جملاتی از شریعتی

دوستانی که جملات جدید دارند می توانند در بخش نظرات ارسال کنند تا دیگران از آن بهره برند.

مسئولیت زاده توانایی نیست زاده آگاهی ست. و انسان بودن.

دلی که از بی کسی غمگین است، هر کسی را می تواند تحمل کند.

ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهای است که برای نگفتن دارد.

عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.

اگر پیاده هم شده است سفر کن در ماندن می پوسی.

خدا و انسان و عشق، اینست امانتی که بر دوش من سنگینی می کند.

قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.

مرا کسی نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان که کسی می خواست، که من کس نداشتم، کسم خدا بود کس بی کسان.

هر کس را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند، بدان گونه که احساسش می کنند هست.

استوار ماندن و زیر بار هر حرفی نرفتن دین منست

من از معراج آسمانها می آیم : همه ی طبقات آسمان را گشته ام ، در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن و مهربان تابستان ، بر جاده کهکشان تاخته ام ، صحرای ابدیت را درنوردیده ام ، بال در بال فرشتگان ، در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام ، با خدایان ،ایزدان با همه ی الهه های زیبای آسمان ، با همه ارواح جاویدی که در نیروانای روشن و بی وزش آرام یافته اند آشنا بوده ام .از هر جا ، از هر یک یادی ، یادگاری ، برایت آورده ام . از سیمای هر کدام زیباترین خط را ربوده ام ، از اندام هر یک نازنین طرح را گرفته ام ، از هر گلی ، افقی ، دریایی ، آسمانی ، چشم اندازی ، رنگی دزدیده ام ، و ، با دست و دامنی پر از خطها و رنگها و طرح های آن سوی این آسمان زمینی ، از معراج نیمه شبان تنهایی ، به دامان مهربان تو – ای دامن حریر مهتاب شبهای زندگی سیاه من – فرود آمده ام ، نشسته ام تا آن ودیعه ها که از آسمانها آورده ام در دامن تو ریزم .
برگرفته از کتاب هبوط در کویر

متن زیر قسمتی از نامه دکتر علی شریعتی است که در کتاب آری این چنین بود برادر آورده است.مخاطب نامه بردگانی هستند که دکتر شریعتی (به هنگام بازدید از اهرام مصر و مشاهده شکوه و عظمت آنها و همچنین نقل قول راهنما توریست ها که از رنج هایی که بردگان در آن زمان متحمل می شدند) بر آن شد تا نامه ای به آن بردگان بنویسند:

ما اکنون، به ظاهر برای کسی بیگاری نمی کنیم، آزاد شده ایم، بردگی برافتاده است.اما به بردگی یی بدتر از سرنوشت تو محکوم شده ایم. اندیشه ما را برده کرده اند. دلمان را به بند کشیده اند و اراده مان را تسلیم کرده اند، و ما را به عبودیتی آزادگونه پرورده اند و با قدرت علم، جامعه شناسی، فرهنگ، هنر، آزادیهای جنسی، آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فرد پرستی، از درون و از دل ما، ایمان به هدف، مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک برده اند. و اکنون برادر، ما در برابر این نظام های حاکم، کوزه های خالی زیبایی شده ایم که هر چه می سازند، می بلعیم

خلقت انسان
————————————————-
رودها در قلب دریاها پنهان میشدند و نسیم ها پیام عشق به هر سو می پراکندند ,و پرندگان در سراسر زمین ناله ی شوق بر میداشتند و جانوران,هر نیمه,با نیمه ی خویش در زمین می خرامیدندو یاس ها عطر خوش دوست داشتن را در فضا می افشاندند و اما …خدا همچنان تنها ماند و مجهول,و در ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتش بی کس! و در آفرینش پهناورش بیگانه.می جست و نمی یافت.

آفریده هایش او را نمیتوانستند دید ,نمیتوانستند فهمید,می پرستیدندش,اما نمیشناختندش و خدا چشم براه (آشنا)بود.

پیکر تراش هنرمند و بزرگی که در میان انبوه مجسمه های گونه گونه اش غریب مانده است,در جمعیت چهره های سنگ و سرد تنها نفس می کشید.کسی (نمیخواست),کسی (نمی دید),کسی(عصیان نمیکرد),کسی عشق نمی ورزید,کسی نیازمند نبود,کسی درد نداشت…و…..وخداوند خدا ,برای حرفهایش مخاطبی نیافت!هیچکس او را نمیشناخت,هیچکس با او (انس )نمیتوانست بست……………………..(انسان)را آفرید!و این نخستین بهار خلقت بود

در درد ها دوست را خبر نکردن خود یک عشق ورزیدن است.تقیه ی درد,زیباترین نمایش ایمان است.به محبت خلوصی می بخشد که سخت شیرین است.رنج تلخ است,اما هنگامی که تنها می کشیم,تا دوست را به یاری نخوانیم,برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند,طعم توفیقی می چشاند

تنها نعمتی را که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد ارزو می کنم,تصادف با یکی دو روح خارق العاده,با یکی دو دل بزرگ ,با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست.چرا نمی گویم بیشتر؟بیشتر نیست.یکی,بیشترین عدد ممکن است.دو را برای وزن کلام اوردم و نیست

چه گران بهایند انسان هایی که بزرگواری ها و عظمت های خوب و دوست داشتنی و زیبایی هایی لطیف و قیمتی انسانی را دارند و خود از ان اگاه نیستند.این از ان مقوله نفهمیدن هایی است که به روح, ارجمندی متعالی و عزیزی می بخشد

ادمی که فقط در مصرف متمدن می شود ,وحشی از او مترقی تر است.

مجهول ماندن,رنج بزرگ ادمی است.یک روح هر چه زیباتر است و هر چه داراتر است ,به اشنا نیازمند تر است

به من تکیه کن!من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر ان بنهی!تمام روحم را اغوشی می سازم تا تو در ان از هراس بیا سایی!تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم دستی می کنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند!تمام بودن خود را زانویی میکنم تا بر ان به خواب روی!خود را,تمام خود را به تو می سپارم تا هر چه بخواهی از ان بیاشامی,از ان برگیری,هر چه بخواهی از ان بسازی ,هر گونه بخواهی باشم!
از این لحظه مرا داشته باش

طواف
—————————————————
خدا ،قلب جهان است،محور وجود است،کانون عالمی است که بر گردش طواف می کند،و تو در این منظومه ،چه در کعبه ،چه در عالم،یک ذره ای،ذره ای در حرکت،هر لحظه جایی،یک حرکت همیشگی،فقط یک وضعی،و هر دم در وضعی ،هماره در تغییر ،در شدن،در طواف و اما همیشه و همه جا،فاصله ات با او ،با کعبه،ثابت!دوری و نزدیکی ات بسته به این است که در این دایرهٔ گردنده،چه شعاعی را انتخاب کرده باشی.دور یا نزدیک،ولی هرگز به کعبه نمی چسبی ،هرگز در کنار کعبه نمی ایستی،که توقف نیست،که برای تو ثبوت نیست ،که وحدت وجود نیست ،توحید است.گرداب انسان ها بر گرد کعبه چرخ می خورد و آنچه پیدا است،تنها انسان است ،این جا است که می توانی مردم را ببینی و مرد و زن نبینی، این و آن نبینی ،من و او و تو وآنها را نبینی، کلی را ببینی،جزئی را نبینی،فرد در کلی انسان حل شده است، فناء فرد است،اما نه در خدا،در ما،در انسان،در مردم،بهتر است بگویم:در امت!اما فنایی در جهت خدا ،برای خدا در طواف خدا!

پروردگار مهربان من، از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی رنجزای گسترده ای. در هراس دم می زنم، در بیقراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است. هیچ کس، هیچ چیز در اینجا “به خود” هیچ نیست. “بودن من” بی مخاطب مانده است. من در این بهشت، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم. “تو قلب بیگانه را می شناسی که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای!” “کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم

خداوندا،
تو میدانی ، که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است.
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار

قلم توتم من است ، توتم ماست ، به قلمم سوگند ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به رشحه ی خونی که از زبانش می تراود سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند…

که توتم مقدسم را نمی فروشم ، نمی کشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، به سر انگشت تزویرش نمی سپارم

دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشم هایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتم را بند بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم ، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم….

اما قلمم را به بیگانه نمی دهم

به جان او سوگند که جان را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ، به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سرخم غوطه می خورم ، به فرمان او ، هر جا مرا بخواند ، هر جا مرا براند، در طاعتش درنگ نمی کنم.

قلم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، ودیعه مریم پاک من است ، صلیب مقدس من است ، در وفای او ، اسیر قیصر نمی شوم ، زرخرید یهود نمی شوم ، تسلیم فریسان نمی شوم.

بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا او که استوانه حیاتم بوده است ، صلیب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد تا خدا ببیند که به نامجویی ، بر قلمم بالا نرفته ام ، تا خلق بداند که به کامجویی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشته ام…..

…… هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ؛ توتم من ، توتم قبیله من قلم است.

قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی توتمی دارد

و قلم توتم من است

و قلم توتم ما است.

دل یعنی چه؟
دل یعنی دل،
نه یعنی مغز
مغز از آن صاحب مغز است و صاحب مغز متعلق به خانواده اش و خانواده اش منسوب به شهرش
و شهرش مربوط به مملکتش
ببین چه حسابش روشن است و معین و منطقی ! مو به درزش نمی رود!
مغز یکی از اعضائ پیکر صاحبش است. همین!
اما دل معجزه بزرگ و شگفتی است. حساب دیگری دارد.
دل چیست؟ دل آن آدم فهمیده اهل درد خوب با حالت لطیف عمیق مرموزی است که در اعماق درون بعضی از موجودات راست بالای دو پا مخفی است

ادامه گزیده سخنان شریعتی را اینجا بخوانید = کلیک کنبید

89 دیدگاه دربارهٔ «جملاتی از شریعتی»

  1. من ادعا نمی کنم همیشه به یاد کسانی هستم که دوستشان دارم اما ادعا می کنم در لحظاتی هم که به یادشان نیستم هم دوستشان دارم.شریعتی

  2. ای کاش قبل از قضاوت در مورد راه رفتن کسی کمی با کفشهایش راه برویم.شریعتی

  3. در عجبم سلام که همه در اغاز دیدار است چرا در نماز در پایان است. شریعتی ……………… ببخشین کیبوردم خراب شده مثل خودم اها یک جمله دیگه یادم اومد :هیچ چیز در دنیا واقعا خراب نیست حتی ساعت خراب هم روزی دو بار ساعت را درست نمایش میدهد

  4. قابل توجه آنهایی که به خاطر درک نادرست از سخنان دکتر شریعتی نسبت به او کم لطف هستند. دکتر شریعتی جمله ای دارند که میگویند: من مسئول حرف های خود هستم اما مسئول برداشت شما از آنها نیستم.

  5. تا تو رفتی همه گفتند: از دل برود هر انکه از دیده برفت .وبه ناباوری و غصه من خندیدند .اه ای رفته سفر کرده که دگر باز نخواهی برگشت .کاش می امدی و میدیدی.که در این عرصه دنیای بزرگ چه غم الوده جدایی هایست وبدانی که… از دل نرود هر انکه از دیده برفت

  6. سلام
    من اصولا تو هر سایتی که میرم خیلی کم پیش میاد نظر بزارم.در واقع باید بگم به ندرت!
    ولی وقتی اینجا اومدم ناخودآگاه مجبورم کردین بنویسم.
    آقا دمتون گررررررررررررررررررررررررررم!
    بسیار عالی کار کردین.واقعا کارتون بی نظیره!
    ایشالله همین جوری راهتون رو ادامه بدین تا بسوزند اونایی که میخوان اسم و فکر دکتر شریعتی رو از ذهن این مردم این دیار پاک کنن.
    در آخر هم با تمام وجود ازتون تشکر کنم.
    به امید نوشته های بیشتر و بهترتون(البته نوشته هاتون عالی هست.میگم که عالیتر بشه!!!!!!!)
    دوستون دارم…
    یا حق

  7. از این که می بینم اندشه ها و سخنان شریعتی انهمه طرفدار داره بینهایت خوشحالم . اما افسوس می خورم به سالهایی که انتشار یک برک از نوشتهای شریعتی ممنوع بود

  8. زندگی رو بد ساختن ؛
    کسی رو که دوسش داری دوست نداره .
    کسی که دوست داره دوسش نداری
    کسی که هم اون تو رو دوست داره هم تو اونو دوسش داری
    به رسم و آیین زندگی به هم نمی رسید .

  9. من رقص زنان هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم… زیرا آنان از سر شوق میرقصند و اینان از ترس نماز می خوانند…

    1. من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند

  10. سلام…
    زیبا و تاثیرگزار بود… واقعا دوست داشتم توی زمان دکتر شریعتی زندگی میکردم… روحشون شاد و قرین رحمت…

  11. سلام به همگی.
    من برای اولین بار با این سایت اشنا شدم در حالیکه سالهاست به استاد ارادت دارم.
    موفق باشید.

  12. هروقت خواستی در باره طرز راه رفتن کسی قضاوت کنی اول کمی با کفش های او راه برو
    دکتر شریعتی

  13. زارع زاده

    باسلام .بنده با 24 سال سن که 3 سال پیش جز نفهمهای روزگار بودم که که ترک تحصیل کرده بودم …الا ن جز بهتیری دانشجویان دانشگاه ازادم من روزی به خود امدم که اولین بار سخنان دکتر شریعتی اشنا شدم پس خودمو مدیون او هستم و غلامشم خواهشم از شما اینکه بیندیشد به حرفهای دکتر …
    خدایا به من توفیقو تلاش در شکست .صبر در نا اومیدی.دین بی دنیا عظمت بی نام عشق بی هوس عطا کن.دکتر شریعتی
    میدنم کسی که تو این سایت اومده حتما …

  14. من در کشوری زندگی می کنم که زبانش پارسی است ولی به آ ن فارسی می گویند چون زبان عربی “پ” ندارد.
    این جمله رو تو کدوم کتاب یا سخنرانی گفته؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *