جمله های عاشقانه دکتر علی شریعتی

· من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم..

· وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

· دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

· اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است

· وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

· اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری

دکتر علی شریعتی

“… دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیش‌تر از غریزه آب می‌خورد و هر‌چه از غریزه سرزند بی‌ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و‌ تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد…”

(مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر / ص ۳۲۷)

“… عشق با شناسنامه بی‌ارتباط نیست و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد. اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست…”

مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر

“… علی‌ گفته‌ است‌ که‌: “گروهی‌ بهشت‌ می‌جویند، اینان‌ سود‌جویان‌اند و طماع‌، گروهی‌ از دوزخ‌ بیم‌ دارند و اینان‌ عاجزند و ترسو، و گروهی‌ بی‌طمع‌ بهشت‌ و بی‌بیم‌ دوزخ‌اش‌ می‌خواهند عشق‌ بورزند، و اینان‌ آزادگان‌اند و آزاد”. عشق‌ چرا؟ عشق‌ تنها کار بی‌چرای‌ عالم‌ است‌، چه‌، آفرینش‌ بدان‌ پایان‌ می‌گیرد، نقش‌ مقصود در کارگاه‌ هستی‌ اوست‌. او یک‌ فعل‌ بی‌برای‌ است‌. غایت‌ همه‌ غایات‌ عالم‌ “برای‌” نمی‌تواند داشت‌…”

مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص۱۸

“… آری‌، در این‌ بازار، سوداگری‌ را شیوه‌ای‌ دیگر است‌، و کسی‌ فهم‌ کند که‌ سودازده‌ باشد و گرفتار موج‌ سودا، که‌ همسایه‌ی‌ دیوار به‌ دیوار جنون‌ است‌! و چه‌ می‌گویم‌؟ جنون همسایه آرام و عاقل این دیوانه‌ی ناآرام خطرناک است که در کوه خاره می‌افتد و مثل موم‌ نرم‌اش‌ می‌کند، و در برج‌ پولاد می‌گیرد و شمع‌ بیزارش‌ می‌سازد. و وای‌ که‌ چه‌ شورانگیز و عظیم‌ است‌ عشق‌ و ایمان‌! و دریغ‌ که‌ فهم‌های‌ خو کرده‌ به‌ اندک‌ها و آلوده‌ به‌ پلیدی‌ها، آن‌ را به‌ زن‌ و هوس‌ و پستی‌ شهوت‌ و پلیدی‌ زر و دنائت‌ زور و… و بالاخره‌ به‌ دنیا و به‌ زندگی‌اش‌ آغشته‌اند! و دریغ‌! و دریغ‌ که‌ کسی‌ در همه‌‌ی عالم‌ نمی‌داند که چه می‌گویم؟ که این عشق که در من افتاده است نه از آنهاست که آدمیان می‌شناسند. که‌ آدمیان‌ عشق‌ خدا را می‌شناسند و عشق‌ زن‌ را و عشق‌ زر را و عشق‌ جاه‌ را و از این‌گونه‌… و آنچه با من است، نه، آنچه من‌ با اویم‌، با این‌ رنگ‌ها بیگانه‌ است‌، عشقی‌ است‌ به‌ معشوقی‌ که‌ از آدمیان‌ است‌… اما… افسوس‌ که‌… نیست‌!

معشوق‌ من‌ چنان‌ لطیف‌ است‌ که‌ خود را به‌ “بودن‌” نیالوده‌ است،‌ که‌ اگر جامه‌ی‌ وجود بر تن‌ می‌کرد، نه‌ معشوق‌ من‌ بود.

معشوق‌ من‌، رزاس من‌، موعود بکت‌، “گودو”‌ی بکت‌ است‌، منتظری‌ که‌ هیچ‌ گاه‌ نمی‌رسد! انتظاری‌ که‌ همواره‌ پس‌ از مرگ‌ پایان‌ می‌گیرد، چنان‌ که‌ این‌ عشق‌ نیز… هم‌!…”

مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص ۲۱

عشق و ایمان در اوج پروازش از سطح ستایشها میگذرد و معشوق در انتهای صعودش در چشم عاشق سراپا غرقه سرزنش میشود و این هنگامی است که دوست استحقاق بخشوده شدنش را در چشم دوست از دست میدهد.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار 21 / زن / ص149

دلی که از شرکت در رنج و غم دوست غذا می‌گیرد عشقی می‌پروراند که از آنچه با خوشبختی و لذتی که از دوست می‌برد پدید می‌آید بسیار عمیق‌تر و پر اخلاص‌تر است.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار 21 / زن / ص177

“… اگر عشق را بخواهند با حرکت بیان کنند ، این حرکت چگونه است ؟ پروانه از دیرباز به ما آموخته است.کعبه،نقطه عشق است و تو یک نقطه پرگاری و در این دایره سرگردان!…”
مجموعه آثار 6 / حج / ص 74

“…عشق نیرو و حرارتی است که از کالری‌ها و پروتئینی که وارد بدن من می‌شود زائیده نمی‌شود. یک منبع نمی‌دانمی‌دارد که تمام وجود مرا ملتهب می‌کند و می‌گدازد و حتی به نفی خویش وادار می‌کند…”

مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص83
“…اگر عشق از انسان گرفته شود، وی به صورت یک موجود منفرد و منجمدی در می‌آید که فقط به درد دستگاه‌های تولیدی می‌خورد…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص83
“…عشق، مرگ و شکست… در زیر این ضربات است که انسان گاه برای نخستین بار نگاههایش که همواره در غیرخود و بیرون از خود مشغول است به خود بازمی‌گردد…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص156
“…کسی که عشق را نفهمد اگر هم به میزانی قدرت علمی‌اش قوی بشود، که زندانبان طبیعت گردد و حتی طبیعت را اسیر خودش کند باز به اندازه یک حیوان اسیر خودش خواهد بود…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص154
“…مگر نه عشق تنها با اشک سخن می‌گوید ؟…”

مجموعه آثار 8 / نیایش / ص120

2,917 دیدگاه دربارهٔ «جمله های عاشقانه دکتر علی شریعتی»

  1. بگذار تابگرییم چون ابر در بهاران
    کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
    هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
    داند که سخت باشد قطع امیدواران
    با ساربان بگویید احوال آب چشمم
    تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
    بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
    گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
    ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
    از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
    چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت
    اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
    سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
    بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
    چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
    باقی نمی توان گفت الا به غمگساران

  2. سرم با دیگران گرم است ، دلم با تو.

    دلم را استوار کرده ام، که دل نبندم.

    نه به چشمهای بیگانه ای.

    نه به حرفهای بیگانه ای.

    می خواهم آزاد باشم.

    از قید تملک خود و دیگران.

    تا بود، برای خود می خواستم.

    و حالا…

    و حالا نشسته ام دراین اندیشه، که آیا راست اندیشیده ام.

    یا کجراهه پیموده ام. راه کج نبود .

    نگاهم، به پیش پای بود.

    دوردست ها از من دریغ شدند ،

    من از تو . و تو، در دوردستها بودی.

    بیش ازاین دید ندارم.

    کور شده ام.

    کر شده ام.

    نه ،خودخواه شده ام.

    همه را برای خود . تو را برای خود،

    می خواستم . می خواهم . و خودخواهی از کوری هم بد تراست.

    گیجی ام را روی دیوار تنهایی ام نقش می کنم.

    بومهای رنگ شده را می شکنم.

    شکستن ، عصیان است.

    باید عصیان کنم.

    کسی که ازعصیان بهراسد، سزاوار مرگ است.

    می خواهم زنده بمانم.

    می خواهم عصیان کنم.

    منتظر باش .

    برمی گردم. با دستهایی پر از تو .

    دلی خالی از خود. با سیبی سرخ.

    منتظر باش. بر می گردم.

    با تابلویی نقش شده از من ، در کنار تو.

    بومت را بشکن . مرا نقش کن.

    من ، تنهایی هستم !!!

  3. خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره …

    به کسی توجه نمی کنه …

    از کسی خجالت نمی کشه …

    می باره و می باره و …

    اونقدر می باره تا آبی شه … ‌آفتابی شه …!!!

    کاش … کاش می شد مثل آسمون بود …

    کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی …

    بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده

  4. غروب شد

    خورشید رفت . . .

    آفتابگردان

    دنبال خورشید می گشت ؛

    ناگهان ستاره ای چشمک زد ؛

    آفتابگردان سرش را پایین انداخت . . .

    آری…

    گلها

    هیچ وقت خیانت نمی کنند .

  5. تو ماه را بیشتر از همیشه دوست می داشتی
    و حالا ماه هرشب تو را به یاد من می اورد
    می خواهم فراموشت کنم
    اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره پاک نمی شود

  6. این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند!
    بــی‌کس ، بــی‌مار ، بــی‌زار ، بــی‌چاره بــی‌تاب ، بــی‌دار ، بــی‌یار ،
    بــی‌دل ، بـی‌ریخت،بــی‌صدا ، بــی‌جان ، بــی‌نوا
    بــی‌حس ، بــی‌عقل ، بــی‌خبر ، بـی‌نشان ، بــی‌بال ، بــی‌وفا ، بــی‌کلام
    ،بــی‌جواب ، بــی‌شمار ، بــی‌نفس ، بــی‌هوا ، بــی‌خود،بــی‌داد ، بــی‌روح
    ، بــی‌هدف ، بــی‌راه ، بــی‌همزبان
    بــی‌تو بــی‌تو بــی‌تو ….

  7. .
    ‘آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
    هیچ نشانه خاصی….
    فقط با هر صدایی بر میگردد….
    **********
    وقتی کسی اندازت نیست
    دست بـه اندازه ی خودت نزن
    ************
    .
    می دانی
    یک وقت هایی باید
    روی یک تکه کاغذ بنویسی
    تـعطیــل است
    و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
    باید به خودت استراحت بدهی
    دراز بکشی
    دست هایت را زیر سرت بگذاری
    به آسمان خیره شوی
    و بی خیال ســوت بزنی
    در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
    پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
    آن وقت با خودت بگویـی
    بگذار منتـظـر بمانند

  8. از منزل کفر تا به دین یک نفس است

    وز عالم شک تا به یقین یک نفس است

    ایـن یـک نفس عـزیز را خـوش مـیدار

    کز حاصل عمر ما همین یک نفس است

    “حکیم عمر خیام “

  9. منه بی تو

    در تنگنای باریکه ی آفریده ها

    فاصله ها بود بین من و تو ؛

    من شمع نیمه جانی بودم

    که در آن شعله ی کور کورانه اش منت بسیار داشتم .

    در این درگاه بی عدالتی من خاموش شدم و تو ماندی .

    اما …

    خاموشی ام در گذر از تند باد حادثه ها نبود ؛

    من را کسانی بی فروزش داشتند که

    در فروزان تر شدنم فریاد می زدند ….

    و دردا کسی به آن ها نگفت که :

    رفیقا ! یارا ! رو به شمع فریاد نزن !

  10. وقتی بود نمیدیدیم،

    وقتی می خواند نمی شنیدیم …

    وقتی دیدم که نبود ،

    وقتی شنیدم که نخواند …!

    چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال،

    در برابرت میجوشد و میخواند و مینالد،

    تشنه آتش باشی و نه آب و چشمه که خشکید،

    چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت

    و آتش، کویر را تافت و در خود گداخت

    و از زمین آتش رویید و از آسمان بارید،

    تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش،

    و بعد …

    عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود،

    از غم نبودن تو می گداخت.

  11. به بلبلی عاشق گفتم ….

    تا به حال از گلی پژمرده سراغی گرفته ای …؟

    با بوته ای سرما زده همنشینی کرده ای….؟

    به عیادت گل حسرت رفته ای …..؟

    بوسه ای بر گلبرگهای گل انتظار نشانده ای ….؟

    تا به حال در گورستان پائیز

    بوته لرزانی را در آغوش گرفته ای…….. ؟

    قلبت را بر خارش فشرده ایی ……؟

    با خون گرمت آبیاریش کرده ای……؟

    و با گرمای وجودت معشوق را به گل نشانده ای….!!!!؟؟؟؟

    تو هم مثل ما انسانها هزار رنگی و عاشق رنگ …

    کنار گلی خوشرنگ می نشینم..

    آواز ریا سر میدهی گل دلداده را رها میکنی ….

    می پژمرانی …..

    تمامی عمر کوتاهش را به انتظارت می نشانی …

    و هوسبازانه به خلوت گلی دیگر می گریزی………. !!!!!

  12. تن های هرزه را سنگسار می کنند غافل از آنکه شهر پر از فاحشه های مغزی است و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه.

    (( فروغ فرخزاد ))

  13. گاهی باید نباشی ؛ تا بفهمی نبودنت واسه کی مهمه ! انوقته که میفهمی باید همیشه با کی باشی
    مرسی نازنین جان زیبا بود

  14. گـــــاهـــی بی بهـانـــه دلــــ ـــم می گیــرد

    نمـی دانـــــم دلهــــا بهـانـــه گیـرنـد

    یـــا بهـانــه هـــا دلگیــر …. !؟

  15. جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود و هر کسی بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.

    “پروفسور حسابی”

  16. وقتی از پنجره دلت به آسمان آبی خوبی هایت می نگرم احساس درونم می گوید کاش وسعت آبی لحظه هایت مال من بود.

  17. مـــَرگت درست از لَحظـــه ای آغــاز میشود که در برابر آنــچه مُــهم است، سکـــــوت می کنی.

  18. وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
    وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
    وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
    وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
    من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
    چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
    یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
    آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
    وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
    آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
    من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
    چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

  19. معنای اصطلاحی توسّل(قسمت اول)
    توسّل در لغت به معنای تقرّب به غیر،از طریق ابزار،عمل یا شخص دیگر می‏باشد.«وسّل»نیز به همین معنا به کار می‏رود.در المنجد آمده است:

    وسّل و توسّل الی اللّه بعمل او وسیله:عمل عملا تقرّب به الیه تعالی.

    و وسیله به معنای چیزی است که با آن،این تقرّب حاصل می‏شود:الوسیله: ما یتقرّب به الی الغیر.توسّل به معنای تضرّع،استجداء[استعطاء]،التماس، استرحام،استدعا،و تذرّع،نیز آمده است.(3)

    معنای اصطلاحی توسّل
    توسّل به معنای مصطلح در فرهنگ شیعی را می‏توانیم به صورت زیر تعریف کنیم: (1)-نگاه کنید به:وهابیگری،همایون همتی،تهران،سازمان تبلیغات اسلامی،1367،ص 72.

    (2)-نگاه کنید به نقدی بر اندیشه وهاّبیان،تألیف سید حسن موسوی قزوینی،ترجمه حسن طارمی،تهران،وزارت‏ فرهنگ و ارشاد اسلامی،1366،ص 67.

    (3)-المورد،قاموس عربی-انگلیزی،الدکتور روحی البعلبکی،بیروت،طبعه جدیده،1990.
    ——————————————————————————–

    توسّل عبارت است از خواستن حقیقی از حقیقت وجودی انسانهایی‏ برگزیده و کامل برای وساطت در امر خیری مربوط به دنیا یا آخرت.

    از این تعریف چندین مطلب به دست می‏آید:

    أ:بدیهی است که توسّل صرفا لقلقهء زبان نیست،بلکه خواستنی حقیقی‏ می‏باشد.

    ب:روشن است که در توسّل،ما هرگز از قبر یا بدن فیزیکی و جسم پیامبر یا امام و… چیزی طلب نمی‏کنیم،بلکه از حقیقت وجودی آنان که به عقیده ما نفس‏ نبوی و یا ولوی آنان است،استمداد می‏کنیم.

    ج:متوسّل‏به می‏بایست نسبت به متوسّل از کمال و مرتبت وجودی بیشتر و بالاتری برخوردار باشد؛چرا که وساطت جز در این صورت که واسطه،فوق‏ متوسّل و دون متوسّل‏الیه باشد،معنا ندارد.

    د:توسّل میبایست در امر خیر یعنی امری که منافاتی با نظام احسن الهی‏ ندار،باشد.

    هـ-:موضوع توسّل می‏تواند امر خیر دنیوی و یا اخروی باشد.

    و:ظرف توسّل دنیاست،به خلاف شفاعت مصطلح که ظرف آن،جهان‏ آخرت است.

    برخی شفاعت به معنای عام و لغوی آن را در تعریف توسّل آورده و چنین‏ گفته‏اند:

    الاستغاثه بالنبّی(ص)و بإخوانه النبییّن و المرسلین و بالأولیاء و الصالحین، هی عباره عن سؤال الشفاعه منهم لقضاء الحوائج و دفع النوائب و تفریج‏ الکروب.(4)

    روشن است که شفاعت در تعریف فوق به معنای وساطت است و نه به‏ معنای شفاعت مصطلح که ظرف تحقق آن قیامت می‏باشد.

    (4)-الاسلام السعودی الممسوخ،الاستاذ السید طالب الخرسان،النشر الاسلامی،قم،1409 ق،ص 35.
    ——————————————————————————–
    توسّل،نوعی شفاعت در دنیاست
    معنای اصطلاحی شفاعت،واسطه شدن شخص در قیامت برای بهره‏مندی دیگران‏ از فیض رحمت الیه است.(5)با توجه به این معنا می‏توان گفت که اگر این گونه‏ وساطت در همین جهان نیز واقع شود،نوعی شفاعت محسوب می‏شود،و طلب‏ کردن این گونه وساطت نیز،نوعی شفاعت خواهی است که در فرهنگ اسلامی ما از این مسئله تحت عنوان توسّل یاد شده است.

    بنابراین می‏توان گفت توسّل عبارت است از خواستن و تقاضا کردن از شخصی در دنیا برای وساطت در حصول نعمت و سعادت و یا رفع نقمت و شقاوت‏ دنیوی یا اخروی که جامع این دو،همان معنای خیر است و خیر امریست که‏ هماهنگ با نظام احسن الهی باشد.از همین رو است که شرور نمی‏توانند متعلّق‏ نذر و امثال آن و نیز موضوع توسّل باشند؛چون در قلمرو ارادهء الهی و خواست‏ وسائط قرار نمی‏گیرند.

    آنچه در اینجا قابل تذکرّ و توجّه است این است که توسّل هرگز به معنای‏ طلب وساطت تکوینی نیست.یعنی،در توسّل درخواست این مسئله نیست که‏ شخص واسطه،خود در سلسله علل تکوینی مطلوب واقع شود و آن را به وجود آورد، بلکه تنها به این معناست که او نیز دعا کند و از خدا بخواهد که حاجت و نیاز شخص متوسّل برآورده شود،و به بیان دیگر از خداوند بخواهد که دعاهای شخص‏ متوسّل،متسجاب گردد.(6)حاجت می‏بایست حاجت مشروع یعنی موافق با نظام‏ اسباب و مسببّات باشد تا در راستای اراده متوسل به مثل نفوس انبیاء و اولیاء الهی‏ و متوسّل‏الیه یعنی خداوند قرار گیرد.سرّ اینکه برخی توسّلات و دعاهای ما اجابت‏ نمی‏شود همین است که با نظام کلی هستی که نظام احسن است سازگار نیست.

    شکی نیست که شرط مؤثر بودن توسّلات این است که افرادی که برای‏ (5)-نگاه کنید به:مقالهء شفاعت،از این قلم در نور علم،شماره 46.

    (6)-البته این نکته معقول و مقبول است که بگوییم خود توسّل و دعا می‏تواند در سلسلهء علل تکوینی یک پدیده‏ قرار گیرد ولی این سبب غیر از اسباب عادی آن پدیده خواهد بود.
    ——————————————————————————–

    وساطت مورد توسّل قرار می‏گیرند،افرادی شایسته و برگزیدگانی وارسته باشند که‏ در خواستشان در پیشگاه الهی مقبول افتد و به اصطلاح«مستجاب الدّعوه»باشند، اینان کسانی هستند که اراده و مشیّت آنها فانی و منذکّ در ارادهء الهی و مطابق نظام‏ الهی است.هر موجودی که در مقایسه با شخص متوسّل،قرب بیشتری نسبت به‏ خداوند داشته باشد،ثبوتا می‏تواند مورد توسّل قرار گیرد،(7)اما اثباتا مصداق روشنی‏ و متیقّن متوسّل به،معصومین علیهم السلام هستند که از طریق روایات به ما معرفی‏ شده‏اند.

    آیات قرآن در زمینهء دعا و توسّل
    چنانکه گفتیم توسّل به معنی طلب دعا می‏باشد و جوهر توسّلات همان دعاست. اینک باید دید آیا از دیدگاه قرآن اصل دعا و درخواست از مسببّ الاسباب یعنی‏ خداوند تعالی امری مقبول و منطقی است؟

    قرآن کریم نمونه‏های متعدد از این گونه توسّلات و درخواستها را نقل کرده‏ است که اینکه به بعضی از آنها اشاره می‏کنیم:

    برخی از آیات دربارهء حضرت ابراهیم(ع)است که برای اهل مکه از خداوند درخواست نعمت می‏کند.روشن است که وقتی دعای حضرت ابراهیم(ع) در حق اهل مکّه است و نه در حق خود،مفهوم توسّل و وساطت در دعا و طلب، بخوبی صادق است،گر چه دعا برای خود،مصداق توسّل مصطلح نیست،دعای‏ حضرت ابراهیم(ع)چنین است:

    1-و اذا قال إبراهیم ربّ اجعل هذا بلدا منا وارزق أهله من الثّمرات من امن منهم‏ باللّه و الیوم الاخر…
    (8)

    و آن هنگام که ابراهیم به درگاه الهی عرضه داشت:ای پروردگار من،تو خود این‏ سرزمین را در امنّیت و آسایش گیر،و اهل آن را از ثمرات و نعمتهای خویش بهره‏مند ساز،آنها (7)-مؤلف«نقدی بر اندیشهء وهّابیان»در ص 77 به نقل از صحیح بخاری می‏نویسد که خلیفهء دوم در هنگام قحطی‏ و خشکسالی به عباس عموی پیامبر متوّسل شد و حاجتش روا شد.

    (8)-سورهء بقره(2):126.
    ——————————————————————————–

    که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده‏اند….

    2-ربّنا وابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ایاتک و یعلمّهم الکتاب و الحکمه و یزکیهم.
    (9)

    پرودگارا!در بین این قوم فرستاده‏ای از میان خودشان برگزین که آیات تو را بر آنها تلاوت نماید و آنان را کتاب و حکمت آموزد و از پلیدیها پاکشان سازد.(10)

    در بعضی آیات،حضرت ابراهیم(ع)برای خود،پدر و مادر خویش و دیگر مؤمنین از خداوند طلب آمرزش و مغفرت می‏نماید:

    ربّنا اغفرلی و لوالدی و للمومنین یوم یقوم الحساب.
    (11)

    پروردگارا!رحمت و مغفرت خویش را در روز حسابرسی اعمال،نصیب من و والدینم و دیگر اهل ایمان بفرما.

    حضرت موسی(ع)نیز به پیشگاه خدا عرضه می‏دارد:

    ربّ اغفرلی و لأخی و أدخلنا فی رحمتک و انت ارحم الرّاحمین.
    (12)

    ای پرودرگار من،من و برادرم(هارون)را مورد مغفرت و آمرزش خویش قرار ده و ما را در رحمت خویش داخل گردان،و همانا تو مهربانترین مهربانانی.

    بنابراین دعای حضرت ابراهیم و حضرت موسی علیهما السلام برای‏ دیگران-چنانکه گفتیم-مصداق توسّل است.

    فرشتگان وسیله تقرب هستند
    ملائکه الهی از آن حیث که از سعه و مرتبت وجودی بالا و والایی برخودارند می‏توانند به عنوان متوسّل‏به برای دیگران،اسباب تقرّب و وسیله مغفرت باشند و لذا بر اساس آیات قرآن کریم ملائکه الهی در حق مؤمنین دعا می‏کنند و از پیشگاه‏ خداوند برای آنان طلب آمرزش می‏کنند:

    (9)-سورهء بقره(2):129.

    (10)-از پیامبر اسلام(ص)نقل شده است که فرمود:انا دعوه ابراهیم.(من همان دعوت حضرت ابراهیم هستم). (11)-سورهء ابراهیم(14):41.

    (12)-سورهء اعراف(7):151.
    ——————————————————————————–

    ربّنا وسعت کلّ شی‏ء رحمه و علما،فاغفر للّذین تابوا و اتبّعوا سبیلک وقهم عذاب‏ الجحیم*ربّنا و أدخلهم جنّات عدن الّتی وعدتّهم و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرّیاتهم إنّک أنت العزیز الحکیم*وقهم السّیئات،و من تق السّیئات یومئذ فقد رحمته، و ذلک هو الفوز العظیم.
    (13)

    (ملائکه الهی عرضه می‏دارند:)پروردگارا،علم و رحمت تو همه چیز را فرا گرفته است، پس آنان را که توبه کرده‏اند و راه تو را پیش گرفته‏اند بیامرز و از عذاب دوزخ رهایشان ساز، بار الها آنها را در بهشت عدن(و برین)که وعده‏شان داده‏ای همراه با پدران و مادران و همسران‏ و فرزندانشان که صالحند داخل گردان که براستی تویی خداوند مقتدر حکیم،و مؤمنان را(به‏ لطف و عنایت خود)از ارتکاب اعمال زشت مصون دار که هر کس را از زشتکاری محفوظ داری‏ اورا مورد عنایت و رحمت خود قرار داده‏ای و این است که براستی رستگاری و فیروزی به‏ شمار می‏رود.

    در مواردی خداوند به پیامبر(ص)خطاب می‏کند که در مورد زنان و مردان‏ با ایمان و پیروان خویش،عفو و گذشت داشته باشد و برای آنان طلب آمرزش‏ نماید.مدلول التزامی این امر این است که دیگران نیز از پیامبر(ص)طلب وساطت‏ نمایند و به ایشان متوسّل شوند تا تقرّب بیشتری به خداوند پیدا کنند:

    1-…فاعف عنهم و استغفر لهم….
    (14)

    (ای پیامبر ما)از خطاهای مردم در گذر و برای آنها طلب آمرزش کن.

    2-…و استغفر لهم اللّه،انّ اللّه غفور رحیم
    (15)

    برای مؤمنان از خداوند طلب مغفرت کن،که براستی خداوند بخشنده و مهربان است.

    3-…و استغفر لهن اللّه،انّ اللّه غفور رحیم
    (16)

    برای زنان مؤمن از درگاه الهی طلب آمرزش نما که براستی خداوند بخشنده و مهربان‏ است.

    (13)-سورهء مؤمن(40):7-9.

    (14)-سورهء آل عمران(3):159.

    (15)-سورهء نور(24):62.

    (16)-سورهء ممتحنه(60):12.
    ——————————————————————————–

    آنچه در تمامی آیات گذشته به آن اشاره شده است،واسطه شدن انسانی‏ شایسته و برگزیده،در بارگاه خداونند و در خواست و تقاضای او در حق خود و دیگرن در همین دنیاست که اگر در حق خود و به طور مستقیم باشد مصداق توسّل‏ مصطلح نیست و اگر در حق دیگران باشد مصداق توسّل است.نکتهء قابل توجه‏ این است که اگر انسان از طریق حقیقت یک عمل شایسته مثل نماز،توسّل به‏ خداوند پیدا کند در این صورت گرچه توسّل مصطلح اطلاق نمی‏شود اما می‏توان‏ این عمل را وسیله متوسّل‏به و شخص مصلّی را متوسّل و خداوند را متوسّل الیه نامید.

    سؤالات و شبهات در باب توسّل
    سؤال اوّل:با توجه باینکه خداوند نسبت به همه بندگان خویش با بیانی عام و همگانی فرموده است که همه می‏توانند دست نیاز به درگاه او دراز نموده و خود مستقیما از او چیزی بخواهند(17)آیا توسّل پیدا کردن به شخص دیگر برای واسطه‏ شدن در درگاه الهی با توحید در استعانت و با توحید در دعا-به این معنا که تنها از خدا چیزی بخواهیم-منافات ندارد؟

    پاسخ:به طور کلی می‏گوییم:توسّل به هیچ وجه اشکالی ندارد و با توحید در دعا نیز هیچ‏گونه منافاتی نخواهد داشت؛چرا که:

    *اولا:این یک امر عرفی است که وقتی کسی بخواهد از شخص دیگری‏ تقاضای امر مهم و با ارزشی را بنماید در پی آن بر می‏آید که شخص سومی را که‏ رابطه نزدیکتری با فرد مورد نظر دارد،بیابد و او را واسطه قرار دهد،شاید که‏ مطلوب حاصل شود.لذا با توجه به اینکه افراد انسانها از نظر درجات و مراتب‏ قرب الهی با یکدیگر اختلاف دارند،افراد معمولی می‏توانند انسانهای والاتر و شایسته‏تر را در پیشگاه خداوند واسطه قرار داده،از طریق آنان حاجت خود را از خداوند طلب نمایند.منظور از عرفیت این امر،این است که اتخاذ وسیله و واسطه، (17)-چنانکه در سورهء بقره(2):186 آمده:و اذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب اجیب دعوه الدّاع اذا دعان، فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلّهم یرشدون.
    ——————————————————————————–

    ریشه در فطرت انسان دارد و لذا توسّل به بزرگان و برگزیدگان الهی هماهنگ با فطرت و ارتکاز الولیه انسان نیز هست.

    *ثانیا:در خود قرآن کریم آیاتی وجود دارد که در آنها به گروهی امر شده‏ است که بایستی نزد پیغمبر(ص)آمده از ایشان بخواهند که بر ایشان طلب آمرزش‏ و مغفرت نمایند و چون چنین نکرده و نمی‏کنند مورد توبیخ قرار گرفته‏اند و این‏ توبیخ حاکی از مقبولیت،مشروعیت و مطلوبیت توسّل در نزد خداوند است:

    و لو أنّهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوک فاستغفروا اللّه و استغفرلهم الرّسول لوجدوا اللّه‏ توّابا رحیما.
    (18) و اگر آن هنگام که گروه منافقان با نفاق و گناه بر خویش ستم کردند،از کردار خود توبه نموده به نزد تو(پیامبر-ص-)می‏آمدند که تو نیز برای آنها استغفار کنی و از خدا طلب‏ آمرزش نمایی،التبه خداوند را توبه پذیر و مهربان می‏یافتند.

    چنانکه در مودر برادران حضرت یوسف(ع)در قرآن کریم آمده است که‏ پس از انجام خطاها و اشتباه کاری‏ها در حق حضرت یوسف(ع)به نزد پدر خویش‏ حضرت یعقوب(ع)آمده از او خواستند که برای آنان از درگاه خداوند طلب مغفرت‏ نماید و آن حضرت نیز درخواست آنان را رد نکرد و این خود دلیل تأثیر توسّل از سوی‏ آن حضرت است:

    قالوا یا أبانا استغفرلنا ذنوبنا إنّا کنّا خاطئین*قال سوف أستغفرلکم ربّی إنّه هو الغفور الرّحیم.
    (19)

    گفتند:ای پدر،برای ما از خداوند آمرزش بخواه؛زیرا ما خطا کرده‏امی.گفت:بزودی از پیشگاه پرودرگارم برایتان طلب مغفرت خواهم نمود؛خدایی که آمرزنده و مهربان است.

    ابتغاء وسیله
    در دو آیه از آیات قرآن مسئلهء ابتغاء وسیله یعنی جستجو و گزینش راه و وسیله برای‏ قرب به پرودگار،مطرح شده است.در آیهء 57 سورهء اسراء می‏خوانیم:

    (18)-سورهء نساء(4):64.

    (19)سورهء یوسف(12:97-98.)
    ——————————————————————————–

    اولئک الّذین یدعون یبتغون الی ربّهم الوسیله.

    معبودهایی غیر از خداوند(مثل مسیح و فرشتگان)،خود،خدا را می‏خواهند و برای تقرّب‏ به او وسیله‏ای می‏جویند.

    در آیهء دیگر به مؤمنین دستور داده شده است که برای تقرّب به خداوند، وسیله اتخاذ کنند و تقوای حقیقی جز از راه اتخاذ وسیله(توسّل)نخواهد بود:

    یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللّهن و ابتغوا الیه الوسیله.
    (20)

    ای کسانی که ایمان آورده‏اید،تقوای خدا پیشه کنید و برای خویش در نزد او وسیله و راه جستجو کنید.

    ممکن است منظور از کلمه وسیله در آیه مذکور،مطلق اعمال صالح باشد که وسیلهء تقرّب الی اللّه می‏باشند،بر اساس آنچه از بعضی روایات به دست‏ می‏آید مراد از آن،مقام خاصی است که به پیامبر اسلام(ص)از طرف خداوند عطا شده است و بنابر تعدادی دیگر از روایات،ائمه معصومین(ع) خود تصریح‏ فرموده‏اند که:

    به خدا سوگند مراد از وسیله در این آیه،ما چهارده معصوم هستیم.(21)

    در آیه دیگر خداوند،عدم توسّل به انسانهای برگزیده‏ای چون پیامبر(ص) را نشانهء استکبار و خود بزرگ بینی می‏داند و در مورد منافقین می‏فرماید:

    و إذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول اللّه لوّوا رؤسهم و رأیتهم یصّدون و هم‏ مستکبرون.
    (22)

    و آن هنگام که به آنها(منافقین)گفته شود به نزد رسول خدا آیید تا از درگاه خداوند برایتان طلب مغفرت نماید،سر می‏پیچیدند و می‏بینی که از روی تکّبر و نخوت روی برمی‏تابند. بنابراین در خود آیات قرآن کریم نیز به توسّل و واسطه طلبی در پیشگاه‏ خداوندامر شده است.

    (20)-سورهء مائده(5):35.

    (21)-به تفسیر المیزان،ج 5،ص 333 مراجعه شود.

    (22)-سورهء منافقون(63):5.
    ——————————————————————————–

    *ثالثا:باید دانست که توسّل جستن و واسطه قرار دادن انسانهای برگزیده‏ و شایسته‏ای همچون انبیا و ائمه و… وقتی با توحید در دعا منافات پیدا می‏کند که‏ بخواهیم آنان را در عرض خداوند قرار داده و مستقلا از آنان چیزی بخواهیم.که‏ در این صورت توسّل به معنای شرک ورزیدن به خدا و رقیب تراشیدن برای او می‏شود،اما توّسل جستن به ائمه علیهم السلام هرگز به این معنا نیست که آنها نیز در کنار خداوند ربوبیت و تدبیر امور و اجابت حوائج مردم را مستقلا به عهده داشته‏ باشند بلکه-چنانکه اشاره کردیم-توسّل یافتن تنها به معنای واسطه قرار دادن‏ انسانها والاتری است که در پیشگاه خداوند،مقام و منزلت بالاتری داشته و از قرب بیشتری برخوردارند.در عین حال می‏دانیم که اینان خود از مصادیق بارز و کامل بنده و عبد الهی هستند و بالاترین افتخارشان نیز رسیدن به مقام عبودّیت‏ خالص و محض برای ذات پرودرگار است و ما نیز از همین حیث عبودیّت و بندگی‏ است که برای آنان مقام و مرتبتی والا قائلیم.از این روست که در مقام یاری جستن‏ از پیشگاه حضرت بقیّه اللّه الاعظم امام عصر(عج)خطاب به آن بزرگوار می‏گوییم: لقد توجّهت الیک بحاجتی لعلمی انّ لک عند اللّه شفاعه مقبوله و مقاما محمودا.

    (ای پیشوا و سرور من)تنها به تو چشم امید دوخته و تنها از تو طلب حاجت نمودم؛ زیرا می‏دانم شفاعت تو در نزد پروردگار مقبول است و در بارگاه کبریایی او از مقام و ارجی‏ عظیم و شایسته برخورداری.

    و در پایان زیارت جامعه نیز بر این نکته تأکید می‏شود که اگر ائمه و پیشوایان دین،واسطه قرار داه شده و به آنان توسّل جسته می‏شود صرفا به این‏ خاطر است که بندگانی شایسته و مقرّب درگاه الهی می‏باشند و لذا می‏توانند در رفع گرفتاریها و برآوردن نیازها،شفیع باشند.

    در زیارت جامعه می‏خوانیم:

    اللّهم انّی لو وجدت شفعاء اقرب الیک من محّمد(ص)و اهل بیته الاخیار الائمّه الابرار لجعلتهم شفعائی.(13)

    (23)-مفاتیح الجنان،حاج شیخ عباس قمی(ره)،زیارت جامعه.
    ——————————————————————————–

    خدایا براستی اگر شفیعانی نزدیکتر به تو از محمد(ص)و خاندان نیک او-که پیشوایان‏ راستین و وارسته‏اند-می‏یافتم،هر آینه آنها را به عنوان شفیع در آستان تو انتخاب می‏نمودم. اراده معصومین(ع)فانی و مندّک در اراده و خواست خداوند است و به همین‏ جهت،به مقام والای عبودیت نائل شده‏اند و می‏توانند واسطه و وسیلهء قرب دیگران‏ باشند.

    بنابراین توسّل نه از نظر عرف و فطرت مورد خدشه است و نه از جهت قرآن‏ و عقل؛چرا که در خود آیات قرآن بر ضرورت توسّل به بزرگان و شایستگانی چون‏ پیامبر(ص)تأکید شده و از نظر عقلی نیز واسطه قرار دادن آنان هیچ گونه منافاتی‏ با توحید و ابعاد مختلف آن ندارد.

    توسّل مجازی و حقیقی
    حقیقت توسّل همان خواست قلبی و کشش درونی متوسّل نسبت به متوسّل‏به برای‏ قرب به متوسّل‏الیه یعنی خداوند است و این همه در محور حقیقت است نه مجاز: خواست و میل قلبی حقیقی،امری جدای از حقیقت وجودی شخص متوسّل‏ نیست.و لذا توسّل به معنای هماهنگ ساختن حقیقت وجودی انسان و تحوّل‏ جوهر و ذات فرد در راستای حقیقت وجودی ذوات مقدسهء اولیاء الهی است که‏ حقیقت این ذوات نیز به نوبه خود جلوه‏ای از مقام حق محض و کمال مطلق‏ می‏باشد.وقتی روح شخص متوسّل،از ارواح انبیاء و اولیاء معصوم(ع)رنگ‏ می‏گیرد،در حقیقت مصطبغ به صبغه الله می‏شود و این،یک امر حقیقی است که‏ آثار حقیقی به دنبال دارد.توسّل حقیقتا از مقوله تلفّظ نیست گر چه از ناحیه اولیاء دین،الفاظ توسّل و دعا نیز مأثور است.آنان،هم حقیقت توسّل و هم الفاظ حاکی‏ از حقیقت آن را تعلیم داده‏اند.اگر ما تنها به تلفّظ بسنده کنیم هرگز نمی‏بایست‏ توقع آثار توسّل را داشته باشیم و علت اینکه بسیاری از دعاها و توسّلات ما مستجاب نیست همین است،سرّ عدم استجابت دعا و توسّل این است که مقصود و مطلوب ما در منظومه نظام احسن هستی نمی‏گنجد و خیر نیست و یا مقتضی آن‏ -که همان انقلاب و تحول جوهری در اندرون ماست-موجود نمی‏باشد.
    ——————————————————————————–

    توسّل و تقویت روح بندگی
    از آثار با ارزش و اخلاقی توسّل،ایجاد و تقویت روح بندگی و خضوع در انسان‏ است.تأثیر توسّل در این جهت از خود دعا نیز بیشتر است؛چرا که دعا کردن و دست نیاز به سوی بی‏نیاز بی‏انباز کشیدن،گر چه از جلوه‏های بارز و نمودهای‏ روشن خضوع و بندگی در برابر پروردگار است و همین است که انسان را از اوج‏ غرور و نخوت و خود بزرگ بینی به زیر می‏کشد و خاضع و فروتن می‏سازد با این‏ حال در دعا و راز و نیاز مستقیم با خدا،گویی انسان خود را لایق و شایستهء چنین‏ مکالمهء رو در روی و مستقیم دیده و آنگاه لب به سخن گشوده است،اما هنگامی‏ که انسان برای تشرّف به بارگاه کبریایی و ملکوتی پرودرگار،برگزیده‏ای را به‏ وساطت می‏خواند و او را-از آن جهت که مقام و منزلت والاتری در نزد خداوند دارد-شفیع خویش می‏گیرد،گویی خود را کمتر از آن می‏بیند که مستقیما در برابر ذات پاک ربوبی بایستد و با او راز گوید و حاجت خویش را از وی طلب کند.و این،اوج خضوغ و خشوع و عبودیت عبد در برابر معبود است.

    ما اگر در توسّل،سر بر آستان پیامبر و معصومین(ع)می‏سائیم از آن جهت‏ است که آنان را بده صالح در بارگاه کبریائی حق(جلّ و علا)یافته‏ایم و خود نیز از آن جهت که لیاقت و شایستگی لازم برای حضور در محضر ربوبی را در خویش نمی‏یابیم،در برابر ذوات مطهر و مقدس این بندگان صالح،سر تسلیم و تعظیم فرود می‏آوریم؛چرا که باور داریم-بر اساس قیاس مساوات-عبد العبد عبد.اگر کسی بندگی بنده خدا را گردن نهد،در حقیقت و نهایتا بندگی خدای را پذیرفته است.

    استکبار،مانع توسّل است
    چنانکه اشاره نمودیم،جوهر توسّل،عبودیت و خضوع است.شخص متوسّل کسی‏ است که برای خضوع و خشوع در برابر خداوند حاضر است در برابر بنده‏ای از بندگان الهی تضرع و زاری نماید و از او طلب دعا کند و بدینوسیله خود را در آستان‏ حق،حقیر و ذلیل و خاضع سازد تا شاید همین تحّول و انقلاب درونی،سبب پیدایش سنخیت با کمال مطلق شود و اسباب تقرّب را فراهم آورد.پیداست که اگر شخصی دارای روحیهء استکباری باشد و عجب و غرور و خود بزرگ بینی در جان‏ او رسوخ کرده باشد حاضر به توسّل نمی‏شود.کسانی که در برابر خداوند گردنفرازی دارند به طریق اولی در برابر انبیاء و معصومین(ع)نیز سر تعظیم فرود نخواهند آورد و اهل توسّل نمی‏باشند.کسی که در برابر معصومین و انسانهای‏ کامل که عبد خدایند حاضر به خضوع نیست دیر یا زود در برابر خداوند نیز گردنفرازی خواهد کرد.

    قرآن کریم در آیهء پنجم سوره منافقون به وضوح بدین لطیفه اشاره فرموده‏ است:

    و اذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول اللّه لوّوا رؤسهم و رایتهم یصدّون و هم‏ مستکبرون.

    آن هنگام که به آنان(منافقان)گفته می‏شود به نزد رسول خدا آئید تا ایشان از دگراه الهی‏ برای شما آمرزش طلب نماید سر می‏پیچیدند و تو خود(ای رسول)می‏بینی که از روی استکبار ونخوت روی بر می‏تابند.

    از این آیه به دست می‏آید که نقش و تأثیر توسّل در اخلاق آدمی چگونه‏ است.فرد و جامعهء اهل توسّل،هرگز اهل نفاق و استکبار نیستند و در تجربه‏های‏ عینی نیز بخوبی می‏بینیم افرادی که اهل دعا و توسلّ‏اند بیش از سایرین از روحیه‏ تواضع و فروتنی برخوردارند و به عکس کسانی که در برابر خالق هستی زانو نزده‏اند هرگز حاضر نیستند در برابرمخلوقات و بندگان صالح خداوندی تواضع و فروتنی به خرج دهند.

  20. سلام.

    من درموردموضوع توسل کتابها ومقالات زیادی خوندم.ولی این مقاله یه جورایی جامع بود.اگه بازم نیاز به بحث مفصلتربودباکمال میل حاضرم دراین بحث که باعث آگاهی فکری ما میشه شرکت کنم.ممنون.

  21. توسل به ائمه(قسمت دوم)

    یکی از جلوه‏های نور و ظلمت، اخلاص و شرک است. اخلاص بالاترین مرتبه توحید به شمار می‏آید.این دو مفهوم زمانی قابل درک و فهم عمیق هستند که در آیات قرآن کریم در مقابل هم و با دقت مورد پژوهش قرار گیرند.چرا که قرآن در بسیاری از آیات شریفه، تمامی انسان‏ها را به وحدانیت خداوند سبحان دعوت می‏فرماید.از این‏رو باید دانست که منظور از این وحدانیت چیست و قرآن کریم در مسیر این دعوت، آدمی را از چه چیزی بر حذر می‏دارد؟به عبارت دیگر، از دیدگاه قرآن چه چیزی شرک تلقی می‏شود تا از رهگذر چنین پژوهشی، مرز بین شرک و اخلاص روشن شود؟در این نوشتار برآنیم که معنای حقیقی«شرک»را از میان آیات شریفه استخراج کنیم و به بررسی انواع و مراتب آن بپردازیم.آن‏گاه استدلال قرآن کریم را بر نفی شرک، و سپس مفهوم حقیقی اخلاص را تبیین کنیم.

    با توجه به این‏که پیام قرآن در این راست«لا تعبدوا إلاّ اللّه» است، باید معنای عبادت نیز روشن شود، تا مرز بین این دو مفهوم-شرک و اخلاص-بارز گردد.لیکن قبل از هر کلام دیگر، ابتدا گزارش کوتاهی از معنای لغوی این دو واژه ارائه می‏دهیم.

    بررسی لغوی شرک و اخلاص
    کلمه«الشرک»به معنای بند کفش و شرکت النعل به معنای بند کفش پاره شده است.الشرک نیز به معنای دام و ریسمانی است که صید در آن گیر می‏کند. 1 وقتی گفته می‏شود: «أصلحوا شرک نعالکم»، یعنی بندهای کفش‏هایتان را ببندید. و بالأخره، «الشرک»اسم است از«شرک»به معنای بهره و سهم و نصیب.زمانی که می‏گوییم:«ولی فیه شرکه»،

    در اصطلاح قرآن، شرک یعنی پرستش غیر خدا و درست به همین دلیل است که در قرآن کریم استدلال‏هایی که بر نفی شرک وارد شده است، بر انحصار«پرستش»خدای سبحان دلالت دارد و این است پیام اصلی قرآن کریم:«ألاّ تعبدوا الاّ اللّه…»
    برای من در آن نصیبی است. 2 اصل در این ماده، تقارن دو شخص یا اشخاصی در یک عمل یا یک امر است؛به طوری که بر هر یک از آن‏ها در آن امر، نصیبی یا تأثیری موجود است و به این مناسبت، بر سهم و نصیب اطلاق شده است. 3

    در نتیجه، در یک جمع‏بندی می‏توان گفت که«شرک» یعنی گرفتاری در بند غیرخدا، یعنی:کسی را در عرض خدا در نظر گرفتن و او را منشأ حوادثی فرض کردن و سهمی برای اراده جهان به او دادن.

    در مقابل، واژه«اخلاص»در اصل به معنای روغن(کره) شیر است که از آن خارج می‏شود و«خلص الشی‏ء»یعنی از گرفتاری نجات و سلامت یافت. 4 و«خلصت الیه»یعنی بدو رسیدم. 5 بدین سان باید گفت که اخلاص یعنی رهایی و نجات از بندها و دام‏های غیرخدایی و توحید خالص برای خدا.اکنون ببینیم که از نظر قرآن تعریف شرک و اخلاص چیست؟

    تعریف شرک و اخلاص در قرآن کریم
    قرآن کریم برای بیان اخلاص چهره‏های شاخصی ارائه می‏فرماید.این چهره‏های والامقام، بندگان مخلص خدایند که پروردگار سبحان ایشان را بدین وصف معرفی می‏نماید که: «و اذکر فی الکتاب موسی إنّه کان مخلصا و کان رسولا نبیّا.» 6 یعنی:و موسی را که بنده‏ای مخلص و فرستاده‏ای پیامبر بود، در این کتاب یاد کن.

    ملاحظه می‏شود که این آیه، پیامبر عظیم الشأن خدا، موسی بن عمران(ع)را با عنوان«مخلص»معرفی فرموده و این بالاترین وصف برای انبیاست.پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، نیز نمونه بارز مخلصان هستند؛زیرا شاخصه اول ایشان بندگی تمام عیار خدای سبحان است. 7 بنابراین باید گفت که ارزش و برتری مقام انسان، به میزان اخلاص(درجه بندگی)او در پیشگاه خداوند متعال بستگی دارد؛یعنی هر چه درجه بندگی انسان در میان بندگان خدا بالاتر برود، به همان نسبت مقام او نیز فزونی می‏یابد.می‏دانیم که تجلی بندگی خدا در مرحله عبادت خداست و درست به همین دلیل است که اولین پیام قرآن، توسط مبشرین و منذرین از جانب خدای سبحان، «نهی از پرستش غیر خداست.» 8 و همواره در طول تاریخ بشریت اولین فریاد انبیای الهی، از اولین پیامبر صاحب شریعت، حضرت نوح(ع)، 9 تا آخرین پیامبر حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)همین پیام بوده است. پس نکته اصلی پیام قرآن«انحصار عبادت در خداوند سبحان» است.

    با دقت در قرآن کریم، دیده می‏شود که پیامبران الهی حتی یک‏بار هم به قوم خود نفرموده‏اند، به وجود خدا اقرار کنید. گویی همگان این معنا را قبول داشته‏اند و هیچ قومی به عدم وجود خدا معتقد نبوده است.اما، این اقوام«مشرک» بوده‏اند؛یعنی برای خداوند شریک قائل بوده‏اند و بدین جهت از خط دین الهی خارج شده بودند.البته این بدان معنا نبوده است که ذات احدیّت را قبول نداشته‏اند.مشرکان حجاز مردمی بودند که آثاری از آئین حضرت ابراهیم(ع)در میان آن‏ها بود.مثلا حج به جا می‏آوردند، اما حجّی تحریف شده.طواف می‏کردند، اما با مناسکی نابجا.قربانی می‏کردند، لیکن با گمانی خام. 10 کعبه را هم به بتکده‏ای تبدیل کرده بودند. 11 تمام این رفتارها شاهدی بر این است که آنان ذات احدیت را قبول داشتند؛چنان که قرآن می‏فرماید:«و لئن سألتهم من خلق السّموات و الأرض و سخّر الشّمس و القمر لیقولنّ اللّه فأنّی یؤفکون.» 12 یعنی:و اگر از آن‏ها بپرسی چه کسی آسمان‏ها و زمین را آفریده و آفتاب و ماه را رام کرده است؟آن‏ها حتما خواهند گفت:«الله».پس به کدام راه افترا و دروغ می‏روند؟

    از این‏رو است که می‏بینیم در تاریخ انبیا(علیهم السلام)و در قرآن کریم، محل بحث، مسأله وجود خدا نبوده است؛ چنان‏که در سوره«ابراهیم»آمده است:«قالت رسلهم أفی اللّه شک فاطر السّموات و الأرض…» 13 یعنی:

    پیامبرانشان گفتند:آیا در خدا، آفریننده آسمان‏ها و زمین، شکی هست؟

    با این سخن، پر واضح است که پیامبران به وجود خدا استدلال نمی‏کردند، بلکه وجود او را مسلم می‏انگاشتند و اینک متذکر آن می‏شوند.از سوی دیگر، همگان به وحدانیت دعوت می‏شدند.اینک باید دید که آنچه در قرآن کریم به عنوان وحدانیت مطرح می‏شود چیست؟و قرآن چه چیزی را شرک می‏داند که انسان‏ها را از آن برحذر می‏دارد؟

    ابتدا باید دانست، اگر به معیارهایی که خداوند برای بشر بیان فرموده است، توجه نکنیم، تعدادی به سمت شرک و عده‏ای نیز به سوی نفی مقدسات دین گام برمی‏دارند؛ همان‏طور که این معنا در یک جهان‏بینی مادی مشهود است. در کتاب«جهان‏بینی و ایدئولوژی»آمده است:«در گذشته قدرت‏های سه‏گانه حاکم بر تاریخ، بیش‏تر عوام را می‏فریفتند و به نام کلام(فلسفه دینی)و به نام نیروی احساس(روح مذهبی)شرک را جانشین توحید می‏کردند یا به آن جامه توحیدی می‏پوشاندند.اما پس از رنسانس و در اوج آن در قرن‏های 18 و 19، روشنفکران را فریفتند و به نام علم که فلسفه اقتصادی بود و به نیروی عقل یعنی منطق مادی یا روح غریزی، مادیت را جانشین مذهب کردند، یا آن را جامه معنویت یعنی انسانیت(اومانیسم)پوشاندند.» 14

    انواع شرک و مراتب شرک و اخلاص
    در یک تقسیم‏بندی می‏توان شرک را دو نوع دانست:

    الف)شرک جلّی، ب)شرک خفّی.

    الف)شرک جلّی
    1.در مرحله اعتقاد مقابل اخلاص در اعتقاد

    2.در مرحله عمل مقابل اخلاص در عمل

    ب)شرک خفی
    1.در مرحله اعتقاد مقابل اخلاص در اعتقاد

    [به تصویر صفحه مراجعه شود]

    2.در مرحله قلب مقابل اخلاص در قلب

    3.در مرحله عمل مقابل اخلاص در عمل

    الف)شرک جلی
    1.در مرحله اعتقاد
    شرک جلی در مرحله اعتقاد این است که انسان‏ها هم‏شأن خداوند، همانندهایی برای او قائل شوند و معتقد به «رب النوع‏هایی»باشند.در قرآن کریم با بررسی وضع مشرکان مکه به خوبی روشن می‏شود که آنان به لحاظ اعتقادی، قائل به انواع خدایان و الهه‏ها بودند.و زمانی که پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)ایشان را به وحدانیت خداوند سبحان دعوت می‏فرمود، می‏گفتند:«أجعل الألهه إلها واحدا انّ هذا لشی‏ء عجاب.» 15 یعنی:آیا همه خدایان را یک خدا گردانیده است؟سخن بسیار عجیبی است.

    بنابراین مشرکان مکه خدا را قبول داشتند، لیکن هم‏سطح او شرکا و اندادی 16 برای او قائل بودند.از این‏رو پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)اولین پیام توحیدی خود را بر فراز کوه صفا، 17 با ندای بلند چنین اعلام فرمودند:«أدعوکم علی شهاده أن لا إله إلاّ اللّه و خلع الأنداد.»یعنی:شما را به وحدانیت خدا می‏خوانم که بگویید الهی غیر از الله نیست و الهه‏های غیر از خدا را کنار بگذارید.

    با این ندای توحیدی، مشرکان مکه عصبانی شدند و بر سر آن حضرت(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)ریختند و با تهاجمی سخت بدن مبارک آن سرور را زخمی کردند…

    باری آنچه که بر ایشان گران آمده بود و حاضر به پذیرش آن نبودند، کنار گذاردن الهه‏ها بود.

    اصل اعتقاد مشرکان به«رب النوع»از جمله افکار وارداتی از یونان بود.خدای آفتاب، خدای آتش، خدای باد، خدای رحمت و…که برای هر یک از آن‏ها به طور مستقل شأنی در عالم قائل بودند.این اعتقاد در عربستان به صورت جاهلانه‏تری مطرح شد، تا جایی که هر قبیله‏ای برای خود بتی را به عنوان مظهر رب‏النوع می‏پرستید.

    به عنوان مثال، «در جنوب عربستان جرم‏های آسمانی چون ماه و ستاره و خورشید را می‏پرستیدند. و یا بیابان نشینان پاره‏ای چیزها ر

    منشأ خیر و شر می‏دانستند.» 18

    بت‏هایی چون لات، عزی، منات، ود، سواع، یغوث، یعوق، نسر، هبل، از جمله بت‏های قبیله‏های موجود در عربستان بودند 19 و در کنار خدا پرستیده می‏شدند.یعنی در مقام اعتقادی، چنین فکر می‏کردند که الهه‏ها در اداره عالم همانند خداوند دارای شؤونی هستند.البته نه به این معنا که از خداوند اجازه می‏گیرند و به اذن او فرمان‏هایش را اجرا می‏کنند، که این معنا را ما درباره فرشتگان باور داریم.ما معتقدیم که:«فرشتگان مدبّرات امر خدایند.«فالمدبّرات أمرا» 20 و ایشان امر تدبیر شده نازله از خدای سبحان را در زمین به مرحله اجرا می‏گذارند و سپس به پایگاه خود برمی‏گردند: «یدبّر الأمر من السّماء إلی الأرض ثمّ یعرج إلیه فی یوم کان مقداره ألف سنه ممّا تعدّون.» 21 یعنی:خداوند امر را از آسمان به سوی زمین تدبیر می‏کند، سپس(همین امر)به سوی خدا برمی‏گردد؛در روزی که از نظر شما هزار سال است.بله، و مأموریت یک روزه ایشان معادل هزار سال کار در زمین است.

    از طرف دیگر، «روح القدس»در مقام فرمانروایی فرشتگان قرار دارد و در عالم امر، در بارگاه قدس، مقام والایی در پیشگاه خداوند دارد:«ذی قوّه عند ذی العرش مکین مطاع ثمّ أمین.» 22 یعنی:نیرومند، نزد خداوند عرش، صاحب منزلت و فرمانبرداری امین است.و بسیاری از امور عالم، توسط فرشتگان تحت فرماندهی روح‏القدس انجام می‏گیرد. 23

    و این معنا را خود قرآن نقل می‏کند و آن را برای فرشتگان به ثبوت می‏رساند.لیکن حرف مشرکان و اعتقاد ایشان چیز دیگری است.آنان معتقد بودند که«رب النوع»و الهه، فرامین ذات احدیت را به مرحله اجرا درنمی‏آورند.بلکه برای این الهه و خدایان به طور مستقل شأن و تقدّسی قائل بودند و فکر می‏کردند که این‏ها در کنار خدا نشسته‏اند-نعوذ باللّه-و در اداره امور عالم مانند خدا فرمان می‏رانند.این همان چیزی است که قرآن به شدت آن را نفی می‏کند:«لو کان فیهما الهه الاّ اللّه لفسدتا…» 24 یعنی:اگر الهه‏ای غیر از اللّه می‏بود، آن دو تباه می‏شدند(به فساد کشیده می‏شدند).می‏دانیم که اگر الهه دوم فرمان خدا را اجرا کند، فسادی ایجاد نمی‏شود.فساد هنگامی به وجود می‏آید که دو فرمان مستقل بخواهند در عالم جریان یابند که در این صورت با هم تضاد پیدا می‏کنند و موجب تباهی می‏شوند.

    و نیز می‏فرماید:«…و ما کان معه من إله اذا لذهب کلّ إله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض…» 25 یعنی:…و با او

    استدلال قرآن کریم بر نفی شرک، این‏گونه است که ثابت می‏کند: 1.تنها کسی که خالق است، سزاوار پرستش است.
    2.تنها کسی که خالق است، موقعیت ربوبیت و قانونگذاری دارد.

    3.الوهیت و ربوبیت تنها منحصر به خداست. نتیجه این‏که عبودیت نیز در خدای سبحان منحصر است.«و این است مفهوم اخلاص.»

    معبودی نیست.اگر جز این بود، قطعا هر خدایی آنچه را آفریده (بود)با خود می‏برد، و حتما بعضی از آنان بر بعضی دیگر تفوق می‏جستند…یعنی دیگر این نظم و وحدت و انسجام در عالم نبود.

    نتیجه این‏که:ایشان در مرحله اعتقاد، شرک در ربوبیّت خداوند سبحان داشته‏اند.یعنی معتقد بوده‏اند که «رب‏النوع»هایی که بت‏ها مظاهر آن‏هایند، هم‏سطح خدا درباره اداره عالم، مستقل از خدای رحمان و نه در لوای مسؤولیت الهی، فرمان می‏رانند، قانون می‏گذارند و تدبیر می‏کنند.

    قرآن کریم با بیانی شیوا در قالب مثالی زیبا، این مطلب را بیان می‏فرماید که:

    «ضرب لکم مثلا من أنفسکم هل لکم من ما ملکت أیمانکم من شرکاء فی ما رزقناکم فأنتم فیه سواء تخافونهم کخیفتکم أنفسکم کذلک نفصّل الأیات لقوم یعقلون.» 26 یعنی:خداوند برای شما از خودتان مثالی می‏زند.آیا برده‏های شما، هرگز در آنچه به شما روزی داده‏ایم شریک شما هستند، آن‏چنان که با شما مساوی باشند تا آن‏جا که از آن‏ها بترسید، همان‏طور که از خودتان می‏ترسید!؟این چنین آیات خود را برای کسانی که تعقل می‏کنند، شرح می‏دهیم.

    خداوند این گونه با مشرکان سخن می‏گوید تا بطلان اعتقاد شرک را برای ایشان اثبات کند.برای آن‏ها مطابق با رسومات آن زمان حجاز در نظام برده‏داری مثالی می‏زند.یعنی از زندگی خود ایشان مثال می‏آورد و می‏فرماید:آیا تا به حال شده است که آنچه را به خداوند نسبت می‏دهید، برای خود قبول داشته‏
    باشید و به وجود آورید!؟هیچ شده است که یکی از شما، فردی از بردگان خود را کنار دست خود بنشاند و تا آن اندازه به او قدرت دهد که با او برابر شود؟

    و از آن‏ها همان‏طور بترسید که از خودتان می‏ترسند!؟ همان‏گونه که رئیس قبیله‏ای از رئیس قبیله دیگری می‏ترسد که مبادا روزی بر علیه او لشکر بکشد، شما هم باید از برده خود بترسید که مبادا علیه شما لشکر کشی کند.چون او نیز اکنون مستقیما تصمیم می‏گیرد و صاحب فرمان و قدرت مستقل شده است.باید از برده خود بترسید، نکند که فردا در مورد زن و فرزندان شما نیز بر خلاف نظرتان تصمیمی بگیرد.خداوند می‏فرماید:آیا خود شما چنین کاری کرده‏اید که به خدا نسبت می‏دهید؟ببینید ما مطلب را چگونه باز می‏کنیم.اگر کسی تعقل کند، حقیقت را به روشنی می‏یابد.

    ما از این مثال درمی‏یابیم که:

    1.در درجه اول، مشرکان الهه را همانند خدا و هم سطح او و مستقل از او قبول داشته‏اند.

    2.مشرکان، الهه را در رتق و فتق امور عالم با خداوند سبحان مساوی می‏دانستند(شرک در ربوبیت اللّه).

    3.از نظر مشرکان، الهه‏ها به گونه‏ای بودند که خداوند باید از ایشان بترسد.

    بنابراین در مرحله اعتقاد، مشرکان این‏چنین برای خداوند انداد قائل بودند و فکر می‏کردند که این همانندها، بدون اذن خدا، مانند او در عالم دخل و تصرف می‏کنند.

    چنین شرکی است که انسان را از دایره دین اسلام خارج می‏کند و موجب می‏شود که او به عنوان«نجس»تغییر شخصیت دهد. 27

    2.شرک جلی در مرحله عمل
    آنچه از آیات قرآنی فهمیده می‏شود، این است که مشرکان در مقام عمل، الهه را می‏پرستیدند.چنان‏که می‏فرماید: «…أصلاتک تأمرک أن نترک ما یعبد ءاباؤنا…» 28 یعنی:آیا این نماز تو باعث شده است که به ما بگویی خدایانی را که پدران ما می‏پرستیده‏اند، ما نپرستیم؟!

    و تمام آیاتی که در قرآن کریم راجع به نفی شرک آمده‏اند، در دو زمینه، اعتقاد و عمل، مطرح شده‏اند.و خداوند مشرکان را از این دو جهت مورد توبیخ قرار می‏دهد.

    مانند این‏که می‏فرماید:«قل یا أیّها الکافرون لا أعبد ما تعبدون.» 29 یعنی:(به مشرکان)بگو:ای کفار!آنچه را که شما می‏پرستید، من نمی‏پرستم و این بدان معناست که سران شرک بت‏ها را می‏پرستیدند.

    و نیز می‏فرماید:«و قال الّذین أشرکوا لو شاء اللّه ما عبدنا من دونه من شئ…» 30 یعنی:و مشرکان گفتند اگر خداوند می‏خواست ما این بت‏ها را نمی‏پرستیدیم.(یعنی اینک داریم می‏پرستیم).

    و نیز می‏فرماید:«…ما نعبدهم إلاّ لیقربونا إلی اللّه زلفی…» 31 یعنی:ما آن بتان را نمی‏پرستیم، مگر برای این‏که ما را به خدا نزدیک کنند.(و این اعتراف خود ایشان است بر پرستش بتان).

    و نیز به پیامبر اکرم-(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)- می‏فرماید:«قل أفغیر اللّه تأمرونّی أعبد أیّها الجاهلون.» 32 یعنی:بگو ای جاهلان؛آیا شما می‏گویید من غیر خدا را بپرستم؟!

    بدین‏سان معلوم می‏شود که سران شرک به پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)می‏گفتند:چرا الهه ما را نمی‏پرستی؟بنابراین در مرتبه عمل، پرستش ایشان شرک‏آور بوده است.

    نتیجه بحث
    در اصطلاح قرآن، شرک یعنی پرستش غیرخدا و درست به همین دلیل است که در قرآن کریم استدلال‏هایی که بر نفی شرک وارد شده است، بر انحصار«پرستش»در خدای سبحان دلالت دارد و این است پیام اصلی قرآن کریم:«ألاّ تعبدوا الاّ اللّه…» 33

    استدلال قرآن کریم بر نفی شرک
    آنچه از تدبّر در آیات قرآن کریم در زمینه بیان الوهیّت و ربوبیّت و پرستش خداوند سبحان به دست می‏آید، این است که:

    1.قرآن کریم با اسلوب‏های گوناگون، عجز الهه‏ها را در زمینه خلقت یا هر گونه تأثیرگذاری بر آن به تصویر می‏کشد: «و اتّخذوا من دونه ءالهه لا یخلقون شیئا و هم یخلقون…» 34 یعنی:و آنان غیر از خداوند«الهه‏هایی»برای خود برگزیدند. معبودهایی که چیزی نمی‏آفرینند، بلکه خودشان آفریده شده‏اند.

    و نیز با مثال بسیار زیبایی همین عجز و ناتوانی را ترسیم می‏فرماید:«یا أیّها النّاس ضرب مثل فاستمعوا له إنّ الّذین تدعون من دون اللّه لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذّباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطّالب و المطلوب.» 35
    یعنی:ای مردم!مثالی زده شده است، به آن گوش فرادهید. کسانی را که غیر از خدا می‏خوانید، هرگز نمی‏توانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند! هر گاه مگس چیزی از آن‏ها برباید، نمی‏توانند آن را بازپس گیرند!طلب کننده و مطلوب، عابد و معبود، هر دو ضعیف و ناتوانند!

    نتیجه این‏که خالقی جز خدا نیست.

    2.مرحله دوم در استدلال‏های قرآن کریم بیان«انحصار الوهیت در اللّه»است که از طریق انحصار بر خالقیت پی‏ریزی شده؛زیرا به عقیده صاحب‏نظران خالقیت بارزترین صفت الوهیت است. 36

    چنان‏که قرآن کریم می‏فرماید:«ذلکم اللّه ربّکم لا إله إلاّ هو خالق کلّ شئ فاعبدوه…» 37 یعنی:این است پروردگار شما!«هیچ الهی»جز او نیست.آفریننده همه چیز اوست، پس او را عبادت کنید.

    و نیز می‏فرماید:«…هل من خالق غیر اللّه یرزقکم من السّماء و الأرض لا إله إلاّ هو…» 38 یعنی:آیا آفریننده‏ای جز خدا هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟هیچ الهی جز او نیست.

    یعنی تنها کسی که منشأ خلقت است، سزاوار پرستش است.در نتیجه، پرستش در خدای سبحان منحصر است.

    3.مرحله سوم استدلال‏های قرآنی اثبات می‏کند که: «ربوبیت منحصر در اللّه»است.بدین معنا که بسیاری از آیات شریفه قرآن کریم، دال بر انحصار قانونگذاری(رتق و فتق امور عالم)در پروردگار جهانیان است.

    همان‏طور که می‏فرماید:«انّ ربّکم اللّه الّذی خلق السّموات و الأرض فی ستّه أیّام ثم استوی علی العرش یدبّر الأمر ما من شفیع الاّ من بعد إذنه ذلکم اللّه ربّکم فاعبدوه أفلا تذکّرون.» 39 یعنی:پروردگار شما، خداوندی است که آسمان‏ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر عرش استیلا یافت و به تدبیر کار پرداخت.هیچ شفاعت کننده‏ای جز با اذن او نیست.این است خداوند، پروردگار شما!پس او پرستش کنید!آیا متذکر نمی‏شوید؟یعنی تنها کسی که خالق است قدرت رب بودن و شایستگی پرستش را دارد و در نتیجه ربوبیت در خدای سبحان منحصر است.

    بنا بر نظریه علامه سید مرتضی عسکری، این آیه شریفه و بسیاری دیگر از آیات شریفه قرآن کریم در همین زمینه، بر انحصار ربوبیت در پروردگار سبحان دلالت دارند. 40

    نتیجه
    اینک با توجه به مطالب یاد شده، به طور خلاصه می‏توان گفت که استدلال قرآن کریم بر نفی شرک، این گونه است که ثابت می‏کند:

    1.تنها کسی که خالق است، سزاوار پرستش است.

    2.تنها کسی که خالق است، موقعیت ربوبیت و قانونگذاری دارد.

    3.الوهیت و ربوبیت تنها منحصر به خداست.

    نتیجه این‏که عبودیت نیز در خدای سبحان منحصر است. 41 «و این است مفهوم اخلاص.» 42

    ب)شرک خفی
    نوع دیگری از شرک را«شرک خفی»نامگذاری کرده‏اند. این مرحله از شرک، موجب خروج از دایره اسلام نمی‏شود. اما انسان را از رسیدن به مراحل عالیه ایمان و تقوا بازمی‏دارد. قرآن کریم می‏فرماید:«و ما یؤمن أکثرهم باللّه الاّ و هم مشرکون.» 43 یعنی:و اکثر خلق به خدا ایمان نمی‏آورند، مگر آن‏که مشرک باشند.

    مراحل شرک و اخلاص خفی
    با تدبر در آیات الهی، روشن می‏شود که شرک خفی خود سه مرتبه دارد و نیز در مقابل آن اخلاص نیز دارای سه مرتبه است:

    1.در مرحله اعتقاد:اخلاص در عقیده این است که انسان

    رشد ( آموزش قرآن ) » شماره 2 (صفحه 23)
    ——————————————————————————–

    تنها یک ارزش را قبول کند و سایر امور را در صورتی دارای ارزش بداند که وابسته به همان یک ارزش و همان یک محور تقدس، یعنی خدای سبحان باشند.این اولین مرحله اخلاص، خدامحوری، است.

    باری محور تقدس و ارزش، خداست و نه هیچ چیز دیگر.در مقابل آن، شرک در عقیده بدان معناست که انسان چیزی را در کنار خداوند مقدس بداند و برای آن مستقل از خدا ارزش قال شود:«و ما یؤمن أکثرهم باللّه الاّ و هم مشرکون.» 44 یعنی:و اکثر خلق به خدا ایمان نمی‏آورند، مگر آن‏که مشرک باشند(شرکی در وجودشان هست).

    به عنوان مثال:درست است که علم مقدس است، اما این در صورتی است که مستقل از خدا نباشد.به عبارت دیگر، علم اگر چراغ راه رسیدن به خدا باشد مقدس است و اگر در برابر او قرار گیرد، ضد ارزش خواهد بود.بنابراین در یک کلام هیچ چیز مقدس نیست، مگر در ارتباط با خدا.در این صورت تقدس خود را از او می‏گیرد و این، ریشه حرف تمام ادیان الهی است.

    2.در مرحله احساسات قلبی و هدف:اخلاص قلبی آن است که دل تنها حرم خدا باشد و دلبستگی‏ها به خاطر خدا باشد و جز خدا را در این حرم راه ندهد.چنین قلبی جلوه‏ای از نور توحید است و تنها خواستار رضوان الهی و عطای اوست. 45 در مقابل آن، شرک در هدف و احساسات قلبی است؛قلبی که صاحبش جز آسوده زیستن در این دنیا هدفی ندارد و احساسات و دلبستگی‏هایش به خاطر خدا نیست؛قلبی شرک‏آلود است.

    3.در مرحله عمل:اخلاص در عمل این است که آدمی تمام تلاش‏های خویش را فقط برای رضای خدا انجام دهد. اگر نماز می‏خواند، اگر انفاق می‏کند، اگر عمل خیری در جامعه انجام می‏دهد، یا به رتق و فتق امور همسر و فرزندان خود می‏پردازد، و…همه و همه تنها برای جلب رضایت خدا انجام گیرد.

    شرک خفی در عمل، مانند این است که انسان نماز بخواند یا انفاق کند، اما بخواهد که دیگران اعمال او را ببینند و تحسین کنند.به عبارت دیگر ریاکاری در عمل، خود نوعی شرک است.البته شرک خفی، خروج از اسلام نیست.اگر چنین امری در عبادت باشد، موجب بطلان عبادت می‏شود و اگر در اعمال عادی زندگی باشد، ارزش عمل را پائین می‏آورد. به همین دلیل است که در روایات تأکید می‏کنند، اعمالتان را خالص کنید و برای خدا انجام دهید و گرنه فاقد ارزش می‏شوند.پس انسان باید سعی کند، قدم به قدم شرک را از خود دور کند و اگر در کارهایش رد پای نفس را می‏بیند، به اصلاح آن بپردازد.

    به عنوان مثال:اگر در مرحله عمل اطاعت انسان از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و اولیای الهی و محبت و مودت نسبت به آن‏ها و…به خاطر خدا باشد، عین عبادت «اللّه»است.اما اگر اطاعت از رسول اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)به دلیل این بود که وجهه و مقامی در میان مردم پیدا کند، همین اطاعت نوعی از شرک است، البته نه شرکی که باعث خروج از دایره اسلام می‏شود.

    مرز بین شرک و اخلاص(پاسخی به فرقه وهابیت)
    با توجه به آنچه که در مباحث قبل آمد، معلوم شد که «شرک»در اصطلاح قرآن کریم به معنای پرستش غیر خداست و چنین شرکی موجب خروج از دایره اسلام می‏شود.در مقابل آن، «اخلاص»به معنای انحصار عبودیت در خداوند سبحان است.حال که سخن بدین‏جا رسید و با توجه به آن که در عصر حاضر گروه وهابیت سیل تهمت را متوجه شیعیان کرده‏اند و با خام‏ترین برداشت‏ها از قرآن، آنان را متهم به شرک می‏کنند، بی‏مناسبت نیست که به نقد کوتاهی پیرامون اندیشه‏های وهابیت در نسبت دادن شرک به شیعیان و حتی سایر فرقه‏های اسلامی بپردازیم.نقد این نظر در سایه بررسی متقابل شرک و اخلاص و مرزیابی بین آن دو به روشنی امکان‏پذیر است. بررسی انجام شده متکی به نص صریح قرآن است و از هر گونه خلل یا اعمال تعصبات شخصی به دور است.

    عقاید وهابیه
    محمد بن عبد الوهاب، بنیانگذار فرقه وهابیت، در رساله «کشف الشّبهات»بیش از 24 بار مسلمانان را مشرک و بیش از 25 بار مسلمانان را کافر، بت‏پرست، منافق، منکر توحید، دشمنان خدا، مدعیان اسلام، اهل باطل، نادان و شیطان خوانده است. 46 عبدالوهاب گفته است:«مسلمانان 600 سال کافر بوده‏اند.او غیر از پیروان خود، بقیه مسلمانان را از هر گروه و مذهبی مشرک و کافر و خون و اموالشان را حلال و مباح دانسته است.وی صلوات بر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)را نهی، و صلوات فرستنده را مجازات می‏کرده و حتی به قتل می‏رسانیده است.» 47

    لبه تیز حمله وهابیت به شیعه امامیه است.او می‏گوید:

    1.شیعیان مشاهد مشرفه را تعمیر می‏کنند و مساجد را به‏

    نوع دیگری از شرک را«شرک خفی»نامگذاری کرده‏اند.این مرحله از شرک موجب خروج از دایره اسلام نمی‏شود.اما انسان را از رسیدن به مراحل عالیه ایمان و تقوا بازمی‏دارد.قرآن کریم می‏فرماید:«و ما یؤمن أکثرهم باللّه الاّ و هم مشرکون.»
    حالت تعطیل درمی‏آورند و این، خود شرک است.

    2.شیعیان قبور ائمه را محترم می‏شمارند و همانند مشرکان به آن‏ها رو می‏آورند و مانند حاجیان که به حج می‏روند، آنان به حج قبّه و بارگاه امامان خود می‏روند و آن را برتر از حج می‏دانند.

    3.شیعیان، قبور ائمه خود را پرستش می‏کنند و مانند کعبه روبه‏روی آن‏ها به نماز می‏ایستند.

    4.شیعیان، نذر و قربانی‏های خود را به پیامبر و ائمه تقدیم می‏کنند. 48

    از طرف دیگر، اصول اساسی عقاید محمد بن عبدالوهاب و پیروانش در چهار اصل منحصر است:

    1.تشبیه خدا به آفریدگانش

    2.انحصار الوهیت و ربوبیت در خدا

    3.عادی شمردن پیامبر اسلام و احترام نکردن به او

    4.کافر شمردن تمام مسلمانان 49

    ناگفته نماند که از نظر وهابی‏ها:«توسل به ذات اولیای الهی»و«توسل به مقام و حرمت آنان»، حرام است. 50

    درخواست حاجت از غیرخدا حرام است. 51 آن‏ها معتقدند، مردگان غیرقابل تفهیم هستند. 52 درخواست شفاعت شرک است و با دلائل گوناگون بر حرمت درخواست شفاعت، استدلال می‏کنند و معتقدند پیامبران و اولیای خدا در این جهان حق شفاعت ندارند، بلکه این حق برای آنان تنها در آخرت است و هر کس بنده‏ای از بندگان خدا را میان خود و خدا واسطه قرار دهد و از او بخواهد در حق وی شفاعت کند، دچار شرک شده و شرک مشرکان به دلیل طلب شفاعت از بت‏ها بوده است. 53

    نقد نظریه وهابیت با کمک آیات قرآن کریم
    با این مقدمه ضروری، به نظر می‏رسد که مرز بین شرک و اخلاص مشخص شود.برای فهم این مطلب لازم است که معنای عبادت و پرستش روشن شود.

    معنای عبادت
    در کتاب‏های لغت عبادت را به معنای ذلت دانسته‏اند و راهی را که با رفتن هموار شده است، «طریق معبّد»گویند.از این‏رو، برده را به واسطه ذلت و انقیادش عبد گویند. 54 در مفردات آمده که عبودیت، اظهار تذلل و عبادت، غایت تذلل و أبلغ از عبودیت است. 55 معنای دومی که برای عبادت در برخی کتاب‏های لغوی آمده، این است که اطاعت و نهایت تعظیم برای خداست. 56

    اما با تدبر در آیات قرآن کریم، به نظر می‏رسد که اگر بخواهیم برای عبادت بر اساس عرف قرآن تعریفی ارائه دهیم، می‏توانیم بگوییم که عبادت در حقیقت به معنای«محور قرار دادن»است.وقتی قرآن می‏فرماید:«لا تعبدوا الاّ اللّه.» 57 یعنی:جز خدای را عبادت نکنید، منظور این است که غیر خدا را محور و اصل قرار ندهید و همه چیز را از دریچه توحید بنگرید.پس تنها مفهوم منحصر در خدا، پرستش است. مفهوم پرستش از مفاهیمی چون اطاعت، تذلل، تسلیم، احترام و…فراتر است؛زیرا همه آن مفاهیم برای غیر خداوند هم کاربرد دارند، در حالی که پرستش برای غیر او هرگز جایی ندارد.البته گاه دو مفهوم عبادت و اطاعت در یک مصداق متجلی می‏شوند.اما این بدان معنا نیست که عبادت دقیقا به همان معنای اطاعت باشد، بلکه اطاعت خدای سبحان مصداقی از عبادت اوست و همچنین است سایر مفاهیم.

    زمانی که قرآن می‏فرماید:«…لا تعبدوا الشّیطان…» 58 یعنی:شیطان را عبادت نکنید، بدین معناست که نهی از محور قرار دادن شیطان مطرح شده است؛زیرا افراد بشر نوعا القائاتی را که شیطان بر قلب آن‏ها می‏کند، محور عمل خویش قرار می‏دهند و گرنه مردم شیطان را سجده نمی‏کنند.با این مقدمه برای نقد نظر وهابیت بحثی را آغاز و در نهایت قضاوت را به خوانندگان محترم واگذار می‏کنیم.

    چه چیزهایی عبادت نیست؟
    اینک بحث را از بعد دیگری می‏نگریم.باید دید چه چیزهایی عبادت نیست.به عبارتی، باید روشن شود که آیا از نظر قرآن کریم دعا، ایمان، احترام، محبت، اطاعت و تسلیم برای غیرخدا، عبادت غیر خدا محسوب می‏شود یا خیر؟

    گفتیم که پیام قرآن این است:«جز خدا را عبادت نکنید.» از طرف دیگر فرموده است:«از رسول خدا اطاعت کنید.»از

    این مطلب نتیجه می‏گیریم که منظور از اطاعت غیرخدا، عبادت غیرخدا نیست؛چه در غیر این صورت باید بگوییم در قرآن امر به عبادت پیامبر خدا شده است.در حالی که قرآن هرگز نمی‏فرماید پیامبر را عبادت کنید.اما اطاعت برای خدا عبادت خداست، اگر چه اطاعت از غیر خدا باشد. 59

    پس اطاعت از رسول اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) چون در مسیر اجرای فرمان ربوبی است، خود اطاعت و در نتیجه عبادت خدای رحمان است.چنان که می‏فرماید:«من یطع الرّسول فقد أطاع اللّه…» 60

    1.تسلیم
    تسلیم شدن نیز به معنای عبادت غیرخدا نیست؛زیرا قرآن کریم هم تسلیم را در برابر خدا مطرح می‏کند و هم در برابر پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم).چنان که خدای سبحان می‏فرماید:«…و أمرنا لنسلم لربّ العالمین.» 61 یعنی:به ما فرمان داده شده است که تسلیم پروردگار دو جهان باشیم.از طرف دیگر، خطاب به پیامبر گرامی می‏فرماید:«فلا و ربّک لا یؤمنون حتّی یحکموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی أنفسهم حرجا ممّا قضیت و یسلّموا تسلیما.» 62 یعنی:به پروردگار تو قسم، این مردم ایمان نمی‏آورند، مگر زمانی که تو را در مشاجرات خود حکم قرار دهند.سپس نسبت به هر حکمی که تو در مورد داوری برای ایشان بیان کنی، در دل خود هیچ واکنشی نشان ندهند و تسلیم محض تو باشند.بنابراین آن کسی مؤمن واقعی است که حتی اگر به حکم تو محکوم شود، در دل خود نگوید که چرا پیامبر مرا محکوم کرد.بدین ترتیب تسلیم در برابر پیامبر خدا، بندگی خداست، نه عبادت پیامبر.

    2.اطاعت
    از طرف دیگر اطاعت پیامبر، اطاعت خداست 63 و چون اطاعت خدا عبادت است، اطاعت پیغمبر خدا نیز عبادت خداست.بنابراین همان‏طور که گفتیم، تنها«محور قرار دادن معبود» 64 در خداوند سبحان منحصر شده است.بدین معنا که پرستش، به هر عنوان برای غیرخدا ممنوع است.

    3.محبت
    «محبت»اگرچه شدید باشد، عبادت غیر خدا نیست.در درجه اول محبت خدا مطرح است:«…و الّذین ءامنوا أشدّ حبّا للّه…» 65 یعنی:…و کسانی که ایمان آوردند، خدا را خیلی دوست دارند…سپس محبت به پیامبر، محبت به پدر و

    اخلاص در عمل این است که آدمی تمام تلاش‏های خویش را فقط برای رضای خدا انجام دهد.اگر نماز می‏خواند، اگر انفاق می‏کند، اگر عمل خیری در جامعه انجام می‏دهد، یا به رتق و فتق امور همسر و فرزندان خود می‏پردازد، و… همه و همه تنها برای جلب رضایت خدا انجام گیرد.
    مادر، 66 و محبت به غیر خدا برای خدا، عبادت خداست.

    درباره محبت به پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، قرآن کریم می‏فرماید:«قل ان کان ءاباؤکم و أبناؤکم و إخوانکم و أزواجکم و عشیرتکم و أموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها أحبّ إلیکم من اللّه و رسوله و جهاد فی سبیله فتربّصوا حتّی یأتی اللّه بأمره و اللّه لا یهدی القوم الفاسقین.» 67 یعنی:بگو اگر پدرانتان، فرزندانتان، برادرانتان، زنانتان، خویشاوندانتان، اموالی که اندوخته‏اید، تجارتی که از کساد آن بیم دارید و خانه‏هایی که به آن دلخوش هستید، برای شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او دوست‏داشتنی‏تر هستند، منتظر باشید تا خدا فرمان خویش را بیاورد.خدا نافرمانان را هدایت نخواهد کرد.

    مفهوم مخالف این آیه شریفه چنین است که باید خدا و رسولش را دوست بدارید و مبادا امور زندگی شما، از خدا و پیامبرش(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)نزدتان دوست‏داشتنی‏تر باشد.

    4.حرمت نهادن
    و نیز«احترام»به غیرخدا عبادت غیرخدا نیست؛زیرا قرآن خود می‏فرماید:«یا أیّها الّذین ءامنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النّبیّ و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض أن تحبط أعمالکم و أنتم لا تشعرون.» 68 یعنی:ای کسانی که ایمان آوردید!صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و همچنان که با یکدیگر بلند سخن می‏گویید، با او به آواز بلند سخن مگویید که اعمالتان، بدون آنکه متوجه شوید، حبط می‏شود.

    این آیه، تنها منحصر به زمان حضرت رسول اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)نیست، بلکه پس از رحلت آن حضرت نیز این احترام همچنان در حرم مطهر ایشان برقراراست.کسانی که قلب‏هایشان به تقوا امتحان شده است، صدایشان را نزد پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، چه در زمان حیات و چه پس از وفات، بلند نمی‏کنند.یعنی از نظر قرآن کریم، چنین احترامی به رسول خدا نشانه تقوای قلب است که می‏فرماید:«و انّ الّذین یغضّون أصواتهم عند اللّه اولئک الّذین امتحن اللّه قلوبهم للتّقوی…» 69 یعنی:کسانی که نزد پیامبر خدا صدایشان را پایین می‏آورند، همان کسانی هستند که خداوند دل‏هایشان را به تقوا آزموده است.

    بنابراین رعایت چنین ادب و احترامی در حرم محبوب‏ترین خلق خدا نشانه اخلاص است.زیرا اگر قرار باشد که احترام به رسول خدا شرک باشد، در این صورت مسلمانان و صحابه بزرگوار صدر اسلام باید از مشرکان درجه اول باشند.زیرا همان‏طور که تاریخ گواهی می‏دهد، از قول عروه بن مسعود ثقفی وارد شده است که:«چون پیامبر فرمانی می‏داد، در انجام آن از هم‏پیشی می‏گرفتند و چون وضو می‏گرفت، برای گرفتن آب وضوی او کارشان به کشمکش می‏رسید، وقتی پیش او سخن می‏گفتند، آهنگ کلامشان ملایم بود و از روی تعظیم خیره در او نمی‏نگریستند». 70

    «و نیز به هنگام صلح حدیبیه، فرمانده سپاه مکه در بازگشت از مذاکره با رسول اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، نزد سپاه خود رفت و به ایشان گفت:گوش دهید تا برایتان بگویم.به خدا قسم من به دربار سلاطین دنیا رفته‏ام، من قیصر را در تخت سلطنتش دیده‏ام، من کسری را در حشمت و عزتش مشاهده کرده‏ام، و نجاشی را بر اریکه عزتش دیده‏ام.به خدا سوگند هیچ امپراتور و سلطانی را نیافتم که کسانش او را چون یاران و پیروان محمّد احترام کنند، و بمانند ایشان مطیع و منقاد زمامدار خود باشند…». 71

    کوتاه سخن این‏که، احترام گذاشتن به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و اولیای خدا نشانه اخلاص و تقوای درون است.

    5.ایمان
    «ایمان»آوردن به غیر خدا نیز عبادت غیر خدا نیست. قرآن کریم از یک طرف دستور می‏دهد که به خداوند ایمان آورید:«…فامنوا باللّه…» 72 و از طرف دیگر می‏فرماید:«یا أیّها الّذین ءامنوا اتّقوا اللّه و ءامنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به و یغفر لکم و اللّه غفور رحیم» 73 یعنی:ای کسانی که ایمان آوردید، جانب خدا را نگه دارید و به رسولش ایمان آورید، تا به شما، دو بهره از رحمتش را بدهد و به شما نوری دهد که با آن راه می‏روید و شما را بیامرزد که خدا آمرزنده مهربان است.

    پس ایمان به رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)موجب نور قلب و هدایت انسان می‏شود؛چرا که:«و ما ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحی یوحی.» 74 یعنی:و سخن از روی هوی نمی‏گوید.نیست این سخن جز آنچه بدو وحی می‏شود.

    منظور این است که بدانید، آنچه او می‏گوید، سخن خداست.بنابراین ایمان به رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)شرک نیست و گرنه قرآن کریم هرگز بدان امر نمی‏کرد.

    6.خواندن غیرخدا
    «خواندن»غیرخدا و یا درخواست از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و اولیای او(صلوات اللّه علیهم أجمعین)نیز عبادت غیرخدا نیست و شرک محسوب نمی‏شود.به دلیل این‏که:

    1.خواندن غیرخدا در قرآن کریم نفی نشده است.زیرا قرآن کریم می‏فرماید:«یا أیّها الّذین ءامنوا استجیبوا للّه و للرّسول إذا دعاکم لما یحییکم…» 75 یعنی:ای کسانی که ایمان آوردید، چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی خوانند که به شما زندگی می‏بخشد، دعوتشان را اجابت کنید.و نیز می‏فرماید:«لا تجعلوا دعاء الرّسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا…» 76 یعنی:آن‏چنان که یکدیگر را صدا می‏زنید، پیامبر را صدا نزنید…

    2.خواندن اولیای خدا شرک تلقی نمی‏شود، زیرا قرآن کریم می‏فرماید:«…و أوحینا الی موسی اذ إستسقاه قومه أن اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشره عینا…» 77 یعنی:…و چون قوم موسی از او آب خواستند، به او وحی کردیم که عصایت را بر سنگ بزن.از آن سنگ دوازده چشمه روان شد…

    و این زمانی است که قوم حضرت موسی(ع)در بی‏آبی و تشنگی واقع شدند و به همین دلیل نزد او آمدند و درخواست کردند که حضرت برایشان آب تهیه فرماید و نگفتند:«خدایا برای ما آب تهیه کن!»
    از طرف دیگر، حضرت موسی(ع)نیز نفرمود:«این درخواست کردن شما از من شرک است، بروید از خدا بخواهید!»قرآن نیز این درخواست و اجابت از طرف خداوند را نقل می‏فرماید.بنابراین درخواست حاجت از یکی از اولیای خدا شرک نیست.

    چنان‏که قرآن کریم در ماجرای فرزندان یعقوب(ع) می‏فرماید که ایشان به پدر گفتند:«قالوا یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا…» 78 یعنی:گفتند:ای پدر برای گناهان ما آمرزش بخواه…اگر این شرک است، چرا حضرت یعقوب(ع) نفرمود:«خودتان بروید و از خدا طلب کنید!؟»و نیز راجع به امت اسلام در قرآن آمده است که اگر به خودشان بد کردند و به گناه دست یازیدند، با استغفار پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)خداوند به ایشان نظر لطف می‏کند:«…و لو أنّهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤک فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرّسول لوجدوا اللّه توّابا رحیما» 79 یعنی:…و اگر به هنگامی که مرتکب گناهی می‏شدند، نزد تو می‏آمدند و از خدا آمرزش می‏خواستند و پیامبر برای ایشان آمرزش می‏خواست، خدا را توبه‏پذیر و مهربان می‏یافتند.

    ناگفته نماند که آن خواندنی شرک است که به عنوان«إله» خوانده شود؛همان‏طور که قرآن کریم می‏فرماید:«و لا تدع مع اللّه إلها ءاخر لا إله الاّ هو…» 80 یعنی:با خدای یکتا اله دیگری را مخوان.هیچ الهی جز او نیست…و نیز می‏فرماید: «و من یدع مع اللّه إلها ءاخر لا برهان له…» 81 یعنی:و آن که جز اللّه، اله دیگری را می‏خواند که به حقانیتش هیچ برهانی ندارد…

    نتیجه این‏که دعا در حالت غیر عبودیت، برای همه مطرح است.بنابراین دعا، ایمان، احترام، محبت، اطاعت و تسلیم، همگی هم برای خداوند مطرح هستند و هم برای

    عبادت در حقیقت به معنای«محور قرار دادن» است.وقتی قرآن می‏فرماید:«لا تعبدوا الاّ اللّه.» یعنی:جز خدای را عبادت نکنید، منظور این است که غیرخدا را محور و اصل قرار ندهید و همه چیز را از دریچه توحید بنگرید.پس تنها مفهوم منحصر در خدا، پرستش است.مفهوم پرستش از مفاهیمی چون اطاعت، تذلل، تسلیم، احترام و…فراتر است؛زیرا همه آن مفاهیم برای غیر خداوند هم کاربرد دارند، در حالی که پرستش برای غیر او هرگز جایی ندارد
    غیر خدا.لیکن برای غیر خدا به صورت مستقل مطرح نیستند، بلکه در ارتباط با خداوند سبحان و در طول توحید مطرحند. بدین ترتیب، توجه به امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب(ع)به عنوان ولیّ خدا عبادت خداست، نه عبادت ولیّ خدا و همان‏طور که قبلا گذشت، شرک در دو چیز است:

    1.اوّل این‏که انسان برای خداوند بی‏همتا، انداد و همانند قائل شود و در ربوبیت خدای سبحان شریک در نظر بگیرد؛ چنان که می‏فرماید:«یا صاحبی السّجن ءأرباب متفرقون خیر أم اللّه الواحد القهّار.» 82 یعنی:ای دو همراه زندانی من!آیا پروردگارانی پراکنده بهترند یا خداوند یگانه قهار؟و منظور از «اربابان متفرق»قانونگذاران متعدد و مختلف هستند، در مقابل «اللّه»که همان خالق شایسته قانونگذاری است.

    اما در میان مسلمانان، کسی درباره مخلوق چنین اعتقادی ندارد.در میان ایشان کسی نمی‏گوید رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)در کنار خدا نشسته و فرمان می‏راند و اگر کسی بگوید رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)از طرف خداوند سبحان اداره بعضی امور عالم را به عهده دارد، مشرک نیست. زیرا این امر را قرآن کریم خود برای فرشتگان اثبات می‏کند. همچنین اگر کسی بگوید:پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)دارای کرامت و معجزه است، نمی‏توان او را به شرک منتسب نمود.زیرا در غیر این صورت، شفای چشم‏

    اگر قرار باشد که احترام به رسول خدا شرک باشد، در این صورت مسلمانان و صحابه بزرگوار صدر اسلام باید از مشرکان درجه اول باشند. زیرا همان‏طور که تاریخ گواهی می‏دهد، از قول عروه بن مسعود ثقفی وارد شده است که:«چون پیامبر فرمانی می‏داد، در انجام آن از هم پیشی می‏گرفتند و چون وضو می‏گرفت، برای گرفتن آب وضوی او کارشان به کشمکش می‏رسید، وقتی پیش او سخن می‏گفتند، آهنگ کلامشان ملایم بود و از روی تعظیم، خیره در او نمی‏نگریستند»
    یعقوب(ع)، به وسیله بوی پیراهن یوسف(ع) 83 شرک محض است.

    2.دوم این‏که انسان چیزی را به غیر از خداوند متعال بپرستند.مشرکان هر دو کار را انجام می‏دادند، یعنی الهه‏ها را در کنار خدا با او همرتبه می‏دانستند و آن‏ها را هم می‏پرستیدند که هیچ‏یک از این معانی در مورد مسلمانان و شیعیان صدق نمی‏کند.

    در این‏جا لازم به ذکر است که وهابیت، علاوه بر تحریم شفاعت و زیارت و دعا و توسل، تخریب قبور مؤمنان و اولیای خدا و حتی مرقد مطهر پیامبر اسلام(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را واجب می‏دانند.حتی عده‏ای وجود پیامبرانی چون مسیح(ع)و یا حضرت مریم(س)را افسانه می‏دانند. 84 وهابیون عقیده دارند که باید آثار قبرها را که از نشانه‏های شرک هستند، خراب کرد.بدین بهانه، جنایات زیادی به دست «آل سعود»انجام دادند و با قساوت، قتل و غارت فراوان کردند؛چنان که تاریخ نیز گواه حمله‏های ایشان به کربلا و نجف و سوریه و مسقط است. 85

    در حالی که خداوند سبحان در قرآن می‏فرماید:«و لا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه أمواتا بل أحیاه عند ربّهم یرزقون.» 86 یعنی:کسانی را که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندار، بلکه زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‏شوند.

    اینک با توجه به این‏که این مقامات برای انسان‏های معمولی بیان شده‏اند، مقام والا و شامخ حضرت رسول اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و اولیای الهی در این زمینه روشن می‏شود.بنابراین، خود قرآن است که از مسلمانان دعوت می‏کند، به اولیای خدا و آثار ایشان توجه کنند؛ همان‏گونه که ابتدا دستور توجه به خانه کعبه را می‏دهد و طواف به دور همان سنگ‏های بی‏جان را واجب می‏شمرد.آری همین سنگ‏های بی‏جان، زمانی که به عنوان«بیت اللّه»مورد توجه قرار می‏گیرند، تقدّس می‏یابند.نه این‏که به خودی خود دارای ارزش و تقدس باشند.از این رو، قرآن می‏فرماید:«انّ أوّل بیت وضع للنّاس للّذی ببکّه مبارکا و هدی للعالمین» 87 یعنی: نخستین خانه‏ای که برای مردم بنا شده، همان است که در مکه قرار دارد؛خانه‏ای که جهانیان را سبب برکت و هدایت است.

    در این آیه شریفه توجه به دو نکته ضروری است.اول این که:این خانه مرکز هدایت است. 88 دوم این‏که:این خانه مرکز برکت است. 89 یعنی تمام برکات دنیا، از ناحیه کعبه که مرکز ثقل زمین است، به همه جا منتشر می‏شود.

    باری، خداوند برای چند تکه سنگ چنین اهمیتی قائل است، و مردم را به سوی آن متوجه می‏سازد.مگر نه این‏که سنگ جز مخلوقی نیست؟پس آیا چنین توجهی به آن، شرک است!؟

    از طرف دیگر، قرآن کریم از ما دعوت می‏کند که به آثار انبیا(صلوات اللّه علیهم أجمعین)توجه کنیم:«فیه ءایات بیّنات مقام إبراهیم…» 90 یعنی:در آن‏

  22. از طرف دیگر، قرآن کریم از ما دعوت می‏کند که به آثار انبیا(صلوات اللّه علیهم أجمعین)توجه کنیم:«فیه ءایات بیّنات مقام إبراهیم…» 90 یعنی:در آن‏جاست آیات روشن و مقام ابراهیم. 91

    از نظر قرآن کریم، سنگی که یک پیغمبر خدا روی آن ایستاده و معبدی را بنا کرده است، آن‏قدر تقدس یافته که آن را «آیه بینه خداوند»نام نهاده است و می‏فرماید:«…و اتّخذوا من مقام إبراهیم مصلّی…» 92 یعنی:…و مقام ابراهیم را نمازگاه خویش گیرید…

    بنابراین توجه به غیر خدا همان‏طور که در قرآن نیز آمده است، تنها به عنوان«انداد»و«معبود»، شرک است.

    اینک قضاوت کنید:
    خداوند به جای پای پیامبرش چنین قداستی می‏بخشد، پس آیا خود پیامبر خدا و یا اولیای الهی و مراقد مطهره ایشان مقدّس نیستند؟و یا خانه‏ای که زمانی مهبط وحی بوده است، قداستی ندارد؟و بالاخره آیا«شرک»یعنی رو به قبر مطهر پیامبر ایستادن، دست بالا بردن و«یا رسول اللّه»گفتن!؟

    و اینک ما به عنوان یک مسلمان، به عنوان پیرو واقعی رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و بالاخره به عنوان یک

    ——————————————————————————–

    شیعه و پیرو جانشین رسول خدا، یعنی حضرت علی بن ابی طالب(ع)، پیام‏«أن لا تعبدوا الاّ اللّه»را با تمام وجود از دل و جان خریداریم و آن را با صدای بلند فریاد می‏زنیم.

    نتیجه‏گیری
    اگر دعا، توجه، احترام، اطاعت، تسلیم، ایمان و… برای خداوند مطرح است، برای رسول او، ولیّ او و گاه برای پدر و مادر نیز-البته نه مستقل از خدا بلکه به خاطر خدا-مطرح است.فقط و فقط یک چیز به هیچ عنوان حتی به خاطر خدا سزا نیست و آن«پرستش غیر خدا»و«اعتقاد به وجود ربّ و انداد هم سطح خدا»است. 93

    زیر نویس
    (1).العین، ج 5، ص 293.

    (2).اساس البلاغه، جار اللّه زمخشری، دار بیروت للطباعه و النشر، ص 328. و نیز التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن المصطفوی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ج 6، ص 49.

    (3).همان، ص 50.

    (4).لسان العرب، ج 7، ص 26.

    (5).العین، ج 4، ص 186.

    (6).مریم/51.

    (7).«أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله…»

    (8).«ألاّ تعبدوا الاّ اللّه إنّنی لکم منه نذیر و بشیر»(هود/2).

    (9).«و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم اعبدوا اللّه ما لکم من إله غیره…» (المؤمنون/23).یعنی:و نوح را بر قومش فرستادیم.گفت:ای قوم من، خدای یکتا را بپرستید، شما را الهی جز او نیست.

    (10).«لن ینال اللّه لحومها و لا دماؤها…»(الحج/37).یعنی:گوشت و خون این شتران به خدا نمی‏رسد…ذیل این آیه شریفه در تفسیر«جوامع الجامع»آمده است که عرب زمان جاهلیت وقتی قربانی می‏کردند، خون آن را به در و دیوار کعبه می‏مالیدند.جوامع الجامع، أمین الدین ابو علی الفضل بن الحسن الطبرسی، انتشارات دانشگاه تهران، ج 3، ص 49.

    (11).«…و طهر بیتی للطائفین و القائمین و الرکّع السّجود»(الحج/26).یعنی: …و خانه مرا برای طواف کنندگان و به نماز ایستادگان و راکعان و ساجدان پاکیزه کن.

    (12).العنکبوت/61.

    (13).ابراهیم/10.

    (14).جهان‏بینی و ایدئولوژی، ص 30.

    (15).ص/5.

    (16).انداد جمع ندّ، به معنای همانند، نظیر و مثل است.فرهنگ لاروس، ج 2، ص 2035.

    (17).تاریخ الامم و الملوک، ابی جعفر محمد بن جریر الطبری، انتشارات الحسینیه المصریه، ج 2، ص 319.

    (18).تاریخ تحلیلی اسلام، دکتر سید جعفر شهیدی، مرکز نشر دانشگاهی، ص 29 و 30.

    (19).همان، ص 30.

    (20).النازعات/5.

    (21).السجده/5.

    (22).التکویر/21 و 20.

    (23).برای توضیح بیش‏تر به«سیمای انسان مختار در قرآن»، نوشته دکتر سید محسن میرباقری، ص 35 الی 42 رجوع کنید.

    (24).الانبیاء/22.

    (25).المؤمنون/91.

    (26).الروم/28.

    (27).«یا ایهّا الّذین ءامنوا انّما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا…»التوبه/28-یعنی:ای کسانی که ایمان آوردید!محققا مشرکان نجس هستند و بعد از این سال نباید به مسجد قدم گذارند.

    (28).هود/87.

    (29).الکافرون/1 و 2.

    (30).النحل/35.

    (31).الزمر/3.

    (32).الزمر/64.

    (33).هود/2.

    (34).الفرقان/3.

    (35).الحج/73.

    (36).عقاید اسلام در قرآن کریم، علامه سید مرتضی عسکری، ترجمه محمّد جواد کرمی، انتشارات منیر، ج 1، ص 42.

    (37).الانعام/102.

    (38).فاطر/3، البته این آیه شریفه بیانگر توحید ربوبی نیز هست.به جهت این‏که می‏فرماید:این خالق شماست که شما را از آسمان و زمین روزی می‏دهد.

    (39).یونس/3.

    (40).عقاید اسلام در قرآن کریم، ج 1، ص 158.ناگفته نماند که علامه عسکری در همین کتاب با استفاده از آیات متعدد اثبات کرده است که از نظر قرآن کریم، پرستش منحصر به خالق است و خالق تنها اللّه است.ص 39 الی 49.

    (41).برای توضیح بیش‏تر به:عقاید اسلام در قرآن کریم، جلد اول، مباحث الوهیت و ربوبیت، ص 31 الی 166.

    (42).موارد 1 و 2 و 3 بیانگر اخلاص در اعتقاد و نتیجه نیز بیانگر اخلاص در عمل است.

    (43).یوسف/106.

    (44).همان.

    (45).«یا أیّتها النّفس المطمئنّه إرجعی الی ربک راضیه مرضیّه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی»(الفجر/30-27).یعنی:ای نفس قدسی!مطمئن و دل‏آرام، امروز به حضور پروردگارت باز آی که تو خشنود و او راضی از توست.باز آی و در صف بندگان خالص من درآی و در بهشت من داخل شو.

    (46).وهابیت و آل سعود(توطئه استعمار)، دکتر سید محمود اسد اللّهی، انتشارات رسالت قلم، ص 27 به نقل از کتاب فرقه وهابی‏ها، نوشته از علی دوانی.

    (47).همان، ص 28.

    (48).وهابیت و آل سعود، ص 37 و 38 به نقل از کتاب پاسخ به شبهات

    ——————————————————————————–

    وهابی‏ها.

    (49).وهابیت از دیدگاه مذاهب اهل سنت، ترجمه و تحقیق محمدباقر خالصی، انتشارات دارالفکر، ص 37.

    (50).نقدی بر آئین وهابیت«شفاعت»، آیه اللّه جعفر سبحانی، انتشارات قدر، 1369، ج 1، ص 71.

    (51).همان، ص 63.

    (52).همان، ص 66.

    (53).همان، ص 60.

    (54).«العباده فی اللغه هی الذلّه.»مجمع البیان، ج 1، ص 25.

    (55).مفردات، ذیل واژه عبد، و نیز جعفر سبحانی مرقوم کرده است که:«العباده هو الخضوع لشی‏ء علی أنّه اله أو ربّ.»اما هر گاه چیزی را بنده محتاج و نیازمند خدا بدانیم و او را در عمل و کار مستقل نیندیشیم، در این صورت هیچ نوع خضوعی(لفظی و عملی)عبادت شمرده نمی‏شود.نقدی بر آئین وهابیت، ص 9.

    (56).صاحب«التحقیق»عبادت را به معنای انقیاد و خضوع دانسته و گفته است که اصل معنا در این ماده نهایت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت است که این معنا می‏تواند به طور تکوینی یا به اختیار یا جعلی باشد.التحقیق، ج 8، ص 13-12، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

    (57).هود/2.

    (58).یس/60.

    (59).«یا أیّها الّذین ءامنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم…» (النساء/59).یعنی:ای اهل ایمان!فرمان خدا، رسول و صاحبان امر از میان خودتان را اطاعت کنید…

    (60).النساء/80.

    (61).الانعام/71.

    (62).النساء/65.

    (63).«من یطع الرّسول فقد أطاع اللّه…»(النساء/80).یعنی:هر که از پیامبر اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است…

    (64).«ألا تعبدوا الاّ اللّه…»(هود/2).

    (65).البقره/165.

    (66).در حدیث است که:«نظر الولد الی والدیه حبّا لهما عباده.»یعنی:نگاه محبت‏آمیز فرزند به پدر و مادر عبادت است.مستدرک الوسائل، ج 9، ص 152.

    (67).التوبه/24.

    (68).الحجرات/2.

    (69).الحجرات/3.

    (70).تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 75.

    (71).قصص قرآن و تاریخ انبیاء، سیره رسول اکرم(ص)از بعثت تا رحلت، سید محمّدباقر موسوی و استاد علی‏اکبر غفّاری، نشر صدوق، ص 553 و 554.

    (72).النساء/171.

    (73).الحدید/28.

    (74).النجم/3 و 4.

    (75).الانفال/24.

    (76).النور/63.

    (77).الاعراف/160.

    (78).یوسف/97.

    (79).النساء/64.

    (80).القصص/88.

    (81).المؤمنون/117.

    (82).یوسف/39.

    (83).«فلمّا أن جاء البشیر ألقیه علی وجهه فارتدّ بصیرا…»(یوسف/96).یعنی: چون مژده دهنده آمد و جامه بر روی او انداخت، بینا گشت.

    (84).نقدی بر آیین وهابیت، آیهالله جعفر سبحانی ص 27.

    (85).وهابیت و آل سعود، دکتر سید محمود اسداللهی ص 14 الی 18 و نیز 24 و 27.

    (86).آل عمران/169 و نیز البقره/154.

    (87).آل عمران/96.

    (88).بدیهی است که خداوند می‏تواند هدایت خود را بطور مستقیم به مردم افاضه فرماید، اما او برای همه چیز واسطه‏ای قرار داده است.واسطه‏هایی مقدس چون بیت عتیق، قرآن کریم و پیامبر اکرم(ص).

    (89).در اصطلاح قرآن کریم«برکت»به معنای آب و آبادانی است:«…الی المسجد الأقصی الّذی بارکنا حوله…»الاسراء/1، به مسجد الاقصی که گرداگردش را آباد کردیم.

    (90).آل عمران/97.

    (91).«مقام ابراهیم»سنگی است که آن حضرت بهنگام ساختن دیوارهای کعبه به روی آن می‏ایستادند و اینک جای پای ایشان در آن منقوش است.المیزان، ج 3، ص 388.

    (92).البقره/125.

    اصل مقالات را می توانیددرپایگاه مجلات تخصصی نوربیابید.

  23. البته می توان در پاسخ به شبه جدید که آیاتوسل به افرادی که سالها پیش زندگی می کرده اند هم آیات بسیاری از قرآن را ذکر کرد.

    ازجمله آیات مبارکه:
    ولاتقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیائ ولکن لاتشعرون:به کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید بلکه آنها زندگانندولی شما نمی دانید(بقره،154)

    ولاتحسن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیائ عند ربهم یرزقون:گروهی که در راه خداکشته می شوند مرده مپندارید،بلکه آنها زنده اندونزدپروردگارشان روزی می خورند(آل عمران،169)

    اگرمادرک درستی از حیات برزخی داشته باشیم این مسئله برایمان کاملا روشن است.مثلا پیامبراکرم(ص) با کشتگان جنگ بدر صحبت کرده اند وشواهدی ازین قبیل .(برای مطالعه شواهدبیشترمراجعه کنید به مقاله توسل به پیامبروائمه نوشته حسین تربتی)

  24. خورشید پشت پنجره ی پلک های من

    من خسته ام ! طلوع کن امشب برای من

    می ریزم آن چه هست برایم به پای تو

    حالا بریز هستی خود را به پای من

    وقتی تو دل خوشی ، همه ی شهر دل خوشند

    خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

    تو انعکاس من شده ای …

    کوه ها هنوز

    تکرار می کنند تو را در صدای من

    آهسته تر ! که عشق تو جرم است ، هیچ کس

    در شهر نیست با خبر از ماجرای من

    شاید که ای غریبه ….

    تو همزاد من باشی

    من … تو … چقدر مثل تو هستم ! خدای من !!

  25. بار آخر ، من ورق را با دلم بور میزنم !

    بار دیگر حکم کن !

    اما نه بی دل !

    با دلت ، دل حکم کن !

    حکم دل :

    هر که دل دارد بیاندازد وسط !

    تا که ما دلهایمان را رو کنیم !

    دل که روی دل بیافتد، عشق حاکم می شود !

    پس به حکم عشق بازی می کنیم !

    این دل من !

    رو بکن حالا دلت را . . .!

    دل نداری ؟

    بور بزن اندیشه ات را . . . !

    حکم لازم !

    دل گرفتن ، دل سپردن ، هر دو لازم !

    عشق لازم

  26. در کوچه پس کوچه ها …
    گربه ای با نگاهی پر از درد … از من پرسید : غریبه ای ؟
    گفتم : آری ….
    گفت : فرار کن …. این جا جای تو نیست … جایی که مرا با سنگ میزنند ،
    “تو را گردن میزنن”

  27. معلم پای تخته داد می زد
    صورتش از خشم گلگون بود
    و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
    ولی آخر کلاسی ها
    لواشک بین خود تقسیم می کردند
    وان یکی در گوشه ای دیگر«جوانان» را ورق می زد.
    برای که بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان
    تساوی های جبری را نشان می داد
    با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
    غمگین بود
    تساوی را چنین بنوشت:
    «یک با یک برابر است…»
    از میان جمع شاگردان یکی برخاست
    همیشه یک نفر باید بپا خیزد
    به آرامی سخن سر داد:
    تساوی اشتباهی فاحش و محض است…
    معلم :
    مات بر جا ماند
    و او پرسید :
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز
    یک با یک برابر بود؟
    سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
    معلم خشمگین فریاد زد:
    آری برابر بود
    و او با پوزخندی گفت :
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود
    وانکه
    قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
    پایین بود…
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    آنکه صورت نقره گون
    چون قرص مه می داشت
    بالا بود
    وان سیه چرده که می نالید
    پایین بود…
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    این تساوی زیر و رو می شد
    حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
    نان و مال مفت خواران
    از کجا آماده می گردید؟
    یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
    یک اگر با یک برابر بود
    پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
    یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
    یک اگر با یک برابر بود
    پس چه کس آزاد گان را در قفس می کرد؟
    معلم ناله آسا گفت:
    بچه ها در جزوه های خویش بنویسید

    یک با یک برابر نیست

  28. درد داره که همیــــــــــــــــــشه اونـــــــی که تو خیــــالته

    بی خیالتـــــــــــــــه….

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *