قسمت اول
موسی ملک محمودی
علی شریعتی، تحصیلکرده فرانسه است. یعنی زادگاه و بستر و جغرافیای اندیشه و تفکر جامعه شناسی کلان گرا، بنابراین وی به طور طبیعی تحت تأثیر فضا و اتمسفر و آموزه های فکری، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و فضای روشن فکری جامعه شناسی کلان و اندیشمندان متعلق به آن قرار داشته است. چنان که با بررسی و تعمیق دقیق در مجموعه آثار35 جلدی وی، هیچ نامی از رابرت مرتون، پارسونز و سوروکین نمی یابیم. اما برحسب بحث یا موضوع مطمح نظرش، جابه جا در آثار منتشر شده از او به نام های مارکس، وبر، دورکهیم و اسپنسر بر می خوریم. این موضوع مبین آن است که آن چه را وی رسماً آموخته و به صورت غیر رسمی خوانده، مطالعه کرده و درباره آن اندیشیده است، عمدتاً موضوع و موارد مربوط به جامعه شناسی سطح کلان است. بر اساس آثار به جا مانده از شریعتی و نیز آشنایی اجمالی با سه سطح جامعه شناسی خرد و کلان و میان برد، به نظر می رسد شریعتی به جامعه شناسی ماکرو بیش تر علاقمند و متمایل است تا جامعه شناسی خرد و جزیی نگر. اساساً او با جامعه شناسی خرد بیگانه بود و آن را کاملاً نفی می کرد، زیرا به نظر او جامعه شناسی خرد مبتنی بر آمار و عملیات آماری است و با واقعیات مورد مطالعه تطبیق نمی کند! اکنون این پرسش مطرح می شود که چرا و به چه علت شریعتی به جامعه شناسی کلان اقبال نشان می داده و بدان گرایش و تمایل داشته است؟ و چرا از جامعه شناسی خرد گرا روی گردان بوده است و آن را مشتی آمار و ارقام فریبنده می داند؟ آن چه مسلم است در دوران و عصر شریعتی، جامعه شناسی پروسه تکاملی خود را در مسیر علمی شدن طی می کرده است و علی رغم کوشش های جامعه شناسانی از قبیل کنت، دورکهیم و دیگران به طور قاطع جنبه علمی نیافته بود و نیز این که شریعتی تغییر جامعه ایران را به لحاظ فکری، سیاسی و فرهنگی در دستور کار داشت، لذا به طور طبیعی، با توجه به نوع تربیت و اندیشه و گرایش دینی وی و نیز نیاز به بازنگری در مؤلفه های دینی و مذهبی اسلام و تشیع، تمایل او به حوزه های جامعه شناسی کلان چندان غریب و غیر منطقی نیست. به هر حال وی یک مصلح اجتماعی و ایدئولوگ انقلابی بوده است که ناگزیر بود به علت جدی بودن مقوله های اجتماعی، تاریخی، انسانی و دینی، به مباحثی نظیر تضاد طبقاتی، حرکت و علت های تحول اجتماعی و تاریخی جوامع و قانون مندی های حاکم بر آن توجه کند و تاریخ را از منظر و زاویه دید فلسفه تاریخ به معنای جست و جو و تحقیق به منظور کشف قانون مندی های تحول در سطح کلان تاریخی بنگرد و عمده ترین عوامل را پیدا و ارایه کند.
اشتغال دایمی ذهن شریعتی به تئوری و نظریات مارکس و وبر که وی را سخت به خود مشغول داشته بود، مؤید این گزاره است که وی به جامعه شناسی کلان در راستای اهداف خود نیاز مبرم داشته است. به نظر می رسد ذهن خلاق شریعتی دائماً میان افکار و آثار این دو جامعه شناس برجسته در نوسان بوده است. ضرورت چنین توجهی به طور اخص، پیشرفت های مارکس و مارکسیسم در زمینه حرکت های اجتماعی و سیاسی و برد توده ای و بعد عدالت خواهی مارکسیسم در کشورهای مختلف جهان، به ویژه در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین بود. به خصوص اگر جنبش ها و حرکت های مسلحانه پر جاذبه و پر کشش و نیرومند مارکسیسم بومی با قرائت غیر استالینی را در بین نسل جوان و ترقی خواه آن دوران لحاظ نماییم، به عمق نگرانی های شریعتی بیش تر پی می بریم.
در واقع جز چند مجموعه آثار، تقریباً محال است که در زمینه ایدئولوژی، تاریخ، سیاست و مبارزه و عدالت و آزادی سخنی در میان باشد و شریعتی نظر و توجهش را به سوی رویکرد مارکسیستی موضوع برنگرداند. او در جست و جوی پادزهر به ماکس – وبر می رسد و با اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری وبر به نقیض مارکس دست می یابد و آن را تحت عنوان جغرافیای فکری ماکس وبر، در امت و امامت و اسلام شناسی ارشاد (جلدیک) ارایه و در بعضی آثار خود به صورت فرعی و در حاشیه مطرح می کند. از آن جا که شریعتی شاگرد مستمع آزاد ژرژگوریچ بوده است، بر اساس آموزه های او در بررسی، شناخت و تحلیل پدیده های تام اجتماعی، به علت خاص قایل نیست، بلکه به تعدد علل قایل است. از همین رو شریعتی نیز در تحلیل و تعلیل اجتماعی پدیده ها، هم به اقتصاد و هم به فرهنگ، توأمان تکیه می کند.
به تعبیر دیگر، عین و ذهن، ماده و معنا، دین و اقتصاد، روح و جسم و … به عنوان دو عامل متقابل تأثیر گذارنده می توانند نقش اساسی را در دگرگونی های اجتماعی و تغییر و تحولات ایفا کنند. در این جا شریعتی با تقلیل گرایی سر ستیز دارد و در راستای تفکر خاص ایدئولوژیک خود، نه تئوری مارکس و نه نظریه وبر را به طور انحصاری نمی پذیرد و چنان که خود تصریح می کند، مارکس – وبر ترکیب تلفیق روش شناختی اوست. از سوی دیگر حرکت و جنبش دانشجویی دهه شصت فرانسه به رهبری هربرت مارکوزه و نئومارکسیست ها و نیز نگرش فرانکفورتی و جامعه شناسی مارکسیسم انتقادی در فرانسه به شدت شریعتی را تحت تأثیر خود قرار داد. چنان که بحث های مصرف گرایی، جامعه شناسی طبقاتی، آزادی و اومانیسم، تفکر و اندیشه و توجه او را به خود جلب کرد و بر ساختار فکری او تأثیر مهمی گذاشت. فی الواقع تفکر نئومارکسیستی مارکوزه در رابطه با سرمایه داری و نفی آزادی انسانی و گسترش و ترویج فرهنگ مصرف ناآگاهانه و تبلیغاتی، تخصص، ماشینیزم و فقدان آزادی حقیقی درونی انسان در نظام سرمایه و سود و نفع طلبی و روابط پیچیده حاکم بر مناسبات سرمایه داری صنعتی و به خصوص سرمایه داری مدرن و رشد یافته آمریکا، سبب طرح مباحث مهم و اساسی نظیر؛ دیالکتیک، الیناسیون کار، به سر عقل آمدن سرمایه داری، استحمار یا خودآگاهی و الیناسیون و مانند آن شد. گرایش به جامعه شناسی انتقادی چپ گرای فرانسه ذیل آرا و افکار و آثار اندیشمندان و متفکرانی مانند سارتر، گورویچ، مارکوزه و … همراه با نقد نظام بورژوازی کمپرادور و مقولاتی از این دست، دقیقاً با اثر پذیری از کلاسیک های جامعه شناسی کلان صورت گرفته است که رابطه متناظری با شرایط، اهداف و برنامه های شریعتی دارند. برای مثال شریعتی از نظر روش شناسی در تحلیل، تبین و الگو سازی فکری، عقیدتی و ایدئولوژیک خود مدل ایده آل تیپ (Ideal type) یا تیپ آرمانی و نمونه ای ماکس وبر را در تفسیر واقعیات تاریخی، انسانی و اجتماعی به کار می گیرد که مبین تأثیر پذیری وی در عرصه جامعه شناسی کلان است. چنان که در روش شناخت اسلام، طرح مدل تیپ ایده آل و شاخص های پنج گانه (خدا، کتاب، پیامبر، دست پروردگان و …) و نیز طرح هندسی اسلام شناسی در دروس ارشاد (دهه 50) بیان گر تمایل و اثر پذیری او از اندیشه های علمی و روش شناسی جامعه شناسی در عرصه کلان است.
لازم به توضیح است که نمونه های یاد شده به معنای تابعیت مطلق و بی چون و چرای شریعتی از جامعه شناسی کلان نیست، بر عکس او تا جایی از جامعه شناسی و جامعه شناسان کلان نگر وکلان گرا و نتایج مطالعات تاریخی و تطبیقی و مقایسه ای آنان بهره می گیرد که در راستا و مسیر کار فکری و اهداف سیاسی و اجتماعی و پروژه نهضت پروتستانتیسم اسلامی قرار دارند. برای نمونه، شریعتی در اسلام شناسی ارشاد (جلد دوم) اگوست کنت و مکتبش را مبتذل می شمارد که در دانشگاه های ایران (آن دوران) به عنوان یک مکتب نو تدریس می شود! شگفت انگیز است که شریعتی به عنوان یک متفکر و محقق و اندیشمند با آوردن تنها یک کلمه مبتذل و بدون ارایه هیچ گونه توضیح و استدلال و بحث و برهان آوری و نیز بدون طرح زمانه و زمینه های ظهور و بروز اندیشه های کنت ) پوزیتیویسم (Positivisme و علل و دلایل پدیدار شناسانه و نیز معرفت شناختی جامعه شناسی آن و نقش مهم و اساسی او در جدایی علم و فلسفه و به ویژه تلاش سترگ او در زمینه جداسازی فلسفه اجتماعی از علم اجتماعی با تأکید بر روش علمی کار بردی در علوم طبیعی (مشاهده، آزمایش، تکرار و تجربه) حتی با فرض نادرست بودن، اشاره ای ولو جزیی نمی کند و او را یک سره نفی می کند. بدیهی است شریعتی آثار کنت را مطالعه و بررسی نکرده بود و به طور کاملاً سطحی جریان جامعه شناسی را به عنوان یک علم می شناخت و از همین رو، استدلال و ادله ای در پس سخنان او موجود نیست. این گونه برخوردها، تسامح ها و نتیجه های شناختی و متدولوژیک در زمینه مواجهه با صاحب نظران اندیشه و علم، به ویژه با مخالفان فکریش کم نیست.
شاید مهم ترین علت روی گردانی شریعتی از جامعه شناسی علمی، نتایجی باشد معکوس آن چه او تحلیل می کرد و می شناخت و این موجب می شد تا شریعتی، از جامعه شناسی علمی پرهیز کند و به جامعه شناسی ایدئولوژیک روی آورد.
طرح ناقص و نادرست آرا و اندیشه های متفکران جامعه شناسی، به ویژه آرا و عقاید ماکس وبر (Max weber) بنیان گذار جامعه شناسی تفهمی، یکی دیگر از معایب برخورد انتقادی شریعتی با متفکران صاحب نام جامعه شناسی است. به نظر می رسد وی آرا و عقاید متفکران را آن چنان که خود دوست داشت معرفی و نقد می کرد، نه آن چنان که در واقعیت وجود داشته است. ماکس وبر، یک متفکر پیچیده، چند بعدی و دارای دانش وسیع در حوزه های جامعه شناسی ادیان، سیاسی، حقوق، اقتصاد و روش شناسی بوده است، لیکن شریعتی او را صرفاً در جای گاه تقابل با مارکس می نشاند و همه عقاید و آرای او را در حوزه جامعه شناسی به کتاب پروتستانتیسم و روح سرمایه داری تقلیل می دهد. وی حتی در این زمینه نیز شناخت عمیق و کاملی از ماکس وبر نداشته است. یا مواجهه شریعتی با ریمون آرون، متفکر، اندیشمند و جامعه شناس معاصر فرانسوی حیرت انگیز است! گویا شریعتی اساساً با آثار آرون بیگانه بوده است و علی رغم هم عصری با وی و حتی دانشجو بودن در دانشگاهی که آرون تدریس می کرده است (سوربن فرانسه)، آوازه آرون در علم، نقد، فلسفه و جامعه شناسی، باز هم نتوانسته بود انگیزش کافی را برای مطالعه آثار وی در شریعتی ایجاد نماید. یا برای مثال امیل دورکهیم، جامعه شناس دیگر فرانسوی، علی رغم این که معروف ترین، علمی ترین و تجربی ترین جامعه شناسی است که سنگ بنای جامعه شناسی را با کیت ارزشمند و محققانه ای چون خودکشی و قواعد روش جامعه شناختی و تقسیم کار اجتماعی بنا گذاشت که تز دکترایش بود، اما دورکهیم صرفاً تا آن جا برای شریعتی اهمیت دارد که به طرح مقوله وجدان اجتماعی او در بحث مربوط به ادیان و ریشه های حیات دینی و جامعه شناسی قبایل ابتدایی بپردازد! این در حالی است که دورکهیم نقش عظیم و کلیدی در تثبیت جامعه شناسی در محافل و مجامع علمی و آکادمیک و دانشگاهی داشته است و توانسته بود مخالفان را نسبت به علمیت جامعه شناسی اقناع کند.
به تعبیر دیگر، اعتبار جامعه شناسی علمی معاصر با نام دورکهیم گره خورده است و ضوابط شناخت و تشخیص امر اجتماعی و مشکل اجتماعی را برای نخستین بار دورکهیم طرح و ارایه و معرفی کرده است. اما دریغ از دو، سه خط معرفی کامل و صحیح از سوی فردی چون شریعتی که در سوربن فرانسه به تحصیل پرداخته است! شریعتی یک دین شناس و اسطوره شناس است. او به طور رسمی به تحلیل دین شناسی پرداخت، اما خواننده نباید تصور کند که جامعه شناسی علمی دین با دین شناسی یکی است. جامعه شناسی علمی دین، یکی از شعب و رشته های علم جامعه شناسی است؛ نظیر جامعه شناسی شهری، روستایی، خانواده، ارتباطات، سیاسی و … دین شناسی، شناخت دین، نهادهای دینی، مؤلفه های درون دین، عناصر، ریشه ها و اصول مترتب بر آن و تطبیق دین به طور مکمل با ادیان دیگر در همان حوزه است. اما جامعه شناسی دینی، مطالعه دین از بعد اجتماعی و بررسی نقش و کار کردهای بیرونی دین در جامعه و بررسی تأثیرات مثبت یا منفی آن به صورت بی طرفانه است. دین شناسی، معرفت دینی و تطبیق دین با سایر ادیان و مقولات و مؤلفه های کیفی آن با توجه به اصول هر دین است؛ اما جامعه شناسی علمی دین، تحلیل های پارامتریک و نیز فونکسیونالیستیک دین در جامعه به عنوان یک نهاد اجتماعی ریشه دار است. بنابراین، مضمون، نقش، کارکرد، محتوا و اسلوب های حاکم بر مطالعات این دو رشته یکسان و مشابه نیست و هر یک منظورها و اهداف متفاوتی را در بررسی، مطالعات و تجزیه و تحلیل ها دنبال می کنند. از سوی دیگر، دین شناسی بروجه ایدئولوژیک، در جست جوی شناخت و احیای مواد و عناصر دین و ارجاع مجدد اجتماعی و باز تولید آن در روند نهضت ها و حرکت های تحول گرایانه اجتماعی و سیاسی است، لیکن جامعه شناسی دین، به کیفیات و درونیات و نفسانیات و مقولاتی مانند وحی و نحوه و مکانیسم ظهور و بروز آن و مسایلی از این نوع کاری ندارد و این مسایل در حوزه مطالعات و بررسی های علمی آن قرار نمی گیرد. آن چه مطمح نظر جامعه شناسی علمی و دینی است، کارکرد بیرونی و عینی و خارجی دین در ابعاد متنوع ساختار اجتماعی در جوامع انسانی و در عرض و طول تاریخ است. قابل توجه است که دین شناسی ایدئولوژیک، جبراً در مسیر اهداف خود، ناگزیر از بررسی تمام مقولات و ایده های درون دینی است. از آن جای که شریعتی به صورت رسمی دانشجوی رشته جامعه شناسی نبوده و با بسیاری از مسایل جامعه شناسی آشنایی لازم را نداشته است و با توجه به تربیت فکری، اهداف، روحیات و نیازها و شرایط عینی جامعه ایران و نیاز آن دوران، قاعدتاً و به طور طبیعی توجه خود را معطوف به جامعه شناسی ایدئولوژیک کرده و با جامعه شناسی علمی و آکادمیک و دانشگاهی که علم شناخت جامعه و واقعیات و نهادهای اجتماعی و رفتار انسان در جمع و جامعه، تحت تأثیر ساخت ها و شبکه ها و روابط و ساختارهاست، سرناسازگاری داشته و با آن از در مخالفت در آمده است، چنان که در مجموعه آثار 22 در بخش ضمیمه، مربوط به بخش 7 (ایدئولوژی) در پاسخ دانشجویان مصاحبه کننده می گوید: جامعه شناسی یک ظاهر خیلی پر جلال و جبروت و پر پرستیژی دارد و یک باطن بی معنا و بسیار ابتدایی.
جامعه شناسی به خاطر ظاهر خیلی فریبنده اش مد شده است. به خصوص شیفتگی کسانی به جامعه شناسی بیش تر است که جامعه شناسی را نمی شناسند. بدیهی است این گونه مواجهه با یک علم روبه رشد و تکامل که مسیر پرفراز و فرودی را طی کرده و زحمات و تلاش های زیادی به منظور تثبیت آن در جایگاه واقعی و عادلانه اش صورت گرفته است، کاملاً غیر واقعی و غیر منصفانه است. آیا این پرسش ساده و ابتدایی به ذهن خطور نمی کند که چگونه آن همه جامعه شناس در اروپا و آمریکا متوجه پوچی و بی معنایی جامعه شناسی نشده اند و هستی خود را بر سر آن گذارده اند؟ آیا اساساً این گونه قضاوت و تلقی از یک علم با ارزش و کارآمد که شعبات متعددی دارد و موفق به حل مسایل بسیاری در حوزه اجتماعی در جهان شده است، واقع بینانه، منصفانه، آگاهانه و علمی است؟ بر اساس شواهد و مدارک موجود، به علت عدم مطابقت مدرک تحصیلی دوره کارشناسی شریعتی که ادبیات بوده است در دانشگاه سوربن، وی از راه یابی به رشته جامعه شناسی محروم می ماند. وی در ادامه مصاحبه پیشین می افزاید: این است که جامعه شناسی برای متخصصین این فن که کار می کنند تا رشد و تکاملش بدهند، البته ارزش دارد. اما به عنوان این که بچه ها خیال می کنند جامعه شناسی علمی است که جامعه را می سازد و مشکلات جامعه را حل می کند و یا علمی است که مردم را لااقل به جنس و محتوا و نظام و روابط خودشان آشنایی علمی می دهد، توهم است. باز در چند سطر بعد می گوید: مقصودمان از جامعه شناسی، آن علمی است که الان ما داریم و به آن می گوییم علم شناخت جامعه. این هنوز اعتبار ندارد. اما در این که جامعه قوانین علمی دارد، شکی نیست.
به قلم : موسی ملک محمودی
خیلی خوبه
خیلی خوبه.. من خوشماومدش
خیلی عالیه دستون درد نکنه مرسی
چه جالب!حرف شمادرست!امابه نظرمن دکتردرسترین تعریف هاروبه اقتضای زمان درنظرداشتن.اینطورنیست؟
عالی بود.متشکرم