پروردگار مهربان من، از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی رنجزای گسترده ای. در هراس دم می زنم، در بیقراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است.
هیچ کس، هیچ چیز در اینجا “به خود” هیچ نیست.
“بودن من” بی مخاطب مانده است.
من در این بهشت، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
“تو قلب بیگانه را می شناسی که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای!”
کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم…
از وبلاگ
آري اين چنين بود اي برادر…