· من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم..
· وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
· دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
· اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
· وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
· اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری
دکتر علی شریعتی
“… دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد…”
(مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر / ص ۳۲۷)
“… عشق با شناسنامه بیارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد. اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست…”
مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر
“… علی گفته است که: “گروهی بهشت میجویند، اینان سودجویاناند و طماع، گروهی از دوزخ بیم دارند و اینان عاجزند و ترسو، و گروهی بیطمع بهشت و بیبیم دوزخاش میخواهند عشق بورزند، و اینان آزادگاناند و آزاد”. عشق چرا؟ عشق تنها کار بیچرای عالم است، چه، آفرینش بدان پایان میگیرد، نقش مقصود در کارگاه هستی اوست. او یک فعل بیبرای است. غایت همه غایات عالم “برای” نمیتواند داشت…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص۱۸
“… آری، در این بازار، سوداگری را شیوهای دیگر است، و کسی فهم کند که سودازده باشد و گرفتار موج سودا، که همسایهی دیوار به دیوار جنون است! و چه میگویم؟ جنون همسایه آرام و عاقل این دیوانهی ناآرام خطرناک است که در کوه خاره میافتد و مثل موم نرماش میکند، و در برج پولاد میگیرد و شمع بیزارش میسازد. و وای که چه شورانگیز و عظیم است عشق و ایمان! و دریغ که فهمهای خو کرده به اندکها و آلوده به پلیدیها، آن را به زن و هوس و پستی شهوت و پلیدی زر و دنائت زور و… و بالاخره به دنیا و به زندگیاش آغشتهاند! و دریغ! و دریغ که کسی در همهی عالم نمیداند که چه میگویم؟ که این عشق که در من افتاده است نه از آنهاست که آدمیان میشناسند. که آدمیان عشق خدا را میشناسند و عشق زن را و عشق زر را و عشق جاه را و از اینگونه… و آنچه با من است، نه، آنچه من با اویم، با این رنگها بیگانه است، عشقی است به معشوقی که از آدمیان است… اما… افسوس که… نیست!
معشوق من چنان لطیف است که خود را به “بودن” نیالوده است، که اگر جامهی وجود بر تن میکرد، نه معشوق من بود.
معشوق من، رزاس من، موعود بکت، “گودو”ی بکت است، منتظری که هیچ گاه نمیرسد! انتظاری که همواره پس از مرگ پایان میگیرد، چنان که این عشق نیز… هم!…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص ۲۱
عشق و ایمان در اوج پروازش از سطح ستایشها میگذرد و معشوق در انتهای صعودش در چشم عاشق سراپا غرقه سرزنش میشود و این هنگامی است که دوست استحقاق بخشوده شدنش را در چشم دوست از دست میدهد.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار 21 / زن / ص149
دلی که از شرکت در رنج و غم دوست غذا میگیرد عشقی میپروراند که از آنچه با خوشبختی و لذتی که از دوست میبرد پدید میآید بسیار عمیقتر و پر اخلاصتر است.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار 21 / زن / ص177
“… اگر عشق را بخواهند با حرکت بیان کنند ، این حرکت چگونه است ؟ پروانه از دیرباز به ما آموخته است.کعبه،نقطه عشق است و تو یک نقطه پرگاری و در این دایره سرگردان!…”
مجموعه آثار 6 / حج / ص 74
“…عشق نیرو و حرارتی است که از کالریها و پروتئینی که وارد بدن من میشود زائیده نمیشود. یک منبع نمیدانمیدارد که تمام وجود مرا ملتهب میکند و میگدازد و حتی به نفی خویش وادار میکند…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص83
“…اگر عشق از انسان گرفته شود، وی به صورت یک موجود منفرد و منجمدی در میآید که فقط به درد دستگاههای تولیدی میخورد…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص83
“…عشق، مرگ و شکست… در زیر این ضربات است که انسان گاه برای نخستین بار نگاههایش که همواره در غیرخود و بیرون از خود مشغول است به خود بازمیگردد…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص156
“…کسی که عشق را نفهمد اگر هم به میزانی قدرت علمیاش قوی بشود، که زندانبان طبیعت گردد و حتی طبیعت را اسیر خودش کند باز به اندازه یک حیوان اسیر خودش خواهد بود…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص154
“…مگر نه عشق تنها با اشک سخن میگوید ؟…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص120
خــــدایـــآ اگــــﮧ همــــﮧ جــا حــضـــور نــَداشتــــے میــفــَهمیـــدے ”
فــآصــلــﮧ ” ” نبـــودَטּ” “نــداشتــَטּ” چــــﮧ دَردے دارَد…
دِل کــَنــدَטּ از اون هَــمـــﮧ عــشقـــے کــــﮧ بــــﮧ تــو داشتـــَم
مــَטּ ُ بـﮧ جـــآیے رِســونـد کــﮧ حـــآلا تو چشـآیے یـکے دیگهـ زُل
بـزَنــَمـ و بگـَم :
عــاشقــَمــے؟خــُب بـــﮧ جــَهــَنـم!!!!
نبودی نبودم،تو هستی که هستم
دوشنبه 23 شهریور 1388 :: نویسنده : ققنوس
نبودی نبودم،تو هستی که هستم
به تو تکیه میدم تو رو میپرستم
به تو تکیه میدم که عاشق ترینی
که دلواپس لحظه های زمینی
من از تو نگفتم، شنیده گرفتی
به یادت نبودم، ندیده گرفتی
می خوام مثل آینه پیش روت بشینم
تو رو با تموم وجودم ببینم
بذار روح من با نگات زیر و رو شه
بذار پیرهن آسمونو بپوشه
همه دلخوشی هام گذشت و تو موندی
تو بیراهه ها مو به مقصد رسوندی
امیدم به جز تو شده ناامیدی
همیشه تو آخر به دادم رسیدی
من عاشق شریعتی و جمله هاشم
گاهی وقتها
دادن یه شانس دوباره به بعضیها
.
.
..
..
.مثل دادن یه گلوله ی اضافست برای اینکه بار اول نتونست تورو خوب هدف بگیره..
درد من حصار برکه نیست…درد من زیستن با ماهیانی ست که فکر ازادی به ذهنشان خطور نکرده است…دکتر علی شریعتی….
آخرین راه رسیدن به آزادی شخصی
آماده کردن خویش برای تشرف به مرگ است
و پذیرفتن مرگ به عنوان استاد
آنچه فرشته ی مرگ می تواند به ما بیاموزد
این است که چگونه حقیقتاً زنده باشیم
ما آگاه می شویم که هر لحظه ممکن است بمیریم
فقط لحظه حاضر را برای زنده بودن در اختیار داریم
« دون میگوئل روئیز »
معرکست کاش نمیکشتنش!!!!!!!!
حسین (ع) یک درس بزرگتر ازشهادتش به ما داده است و آن نیمهتمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است. مراسم حج را به پایان نمیبرد تا به همه حجگزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم، بیاموزد که اگر هدف نباشد، اگر حسین (ع) نباشد و اگر یزید باشد، چرخیدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوی است.
نه دوست عزیز حسین درس بزرگ تری به ما اموخت و ان این است که نگذارد خلاف موروثی شود
همان طور که حضرت علی در نامه 6نهج البلاغه میفرماید مهاجرین و انصار بر هرکس توافق کردند بر سر خلافت رضای خداوند دران است
و حضرت حسین به جنگ یزد رفت برای اینکه نگذارد خلافت تبدیل به یک پادشاهی شود
یعنی این که حضرت حسین امامت را قبول نداشت و همین طور حضرت علی دلیل اثبات ان نامه 6 نهج البلاغه
و باید بگویم شریعتی تشیع حاکم بر ایران را قبووووووووووووووول نداشت لطفا تحقیق کنید
بشدد با عزاداری مخالف بود
تشیع را از اصلش دور میدانست و برای همین او را شهید کردند
سلام من اولین باره اومدم شریعتی رو دوس دارم و نوشته هاشو خوندم .
اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی، هر جا که میخواهی باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یکیست دکتر شریعتی
او یک انسان واقعی بود روحش شاد
ازسایت خوبتون ممنون.
دکترشریعتی مردبسیارخوب وباایمانی بود.باتشکر