گفت «میخواهم فریاد کنم؛ اگر نتوانستم، سکوت میکنم؛ خاموش مردن بهتر از نالیدن است» و خاموش ماند و مُرد با حرفهایی برای گفتن که نگفته ماند که گفته بود: «همیشه حرفهایی است برای گفتن و حرفهایی است برای نگفتن و ارزش هر انسان به حرفهایی است که برای نگفتن دارد، حرفهایی اهورایی و برآمده از دل.»
از خدا خواسته بود، «چگونه زیستن» را به او بیاموزد، «چگونه مردن» را خود خواهد دانست و پسرش احسان نقل کرده، پدر وقتی مقالاتی با امضای خود در روزنامه کیهان را دید، برآشفت و گفت:
«اگر بیشرمی کیهانها نبود، من خود را آتش میزدم.»
حرفهای نگفته دکتر علی شریعتی از آزادیاش از زندان انفرادی ۱۸ ماهه در ۲۹ اسفند ۱۳۵۳ با حرفهای گفته بسیاری چه در زمان خود و چه طی این ۴۰ سال تفسیر شد؛ مقالاتی که به نام او در سال ۱۳۵۴ تحت عنوان «مارکسیسم، ضد اسلام» در مجموعه «اسلام، انسان و مکتبهای مغرب زمین» در روزنامه کیهان منتشر شد، در همان زمان به شائبه همکاری وی با ساواک به عنوان جواز آزادیاش دامن زد که تا امروز که ۳۷ سال از آن میگذرد، همچنان یکی از نقاط کانونی نقد و نظر موافقان و منتقدان این روشنفکر مذهبی است و در سالی که گذشت هم نظرات مختلفی پیرامون آن مطرح شد.
احسان شریعتی گفته مقالاتی که در کیهان منتشر شد، جزواتی بود با جلد آبی که قبل از زندان وجود داشت و در چاپخانه حسینیه ارشاد به دست ساواک افتاد و بعد از اینکه نتوانستند از شریعتی مصاحبه تلویزیونی بگیرند، این مقالات را منتشر کردند. به گفته فرزند شریعتی، چاپ این مقالات در کیهان با اعتراض دکتر مواجه شد و آقای احمد صدر حاج سیدجوادی، وکیل شریعتی هم علیه کیهان شکایت کرد.
سعید حجاریان اما قائل به فریب خوردن شریعتی است: «ساواک به شریعتی گفته بود که جزوهای برای ساواک و سایر مقامات درباره اعتقاد خودش نسبت به مارکسیسم و تحلیل شرایط تهیه کند و دکتر نیز همین کار را کرده است. در واقع سازمان اطلاعات، دکتر را فریب داده بود و با چاپ مقالاتی از دکتر در کیهان، که قرار بود برای مقامات باشد، تلاش کرد تا این طور وانمود کند که شریعتی با ساواک همکاری کرده است، در حالی که چنین چیزی نبود.»
در چاپ ششم کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی – سیاسی ایران» نوشته رسول جعفریان که خردادماه امسال از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر و روانه بازار نشر شد، دو نظر مطرح شده است؛ نخست نظر سیدحمید روحانی که دکتر شریعتی را عامل رژیم معرفی میکند، دوم کسانی که شریعتی را عامل رژیم نمیدانند اما معتقدند که شریعتی و رژیم شاه در چند حوزه از جمله در برخورد با مسائل اجتماعی، روحانیت، مارکسیسم و… دارای وحدت نظر و همسویی فکری بودهاند. چنانکه در این کتاب آمده، آیتالله سیدعلی خامنهای، مقام معظم رهبری با هر دو نظر فوق مخالفت میکنند و بر نظری تاکید دارند که مطابق آن، نامهنگاری به ساواک و انتخاب محتوای خاص در این نامهها، یک تاکتیک به قصد فریب دستگاه حکومت شاه تلقی میشود.
سیدحمید روحانی، رییس بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی ایران در گفتوگویی در اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۰ به سوالی درباره اختلاف دیدگاه خود با آیتالله خامنهای درباره نوع روابط شریعتی با ساواک چنین پاسخ داد: «رهبر معظم انقلاب به خاطر ارتباطی که از نزدیک با شریعتی داشتهاند و با توجه به شناختی که دارند فرمودهاند که گروه خونی شریعتی به ساواکی بودن نمیخورد. من هم ادعا ندارم که ایشان ساواکی بوده است. اتفاقا تحلیل من این است که شریعتی قصد داشت از ساواک استفاده کند و کار خودش را پیش ببرد، ساواک هم از ۲ جهت دید که شریعتی برایش مفید است، یکی از آن جهت که ضد آخوند است و یکی هم اینکه ضد مارکسیست است، اما اینکه کدام یک در این بازی برنده بودند و کدام ضرر کردند بحث دیگری است، اما این چیزی که شایع شده است من گفتهام او ساواکی بوده است اصلا این طور نیست و اگر کتاب نهضت امام را هم مطالعه کنید، هرگز تعبیر ساواکی بودن را در آن نمیبینید و مطالبی مبنی بر اینکه او مامور ساواک بوده یا پادو ساواک، غلط است. مساله این است که شریعتی اعتقاداتی داشت و در چارچوب اعتقاداتش، آن حساسیتی را که یک انقلابی نسبت به رژیم شاه داشت، نداشت. حرف من این است که ایشان مساله انقلاب سفید را باور داشت و مطالب او در این زمینه برای فریب ساواک نبوده است.»
«تاریخ ایرانی» در سالروز آزادی دکتر شریعتی از زندان، میزگردی با حضور محمد مهدی جعفری، عبدالمجید معادیخواه و خسرو منصوریان با عنوان «دکتر شریعتی چرا و چگونه از زندان آزاد شد؟»، برگزار کرد که نگاهی دارد به شایعه همکاری شریعتی با ساواک، چرایی و چگونگی آزادی وی از زندان و بالاخص نقش عبدالعزیز بوتفلیقه، رییسجمهور فعلی الجزایر در آزادی ایشان و نیز نظرات شریعتی در خصوص مارکسیسم.
جعفری و منصوریان که از دوستان نزدیک و صمیمی شریعتی بودند، خاطراتی از وی در ایام بازداشت و آزادی وی از زندان نقل کرده و برای نخستین بار به طور مشروح به شائبهها درباره همکاری شریعتی با ساواک پاسخ دادند. عبدالمجید معادیخواه، دبیرکل بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی نیز در این میزگرد به تشریح فضای خاصی پرداخت که زندانیان سیاسی دهه ۵۰ با آن مواجه بودند.
در میزگرد «تاریخ ایرانی»، غلامعلی خوشرو، معاون سابق وزارت امور خارجه در دوره اصلاحات و معاون علمی دانشنامه اسلام معاصر نیز حضور داشت و به ذکر خاطراتی از دوران دانشجویی و نقش خود در چاپ و تکثیر سخنرانیهای شریعتی پرداخت.
متن کامل میزگرد «تاریخ ایرانی» در چند بخش ارایه و منتشر میشود:
نظرات و روایاتی که اخیرا درباره دوران زندان و آزادی دکتر شریعتی نقل و نقد شده، بیشتر حول سه محور «همکاری با ساواک»، «فریب شریعتی توسط ساواک یا فریب ساواک توسط شریعتی» و «اشتراک نظری ساواک و شریعتی در باب مارکسیسم و روحانیون اسلام» بوده است. هر سه شما بزرگواران که از زندانیان سیاسی پیش از انقلاب هستید که زندان انفرادی، شکنجه و بازجویی توسط ساواک را تجربه کردید و از نزدیکان و دوستان دکتر شریعتی نیز بودید، با این مفاهیم بالاخص شائبه همکاری شریعتی با ساواک چگونه مواجه میشوید؟ اصولا چه معادلاتی بین یک زندانی سیاسی با بازجوی ساواک برقرار بود و چه روابطی در اتاقهای بازجویی شکل میگرفت؟ اینکه حمید روحانی، رییس بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی سالها بعد از انتشار اسناد ساواک درباره شریعتی در فصلنامه ۱۵ خرداد میگوید «شریعتی ساواکی نبود اما ارتباطاتی با ساواک داشت» و مدعی همکاری شریعتی با ساواک است، متناظر به چه نوع روابط و همکاریهای خاصی است؟
عبدالمجید معادیخواه: در اینجا از شخصی نام برده میشود که به عنوان تاریخنگار انقلاب مطرح شده و با تاریخنگاری و بحثهای اصولی این حوزه بیگانه است و از تهمت و دروغ باکی ندارد. تنها دکتر شریعتی هدف این قلم قرار نگرفته است، در کتاب وی شخصیتی مانند آیتالله خوئی هم به عنوان دروغگو معرفی شده است. من نمیخواهم وارد آن حوزه بشوم فقط به عنوان مثال عرض میکنم که اگر تنها همین یک مورد، موضوع بحث قرار گیرد، اولا باید آن شخص حضور داشته باشد که غیابی بحث نکنیم. از اشخاص بگذریم، اشخاصی که مشخص است با غرض وارد این بحث شدهاند.
چند موضوع روششناسی در ارتباط با این بحث مطرح است که باید از این پیچ و خم بگذریم تا وارد آن بحث شویم. یکی بحث بیطرفی در تاریخنگاری است که خود مبحث مفصلی است و میشود چندین جلسه در مورد این موضوع صحبت کرد. به حرف کسی میشود استناد کرد که حداقل پایبندی به بیطرفی را داشته باشد، اگر مشخص شود که حداقل پایبندی به بیطرفی را ندارد، حرف این شخص ارزشی ندارد که مورد استناد قرار گیرد. البته کسانی که در حوزه روششناسی کار کردهاند تا جایی که بنده اطلاع دارم، همه بیطرفی را امکانپذیر نمیدانند. هر شخصی که فکر و اندیشهای دارد ناگزیر از تفکر یا شخص و اشخاصی طرفداری میکند یا در مقابل شخص، گروه یا اتفاقی قرار میگیرد. اما به هر حال یک بیطرفی نسبی در تاریخنگاری مطرح است و اگر آن نباشد، دیگر نمیشود به حرف کسی که به صورت روشن از موضع ستیز وارد میشود استناد کرد.
بحث دومی که در روششناسی مطرح است، بازسازی فضای گذشته است که این موضوع هم به صورت کامل شدنی نیست و بحث نسبیت مطرح میشود. اینکه ما بخواهیم همه اتفاقاتی که در تاریخ خاصی افتاده و ما در آن فضا حضور داشتهایم را برای نسلی بازگو کنیم که در آن فضا نبوده، شدنی نیست. این دو بحث اساسی در این حوزه مطرح است و هر دو مشکلساز است، اما در این موضوع خاص که مساله دکتر شریعتی است، مشکل اساسی این است که ما دانشی به عنوان دانش شناخت شخصیتهای تاریخی نداریم، علم رجال حدیث داریم اما علم رجال تاریخ نداریم، یعنی با چه قانونمندیهایی میشود یک شخصیت تاریخی را نقد کرد.
اینکه گفته شود دکتر شریعتی با ساواک همکاری داشته، طبعا تا وقتی که ما ساواک و ویژگیهای آن را نشناسیم و ندانیم حرفهایی که مطرح میشود فقط مربوط به دکتر شریعتی نیست، بنابراین هر کس به هر بهانهای متهم میشود به اینکه یا در قبال ساواک نادرست عمل کرده یا همکاری کرده و یا خیانت کرده است. هر کس با دیگری خرده حسابی داشت، مخصوصا در سالهای بعد از انقلاب، چنین نسبتهایی روا میداشت. در حالی که اگر کسی ساواک را بشناسد و زندانی بودن و گرفتار شدن در اختیار ساواک را تجربه کرده باشد، مطمئن میشود که اگر کسی به زندان رفت و بالاخره مراحل بازجویی را گذراند، امکان اینکه چند کلمهای از حرفهایش به صورت گزینشی استخراج شود و به آن استناد کنند، منتفی نیست. بالاخره آنجا فرد در یک پیچ و خمهایی قرار میگرفت که باید اهم و مهم میکرد. فرض کنید بنده در زیر شکنجه قرار میگرفتم، برای اینکه جزواتی در اختیار داشتم که قاعدتا باید از یک خانه تیمی گرفته شده باشد، آنجا باید این مساله را به نحوی حل میکردم که این جزوات چگونه در اختیار من قرار گرفته است؛ اینکه کسی بگوید من آنجا میایستادم و میگفتم من نمیگویم و غلط کردید از من میپرسید، این حرفها را کسی میزند که آن فضاها را درک نکرده باشد. باید شخص در آنجا راهی پیدا میکرد که کم هزینهتر باشد و سعی میکرد مشکل را به حداقل برساند و بزرگترین مساله این بود که باعث گرفتاری دیگری نشود و پای دیگری به آنجا باز نشود. اگر معمایی پیدا میشد در این صورت فردی که در چنین شرایطی قرار میگرفت بالاخره با آن فرصتی که داشت و تنگناهایی که گرفتارش بود همه توانش را به کار میبست تا بتواند کم هزینهترین راه را انتخاب کند. این راه کم هزینه ممکن بود دارای اشکال هم باشد اما فرض کنید اگر فردی به هر دلیلی پایش به زندان باز شود، نماند و آزاد شود و برود، بهتر از آن است که در زندان بماند و باعث شود پای سه نفر دیگر هم به زندان باز شود. حال اگر شخصی تاکتیکی به کار گرفت و اسم یک نفر را برد، افرادی که بگویند آن شخص در زندان خیانت کرده و یا با ساواک همکاری کرده، نشان میدهد آن فضا و مجموعه شرایطی که شخص در آن گرفتار بوده را درک نکردهاند.
مسائلی وجود دارد که به تاکتیکهای شخص مربوط است، آنجا بالاخره شخص باید در شرایطی که از در و دیوارش محظوریتها میبارید، فکر میکرد که چه چیزی به نفع همرزمان و مسلک اوست، چه چیزی به نفع هدفهایش هست و آن را انتخاب میکرد. زمانی هم ممکن بود به ذهن فرد بیاید که اگر به نحوی در باغ سبز به بازجو نشان دهم خوب است. فرض کنید بازجو به من میگفت شما در مسجدی که آیتالله طالقانی میرفت، فلان حرف را زدی و این به معنی در افتادن با رژیم شاه است، آنجا دیگر من نمیگفتم بله من با رژیم شاه در افتادم، میگفتم برای ما عقاید مردم مهم است و از طرف مارکسیستها احساس خطر کردیم و این حرفها را زدم. برای اینکه بتوانم در مقابل مارکسیستها سربلند کنم باید یک روشی داشته باشم که به مزدور بودن متهم نشوم، و باید به نحوی از موضع ستیز با مارکسیستها سعی میکردم خودم را نجات دهم، اگر جایی حرف تندی میزدم باید خودم را توجیه میکردم. حالا اگر کسی بایید بگوید بله او گفته با مارکسیستها مخالف است و مارکسیستها بخشی از مبارزان رژیم شاه بودند، بنابراین ایشان با ساواک همکاری کرده، نشانه میدهد او آن شرایط را درک نکرده است.
محمد مهدی جعفری: مطالبی که آقای معادیخواه به آن اشاره کردند صد در صد مورد تایید بنده است لذا من آن مطالب را تکرار نمیکنم. حسینیه ارشاد به عنوان یک موسسه علمی – فرهنگی، در سالهای ۴۶-۱۳۴۵ تاسیس شد به منظور اینکه مسائل جدید اسلامی را در یک مکان خوب به اطلاع جوانان برساند، در جایی که جوانان رغبت کنند در آنجا حضور پیدا کنند. در ابتدا شهید مطهری در حسینیه ارشاد حضور داشت، ولی از آنجا که ایشان به این موضوع سخت علاقهمند بود و میخواست که مسائل اسلامی به گوش جوانان برسد، چنانکه خودشان هم استاد دانشگاه بودند و با جوانان در ارتباط بودند، پس از مدتی از استاد محمدتقی شریعتی و چندی بعد از دکتر شریعتی برای سخنرانی در حسینیه ارشاد دعوت کرد. دلیل دعوت از دکتر شریعتی هم بنا بر منطق شهید مطهری این بود که چون وی در خارج تحصیل کرده و با مسائل روز آشنا بود، با زبان جوانان هم آشنایی بیشتری دارد. سوابق دکتر شریعتی کاملا روشن است و نمیخواهم وارد شرح حالشان شوم. برای درک مسائل و دردهایی که داشت و شرایط او، باید دهه ۱۹۶۰ را در نظر بگیریم که در واقع جنبشهای رهاییبخش در سراسر جهان مشغول فعالیت بودند. جنبشهای استقلالطلبانه و آزادیخواهانه بسیاری در سراسر جهان فعال بودند که غالبا این جنبشها به صورت قهرآمیز بود، یعنی به صورت جنگ مسلحانه و چریکی. در ایران هم مشی مسلحانه از سال ۱۳۴۴ توسط سازمان مجاهدین خلق آغاز شد که به ادعای خودشان موسسین آن تصمیم گرفتند سازمانی با این مشی مبارزاتی به وجود آورند. گروههای دیگری هم در گوشه و کنار و خارج از کشور برای آزادی ایران و مقابله با استبداد مبارزه میکردند. دکتر شریعتی از سال ۴۶ که به حسینیه ارشاد آمد و سخنرانیهایش را شروع کرد، از همان ابتدا جوانان سخت جذب ایشان شدند. او مسائل روز را بیان و اسلام را به شکلی نو مطرح میکرد. این جریان ادامه داشت تا در سال ۴۹ که واقعه سیاهکل پیش آمد و چریکهای فدایی خلق در شمال درگیر شدند و مساله جنگ چریکی مطرح شد. در پی آن نظرها به مراکز سخنرانی علمی و دانشگاهها جذب شد که آیا آنها میتوانند مرکزی برای عضوگیری گروههای اینچنینی باشند؟ دکتر شریعتی با طرز فکری که داشت، با سابقهٔ عضویت در جبهه آزادیبخش الجزایر در سالهایی که در فرانسه بود، اعتقاد داشت که از راه مبارزه مسلحانه در کشوری که هنوز فهم عمومی درباره آزادی شکل نگرفته، نمیتوان به جایی رسید. اما از طرفی شاهد فعالیت این گروهها بود، نه میخواست خود را درگیر مبارزه مسلحانه کند، چرا که آن را قبول نداشت و نه میتوانست آنان را رد کند و در مقابل آنان بایستد. سخنان شریعتی تحت تاثیر این حوادث قرار گرفت.
خودش تعریف میکرد: «در سال ۴۹ که در مشهد بودم، سخت ناامید بودم و کتاب “حسین وارث آدم” را نوشتم و در آن کتاب امام حسین را به صورت ایستا و یک مجسمه تصویر کردم. درباره انسان ناامیدی نوشتم که از خانه بیرون میآید، دنبال این است که میشود کاری کرد یا نه و دست به دامان آن مجسمه میشود.» پس از دستگیریهای شهریور ۵۰ و ماه محرم که سران مجاهدین خلق را اعدام کردند، شریعتی سخنرانی پس از شهادت را ایراد کرد که ۱۸۰ درجه با گفتههایش متفاوت بود و گفت: «آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدیاند.» همین سخنرانی در مسجد جامع نارمک باعث شد پلیس به داخل مسجد حمله کند. از آن به بعد جو به طور کلی علیه این نوع سخنرانیها شد، به خصوص علیه فردی که مورد توجه بیشتر جوانها بود، لذا حسینیه ارشاد که در معرض این مسائل بود از نظر ساواک مکان خطرناکی بشمار میرفت. دکتر شریعتی هم بیشتر از دیگر سخنرانان حسینیه ارشاد مورد توجه ساواک بود، چون میخواست در لابهلای سخنرانیهایش، اوضاع فرهنگی ایران را نشان دهد.
در تابستان ۱۳۵۲ در شرکت انتشار نشسته بودم که دکتر شریعتی به من تلفن کرد و گفت بیا به حسینیه ارشاد. دکتر شریعتی در آن زمان نوشته حج را بازنویسی میکرد. وقتی به حسینیه ارشاد رفتم، در بالای آن ساختمان نیمهتمامی بود که در آنجا اتاقی را در اختیار شریعتی قرار داده بودند. شریعتی گفت من صحبتهایم را کردهام اما دوست دارم که سخنرانیها از روی نوار پیاده و به طور ادیبانهای ویراستاری شود. او از من خواست این کار را انجام دهم. بعد سوال کرد که مجاهدین خلق در مورد من چه نظری دارند، من گفتم تا آنجا که شنیدهام مجاهدین خلق حضور در حسینیه ارشاد را تحریم کرده بودند و میگفتند اینجا محلی اشرافی در شمال شهر است که برای بورژواها ساخته شده و در حالی که مبارزه مسلحانه آغاز شده، صحبتهای دکتر شریعتی حالت لالایی دارد و باعث انحراف جریان مبارزه مسلحانه مردم میشود. اما بعد که دکتر به زندان رفت یک نفر پیغام داد که ما اشتباه کرده بودیم و بیشتر افرادی که جذب مبارزه مسلحانه شده بودند از تربیتشدگان حسینیه ارشاد بودند. آنها حرفشان را تغییر دادند و گفتند که ما به این سخنرانیها نیاز داریم. من این را به دکتر شریعتی گفتم، آهی کشید و گفت جعفری خدا میداند که من همیشه خودم را موظف به تبلیغ مسلحانه میدانستم.
من پرسیدم تبلیغ مسلحانه یعنی چی؟! گفت: من دیدم در حالی که عدهای مبارزه مسلحانه را آغاز کردهاند و هیچ وسیلهٔ دیگری برای تبلیغ در بین مردم ندارند و رژیم هم با همه وسائل علیه آنهاست، من خود را موظف دیدم به هر شکلی که شده، به طور مستقیم یا غیرمستقیم مردم را آگاه کنم و نظرشان را به این مبارزه جلب کنم. من به ایشان گفتم که فرصت ندارم تمام سخنرانیهای پیاده شده را ببرم، سخنرانیهایی که درباره امام علی است را میبرم و از هم جدا شدیم. دکتر شریعتی در آخر آن دیدار این نکته را هم گفت که امسال نمیگذراند حسینیه ارشاد به کار خود ادامه دهد. این را در تابستان ۵۲ گفت، در واقع کلاسهای حسینیه ارشاد مانند دانشگاه بود و در مهر ماه دوباره افتتاح میشد. ما از هم جدا شدیم که بعد از مدتی دکتر بازداشت شد.
خسرو منصوریان: ۳۳ سال پس از پیروزی انقلاب اتهاماتی بازخوانی میشود که بیشتر در جوامع مشابه ما مطرح است و در جوامع دیگر به ویژه پیشرفته، یا نمونههایی مشابه را ندیدهایم یا کمتر با آن برخورد کردهایم که یک فرد فرهیخته و ارزشمند اجتماعی که به مملکت و جامعه و دینش خدمت کرده، هنگامی او را زیر تیغ نقد توام با تحریف و دروغ قرار بدهند، که خود آن شخص از دنیا رفته است و متاسفانه این اتفاق در کشور ما افتاده و به این جهت من از این جلسه استقبال کردم تا در حد توان و امکان، نظرات خود را بیان کرده و این مردم شریف ایران باشند که قضاوت کنند حقیقت چیست؟ البته برخی نکات اساسی را دوستان فرمودند، من میخواهم از زاویه دیگری به مساله نگاه کنم. به نظر اینجانب اگر قرار باشد که مورخین و کسانی که میخواهند این وقایع را به رشته تحریر درآوردند، برای کسانی سخن بگویند که اصلا زندان و سلول انفرادی طولانی مدت را تجربه نکرده، یا برای حفظ ارزشهای دینی و ملی خود تا پای جان پیش نرفته و آستانه مرگ را درک نکرده باشند، تحریف و تغییر حقایق کار آسانی است. اتفاقا هنگامی که من برای اولین بار در فصلنامه ۱۵ خرداد مطلبی از این دست را دیدم و متاسفم از اینکه پس از انقلاب شاهد چنین صحنههایی هستیم، متوجه شدم قطعاتی را به صورت ناشیانه از بازجوییهای دکتر شریعتی بریده و در کنار هم قرار داده بودند تا واقعیت را تحریف کنند. به نظر من این مطالب را برای کسانی میتوان بیان کرد که زندان را درک نکرده باشند. خود من چون زندان کشیدم و بازجویی و شکنجه شدم، میدانم درباره چه شرایطی گفتوگو میکنیم.
من دکتر شریعتی را از زمان نوجوانی در کانون نشر حقایق اسلامی میشناختم، به خصوص پس از آزادی از آخرین زندانش میتوان گفت با شریعتی زندگی کردم، کسی که شریعتی را میشناسد، میداند او بود که در اکثر شرایط بازجو را هدایت میکرد، نمیخواهم بزرگنمایی کنم اما با شناختی که از او داشتم و مطالبی که خود او تعریف کرد و مطالبی که از دیگران بالاخص از پدر، خواهر و دوستان صمیمیاش در حسینیه ارشاد و نهضت آزادی، جبهه ملی و… میشنیدم، باید بگویم اگر کسی در این میان فریب خورده حسینزاده (بازجوی دکتر شریعتی) بوده است. این شریعتی بوده که بازجویش را هدایت کرده و نه بالعکس. میتوان از زاویه دیگری هم به قضیه نگاه کرد. یک زمان ما با یک جاسوس، وطنفروش، دینفروش یا فردی آدمفروش روبرو هستیم و درباره او بحث میکنیم، یک وقت هست که ما از شریعتی یا امثال شریعتی صحبت میکنیم که تمام زندگیاش در دین و وطن و مردماش خلاصه میشد. با مطالعه مجموعه آثار شریعتی این مساله کاملا مشهود است که وقتی از مردم و دین و وطناش حرف میزند، با پاره پارههای جگرش سخن میگوید، چنین کسی نمیتواند در بیرون برای مردم نقش بازی کند، چنین کسی حتی در زندان هم دلش برای بازجو میسوزد، میخواهد با ذکاوتاش بازجو را متوجه تعهدات ملی و مذهبیاش بکند، کاری که همه ما در بند کردیم. قضیه ما با کسانی که میخواهند مملکت را به روسیه یا آمریکا بفروشند، یا با کسانی که دلشان برای وطن و دین نمیتپد، فرق میکند، ما دار و ندارمان را دادیم. این شناختی است که از شریعتی دارم، تحلیل کسی است که در زندان بوده و بازجوییهای متعددی پس داده و در حد توان و امکان همین روش را به کار برده است، لذا با چنین شگردهایی آشنا است.
کسانی که همبند شریعتی و همراه او مبارزه کردهاند و یا از نزدیک با شریعتی آشنا هستند و یا از چگونگی سپری شدن ایام زندان و بازجویی او اطلاع عینی دارند، میدانند که او با موفقیت دوران بازجویی را طی کرده است. شریعتی در دوره رژیم شاه درگذشت، طبیعی است که نمیتوانست در آن زمان این مساله را بطور علنی اعلام کند. با این حال وقتی من و شریعتی تنها بودیم، میگفت که آن وقایع و حوادث چگونه رقم خورد. من در اینجا به عنوان یک ایرانی مسلمان شهادت میدهم که شریعتی راست میگوید و به لطف خداوند در اعمال نظرات و هدایت مسیر بازجویی موفق بوده است.
درود بر شما، و درود و رحمت خدا بر معلم شهید
((ارزش هر انسان به حرفهایی است که برای نگفتن دارد))
خواستم بگم، خدا گوینده نا گفته های کسانی است که خواستند به حق سخن بگویند
ممنون از مطالب جالبتون