خاطرات دکتر شریعتی در زندان – ۱
یک روز حسین زاده(عطار پور)، شکنجه گر ساواک شاه مرا از سلول احضار کرد و در آنجا پدر پیر و زجر دیده ام را دیدم که دوران زندانش پایان یافته بود. دستش را بوسیدم، چشم هایش نمی دید و مرا نمی شناخت؛ گفتم: بابا! من علی ام! و دستش را بوسیدم، اشک هایش به رویم …