمات عثمانی، که به گمان ایشان با پافشاری و پشتیبانی صریح و قاطع فرانسه و انگلیس تأسیس شده و سر آغازی برای پیاده کردن غربزدگی در عثمانی گردید، مطرح شده است. ایضاً در ایران نیز بنیادگذار مدارس جدید فرنگی نام فامیلی «رشدیه» (میرزا حسن رشدیه) داشته است. از همه آشکارتر «پرنس ارفعالدوله» هم کتابچهای دربارهی تغییر خط پارسی به الفبای مخلوط از الفبای روسی و لاتین نوشت و نام آن را «رشدیه» گذاشت. (صفحه ۳۰۹ همان کتاب). همان نویسنده در همان کتاب (صفحات ۳۰۸- ۳۰۹) برای انتساب شریعتی و حسینیهی ارشاد به جریان وهابیت و عربستان سعودی ادعا کرده است که در پیشانی تمام شمارههای مجلهی «همایون»، که در عصر رضاشاه منتشر میشده، آیهی قرآن «ولتکن منکم امت یدعون الی الخیر…» نوشته شده، و این همایون همان «محمد همایون» مؤسس حسینیه ارشاد است، و بعد بر دیوار محراب حسینیهی ارشاد نیز این آیه نوشته شده و بعد پشت جلد تمام کتابهای شریعتی نیز این آیه چاپ شده است (البته منظور جزوات انتشار یافته در گذشته به وسیلهی حسینیهی ارشاد است) و در عربستان نیز وزارت امر به معروف و نهی از منکر وجود دارد و سعودیهای آمریکایی نیز از این آیه استفاده میکنند. نتیجه؟ روشن است شریعتی وابسته به سعودیها و وهابیت است!
حال آقای گنجی روشنفکر و لیبرال و دموکرات و حقوق بشری نیز از همین شیوه استفاده میکند و با انتخاب و نقل ناقص برخی از جملات شریعتی و شباهتهای لفظی و گاه ماهوی بین گفتههای او با لنین و استالین، شریعتی را شاگرد و دستآموز جانیان تاریخ میداند که حتی در استبداد و سرکوبی دگراندیشان در حد آنان نیز قانع نیست.
۸. از آنجا که آقای گنجی در مقالهشان پیوسته از مارکس و لنین و دیگران مطالبی آوردهاند، امیدوارم ستمی را که با تقطیع و کج فهمی آرای شریعتی بر او روا داشتهاند با تقطیع و تحریف آرای آنان بر آنان نیز ظلم نکرده باشد.
بسمه تعالی
این مطالب را از میز گرد پاسخ به سوالات که در23/9/50 با حضورمحمد تقی شریعتی-صدر بلاغی-مرتضی شبستری انجام شده است می نویسم.
دکتر شریعتی می گوید:
من غیر نظامی علی شریعتی متهم به هر اتهامی که می توان بر زبان اورد معتقدم به:
یگانگی خدا
حقانیت همه انبیا از ادم تا خاتم
رسالت وخاتمیت حضرت محمد
وصایت وولایت وامامت علی بزرگوار
اصالت عترت به عنوان تنها باب عصمت برای ورود به قران وسنت
اعلام وصایت وولایت علی بوسیله پیامبر نه تنها در غدیر خم بلکه در بیست ویک مورد در زندگی پیامبر
شوری یک اصل اسلامی است اما در موردی که وصایت متکی بر وحی وجود ندارد. وتوسل به این اصل شوری در سقیفه سوء استفاده ازیک حق بود برای پامال کردن یک حق بالاتر.
پیامبر اسلام دارای دو رسالت بود.یکی ابلاغ وحی(نبوت) ودیگربنیاد امت ،امامت
رسالت اولش درحیات خودش ختم شد اما رسالت دومش در طی سه قرن با اوصیاء دوازده گانه باید تحقق می یافت.
اما تاریخ بر اساس خواست پیامبر پیش نرفت واز سقیفه به بعد منحرف شد……
خلافت در تاریخ پیروز شد وامامت تحقق اجتماعی نیافت.
عصر غیبت(تا ظهور اخر الزمان) عصر مسئولیت اجتماعی مردم وانتخاب رهبر به عنوان مقام نیابت امام بوسیله مردم.
اصل انتظار به عنوان انتظار مذهب اعتراض که در این مورد جداگانه
نوشته ام.
امامت وعدالت اضافه بر سه اصل دین اسلام نیستند بلکه اسلام بدون ان دو بی معنی است.
معتقدم به تقلید به معنی تقلید مردم از متخصص در فروع عملی فروع دین یا احکام فقهی نه عقلی وفکری
به تقیه نه از ترس بلکه برای حفظ ایمان
به اجتهاد یعنی کوشش علمی افراد متخصص اگاه برای جستجوی دائمی حفایق اسلامی وتکامل در فهم اسلام وپاسخ گویی به مسایل جدید
به مرجعیت علمی ونیابت امام برای رهبری
به پرداخت زکاه وسهم امام
به برگزاری مراسم محرم ، عاشورا ، ذکر، احیای خاطره ائمه و………حتی اشک نه به عنوان یک سنت موروثی بلکه برای اگاهی مردم.وزنده داشتن همیشگی مکتب شهیدان که شهید زنده جاوید است وحی وحاضر است.
شیعه یعنی پیرو علی وپیرو زینب.
به توسل وشفاعت پیامبر وائمه وحتی خاک شهید شهید راه حقیقت وحریت وعدالت یعنی حسین.
وبالاخره به تشیع علوی یعنی تشیع شهادت
با سلام خدمت دوستان عزیزم
باتشکر از دوست عزیزم آقای گرامی که جوابیه خوبی فرستاده است باید بگوییم که امثال گنجی لیاقت نقد هیچکس را ندارنداگر گنجی میخواهد کاری انجام بدهد میبایستی در کشور خود میماند و مبارزه میکرد نه اینکه برود در کالیفورنیا و بگویند لنگش کنیدگنجی و امثال او دنبال این هستند که مثلا بشوند رهبر آزاد اندیشان ایران وبه نوعی اسم خود را در تاریخ ایران خوب جلو دهند مثلا بشوند شریعتی دیگر دیگر نمی داند شریعتی علی زمانه خود بود و علی زمانه خود بودن کاری است بسیار دشوار خیلی چیزها میخواهد که حتی درصدی از آن در وجود این افراد وجود ندارد