بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای مصباح در آخرین جلسه درس نهایه که درمدرسه فرموده اند با دوستان گروه 2 گفتگویی داشته اند این گفتگو پیرامون نقدی بوده که ایشان برنوشته های مرحوم دکتر علی شریعتی داشته اند ایشان سه نقد اساسی را که مربوط به سه بحث بنیادی و از بحث های اسلام و شیعی است یعنی بحث مربوط به خاتمیت و وحی و نقش انبیا بحث مربوط به امامت و بحث مربوط به معاد مطرح کرده اند قسمت هایی از کتاب ایشان را نقل کرده اند که به نظر ایشان در این قسمت ها دکتر شریعتی در این سه زمینه مطلبی را گفته که در دو بخش وحی و خاتمیت و معاد برخلاف اصول مسلم اسلام است و در بخش امامت برخلاف اصول مسلم تشیع
ایشان از دوستان خواسته اند که دراین زمینه مطالعه و تحقیق و بررسی کنند و اگر مطلب را چنان یافته اند در روشن کردن بطلان افکار شریعتی با ایشان هم آواز باشند و وظیفه ای را که از نظر دینی و الهی بر عهده دارند بگزارند و اگر او را در خطا یافتند ایشان را نسبت به این مسائل آشنا کنند تا از دنبال کردن بحث ها خودداری کنند چون خود ایشان هم بر طبق آنچه از نوار گوش کرده ام اظهار کرده اند که بدون شک بحث هایشان ضایعات و خساراتی به همراه دارد
خوب ، تا آنجا که این بحث مربوط به استادی عزیز و شاگردانی عزیز در مدرسه بود ، چه بسا وظیفه مهمی متوجه افراددیگر از جمله بنده نمی شد ولی برخی از دوستان به دنباله این مطلب که ایشان در درس القا فرموده اند به من مراجعه کرده اند که فلانی جناب آقای مصباح چنین مطالبی را گفته اند مسئله چیست ،مطلب چیست ؟
در حقیقت این دوستان می خواستند نظر من را به عنوان فرد در این زمینه بدانند به دوستان عرض شد که بررسی این مسائل یک مسئله سرپایی نیست که همان جا از من سئوال میکنند که در یکی دو دقیقه بگو مطلب چیست ومسئله ای هم نیست که من بخواهم به فرد فرد پاسخ بدهم چه بهتر که در فرصتی مناسب بتوانم با جمع دوستان در این باره سخن بگویم تا اگر مطلبی به ذهنم می رسد برای همگان گفته باشم
خوب ، در حقیقت کار این دوستان ما درست منطبق است با آنچه آقای مصباح از آنها خواسته اند چون ایشان خواسته بودند که رفقا بررسی و تحقیق کنند خوب ، یکی از طرق بررسی و تحقیق مراجعه به صاحب نظران است که اگر بنده هم در شمار صاحب نظران به شمار بیایم مراجعه به من هم در این ردیف قرار میگیرد بنابراین آنچه دوستان کرده اند درست همان است که آقای مصباح خواسته اند ، آنچه من اکنون انجام می دهم یعنی عمل به عهده و وعده ای که در قم داده بودم و گفتم انشاالله اگر توفیق سفر مشهد را داشتم در جمع دوستان شرکت میکنم و در یکی از دیدارها با آنها این مسائل را مطرح خواهیم کرد درست در جهت خواسته دوست عزیز و دانشمند ارجمندمان جناب آقای مصباح است
من به سهم خودم خوشحال هستم که تبادل نظری آرام ، بی جنجال ، سازنده و روشنگر میان همه کسانی که در مدرسه هستند چه به صورت محصل ، چه به صورت استاد چه به صورت مسئولان مدرسه در زمینه مسائل گوناگون وجود داشته باشد چون یکی از اساسی ترین بخش های تعلیمی و تربیتی در همه جای دنیا ، به ویژه در موسساتی که بخواهد با روح اسلام اداره شود همین تبادل نظر منطقی روشنگر سازنده بی جنجال است
در حقیقت آنچه امروز با شما در میان می نهم عمل کردن به یکی دیگر از أصولی است که همیشه با شما در میان میگذاشتم خوبگیرید به این که آرام منطقی و روشن سخن بگویید منظورم از آرام سخن گفتن این است که انسان همیشه مواظب حق باشد و حرف بزند یعنی با تقوا سخن بگوید منظورم از آرام سخن گفتن سخن گفتن در شکل و شمایل و خصلت متقیان خداترسان ، حق پرستان و کسانی است که همواره در هر کلمه و در هر رفتار و حتی در هر ژست مراقب این هستند که مبادا حق آسیب ببیند حق که آسیب نمی بیند مبادا اینها از حق تخطی کنند
امیدوارم در این گفتگوی امروزمان چه در آن بخش که من سخنانی میگویم و چه در بخشی که شما سئوالاتی را مطرح خواهید کرد ، این توفیق را داشته باشیم که از این نظر رفتاری نمونه از خود نشان دهیم
عرایض من در دو بخش است یک بخش درباره سه سئوال مطرح شده و یک بخش درباره برداشتی که از مرحوم دکتر شریعتی دارم
اما بخش اول یعنی سه سئوالی که مطرح شده
سئوال اول سئوالی است که ایشان درباره خاتمیت و وحی نقل کرده اند من مطلب را بر طبق آنچه یادداشت شده می خوانم
اسلام شناسی چاپ مشهد صفحه 69
خاتمیت می خواهد بگویدانسانها تاکنون احتیاج داشته اند برای زندگی خودشان از ماوراء تعقل و هدایت بشریشان هدایت شوند
گویا در نوار {درس آقای مصباح } اندیشه بشریشان یا یک چنین چیزی بود
حالا در این زمان در قرن هفتم میلادی بعد از آمدن تمدن یونان تمدن روم تمدن اسلام قرآن ، انجیل و تورات تربیت مذهبی انسان تا حدی که لازم بود انجام پذیرفته است از این پس انسان براساس این طرز تربیتش قادر است که بدون وحی و بدون نبوت جدیدی خود روی پای خودش به زندگی ادامه بدهد و آن را کامل کند بنابراین دیگر نبوت ختم است خودتان راه بیفتید
صفحه 70 سطر 6
پیغمبر اسلام میگوید که از حالا به بعد تربیت شده اید و شعورت تا حدی که بتواند صلح و سازش و سعادت و تکامل و آسایش برقرار کند رسیده است تو میتوانی و می فهمی یعنی اندیشه ات به مرحله ای از تکامل رسیده که احتیاج ندارد باز هم وحی دست تو را بگیرد و پابه پا ببرد از این پس عقل جای وحی را میگیرد البته عقلی که با وحی در طول قرون پیش تربیت یافته و بالغ شده است
این دو نقل از متن اسلام شناسی است که شاید مختصر تفاوتی با اصل عبارت داشته باشد که البته مهم نیست
این نقد و بررسی نوشته کیست ؟ نوشته شماست یا دیکته ایشان است ؟
از ایشان است
بله خط خود ایشان است
از این دو فقره به خوبی روشن است که نویسنده بشر را به صورت طفلی تصور کرده که میخواهد راه بیفتد ولی قدرت راه رفتن روی پای خودش را ندارد تمدن یونان و روم و اسلام هر یک به نوبه خود لله وار دست او را گرفته و پا به پا برده اند تا قرن هفتم میلادی که بالغ و از این لله ها بی نیاز شد و قدرت یافت که روی پای خودش راه رود از این پس به او گفته شد تو میتوانی و می فهمی و دیگر احتیاج به وحی نداری از این پس عقل جای وحی را میگیرد
اساساً باید توجه داشت که اصیل ترین جهت نیاز به وحی که رکن برهان نبوت را تشکیل می دهد این است که عقل با همه تکاملش کافی نیست که راه دقیق سعادت دنیا و آخرت را نشان بدهد اگر تمدن روم و یونان و سایر تمدن ها و فرهنگ ها و ایدئولوژی های بشری می توانست این نیاز را برطرف کند دلیلی بر لزوم نبوت وجود نمی داشت اکنون در قرن بیستم و نه در قرن هفتم هنوز بشر قادر نیست با عقل تکامل یافته و تربیت شده اش طرح و برنامه ای برای زندگی خود ترسیم و تعیین نماید که سعادت ابدی او را تضمین نماید و سر خاتمیت اسلام بقای این آیین جاودانی در میان بشر است که به کمک آن میتواند راه صحیح سعادت ابدی را تشخیص دهد نه کامل شدن عقل و رسیدن اندیشه به حدی که بتواند صلح و سازش برقرار کند و اگر این است که دیدیم بشر بعد از قرن هفتم میلادی چقدر بهتر از قرن های قبل از آن صلح و سازش برقرار کرد !
نویسنده تصور کرده که دستگاه نبوت دستگاهی است که بشر در بعضی از دوره های تکاملی اش در کنار تمدن های یونان و روم به آنان نیاز داشته و اکنون دیگر دورانش سپری شده و جای خود را به عقل داده است و نتیجه طبیعی چنین طرز تفکری این است که بشر از این پس که دوران جدیدتکامل خود دوران بی نیازی از وحی را می گذراند میتواند با عقل خود برای زندگی اش برنامه ریزی کند و حتی قوانین اسلام را لغو و نسخ نماید البته این نتیجه تصریح نکرده ولی حتی در همین کتاب اسلام شناسی شواهدی بر توجه به آن و پذیرفتنش وجود دارد
از جمله در صفحه 508 درباره تعدد زوجات می نویسد
بی شک وجدان عصر ما از چنین اهانت زشتی نسبت به زن جریحه دار میگردد اما در گذشته و بخصوص در جامعه های ابتدایی این اصل به بسیاری از زنان محروم و بی سرپرست امکان آن را می داده است که آینده خویش را در پناه مردی نجات دهد
و در صفحه 530 می نویسد
و تعدد زوجات را در گذشته و آن هم در یک جامعه قبایلی و بدوی یا پدرسالاری که هنوز تا مرحله بورژوازی و مدنیت پیچیده اجتماع شهری و خانواده تک همسری فاصله بسیار دارد با دید حاد و آن هم به گونه ای که گویا در جامعه متمدن اروپا میگذرد بررسی کنیم بی شک آن را مطرود خواهیم دانست
این دو صفحه ای است که ایشان بر طبق گفته آقای رازینی خودشان مرقوم فرموده اند مطالبی نیز که در نوار بود با مقداری اضافات در همین حدود بود
خوب ، سئوال دوستان این است که آیا برداشت و نظر من در این زمینه چیست ؟ در زمینه اصل مطلب و در زمینه ذیل مطلب
دقت کنید 1-انبیا برای بشر نقش های گوناگون دارد هر پیغمبر یک نقشش برای بشر این است که هدایت الهی و تعالیم الهی را که برای هدایت بشر لازم و مفید است در اختیار او می نهد و به او می رساند بلاغ و تبلیغ و ما علی الرسول الا البلاغ المبین این یک نقش نقش رساندن تعالیم خداوند و پیام های الهی به خلق
2-پیغمبران نذیر و بشیرند تکان دهنده قوم یا جامعه ای هستند که در آن جامعه یا برای آن جامعه مبعوث شده اند
آنان جنبش آفرینند تکان دهنده اند پرده های غفلت را پاره میکنند خواب زدگان را بیدار میکنند این نقشی دیگر است درست است که این نقش با آن نقش اول همراه است ، اما خودش یک نقش مستقل است
3-انبیا مربی هستند ، الگو هستند ، دیدار آنها برخورد با آنها مشاهده رفتار آنها شهود ایمان آنها سازنده است این غیر از مسئله بشیر و نذیر است این مسئله جاذبه است این مغناطیس نیرومند است کشش است آنها کشش دارند آنها میتوانند انسانهایی را که هنوز نیروی خود جنبی و خود حرکتی در آنها به حد کفایت نرسیده به دنبال خود بکشند این نقش دیگری است
این نقش ها را عموم انبیا دارند علاوه بر این به نقش های اختصاصی برخی از انبیا می رسیم
4-انبیا آورنده شریعتند احکام الهی بخش اول تعالیم عمومی بود ممکن بود یک نبی شریعت جدیدی نیاورد مثل بسیاری از انبیای گذشته که دارای شرع جدید نیستند آنها نبی اند پیام خدا را می آورند نذیرند ، بشیرند ، حرکت آفرین اند ، جذب کننده اند ، اما شریعت تازه و قانون تازه نیاورده اند برخلاف برخی که آورنده قانون جدید بوده ، قوانین تازه ای بر حسب مقتضیات تازه در نظام الهی آوردند
5-انبیا ممکن است امام و رهبر سیاسی و زمامدار امت باشند یعنی حرکت ها را از شکل حرکت افراد به صورت یک حرکت اجتماعی یک طوفان تکان دهنده جامعه ها دربیاورند و جامعه نمونه بسازند نه تنها فرد نمونه و افراد نمونه که جامعه نمونه بسازند این نقش دیگری است این نقش پنجم است و همه انبیا امام نیستند حتی همه انبیای مشرع نیز معلوم نیست امام باشند نمیگوییم آنان امام نبوده اند میگوییم برای ما ثابت نیست که نقش امامت داشته باشند
بنابراین ملاحظه میکنید که انبیا دارای نقش های گوناگون هستند حالا با آمدن قرآن و با آمدن نبی اکرم و پیغمبر اسلام صلوات الله وسلامه علیه میگوییم ختم شده است چه چیز ختم شده ؟ کدام یک از این نقش ها ختم شده و چگونه ختم شده ؟
1-گرفتن پیام الهی برای خلق و رساندن آن به خلق پایان یافته ختم نبوت ؛ ختم رسالت یعنی دیگر بعد از پیغمبر اسلام کسی نیست که وحی خدا را بگیرد و به مردم ابلاغ کند
باید بگویم روایات فراوانی که در کتب شیعه آمده این مسئله را با پیغمبر پایان یافته اعلام نمیکند ؛ برای این که میگوید امام نیز وحی میگیرد علمش را در شکل وحی از جانب خدا میگیرد و این روایات بسی فراوان است بخصوص در بصائر الدرجات منسوب به محمد بن حسن صفار قمی بخشی از آنها در کافی نیز آمده است
البته این موضوع جای بحث دارد که آیا واقعاً این مسئله با ختم نبوت سازگار است یا سازگار نیست البته این بحث تازه نیست این بحث از دیرزمان در میان دانشمندان و متفکران اسلامی مطرح بوده و هنوز هم مطرح است
در این زمینه ما در این تحقیقاتی که در دست داریم به مناسبت بحثمان پیرامون وحی و نه بحث پیرامون امام کار فراوانی صورت داده ایم در این زمینه کارهای فراوانی شده است که هنوز ادامه دارد تا ببینیم به چه نتیجه نهایی می رسیم ولی به هر حال مسئله است و جای بحث است
2-پیغمبر نذیر و بشیر است آیا انذار و تبشیر با پیغمبر پایان می یابد ؟ انذار و تبشیری که مستمر به مقام نبوت باشد و در حد مقام نبوت یک بحث است ولی اصل انذار و تبشیر این طور نیست
فلو لا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون
ترجمه و اما چرا از هر فرقه ای از آنان گروهی رهسپار نشوند که دین پژوهی کنند و چون به نزد قومشان بازگشتند ایشان را هشدار دهند تا پروا پیشه کنند
همه کس عهده دار انذار و تبشیر است همه کس
3-پیامبر جاذبه دارد مغناطیس است الگویی است که ایمان او و عمل او و رفتار او و تقوای او کشش می آفریند آیا این امر به پیغمبر پایان یافته ؟ قطعاً نه
هر مسلمانی بخصوص مسلمانی که خود را به عنوان کسی در نقش درجه ای از درجات هدایت و رهبری قرار میدهد- همه شما این وظیفه را دارید که دارای این کشش باشید و واقعاً برخورد با شما دل ها را به سوی خدا و راه خدا جذب کند غیر از این است ؟ بدون شک ، یکی از مهم ترین مسائل مربوط به امامت از نظر شیعه همین نقش امام است
4-مسئله دیگر نقش مشرع بودن پیغمبر است پیغمبر مشرع است آورنده شریعت جدید و همچنین آورنده کتاب جدید است مسلماً این نقش با پیغمبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه خاتمه یافته است بعد از پیغمبر اسلام دیگر کسی آورند شریعت جدید و آورنده کتاب آسمانی نیست این آن نقش مسلمی است که در خاتمیت باید مورد توجه قرار بگیرد امام است ، رهبر است ، کارگردان امور امت است ، زمامدار امت است ، اجرا کننده نظام اسلام است بدون شک با وفات پیغمبر اسلام این نقش پایان نیافته و این یکی از أصولی ترین نقش هایی است که در بحث امامت باید به آن توجه بشود این نقشی است که همه مسلمین اعم از شیعه و سنی بر آن متفق اند که با رحلت پیغمبر صلوات الله و سلامه علیه پایان نپذیرفته و معنی ندارد که پایان پذیرفته باشد
غیر از این پنج نقشی که اسم بردم وتوضیح دادم پیغمبران در طول تاریخ یک خاصیت یک ویژگی داشته اند که این ویژگی در همه این نقش هایی که برشمردم کم و بیش تأثیر می داشت و آن این بود که پیغمبران به دلیل این که با خود نشانه های پیامبری آیات همراه داشتند ، میتوانستند در کسانی که قدرت اندیشه و قدرت تحلیل ایشان در حدنصاب هم نبود این معرفت و ایمان را سهل تر و آسان تر بیافرینند که بپذیرند این پیغمبر خدا و رهبر الهی است این همان است که ما به آن معجزات میگوییم یعنی پیغمبران نشانه های ویژه ای داشتند که این نشانه های ویژه کار شناخت رهبر را برای مردم تا حدودی آسان تر میکرد نمیگوییم برای همه ، چون میدانیم که روی همین نشانه ها هم بگومگو داشته اند ؛ اما این نشانه ها کار را آسان تر میکرد یعنی پیغمبر یک پشتوانه اختصاصی برای رهبری خود داشت
آیا این نقش یعنی نقش برخورداری از داشتن نشانه های اختصاصی برای قبولاندن رهبری خویشتن به مردم با پیغمبر اکرم پایان پذیرفته است یا نه ؟ در اینجا شیعه ای که معتقد باشد ائمه نیز دارای معجزاتی هستند و نشانه هایی از این قبیل دارند که با کمک آن نشانه ها امامت خود را برای مردم روشن میکنند میگوید این نقش در ائمه نیز ادامه داشته است و کسانی که یا شیعه باشند و برای امام قائل به معجزه نباشند معجزاتی از این قبیل یعنی معجزه ای که بخواهد دلیل امامت او باشد یا شیعه نباشند طبعاً معتقدند که این نقش نیز با پیغمبر اسلام صلوات الله و سلامه علیه پایان پذیرفته است
این است که اجازه دهید این مسائل را کنار بگذاریم بنده نه فقط در اینجا بلکه هیچ وقت به این قبیل سئوالات دوستان و غیر دوستان پاسخی نخواهم داد این مسئله اگر قابل بحث است در میان جمع رفقایی قابل بحث است که از نظر بلوغ علمی و بلوغ فکری بخصوص در مباحث فلسفه متعالیه و حکمت متعالیه از یک سو و مباحث کتاب و سنت از سوی دیگر به حدی رسیده باشند که بتوانند از عهده بحث برآیند رسیدگی به این نوع مسائل پیچیده چه وقت جزو واجبات اولیه و نخستین یک مسلمان بوده که ما حالا خودمان را موظف به طرح آنها بدانیم ؟!
به همین دلیل است که ما الان باید به سراغ آن مسائل روشن و همه کس فهمی برویم که میتواند تکلیف یک انسان مسئول و راه یک انسان متعهد مسئول را روشن بکند و این در قلمرو همین مسائلی بود که عرض شد
یک مسئله دیگر هم در مورد نقش وحی و انبیا در دورانی که بوده اند مطرح است آن مسئله این است که وحی برای انبیا کمک و منبع شناخت و معرفتی بود که از آنها و پیروان و امم آنها در مسائل جاری دستگیری میکرد یعنی وحی برای پیغمبر نه تنها آورنده تعالیم کلی و اساسی بود و نه تنها آورنده شناخت نسبت به نظامات و قوانین و شریعت بود بلکه برای پیغمبر و به وسیله و از طریق پیغمبر برای امت ، گره گشای قسمتی از مشکلات بود
شما این مسئله را در خود قرآن می بینید وحی هایی در مورد مسائل خاص بر پیغمبر آمده است یعنی در مواردی که رهبران دیگر صرفاً باید به کمک تدبیر و اندیشه و این گونه چیزها راه صحیح را بشناسند می بینید به پیغمبر وحی شده است که از این راه برو وحی کار رهبری امت را در مسائل بغرنج آسان میکرده است بنابراین مقداری از نیازهای شناختی مردم در مسائل جاری نیز از طریق وحی تأمین میشده است
در سیره پیغمبر اکرم مکرر می بینید که بر پیغمبر حتی درباره فلان جاسوس بر او وحی شد که این زن جاسوس است بفرست آن نامه مخفی شده در گیسوان او را از لای گیسوانش دربیاورند یا فلان کس عازم کشتن و قتل توست بفرست او را جلوتر نابود کنند و امثال اینها یعنی دستگیری وحی در زمینه مسائل جزیی و مسائل جاری این هم از آن مسائلی است که بوده است
این نقش وحی هم از نظر غیر شیعه پس از پیغمبراسلام پایان یافته است و از نظر شیعه مشابه چنین نقشی برای ائمه نیز وجود دارد
حالا این که در اینجا میگوید خاتمیت می خواهد بگوید انسان ها تاکنون احتیاج داشته اند برای زندگی خودشان از ماورای تعقل و هدایت بشریشان هدایت شوند حالا در این زمان بعد از آمدن تمدن یونان ، تمدن روم ، تمدن اسلام ، قرآن ، انجیل و تورات تربیت مذهبی انسان تا حدی که لازم بود انجام پذیرفته است از این پس آنان براساس این طرز تربیتش قادر است که بدون وحی و بدون نبوت جدیدی خود روی پای خودش به زندگی ادامه بدهد و آن را کامل کند بنابراین دیگر نبوت ختم است ، خودتان راه بیفتید چه میخواهد بگوید ؟ در این عبارت می خواهد کدام یک از این مسائلی را که بنده گفتم بگوید ؟ آیا میخواهد بگوید که با بودن انبیا مردم طوری بودند که در مسائلی که امروز به ناچار باید به کمک اندیشه و تدبیر حل بشود آن روز احیاناً به کمک وحی نیز حل می شد ؟ اگر بخواهد این مطلب را بگوید این که مسئله ای نیست این مطلب مفهومی است و مطلبی نیست که ما بخواهیم آن را علامت انحراف اساسی بگیریم
آیا می خواهد آن نقش دیگر انبیا را ذکر کند و بگوید انبیا رهبرانی بودند که میتوانستند به دلیل داشتن نشانه های ویژه از جانب خدا رهبری شان را ساده تر به مردم بقبولانند و تعالیم شان را در دل مردم جای دهند و امروز انسان ها دیگر دسترسی مستقیم به این نشانه ها ندارند ؟ حتی نشانه جاویدی که از پیغمبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه هست یعنی قرآن کریم فهم نشانه بودنش احتیاج به تدبر و اندیشه دارد یعنی مثل عصای موسی علیه السلام نیست که آن را بیندازد و چشم هایی آن را ببیند و راحت قبول کند معجزه بودن و نشان بودن قرآن احتیاج به چه دارد ؟ به تعقل و اندیشه این نفی سایر معجزات پیغمبر نیست ؛ ولی اگر بحث بر سر این است که معجزه و نشانه اصلی نبوت پیغمبر چه بوده بدون شک همه میدانیم قرآن بوده برای این که روی آن تکیه داشته است
این مسئله که نشانه آیت و معجزه ای که پیغمبر اسلام با خود آورده و به تصدیق خود قرآن نشانه اصلی اش نشانه ای است که به یک مرحله تکاملی از تعقل و اندیشه احتیاج دارد مسئله مبهمی است ؟ نه ؛ مسئله روشنی است اگر بخواهیم بگوییم که بشر باید امروز بعد از رحلت پیغمبر اسلام برای شناسایی راه خدا و نبوت رسول خدا از راه شناخت و قرآن و نشان بودن قرآن وارد بشود و این یک امر به تعقل بیشتر نیاز دارد و این که با پای خود بیشتر راه برود تا به این نتیجه برسد ، آیا حرف زننده ای است یا حرفی است که خودمان هم می زنیم ؟
بنده یک بحثی در سه جلسه دارم در زمینه خاتمیت دوستان میتوانند بعداً نوار آن را بگیرند و گوش کنند این نوار مربوط به چند سال قبل است یک بار هم قبلاً این بحث را در خارج کرده ام در آن بحث به صورت گسترده مطالبی را در این زمینه گفته ام بعداً میتوانید بگیرید و گوش کنید
بنابراین این مسئله چه میخواهد بگوید ؟ میخواهد مورد فوق را بگوید ، یا میخواهد بگوید نه ، اصولاً بشریت به جایی رسیده که باید آورده های وحی را کنار بگذارد و صرفاً با اندیشه خود راه برود ؟ کدامیک ؟
اگر بخواهد این دومی را بگوید اگر بخواهد بگوید بشریت به مرحله ای رسیده است که دیگر نیازی به آورده های انبیا ندارد این کفر است این الحاد است این انحراف از قرآن است و کسی که بخواهد این حرف ها را بزند دیگر چگونه میتواند در تمام طول فعالیت و سخنرانی و نوشتنش این همه روی اسلام و قرآن تکیه کند ؟! چگونه میتواند این همه به گفته های پیشوایان دین بپردازد ؟ این که تضاد عجیبی است !این که مسخره است که از یک سو بگوید ما به جایی رسیده ایم که باید قرآن و حدیث و کتاب و سنت را کنار بگذاریم و از سویی دیگر مجموع نوشته هایش بالاخره روی مربوط کردن هر مطلبی به کتاب و سنت دور بزند ! حالا ایجاد این ارتباط به نحو درستی انجام شده باشد یا به نحو غلط بحث دیگری است ولی این اصلاً با آن کار نمی سازد بنابراین این عبارت باید چگونه فهمیده شود ؟ این جای سئوال است ؟
بنده شخصاً از این عبارت این معنی ارتدادی انحرافی را نه قبلاً فهمیده بودم ونه حالا می فهمم و همچنین مطلب صفحه هفتاد ، عقل جای وحی را می گیرد یعنی در همه شئون ؟ یا نه عقل در آن شئونی جای وحی را میگیرد که پیش از آن وحی در آن کار میکرد و الان دیگر اصلاً نیست که وحی بخواهد در آنها کار بکند ؟ کدام یکی ؟ عرض کردم اگر بخواهد بگوید عقل مطلقاً جای وحی را میگیرد ، مسخره است که چنین گوینده و نویسنده ای این همه بخواهد در نوشته هایش سراغ وحی و آورده های وحی برود و اگر بخواهد خاتمیت را بیان و توجیه کند و بگوید معنی خاتمیت را چطور بفهمید بدون شک فهم معنی خاتمیت هیچ گاه نمیتواند بی ارتباط با تکامل عقلی بشر باشد حتی خود شما دوستان معمولاًاین طور میگویید البته من نمیخواهم بگویم این استدلال معمول شما صحیح است ؛ فقط میخواهم این استدلال متعارف را ذکر کنم استدلال متعارف مگر نه این است که میگوید بشر قبلاً در مراحلی از تکامل فرهنگی و عقلانی بود که باید نظام های تشریعی و آورده های قبلی او را اداره میکرد ولی به جایی رسید که آخرین نظام توانست بیاید و او را برای همیشه کفایت کند مگر شما همین را نمیگویید ؟ خوب ، معنی این سخن همین است که تکامل عقلانی بشر به هر حال در خاتمیت نقشی دارد مهم این است که این عبارت ها را چه جور باید فهمید
نشانه ای که بر این مسئله در مورد تعدد زوجات آورده شده که بی شک وجدان عصر ما از چنین اهانت زشتی چنین است و چنان است اگر خود گوینده و نویسنده این بحث را به مسئله خاتمیت عطف کرده بود ، آن هم با این پیوندی که آورده اند آن گاه اشکال وارد بود ولی او عطف نکرده است این مسئله ای دیگر است که آیا همه قوانین و مقررات اسلامی جاودانی است یا نه ؟این یک بحث است بحث نسخ است بحث نسخ چه ربطی به این مسئله دارد ، بحث نسخ که حالا مطرح نشده از قدیم مطرح بوده رفقا بردارید کتاب های اصول قرن پنجم را بخوانید یک کتاب اصول مفصل داریم که یک وقت می آورم ودر مدرسه برای شما می خوانم مال قرن پنجم است اصول بسیار خوبی است از عامه هم هست در آنجا این بحث مطرح شده است که هل ینسخ الکتاب بالسنه آیا کتاب به سنت نسخ میشود ؟ آیا حدیث میتواند نسخ کننده کتاب باشد ؟ این یعنی چه ؟ شما از این مسئله چه می فهمید ؟ آقایان بفرمایید که از این مسئله چه میفهمید اگر ما گفتیم حدیث میتواند ناسخ کتاب باشد چه معنایی دارد ؟ مگر شما در بحث نسخ با همان تقریری که استاد ارزنده آقای خویی نیز در این زمینه گفته اند هرچند این تقریر قبلاً هم بوده غیر از این می فهمید که نسخ یعنی این که حجت خدا آن چیزی که حجت خداست هر چیزی که حجت است هر کلامی حجت است که اعلام کند که عموم زمانی یک حکم از بین رفته است ؟ مثل سایر عموم افرادی است یعنی نسخ تخصیص زمانی است شبیه تخصیص افرادی شبیه تخصیص ادواری مگر نه این است که کسی که میگوید نسخ کتاب به سنت جایز است میگوید همانطور که تخصیص عام کتاب به سنت صحیح است عموم افرادی تخصیص عموم ازمانی نیز به سنت صحیح است ؟
آیا نسخ با جاودانه بودن اسلام منافات دارد ؟ اگر منافات دارد در آنجانیز باید بگوید منافات دارد این مبحث مربوط به نسخ است این مسئله در حقیقت به بیان موضوع برمیگردد نه بیان زمان
بنده معتقدم اصلاً کلمه تخصیص زمانی هم کلمه خوبی نیست این که میگویم بیانی که ایشان فرمودند به عنوان مستوفاتر بودنش میگویم مستوفاتر از آن بحثی است که خود ما به تفصیل در نسخ داریم و آن این است که اصلاً نسخ و تخصیص و همه اینها به بیان موضوع برمیگردد و نسخ تخصیص ازمانی نیست یعنی چنان نیست که بگوید زمان این حکم تمام شد زیرا حلال محمد حلالی الی یوم القیامه و حرام محمد حرام الی یوم القیامه
اما ببینیم حلال محمد روی چه موضوعی بود عامل زمان گاهی جزء موضوع میشود و گاهی جزء موضوع نمی شود البته نباید گفت زمان باید گفت خصوصیات و شرایط محیطی چون زمان که نقشی ندارد
بنابراین نسخ در حقیقت برمیگردد به بیان دقیق تر موضوع حکم و صفات و شرایطی که در موضوع حکم دخالت داشته و معتبر بوده و صریحاً در لفظ نیامده است مگر کسی میتواند منکر این باشد ؟ اگر کسی بخواهد منکر این باشد نسخ کتاب به کتاب را چه جور معنا میکند ؟!
در این که اجمالاً ما چنین چیزی در میان سنت با سنت داریم بحثی نیست نسخ السنه بالسنه بحثی هم که تحت عنوان نسخ الکتاب بالسنه هست آن هم به اعتبار این است که اگر نسخ الکتاب بالسنه راه بیفتد آن گاه اعرضوها علی کتاب الله میشود عرض حدیث بر کتاب و این که حدیث مخالف کتاب را چگونه میشود شناخت این هم مشکل بزرگش همین است که این مشکل در عام و خاص هم به مقدار زیادی هست من نمیخواهم وارد این بحث أصولی بشوم به هر حال میخواهم به رفقا بگویم که این بحث خودمان است این بحث بحث چندین قرنه است این بحث بحث گسترده ریشه داری است این جزو همان مباحثی است که باید زیاد روی آن کار بشود تا بتوانیم مشکله قانون ثابت و شرایط متحول را با آن حل کنیم ولی نه این حل سرپایی نه این حل های دم دستی نه این حل های سلیقه ای بلکه حل تحقیقی حل مستند حلی که بتواند اذهان علما و دانشمندان منصف جستجوگر را به خود جلب کند و دل ها را قانع کند حلی که با حل های سطحی خیلی فاصله دارد و دست یابی به آن خیلی زحمت دارد ولی باید این کار را بکنیم
اما باز این مسئله مسئله ای نیست که با اصل نبوت یا با ختم نبوت و امثال آن مصادم باشد البته مولف در بیان مصداق و در تعبیر خوب عمل نکرده است این بحث دیگری است و البته مهم است و آن را حالا توضیح خواهیم داد
در مصداق این که آقای دکتر شریعتی در مورد تعدد زوجات خواسته خیلی آسان و سرانگشتی که وجدان زمان ما از آن راحت است و مربوط به شرایط قبیلگی است حاکی از خامی اوست من مکرر گفته ام دکتر شریعتی بیش از آن که اندیشمند باشد شاعر است روی قریحه حرف می زند روی سلیقه حرف میزند و این بزرگترین انحراف و خطای اوست این مسئله را به خود او هم گفته ام و از او خواستم که دیگر این کار را به تفصیل در یک دیدار دو نفری سه ساعته با او مطرح کردم ایشان قول داد و براساس حس ظنی که به من داشت گفت من قبول دارم تو و امثال تو نظارت کنید دخالت کنید نگذارید حرف هایی که به نظرتان نارواست اصلاً از من منتشر شود حتی آنجا قراری گذاشتیم که ایشان از آن به بعد قبل از سخنرانی و نشرش این کار را بکند اما دیگر آن دوران پایان پذیرفت
به هر حال این مسئله ای است که من از همان موقع با آن مخالف بودم نه تنها نسبت به ایشان بلکه نسبت به خودم و نسبت به هر کس دیگر درباره اسلام با رأی سخن گفتن گناهی است بزرگ
والسنه اذاقیست محقق الدین بله این باید کنار برود اما این غیر ازاین است که بگوییم این با اصل مسئله نبوت تصادم دارد آن یک مسئله است و این مسئله ای دیگر بنابراین من در جمع از این مطلب چنین اصطکاکی را نفهمیدم
در این نوشته روی یک مسئله ای نیز تکیه شده که میخواهم آن را گوشزد کنم در این نوشته روی این مسئله تکیه شده که
اساساً باید توجه داشت که اصیل ترین جهت نیاز به وحی که رکن برهان نبوت را تشکیل میدهد این است که عقل با همه تکاملش کافی نیست که راه دقیق سعادت دنیا و آخرت را نشان بدهد
بنده اصلاًدر بحث نبوت این دلیل را نارسا و ضعیف اعلام کردم ما بحث نبوت را به این شکل در قرآن سراغ نداریم گرچه در سنت احیاناً هست اما باید سنت را بررسی کرد و دید استناد این سخن به صاحب سنت تا چه اندازه صحیح است آن هم در مسائل اجتماعی من در مورد نبوت نظر دیگری دارم من با به میان کشاندن این استدلالهای کلامی قابل خدشه موافق نیستم من در مورد نبوت این را میگویم که خوب دقت کنید ! خداوند به ما انسان ها قدرت تفکر وقدرت شناخت از راه حس و تجربه و اندیشه داده است یعنی تجزیه و تحلیل یک مقدار هم معارف فطری داده حالا مطابق همان بحثی که در بحث شناخت داریم
بشر بدون شک در یافتن راه راست و راه مطلوب زندگی باید از این شناخت استفاده بکند شکی در این دارید ؟ باید از شناخت روشنی که از راه تجربه و تحلیل تجربه و اندیشه به دست می آورد استفاده بکند در این شکی نیست همه ما چنین میکنیم خود شما آقایان چرا به مدرسه حقانی آمدید ؟ وحی بود ؟ خیر کلام مطلوبی راهنمای شما بود بدون شک شما فکر خودتان را به کار انداختید پرس و جوها کردید بعد هم تجربه ها کردید و آنجا بوده اید و هستید
بنده نمیگویم که وحی اصلاً لازم است باشد یا نباشد اصلاً این بحث را زائد می دانم این بحث را که آیا وحی لازم است باشد یا نباشد یک بحث کلامی زائد میدانم من میگویم حالا این بشر اگر معرفتی متکی به وحی الهی به دستش آمد آیا پیروی از آن را برخود فرض و لازم می داند یا نه ؟ من همین را میگویم و این کافی است آیا باز هم به اثبات مسئله دیگری احتیاج داریم ؟ یعنی وقتی وحی به دست من آمد دیگر ضرورت پیروی از آن و دنبال کردن آن ضرورت قطعی است برای این که ارزش روشنگری وحی ازنظر قاطعیت از ارزش نهصد و نود و نه در هزار شناخت های دیگری که ما به دست می آوریم بالاتر است اگر آنها چراغی به قوه صد ولت است اینها نورافکن قوی اصلاً خورشید است آیا آدم با شعوری پیدا میشود که برای روشن کردن راهش از چراغ قوه دستی یا صد شمع استفاده کند اما از خورشید استفاده نکند ؟
پس مسئله در وحی اثبات لزوم وحی نیست چون کاری از آن ساخته نیست حالا ما لزوم وحی را اثبات کردیم خوب آخر چه ؟ اگر ما اثبات کردیم که وحی در زندگی بشر لازم است آیا از نبوت عامه بودن نبوت خاصه کاری ساخته است ؟ حالا ضرورت نبوت عامه را اثبات کردیم ولی در نبوت خاصه لنگ ماندیم آیا از آن کاری ساخته است ؟ خوب می پرسیم چه کسی نبی است ؟ نمی دانم ! و معنایش این است که بدون نبوت خاصه از نبوت عامه کاری ساخته نیست هرگز !
و اگر نبوت خاصه اثبات شد ، یعنی فهمیدم که رسول الله صلوات الله و سلامه علیه نبی خداست دیگر چه نیازی به نبوت عامه داریم ؟ وقتی فهمیدم که او نبی است ضرورت پیروی از او برای من روشن است
بنابراین بنده اصلاً در بحث نبوت این برهان را مطرح نمی بینم تا بگوییم که با این بحث ها به این برهان آسیب می رسد ما العصفور فدمه ؟ ! این برهان کلامی اصلاً چه هست که آسیب دیدنش چه باشد ؟ البته چنانکه گفتم احیاناًدر بعضی از روایات به این برهان های کلامی نیز اشاره شد ولی باید روی آن روایات کار بشود این بحث های اعتقادی شوخی بر نمی دارد چرا الان به شما رفقا میگوییم که کارهای نشده زیاد داریم ؟ برای این که باید روی تمام اینها کار بشود و خیلی هم باید کار بشود الان شما دیگر با علم الحدیث آشنا شده اید و به جاهای شیرینش رسیده اید می بینید حدیث چه غوغایی است ؟ ببینید چه کتاب هایی از سندیت می افتد ! رفتار با حدیث شوخی بر نمی دارد اما در قرآن آیا شما در قرآن آیه ای و دلیل بر این که استناد بحث نبوت به این شکل مطرح شود پیدا میکنید ؟ می ماند لئلا یکون للناس علی الله حجه بعدالرسول که بحث دیگری است و ربطی به این بحث ندارد
بنابراین ملاحظه میکنید این که ما اصولاً پای این مطلب و خدشه پذیری اش را در اینجا به میان کشیم ، چندان روا نیست البته ، اگر قرار بشود و اگر قرار باشد که از سخن نویسنده مطلب بی نیازی از وحی مطرح شود نه بی نیازی از وحی جدید بلکه بی نیازی از وحی بی نیازی از وحی یک مسئله است بی نیازی از وحی جدید که تکیه نویسنده روی آن است و به خاتمیت مربوط است بحث دیگری است البته جای این صحبت ها بود
حالا من یک نتیجه گیری اینجا بکنم این هم که باز ایشان نوشته اند که بشر امروز نتوانسته به صلح و سازش برسد این را که خود نویسنده هم در همان کتاب میگوید ! میگوید شناخت یک مسئله است و کاربرد شناخت مسئله دیگری است و میگوید انبیا در نقش شناخت فعلاً مطرح اند نه در نقش کاربرد شناخت مگر ما مسلمان ها که از وحی قرآنی برخوردار هستیم چه پخی در این دنیا خورده ایم که حالا بگوییم دیگران چه غلطی کرده اند ؟ ما چه کرده ایم آقا ؟ جنگهای ما از بین رفته ؟ ما الان داریم توی سر هم می زنیم و این جنگها را راه می اندازیم یهودی آنجا نشسته همه ما را می بلعد آن وقت بگوییم ما با قرآن هدایت یافتیم ؟ اگر منظور از هدایت این است که به صلح و صفا رسیده ایم اگر هم منظور شناخت است ، پس وقت شناخت است هیچ وقت بودن فساد نمی تواند دلیل بر نفی شناخت باشد پس نباید این استدلال در آنجا به صورت طنز آمده باشد
بنابراین من این نقد را با جمیع جوانبش بر این بخش از نوشته ها وارد نیافتم نتیجه گیری کنیم نتیجه گیری این که من مکرر به جانب آقای مصباح هم گفته ام گفته ام برادر عزیز چرا این بحث هایی که احتیاج به رسیدگی بیشتر دارد باید این طور مطرح شود ؟ شما اگر محبت و عنایت کنید بگویید مبادا کسی از این نوشته این معنی غلط را بفهمد خیلی راحت از شما قبول میکنند جنجالی هم به وجود نمی آید هدایت هم کرده اید کارتان را هم انجام داده اید بگویید آقا در این نوشته این عبارت هست ممکن است یا نه ، اصلاً واقع است نه ممکن است عده ای از این نوشته این برداشت غلط را کرده اند که بشر امروز به آورده های وحی نیازی ندارد و این برداشت غلط است خوب اینطور بگویید مگر اشکالی پیدا میکند ؟ آیا چنین تعبیری نمیتواند مردم را هدایت کند ؟ نمیتواند مردم را از اشتباه دربیاورد ؟ آیا این گونه مسئله را بیان کردن ، کمتر تعصبات را تحریک نمیکند ؟
بحث من در اینجا بحث آقای مصباح نیست بحث من در اینجا با شما طلاب مدرسه است به ایشان هم در این دیدار ده پانزده روز قبل عرض کردم گفتم آقا بحث بحث روش تربیتی مدرسه است چون ما با ایشان دوستی هستیم که با هم صریح حرف می زنیم همین حالا هم همین طور است همین حالا هم که دارم حرف می زنم حرفی است که دوست با دوست می زند
میگویم شما طلاب مدرسه نمیتوانید با این اسلوب بار بیایید وگرنه لااقل بنده نمیتوانم در چنین مدرسه ای ذره ای در کارها سهیم باشم مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج پرخاشگر بی جا ، متعصب تربیت کند که نتوانند با همه دو کلمه حرف بزنند چه ارزشی دارد ؟ در این صورت چه خدمتی به اسلام و به حق کرده اند ؟ به چه انگیزه ای ؟
مکرر به شما دوستان عرض شده ، جناب آقای قدوسی ده بار یا بیش از ده بار به شما گفته اند ما از آنها نیستیم که ذره ای از دنیای مان در گرو مدرسه حقانی باشد تا به خاطر دنیا بیاییم سراغ کار بنده به خاطر مدرسه مریض میشوم این چه دنیایی است ؟!جناب آقای قدوسی نیز همینطور جناب آقای جنتی هم همینطور ، جناب آقای مصباح هم همین طور ما که به منظور دنیا آنجا نیستیم خود آقای مصباح چقدر زحمت برای شما کشیدند و چقدر زحمت برای تدریس شما و برای کارهای شما کشیدند ؟
همین پارسال پیرارسال بود که مدتی ناراحت بودند پس مسئله دنیا نیست مسئله مسئله این است که ما احساس خدمت بکنیم من می گویم شرط اول خدمت در مدرسه این است که انسان منصف اسلام انصاف آور ، تشیع انصاف آور در مدرسه پا بگیرد برخوردها باید منصفانه ، منطقی ، آرام ، متین ، روشنگر ، امکان فکر گسترده دادن باشد تحجر ، تعصب ، جمود ، مطالب را زود در چارچوب های محدود آوردن و تاختن هرگز نمیتواند آهنگ تربیت مدرسه باشد اگر هست بنده از این مدرسه نیستم اگر چنین چیزی در مدرسه هست رفقای ما اعلام بفرمایند که مدرسه حقانی رسالتش این است مطمئن باشید آخرین دیدارمان با شما دوستان به عنوان مدرسه خواهد بود مگر در دیدارهای دیگر ما می خواهیم انسان جستجوگر باربیاوریم ؛ که در پی شناخت حق است شما آقایان چگونه معارف فعلی خودتان را برای شناخت حق در تمام جزئیاتش آن قدر بالغ میدانید که این قدر به هم پرخاش میکنید ؟! شنیده ام شما رفقا به هم پرخاش میکنید اصلاً ولنگاری میکنید کی ولنگاری راه به راه آوردن انسان ها به حق است که شما از حربه ولنگاری استفاده میکنید ؟
ملاحظه میکنید من نمیگویم این مطلب را چون خودم گفته ام درست است چنین چیزی نمیگویم ولی این مطلب در این حدودی هم که من گفتم قابل طرح است چرا باید مسئله ای که لااقل میان من و جناب آقای مصباح به صورت دو برداشت قابل طرح است به این شکل درآید ؟ سخن من این است همین طور متقابلاً من نیز نباید این کار را بکنم نمیگویم که فقط آقای مصباح نباید این کار را بکنند ، من هم نباید این کار را بکنم جناب آقای قدوسی هم نباید چنین بکنند کس دیگری هم نباید چنین بکنند مدرسه جای برخورد سالم آراء و افکار است و از هر آهنگ و شیوه ای که بخواهد به سلامت برخورد آراء و افکار است و از هر آهنگ و شیوه ای که بخواهد به سلامت برخورد آراء و افکار لطمه بزند به شدت جلوگیری میشود خوب دقت کنید این اشعار ماست مدرسه جای برخورد سالم آراء و افکار است
مگر همین شما دوستان نبودید که من در اولین یا دومین دیدار به شما انتقاد کردم و گفتم چرا در برابر انتقاد منطقی جناب آقای مصباح از کارهای دکتر شریعتی حساسیت بی جا نشان میدهید ؟ مگر یادتان رفته ؟ اگر اشتباه نکنم در منزل آقای راوندی بود این مسئله طرفینی است میدانید این شعار امروز من نیست که فکر کنید من حالا آن را میگویم این شعار تمام دوران عمر من است عمر من با این شعار سپری شده است از وقتی که فهمیدم این شیوه های جنجالی جدالی طلبگی به جای این که هادی باشد مفصل است به توفیق الهی رها کردم چون بنده از بحاث ترین و فریاد کش ترین طلاب قم بودم در مدرسه فیضیه در بحث کفایه وقتی با آقای آقاموسی شبیری با رفقا جلوی کتابخانه می نشستیم و بحث می کردیم ، فریاد بنده در تمام مدرسه می پیچید حماقت ! حماقت ! که چی ؟ ما میخواهیم حرف همدیگر را بفهمیم پس چرا داد سر هم بزنیم ؟ توفیق الهی در یک مرحله شامل حال من شد که بتوانم این شیوه را رها کنم ما باید آرام حرفمان را بزنیم به حرف همدیگر گوش بدهیم نه این که هنوز حرف من تمام نشده بگوییم حرفت را فهمیدیم جوابت را گوش کن ! یا اگر کسی حرف زد او را ملامت کنیم که چرا حرف می زنی تو هم جزو آدم ها بودی که حرف می زنی ؟! هر کسی حق دارد حرف بزند هر انسانی آقایان ! بنا را بر این بگذاریم که به سخن یکدیگر به اندیشه یکدیگر به عقیده یکدیگر احترام بگذاریم
من متقابلاً به هر دو گروهمان به صورت دو کلاس و به هر دو گروهمان به صورت صاحبان دو نظر انتقاد دارم نمیگویم همه شما را مقصر میدانم منظورم هر دو گروه است تک تک افراد را نمیگویم ممکن است در میان افراد این دو گروه کسانی باشند که واقعاً شیوه و کارشان بحثشان و گفتگوشان سالم و اسلامی باشد من به صورت گروه میگویم چون مطالبی که شنیده ام و برخوردهایی را که دیده ام نشان دهنده این بوده که آنچه هست خیلی از آن سطحی که ما فکر میکردیم شما به آن رسیده اید یا به آن نزدیک میشوید خیلی پایین تر است آنچه من در این مورد میگویم این است که نه من روی این موضوعی که الان گفتم این قدر تکیه دارم که مدعی شوم این مطلب و این عبارت و این نویسنده جز این نمی خواهد بگوید و نه جناب آقای مصباح را به استناد آنچه اینجا بیان فرموده اند چنین می دانم که بر این امر تکیه داشته باشند چون فرض این است که ایشان فرمودند که شما به استناد این میتوانید بفهمید نویسنده منحرف است اگر دلیل دیگری وجود داشت همراهش اضافه میکردند ما نه تنها خودمان راه نخواهیم یافت بلکه به خودی خود راهبر دیگران هم نخواهیم بود ره نیافته کی رهبر و راهبر بود ؟ من دوست دارم شما رفقا از یکدیگر انتقاد کنید اما انتقاد سازنده انتقاد نزدیک کننده نه دور کننده دوست دارم المومن مرات المومن باشید من واقعاًامروز از آقای ترابی لذت بردم آیا من کدر بودم ؟ پرخاش کردم ، آقای ترابی عزیز تو هم باید مرآت من باشی اگر من مومن باشم اما نقد سازنده نقد تعیین کننده نقد جماعت آفرین نه نقد جماعت پراکنده ، کجاییم ؟ در کجاییم ؟ چه میخواهیم بکنیم؟
چنین پیداست که امروز من به این که مسئله دیگری را طرح کنم نمی رسم و اما گفتم که برداشت خودم را درباره مرحوم دکتر شریعتی بیان کنم به دکتر شریعتی به سه دید ممکن است نگاه شود
1-محقق جامع الشرایط و واجد حد نصاب همه شرایط لازم برای یک اسلام شناس محقق و صاحب نظر مجتهد که صلاحیت های علمی موثر را آنچنان که در حوزه ها معمول است به دست آورده و علاوه بر آن صلاحیت ها صلاحیت های لازم دیگر را نیز که محققان حوزه های فعلی معمولاً در حد نصاب از آن برخوردار نیستند کسب کرده و بر آنها افزوده و در نتیجه به نوآوری های محققانه ای توفیق یافته که از اسلام شناختی نو و زنده و پاسخ گو به نیازهای عصر در عین حال تحقیق و مستند به دست آورد
این یک نوع دیدن مرحوم دکتر شریعتی است بنده چنین دیدی را به نسبت به ایشان ندارم و نه تنها ندارم بلکه با آشنایی قابل ملاحظه ای که با خودش و کارهایش دارم این دید را بسیار مبالغه آمیز و نابجا میدانم و رد میکنم
2-نویسنده ای است مغرض و فاسد فاسد العقیده و فاسد العمل و مفسد که می خواسته اسلام و تشیع را لجن مال کند من چنین دیدی را نسبت به مرحوم دکتر شریعتی ندارم با آشنایی هایی که از احوال او دارم چه در معاشرت ها و چه دیدارها و چه از کسانی که خیلی زیاد از جوانی تا حالا با او معاشر نزدیک بودند و از نظر گزارش هایی که می دهند مورد اعتماد من هستند و چه از نظر بررسی آن مقدار از کتاب ها و نوشته هایش که خوانده ام و آن مقدار گفتگوهای حضوری که با او داشتم او را چنین نیافتم و نمی یابم
3-الفکاوشگر و جستجوگری بی آرام که اسلام را در حد کتاب هایی که در دهه های اخیر درباره زمینه های گوناگون اسلام و شیعی نوشته شده و سخنرانی هایی که در این زمینه ایراد شده می شناخته است ببا سئوالات و نیازهای نسل جوان بخصوص جوان تحصیلکرده زمان خود آشنایی فراوان داشته است جپاسخ بسیاری از این سئوالها و نیازها را در آنچه در کتاب ها و سخنرانی ها خوانده و شنیده نیافته است دبه علوم اجتماعی معاصر برای یافتن پاسخ به این سئوال ها و نیازها رو آورده هپاسخ این سئوال ها و نیازها را در آنها هم نیافته و با پیوند ریشه داری که در دل و احساسش با اسلام و چهره برجسته اسلامی ، بخصوص پیامبران و ائمه سلام الله علیهم اجمعین و قهرمانانی که شیعه نخستین را تشکیل می دادند داشته بار دیگر به بازشناسی اسلام پرداخته است زآنچه را یافته نوشته گفته و عرضه کرده تابا خود به گور نبرد بی آن که راه نقد حتی نقد اساسی آنها را بسته و کار بازشناسی اسلام را تمام شده بداند
بنده دکتر شریعتی را در این چهره می بینم و اضافه میکنم که در این بازشناسی خامی های فراوان دارد و کار تحقیقی مستندش از کار قریحه ای و ذوقی اش بسیار کمتر است من می دانم که او در این برداشت های سلیقه ای و ذوقی که می تواند با خطاها و اشتباهات و انحرافات همراه باشد ضررها هم زده و یا می زند اما در کنار این ضررزدنها سودها و جاذبه هایی برای عده زیادی ازافراد دختر و پسر جوان به سوی اسلام و تشیع داشته و دارد آیا از این ضرر و سود کدام بیشتر است ؟ نمی دانم این مسئله به آمارگیری احتیاج دارد در دایره آگاهی من کسانی که به وسیله کتابها و سخنرانیهای شریعتی با اسلام آشناتر شده اند و به اسلام رو آورده اند فراوانند اما کسانی که منحرف شده باشند و انحرافشان مستند به این نوشته ها باشد در دایره شناسایی من چندان نیست ولی این شناسایی من است ممکن است شناسایی آقای مصباح عکس این باشد ممکن است شناسایی دوستان دیگر عکس این باشد این یک جمع بندی وسیع تر است و نمی تواند در دایره شناسایی یک فرد مطرح شود
خوب موضع من در برابر دکتر شریعتی و کارهای او موضع بهره برداری صحیح است نه لگدکوب کردن نه لجن مال کردن و نه ستایش کردن و بالابردن بلکه حسن استفاده از سرمایه ای در خدمت هدفی با روشنگری بدون کمترین محافظه کاری برای تمام نقطه های ضعف او که من در این زمینه تاکنون محافظه کاری نکرده ام و آن را روا نمی دارم هر نقطه ضعفی در هرنوشته ای از دکتر مطرح شده و دوستان نشان داده اند در جایی که سخن خوبی بوده گفته ام خوب است و در جایی که حرف بدی بوده گفته ام خطا است غلط است خام است و مکرر گفته ام و به خود ایشان هم گفتم که دکتر اصولاً روشت خطاست روشت نقص دارد روشت را کامل کن ولی موضعم این موضع است که باید از مجموعه کار او بهره برداری کرد چون انصافاً در نوشته های دکتر تنبهات جالب ، زیبا ، خوب و موثر فراوان است در کنا خطاهای بسیار و هیچ ضرورت و دلیلی در یک موضع گیری حاد به جای یک موضع گیری نقاد نمی بینم
من با صراحت به جناب آقای مصباح اعلام کردم جناب آقای مصباح ! اجمالاً به شما بگویم من در برابر دکتر شریعتی نقد سالم خواهم داشت چنانکه داشته ام و بعد از این هم خواهم داشت نیز نقد سازنده برای دیگران و اگر خود او می بود تا حدودی که به او دسترسی داشتم نقد سازنده برای خود او
این سازنده که میگویم مبادا رفقا از آن تفرعن علمی و محقق منشانه را استنباط کنید که من از آن بیزارم هرگز! این کلمه را هرگز به صورت برتری جویی نمی گویم یک مسلمانی هستم در حدودی مطالعاتی دارم در کار یک فرد دیگر نقص ها می بینم نقادی سازنده میکنم نه این که بنده رهبر اوهستم و او باید پیرو بنده باشد هرگز! من هرگز با هیچ کس با احدی چنین رابطه ای را در طول عمرم نخواستم داشته باشم ازاین رو منظور من نقد سازنده برای دیگران و استفاده کننده از آنچه او آورده و میتواند مورد بهره برداری قرار گیرد است و اگر خودتان را به اندازه کافی صاحب نظر در مسائل مطرح شده در کتاب های دکتر شریعتی نمی دانید به آقایان هشدار میدهم نه فقط کتاب های او بلکه همه کتاب ها ، کتاب های بسیاری از نویسندگان دیگر هم همین طور است که باید در نقل مطالب آنها برای دیگران خوددار باشید شما حق ندارید همه مطالب دکتر شریعتی را برای همه مردم نقل کنید و خوراک فکری جوان های ما قرار بدهید چنین حقی ندارید چون خطا خیلی زیاد است شما حق ندارید
شما چنان که گفتم نه فقط در مورد کتاب های اول ، بلکه در همه موارد فقط حق دارید حامل محکمات دین برای مردم باشید مبادا چیزهایی که ذره ای بوی متشابهات می دهد از هر کسی که باشد برای مردم نقل کنید !
مطلبی را که می دانید جای درنگ است بپرسید و اگر برای بنده و دوستان عزیز دیگری که در قم در دسترس شما هستند صلاحیتی قائلید که میشود با آنها مشورت کرد با کمال میل آماده ام مشورت کنید بپرسید که مثلاً فلان مطلب در فلان کتاب هست نظرت چیست ؟ بنده هم قول نمی دهم که درباره همه مسائل کتاب ها حضور ذهن داشته باشم و نظر خاصی بدهم ممکن است در پاسخ شما بگویم بنده هم مثل شما نمی دانم و باید بیشتر مطالعه کنم امیدوارم این نمی دانم را از من مکرر شنیده باشید این هم موضع کلی من درباره مرحوم دکتر شریعتی و کارهای او و آثار او
اما درباره صفات شخصی افراد و این که چه کار میکرده چه کار نمی کرده مبالات دینی اش چه بوده چه نبوده این حرف ها را کنار بگذارید !
من قبول دارم که سخنان دینی مشمول قاعده انظر الی ما قال ، و لا تنظر الی من قال نیست خوددکتر هم ظاهراً این را قبول دارد – اما مسائل خصوصی را که اطلاع از آنها به راستی دشوار است در داوری های فکری پیش کشیدن کار غلطی است البته یک وقتی انسان واقعاً می خواهد بفهمد این آقایی که ما قال او چنین است از نظر من قال چگونه آدمی است او باید به دنبال شناخت برود اما نباید به شایعات به گفته ها به این حرف ها ترتیب اثر بدهد زیرا خطرناک است این همان است که اسلام آن را نهی کرده این همان است که قرآن و سنت نهی کرده اند
بنابراین درباره دکتر از نظر رفتار خصوصی هیچ نظری ندارم نه مثبت نه منفی هیچ کدام آنچه عرض کردم درباره مجموعه آثار و افکار و اندیشه اوست دکتر نه تنها در زمینه های مربوط به اسلام خامی ها داشت بلکه در زمینه های مربوط به اقتصاد جهانی هم خیلی راحت خیال می کرد که فلان مسئله اقتصادی دیگرتمام شده است حتی در آخرین گفتگویی که در حدود ده ، یازده ماه پیش داشتیم همین را می گفت
دونقددیگر هم بر دکتر بود که نقد بر همان شاعریت و روح حساس اوست یکی پرخاشگری های نابجا و یا بیش از حد به چهره ها در گفته ها ونوشته هایش و دیگری ستایشگری مفرط انسان در بعضی از نوشته های او می بیند اباذری که او توصیف میکند انگار یک قدم از محمدص بالاتر است این همانی است که اول عرض کردم که دکتر به نظر من بیش از آن که اندیشمند باشد شاعر بود شاعری بود که احساس ظریف و لطیف و وسیع و متلاطم با قریحه ای سرشار و ذکاوتی فراوان داشت در همان شبی که گفتم ایشان وقتی خواست بگوید ما همه خصلت های این جهان را در یکی داریم آنچه خوبان همه دارند رفت سراغ علی علیه السلام در حالی که یک مسلمان باید به سراغ پیغمبر برود پیغمبری که علی آنقدر در برابرش تواضع میکرد گفت بله ، همه این کمالاتی را که دیگران در فلان کس و فلان کس دارند ما در علی داریم اسلامی که قهرمانش بخواهد فقط علی باشد خیلی ناقص است رهبر اول اسلام پیغمبر اکرم است نمونه عالی واسوه حسنه اش اوست صلوات الله و سلامه علیه علی را هم ما با معیارهای پیغمبر می شناسیم ابوذر را با معیارهای هر دو ارزشیابی میکنیم سلمان را همچنین عمار را همچنین بنابراین این دو نقیصه دردکتر بود پرخاشگری های بسیار نابجا یا اگر هم به جا بود بیش از حد بود و ستایشگری های نابجا ، یا اگر هم بجا بود بیش از حد بود
یادم می آید در یک دیدار دیگری که بعد از آمدن از زندان بود همین را به او گفتم گفتم دکتر چرا در کتاب کویر نوشته ای معبودهای من ؟ معبودهای من یعنی چه ؟ البته خودش یک بحث و نظر دیگری داشت و می گفت من با یک دید دیگری این را نوشتم گفتم آقا این دید دیگر که در این عبارات منعکس نمیشود
این مجموعه توضیحاتی بود که من درباره دکتر و کار و آثار اوداشتم و هیچ گاه نباید به مسائل شخصی او ذره ای ارتباط داشته باشد
والحمدالله و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
منبع : تبیان