مونا شریعتی دخترش که در زمان وداع با پدر ۶ساله بود میگوید:
« بابا علی بابای خانه نبود در چشم کوچک من معمایی بود غریبه ای بود که گاه حضور پیدا می کرد و حضورش هیاهو بر پا می کرد و این حضور چنان کم بود که از مادرم می پرسیدم (این آقا کیه؟!) بابا علی بابایی بود که گاه می آمد و تمامی عشق ناداده اش را در لحظه ای جمع میکرد و همچو طوفانی بر سر خانه می ریخت!و من نمی فهمیدم که چرا مرا آنچنان بغل می کند و بی رحمانه می بوسد تا صدای گریه ام بلند شود! چرا که در ذهن کودکانه ام نمی دانست برای چنین مردی حتی شنیدن گریه فرزند خود یک حادثه بود! حادثه ای که به قول خودش ممکن بود اتفاق نیفتد! بر شانه هایش سوار می شدم و او را میزدم و از او می پرسیدم (چرا مادرم را تنها می گذاری؟!)و او که نمی دانست به کودک چهار ساله اش چه بگوید ستاره ها را نشانم می داد و در ذهنم بذر خیال می پاشیدو سؤال. سؤالی که می بایست سالها بعد، بدون او به آن پاسخ می دادم.بابا علی خنده های بزرگ و قوی بود که سؤال های عجیب و غریب می کرد و در آن روز های معدود حضورش ، از صبح در اتاق عجیب و پر کتابش زندانیم می کرد و برایم قصه می گفت. قصه هایش چنان هیجان انگیز بود که در ذهنم به شکنجه ای عزیز می مانست! در قصه هایش از سفر و خطر و حادثه میگفت!…و می گفت «قصه ای که در آن حادثه و خطری نبا شد قصه نیست ،خبر است» آن روزها نمی دانستم که قصه ای که خبر نیست زندگی است!زندگی که در ان گردنه های بسیار است.
این بابای پر توقع شوخ، آرام آرام ذهن مرا با سوال کردن و فکر کردن آشنا می کرد و مفاهیم ساده زندگی از قبیل درس،دانشمند،خوبی،بدی را با مثال های ساده و شوخیهای زیرکانه اش زیر سؤال می برد،بدون هیچ جوابی! و مرا با سؤال ها و جواب های خودم تنها می گذاشت! چون میدانست بعد از این باید به این سؤال ها به تنهایی پاسخ گویم.
برای من آمیزه ای از عشق، مهربانی،اعجاب و امنیت بود یک دوست بود نه چیز دیگر!
هنگامی که در سال ۵۶ پس از شهادتش به سوریه رفتیم، در آن ازدهام عجیب ایرانی و عرب و مبارزین فلسطینی با آن چپیه های مرموز دریافتم که اتفاقی افتاده است . احساس کردم که دیگر پدر مسافرت نیست، بیمارستان نیست، زندان نیست و احتما لآدیگر نخواهد آمد.
از مادرم که آن روزها یک قهرمان دردمند بود، پرسیدم «بابا کجاست؟مسافرت است؟»گفت: آره گفتم بیمارستان است ؟ گفت : آره! با ذهن کودکانه ام حقیقت درد ناک پشت این دروغ را در یافتم. کاغذی ساختم با مدادی که یکی از دوستان به من داد. بابا علی را کشیدم، کله اش را با چند عدد مو بر آن و دهان و چشمان همیشه خندانش را.
مردم گریستند، فهمیدم چه شده. دیگر از کسی نپرسیدمو تا سالها نخواستم بپرسم. فقط یک بار خواهرم سارا گفته بود: بعضی ها همیشه هستند هر چند که با ما نباشند… این کافی بود، چون بابا علی همیشه بود
از مصائب حضرت زینب پس از کربلا یادم آمد. بغض کردم.
خیلی زیبا بود ؛ اشک تو چشام حلقه زد
استاد شریعتی؛ قطعا همیشه هست….
خیلى. زیبابود یادش. گرامى وراهش پرمستدام. من احترام خاصى براى دکترقائلم وهمیشه. کتابهایش رادوست دارم وفرصتى باشد میخوانم همیشه جاودان اسمش ویادش
روحش شاد راهش ادامه دار……
مرد بزرگی که تکرار نخواهد شد
نوشته شما دقیقا بوی نوشته های بابا علی مان را میدهد راهش ادامه دار
سلام خانم شریعتی واقعا زیبا بود اشک بر چشمانم جاری شد مثل انشاءیی که شما درباره مادر نوشته بودید در سال 1366 و به عنوان بهترین انشاء انتخاب شد و در سر صف کلاس خواندید و اشک بر دیدگانمان جاری کرد شما هم قلمتان مثل پدرتان نافذ و به دل میشیند روح پدرتان شاد و خودتان همیشه موفق باشید ا
از طرف همکلاسی دوران دبیرستان
عزیزم میخواستم بگم پدر تو پدر همه ی آزادگان و آزاد اندیشان بود و هنوز هست.مقاله ی مرگ مشکوک پدر خواندم بنظر من ساواک از ایران شما دو خواهر را تعقیب نموده و به منزل محل اقامت پدر دسترسی پیدا کرده و صبر کرده وقتی همه خوابیده اند نقشه ی طراحی شده اش را به اجرا گذاشته است. و این خود دلیلی است که ایشان همکاری نداشته. که اگر چنین بود ممنوع الخروجی هم معنا نداشت. احتمالا ساواک طرح قتل پدر را در ایران داشته اما با هجرت غافلگیرشده لذا با نگهداشتن مادر در ایران خواستند تا راه برای موردی که اگر درخانه موفق نشدند و پدر به ایران باز گردد در ایران کار را تمام کنند.ساواک نقش پدر را در ایمان جوانان و معرفی چهره ی توحیدی و انقلابی اسلام را خوب و عمیق دیده بود و هم مقاومتهایش در زندان. باید خیلی راحت به این سوال که چرا شریعتی آزاد شدجواب داد که بکشند و کشتند. راهش پر رهرو
عزیزم میخواستم بگم پدر تو پدر همه ی آزادگان و آزاد اندیشان بود و هنوز هست.مقاله ی مرگ مشکوک پدر خواندم بنظر من ساواک از ایران شما دو خواهر را تعقیب نموده و به منزل محل اقامت پدر دسترسی پیدا کرده و صبر کرده وقتی همه خوابیده اند نقشه ی طراحی شده اش را به اجرا گذاشته است. و این خود دلیلی است که ایشان همکاری نداشته. که اگر چنین بود ممنوع الخروجی هم معنا نداشت. احتمالا ساواک طرح قتل پدر را در ایران داشته اما با هجرت غافلگیرشده لذا با نگهداشتن مادر در ایران خواستند تا راه برای موردی که اگر درخارج موفق نشدند و پدر به ایران باز گردد در ایران کار را تمام کنند ساواک نقش پدر را در ایمان جوانان و معرفی چهره ی توحیدی و انقلابی اسلام را خوب و عمیق دیده بود و هم مقاومتهایش در زندان. باید خیلی راحت به این سوال که چرا شریعتی آزاد شدجواب داد که بکشند و کشتند. راهش پر رهرو