تعریف عرفان در طرح «عرفان، برابری، آزادی» معلم شهید علی شریعتی چیست؟ چه مبنایی در نظام فکری او دارد؟ ضرورت، دلیل وجودی و تفاوت جایگاهش با دین، اخلاق و معنویت،به طور کلی، کدام است؟ و چگونه به عنوان یک آرمان و شعار در جامعه قابل مطرح شدن است؟ (در نسبت با عقلانیت انتقادی-اجتماعی: آزادی-عدالت)
عرفان، چنانکه از ریشه واژه پیداست نوعی از معرفت یا شناخت است (معادل gnôsis یونانی)، از جنس دانایی با فصل ممیزه درستی، درستکاری. همین شرط فرزانگی عرفان را معادل کلیدواژه «حکمت» میسازد (sophia یونانی یا sapiens لاتینی). عرفان همچون آزادی و برخلاف عدالت، بنابه تعریف مفهمومی است مبهم، متشابه و چندپهلو. اما همین قابلیت معنایی امکانات تفسیری گسترده و رهاییبخشی را در سپهرهای گوناگون برمیگشاید. نخستین ناسازواره عرفان اما به عنوان نوعی خودآگاهی وجودی و شناختی شهودی، عملی و اخلاقی این است که موضوعش ساحت راز، رمز، معما و پوشیدگی هستی است، و به تعبیر معلم شریعتی، غیب: «تجلی فطرت انسان برای کشف و شناخت غیب» (م. آ. ?/??). از اینرو، ذات عرفان که برخلاف ظاهر کلمه، جستوجوی امر پنهان است (و نه الزاما در پساپشت پدیدهها، بل در تابش خود امر پیدا)، از مرز شناخت عقلی- علمی فراتر میرود، بیآنکه از حد تجربه درگذرد زیرا احساس عرفانی، همچون ذائقه هنری، خصلتی تجربی، انضمامی و حالی دارد و نه نظری، انتزاعی و قالی (از همینرو، عرفان نظری، به نقض غرض میماند).
در آغاز، عرفان احساس غرابت است، خود را بیگانه، اسیر و محبوس یافتن در «چهار زندان طبیعت، تاریخ، جامعه و روان». اگر عرفان شاهفنر پژوهش علمی است، از آن رو است که رسالت علم، برخلاف نقش او در پروژه مدرن، نه سلطه بر طبیعت که رهایی انسان از تسلط و تعین طبیعی است. از دیگر سو، آگاهی عرفانی نزد شریعتی در تاریخ، جامعه و روان بدل به نوعی عقلانیت انتقادی در برابر بیگانگی انسان میشود: باخودبیگانگی ناشی از سلطه نیروها و طبقات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی حاکم و حامی نظم موجود، نظامهای زر و زور و تزویری ضامن طمع و ترس و جهل. رهایی از همه منهای دروغین، نه فقط خویشتن قومی، مذهبی موروثی- سنتی (در برابر فرهنگ ملی و دینی خودآگاه و انتخابی)، بل تمام نقشها و خویشکاریهای مصنوعی فردی و اجتماعی، آزادی را به آزادگی تبدیل میکند و رهایی از جبرهای هستی را به آزادی برای امر قدسی. کشف دانه قدسی، گوهر دین و عرفان باطن اوست، همانطور که شریعت و فقه، آیین و مناسک و نهاد، پوسته ظاهر و صوری او. ذات دین امری قدسی است از سنخ مشیت مطلق و دو خصیصه این تجربه فعال مایشاء بودن رازآمیز، نخست ترس و لرز ناشی از مواجهه امر متناهی و نامتناهی است و آنگاه، جذب، گروش و ایمان. تنش عرفان و دین در وجه ظاهری، آیینی، اینجهانی و حقوقی دین است. از سوی دیگر، در نسبت عرفان با اخلاق، وجه مشترک این است که هر دو حوزه در برابر هیچانگاری، عبثگرایی و… به حضور معنا در هستی و تاریخ و ما و من باور دارند. با این تفاوت که اخلاق بر قواعد و وظایف اقلی و الزامی پای میفشرد، حال آنکه عشق عرفانی گاه این قواعد را به تعلیق درمیآورد تا انسان را به سپهر برتری ارتقا دهد. همه عرفانها همان تلقی منفی افلاطونی از امر محسوس اینجهانی و طبیعی نیستند. نوعی عرفان شاد و زنده همینجهانی وجود دارد که قلمروی شر را محدود میداند و به استقبال نبرد اخلاقی، از نوع تراژیک و حماسی، علیه آن میشتابد. پس معنویت، فصل مشترک دین و اخلاق و عرفان است. آیا به جای طرح بقیه بهتر نیست همین مفهوم را در صدر شعار عمومی اجتماعی بنشانیم؟ واقعیت این است که معنویت مفهومی بس کلی و فراگیر است و باید دید هر سنت دینی، اخلاقی، عرفانی خاص چگونه این مدعا و خواسته را تحقق بخشیده است. تجربه نحل و فرقی که با شعار معنویت محض کوشیدهاند از نزاع ادیان و مذاهب گذشته فراگذرند، آنچنان موفق نبوده است. شناسایی متقابل بیناادیانی نه استنتاجی از یک حکم کلی که از طریقی گفتوگویی، رویهیی و مورب صورت میگیرد. خلاصه کلام آنکه عرفان نوعی آگاهی مبتنی بر تجربه اتحاد خود با معنای هستی و ساحت قدسی است، برخاسته از اضطراب ناشی از رویارویی با عدم: «ما عدم هاییم و هستیهای ما/تو وجود مطلقی فانی نما». اما تحقق این شناخت شهودی، وجودی، شخصی و فردی در نظر شریعتی ناممکن است مگر در شرایط آزادی و عدالت و رشد و توسعهیافتگی جمعی و ویژگی عرفان او در همین جاست: در حفظ تعادل میان تعالی فردی و تعقل نقاد اجتماعی. بدون مبارزه در راه آزادی، در همه ابعاد کلمه، آزادیها و حقوق بشری شهروندی، سخن از رستگاری معنوی، انزوا و گریز است، چنانکه بدون تلاش برای برابری امکانات زیستی و شکوفایی طبقات محروم و در شرایط فقر و فلاکت اقتصادی شعار معنویت فریب و تزویری بیش نیست! از این رو اگر نقطه عزیمت فرد در این تثلیث عرفان است، جمع از آزادی معطوف به عدالت آغاز میکند. این پرسش اما همچنان باقی میماند که آرمان عرفان (همانطور که معنویت، اخلاق، دین و..) را چگونه میتوان در سطح اجتماعی به عنوان شعار و دستور کار مطرح کرد؟ با توجه به اینکه دولت مدرن خود را از آن همه ملت، فارغ از هر تعلق دینی و اعتقادی میداند؟ این مسالهیی بود که در انقلاب فرانسه با طرح شعار برادری، در کنار آزادی و مساوات، مطرح شد تا پاسخگوی نیاز به نوعی همبستگی معنوی باشد (چنانکه بهجای خدا و. .، واژگان هستی متعال و فرشتگان عقل و آزادی و… نشست تا نیاز معنویدینی مردم بهگونهیی سکولاریزه و لایسیزه بیان شود). این تمهید اما شبهه و اشتباهی بیش نبود، زیرا علاوه بر اینکه برادری هنوز مفهومی مذکر و خانوادگی است، اصولا تجربه ساختن ادیان (یا ایدئولوژیهای شبهمذهبی) موازی به شکل حکومتی در قرون اخیر با برآمدن امپریالیسم و فاشیسم و کمونیسم (زیر لوای لیبرالیسم و ناسیونالیسم و سوسیالیسم)، به شکستی فاحش انجامید. اگر تحول معنوی و ایمان دینی امری شخصی است، امری خصوصی نیست بل در حوزه اخلاق اجتماعی با فرهنگ و روح ملی در میآمیزد و از آنجا که قدرت امری است منتشر، نیروهای مذهبی پیش از (و گاه بیش از) رسیدن به حکومت در سرنوشت تطور اجتماعی نقش بازی میکنند. برای نمونه به نقش نیروهای موسوم به اسلامگرا در جنبشهای مردمی جاری بهاصطلاح بهار عرب، میتوان اشاره کرد که با وجود اتخاذ راهکارهای اجتماعی موفق، به لحاظ ایدئولوژیک رسالت اصلاح دینی را به پایان نبردهاند و این کاستی بزرگترین خطر بر سر راه پیروزی آنهاست. عرفان آزادیخواهانه و عدالتطلبانهیی که شریعتی آرزو میکرد، پیش از طرح ایجابی مورد نقادی موشکافانه وی در همه ابعاد دینی و فرهنگی و ادبی و هنری قرار گرفته بود و از همه زنگارهای سدهها الیناسیون زدوده شده بود. هم از اینرو بود که آن را با کاریزش چون چشمه آبی زلال برای کویر ما میکاوید. «دردم از یار است و درمان نیز هم…» کویری که تاریخ نیهیلیسم شرقی، خشکسالی و خشک لبی و خشک مقدسی است؛ «تاریخی که در صورت جغرافیا نمایان شده است.»اندیشه و جنبش سوسیالدموکراتیک معنوی در ایران در جهان مسلمان هنوز جوان و در راه است؛ چند دههیی که از زمان شریعتی تاکنون گذشته اما تجارب و درسهای گرانبهایی بدو آموخته که در صورت جمعبندی درست، میتواند جهش و آغازی دیگر را نوید دهد. و به این امید.
احسان شریعتی – روزنامه اعتماد
خیلی خوب بود
ممنون مرسییی