سرچشمه را نمیتوان آلود!
حسن یوسفی اشکوری
hyeshkevari@yahoo.com
مقدمه
اخیراً خبر رسید که دوست عزیز دور از وطن و مقیم در کالیفرنیا، آقای اکبر گنجی بار دیگر سراغی از دکتر علی شریعتی گرفته و طی مقالهای مفصل برخی از افکار و آرای او را مورد نقد قرار داده است. دیروز دوستی نسخهای از آن را برایم فرستاد. هیچ علاقهای به خواندن آن نوشته نداشتم چرا که سالهاست که هم با نوع تفکر و ایدئولوژی دوستم گنجی آشنا هستم و هم روش ژورنالیستی و بولتن نویسی ایشان را میدانم و هم به طور خاص از رویکرد وی نسبت به شریعتی و میزان اطلاعات و آگاهی ایشان از افکار و آموزههای شریعتی آگاهم. از مطالبی که جسته گریخته از محتوای مقالهی ایشان میشنیدم دانستم که نوشتهی جدیدشان کم و بیش همان مطالبی است که سال گذشته در اروپا با تأکید ویژه بر نفی شریعتی گفته بود و در یک سخنرانی ایشان در پاریس نیز شخصاً از وی شنیده بودم.
گرچه نیازی به پاسخگویی به این گونه سخنان نیست چرا که از فرط تکرار به ابتذال کشیده شده و پرداختن به آن، آن هم در شرایط استبدادزدهی کنونی وطن بلادیده و اسارت شمار زیادی از دانشجویان و فعالان کارگری در زندان، وقت تلف کردن و یا دامن زدن به یک کار بیهوده است اما نمیدانم چرا نمیتوانم در برابر این مقاله و مدعیات شگفتانگیز و ظالمانهی آقای گنجی در حق بزرگی چون شریعتی سکوت پیشه کنم و هیچ نگویم، شاید بدان علت باشد که مشکلی که توضیح خواهم داد به من نیز مربوط شده است. شاید به این دلیل هم باشد که نگرانم افراد بیاطلاعی که مقالهی مفصل مورد بحث را میخوانند و ارجاعات ایشان را دربارهی شریعتی و مارکس و لنین و… میبینند، باورکنند نویسنده راست میگوید و تصویر دروغین و هولناک شریعتی را با سیمای انسانی و آزادیخواه او جابجا کنند. به هر حال در این مقال کوتاه به چند نکته اشاره میکنم تا خوانندگان مقاله را فایدتی بخشد و حداقل در داوریشان مددکار باشد و هم احتمالاً بر اطلاعات دوست همبندم در اوین بیفزاید.
اما پیش از ورود به سخن اصلی ارتباطم را با مقالهی آقای گنجی بیان کنم. ایشان در مقدمهی مقاله “یوتوپیای لنینیستی شریعتی” آورده است: “شیفتگان شریعتی مدعیاند که انتقاد از وی آزاد و پسندیده است، اما وقتی با احترام کامل از اندیشههای شریعتی انتقاد میشود، انتقادکننده را «دروغگو»، «بهتان زننده»، «آمریکایی» و امثال آن مینامند و مدعی میشوند: کسانی که در خانه زن خود را کتک میزنند و در ادارهی خانوادهی خودشان رفتاری دموکرات ندارند، شریعتی را به ضدیت با دموکراسی متهم میکنند.”
در مورد اتهام آمریکایی بنده بیتقصیرم و هر کس که گفته است بیربط است و بهویژه دربارهی گنجی بیربطتر است. در مورد اتهام کتک زدن، که سخن دکتر پوران شریعترضوی، همسر شریعتی است، نمیدانم چرا آقای گنجی خود را مخاطب آن دانسته است. بسیار بعید است که در لحظهی ادای این جمله آقای گنجی در ذهن خانم شریعت رضوی بوده باشد چرا که آقای گنجی فعلاً از جامعه فکری و سیاسی ایران غایب است و ثانیاً گنجی اولین و آخرین کسی نیست که شریعتی را مخالف دموکراسی دانسته است، اگر چه به شرحی که خواهم گفت ایشان دراین اتهامزنی گوی سبقت را از همه ربوده است و ثالثاً در حدی که اطلاع دارم به آقای گنجی اطمینان میدهم که منظور ایشان نبوده است.
با این همه چنین رویکردی در حیطهی نظر و مواجهه با نقد منتقدان کار بایستهای نیست و کاملاً از این نظر با ایشان موافقم اما در مورد اتهام «دروغگو بودن» و «بهتان زدن» به احتمال زیاد منظورشان من بودهام.
داستانش را میگویم. سال گذشته چندی پس از سخنرانی آقای گنجی در پاریس، در لندن ایشان را ملاقات کردم و به بخشی از سخنانش درباره شریعتی اعتراض کردم و گفتم که شما نسبتهایی به شریعتی دادید که دروغ و بهتان است. ایشان نیز البته نپذیرفت و ادعا کرد که عین حقیقت را گفته است. پس از بازگشت از لندن، در پاریس هم بار دیگر کتاب «امت و امامت» را خواندم و هم نوار سخنرانی را گرفتم و گوش کردم و پس از آن، اندک تردیدم نیز برطرف شد و به نسبتی که به آقای گنجی داده بودم یقین پیدا کردم. اینک محض اطلاع ایشان و شما مخاطبان عین جملات آقای گنجی را بی کم وکاست که از نوار برگرفته شده و در اختیار است، نقل میکنم تا خود داوری کنید: “… شریعتی در یک پرسش و پاسخ (دارند بحث میکنند، سخنرانی نیست) وقتی میپرسند نهضت شما چیست [ میگوید ] تمام مبارزه من علیه دموکراسی است. ما یک انقلاب میخواهیم که از بالا همه را کنترل بکنیم. در امت و امامت هم به صراحت میگوید ما میخواهیم یک جامعهای درست بکنیم که در این جامعه یک سری روشنفکر، ایدئولوگ و انقلابی بر آنجا حاکم باشند و همه را تا ابد مغز شوییبکنیم…”
در این سخنان کوتاه، که البته معلوم نیست آن پرسش و پاسخ کجا بوده و اکنون سند آن کجاست و آقای گنجی باید نشان دهد، چهار دروغ و بهتان آشکار ردیف شده است :
۱. تمام مبارزه من علیه دموکراسی است.
نه تنها مبارزه شریعتی علیه دموکراسی نبوده بلکه به شهادت زندگی و آثارش بخشی از تلاش و مبارزه او برای تحقق آزادی و دموکراسی واقعی (با تصوری که خود او از دموکراسی واقعی داشت) بوده است و گنجی در همین مقاله نیز این سخن گزاف را تکرار کرده و میگوید : “او سالهای عمرش را صرف «محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری متعهد ایدئولوژیک» کرده است”. وانگهی، مگر در رژیم پهلوی دوم دموکراسی وجود داشت که شریعتی علیه آن مبارزه کند؟
۲. ما یک انقلابی میخواهیم…
شریعتی در پی انقلاب سیاسی نبوده است یعنی در پروژهی او تغییر رژیم جایی نداشته هرچند که برای او به عنوان یک فعال سیاسی و مخالف رژیم پهلوی فروپاشی استبداد مطلوب بوده و آن را همواره آرزو میکرده است.
۳. میخواهیم همه را از بالا کنترل کنیم.
در نظام ایدهآل (= یوتوپیا) شریعتی یعنی جامعه و نظام مبتنی بر عرفان، آزادی و برابری کنترل از بالا — به وسیلهی حکومت و یا هر کس و نهاد دیگر — منتفی و حتی جنایت است. اگر صحبت از کنترل و هدایت در جایی شده، صرفاً مربوط به مرحلهی گذار انقلابها یعنی دوران دموکراسی متعهد است و به گمان شریعتی در تمام انقلابها گریزناپذیر است.
۴. جامعهای درست بکنیم که این جامعه یک سری روشنفکر “ایدئولوگ انقلابی” بر آنجا حاکم باشند.
اولاً، در تفکر شریعتی جامعه و حتی نظام را مردم (= ناس) درست میکنند نه روشنفکران و ایدئولوگها و ثانیاً در همان «امت و امامت» گفته شده است که روشنفکران با حفظ هویت روشنفکری نباید لیدر یک حزب باشند تا چه رسد به حکومتگری.
چرا میگویم این نسبتها جعل و بهتان است؟ به شهادت همان مجموعه آثار شریعتی که آقای گنجی پیوسته به آنها ارجاع داده است، با قاطعیت این را میگویم و در ادامهی این نوشته برخی مستندات این مدعا را میآورم. از آنجا که بحث اصلی مقالهی آقای گنجی مسألهی دموکراسیخواهی و یا عدم دموکراسیخواهی شریعتی است، به دلیل ضیق مجال، در این گفتار عمدتاً به مدعیات آقای گنجی در مورد دموکراسی و مطالب مربوط به آن میپردازم و موضوعات دیگر مطرح در کیفرخواست طویل گنجی را فعلاً رها میکنم.
روش وقواعد نقد
در آغاز بگویم که برای بررسی همهجانبه وبیطرفانهی آثار یک متفکر، بهویژه متفکری که آثار مکتوب بسیار دارد و افکار و آرای او نیز متنوع و متکثر است و بهویژه از زبان و ادبیات خاص و شاعرانهای نیز بهره میگیرد، اعمال شیوههای زیر الزامی است:
۱. درک و تشخیص درست پروژه او و لحاظ کردن آن در تحلیلها و داوریها.
۲. خوانش و رویکرد همدلانه با متن (چنانکه شلایر ماخر به درستی به آن تکیه میکند).
۳. تشخیص محکمات و متشابهات در پروژه و اندیشه و آثار و تفسیر متشابهات در پرتو محکمات.
۴. رعایت قواعدی چون عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین و… برای فهم همه جانبه متن و تفسیر و یا حل تعارضات احتمالی آرای متفکر مورد تحقیق.
آقای گنجی در مقالهی خود یا این موارد ضروری را رعایت نکرده و یا در تشخیص پروژه و محکمات و متشابهات آثار و افکار شریعتی دچار لغزش فاحش شده و در نهایت در معرفی بینش و روش و منش شریعتی و تحلیل انقلاب پنجاه و هفت و پیامدهای آن به ورطهی خطاهای بزرگ سقوط کرده و سرانجام یک شریعتی کاملاً مجعول به خوانندگانش ارائه کرده است. یعنی ایشان نه در طرح پروژه شریعتی درست سخن گفته و نه کمترین همدلی با متن از خود نشان داده و نه اصل بنیادین محکم و متشابه و ارجاع متشابهات به محکمات و ارجاع خاصها و قیدها و مجملها به عامها و مطلقها و مبینها را لحاظ کرده است و حتی با طرح وارونهی این قواعد و با کنار هم نهادن برخی نقل قولهای تقطیع شده و افزودن مقدمات و نتایج دلبخواهی و غالباً غلط و تحریف شده به جمعبندی کاملاً نادرست، که به بهتانهای بزرگ تبدیل میشوند، میرسد. در این جمعبندی وارونه شریعتی، انقلابی تمام عیار، دستآموز مارکس و لنین و استالین و مائو، دشمن آزادی و دموکراسی و لیبرالیسم، معتقد به سرکوبی مخالفان آزادیخواه و شستشوی مغزی مردم برای همیشه، مخالف مطلق غرب و تمدن جدید و مدرنیته، معتقد به استفادهی ابزاری از مردم بیسواد، مدافع سرسختتر از استالین در سرکوبی دگراندیشان و افراطیتر از مائو در فاجعهی انقلاب فرهنگی چین، مانیفستنویس حکومت دینی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و… معرفی میشود که به هر حال به زعم گنجی شریعتی تمام عمر خود را بر ضد آزادی و دموکراسی به سرآورده است. اگر آقای گنجی روش علمی تحقیق و اعتدال و انصاف و ادب نقد را رعایت میکرد، قطعاً به چنین داوری هولناکی نمیرسید.
پروژهی شریعتی
آقای گنجی با بیپروایی تمام در پاسخ پرسش “پروژهی شریعتی چه بود”، مینویسد: “شریعتی خود به صراحت اعلام میکند که برخلاف «روح حاکم بر روشنفکران و آزادیخواهان» و برخلاف «تقدس شورانگیز دموکراسی» او «سالهای عمرش را صرف» محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری ایدئولوژیک کرده است”. اما آیا پروژهی شریعتی مبارزه علیه دموکراسی بوده است؟ چرا گنجی به گفتههای شریعتی در مجموعه آثار سی و شش جلدیاش مراجعه نکرده تا از زبان خود او بشنود که هدف و پروژه او چه بوده است؟ و اگر رجوع کرده و دیده اما نادیده گرفته است، به آن جز عناد و غرضورزی چه میتوان گفت؟ اگر ایشان به کتابهای دیگر رجوع نکرده حداقل نمیتوان تردید کرد که همان کتاب مورد علاقه و استناد ایشان یعنی «امت و امامت» را که خوانده است، مگر در مقدمهی همان کتاب به تفصیل دربارهی اصلاح دینی سخن گفته نشده و در همان جا تصریح نشده است که متفکران مسلمان باید پیش از هر چیز به اصلاح دینی همت کنند؟ در اینجا محض اطلاع گنجی صرفاً به عنوان نمونه یک پاراگراف از سخن شریعتی را از همان کتاب (مجموعه آثار ۲۶، صفحه ۴۷۰) نقل میکنم: “شعار فکری و اعتقادی همهی نویسندگان ومتفکران ما، بالاخص در نسل کنونی، که این نیاز بیشتر در آن احساس میشود، این است که باید به اصلاح فکر مذهبی خود بپردازیم: یعنی شناخت دقیق و علمی اسلام و نیز شناختن دقیق و علمی تشیع.” لابد ایشان اصطلاح معروف «پروتستانتیسم اسلامی» شریعتی را شنیده است و پروژهی کلان شریعتی همین نوزایی فرهنگی بوده است و بس. شریعتی در مجموعه آثار ۲۷ (بازیابی هویت ایرانی – اسلامی)، ۲۰ (چه باید کرد ؟) و ۴ (بازگشت به خویش) به تفصیل از پروژهی خود یاد کرده است. در کجای گفتههای شریعتی به تصریح یا به تلویح آمده است که: “تمام مبارزهی [پروژه] من علیه دموکراسی است. از آنجا که آقای گنجی به ارجاع متن علاقهمندند، باز محض اطلاع ایشان جمعبندی دیگری را از شریعتی میآورم: اصول کلی مکتب فکریام را شعاروار ترسیم میکنم:
۱. در برابر استعمار و امپریالیسم سرخ و سیاه، تکیهگاهم «ملیت» است.
۲. در برابر سلطهی فرهنگی غرب، تکیهگاهم تاریخ و فرهنگ خودم.
۳. در برابر ایدئولوژیهای مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، نیهیلیسم، ماتریالیسم، ایدئالیسم، تصوف شرقی، عرفان هندی، زهد اخلاقی مسیحی، اومانیسم مادی غربی و همه موجها یا جریانهای ایدئولوژیک گذشته و حال: اسلام.
۴. از میان همهی فرقهها و تلقیهای مختلف اسلامی، تشیع و از اقسام آن: تشیع علوی.
۵. با کاپیتالیسم که ملیت را تجزیه میکند و انسان را دو قطبی و استثمار را تشدید و فقر و فساد و حقکشی را همیشگی میسازد و طبیعی و روزافزون، با دیکتاتوری فردی، فکری، مذهبی و طبقاتی که رشد آزاد انسان و اندیشه و احساس و هنر و خلاقیت انسان را میکشد و به جمود میکشاند، با مارکسیسم که تعمیم بورژوازی از یک طبقه به تمام اندام جامعه است و سلطهی فراگیرنده و همهجانبه و پایانناپذیر دولت و پوشش تمام جامعه و تمامی ابعاد زندگی مادی و روحی انسانها در یک شبکهی پیچیده بروکراتیک و دیکته کردن عقیده و ذوق و علم و فلسفه و هنر و ادب و حتی زیبایی و زندگی خصوصی از جانب یک سازمان رسمی و دولتی و از هستی مادی و معنوی ساقط شدن همهی افراد انسانی در برابر قدرت ربانی و ولایت مطلقه دستگاه حاکم و قالبی شدن همه کس و همه چیز در یک نظام و نصب شدن انسانها در یک سازمان و بالاخره ادغام فرعون و قارون و بلعم باعور است در یک «رهبر» و جانشین رئیسپرستی است به جای خداپرستی و محکومیت مطلق و ابدی و جبری انسانیت است به ماتریالیسم ماتریالیستی بخشنامه شدهی دولتی… مخالفم (مجموعه آثار ۱، صفحه ۹۶- ۹۷).
آقای گنجی! از شما میپرسم، آیا این متن را ندیدهاید؟ اگر واقعاً ندیدهاید، اعتراض میکنم که چرا پیش از تحقیق لازم قلم به دست میگیرید و انسانی را در سطح جهانی به ناحق بدنام و سیاه میکنید! و اگر دیدهاید و نادیده گرفتهاید که وای بر شما! چه توجیهی برای نادیده گرفتن آن دارید. به هر حال همین متن به تنهایی تمام مدعیات شما را مبنی بر پروژهی مبارزهی شریعتی علیه دموکراسی و یوتوپیای لنینیستی شریعتی و تلمذ ایشان در برابر مارکس و لنین و استالین و شستشوی مغزی مردم و حاکمیت ایدئولوگها و دیکتاتوری و… را بر آب میافکند و نشان میدهد شما تا چه حد محقق و با حُسن نیت هستید!
و اما در پروژهی شریعتی مسألهی سیاست، مبارزهی سیاسی، انقلاب و انقلابیگری، دولت و… کمتر مطرح است و به هر حال تمامی این نوع مباحث در حاشیه قرارمیگیرند و نه در متن و لذا باید تمامی آنها در چهارچوب طرح کلان او و در پرتو محکمات افکار و آرای شریعتی تفسیر شوند. شریعتی روشنفکران مسلمان را پیامبران پس از خاتمیت میدانست و برای آنان هدفی و نقشی جز تدوین ایدئولوژی زمانی- مکانی برای پیشگامان و بیدارگری مردم قائل نبود و هرگز اعتقادی به رهبری سیاسی و حزبی و حکومتی روشنفکران نداشت. شریعتی به رغم سیاسی بودن و مخالفت شدید با رژیم دیکتاتوری پهلوی، هرگز در پی سرنگونی و انقلاب سیاسی علیه آن رژیم در آن مقطع زمانی نبود و بهویژه اعتقادی به مبارزهی مسلحانه برای برانداختن رژیم و حتی مبارزه سیاسی پارلمانی در دههی چهل و پنجاه نداشت، آنچه در آثار شریعتی به وفور دیده میشود نفی ایدئولوژیک رژیم شاه و عیان کردن آثار دیکتاتوری رژیم در تمام عرصهها ونوعی همدلی عاطفی و انسانی با مجاهدان چریک است که البته تردید نمیتوان کرد که آموزههای فکری و انقلابی شریعتی در نهایت به سست کردن پایههای آن نظام کمک کرد و بعد در انقلاب اسلامی نقش آفرید.[۱] این سخن کجا و مدعای گنجی کجا که شریعتی را یک انقلابی تمام عیار میداند که فقط برای سرنگونی رژیم شاه میکوشید؟ آری او انقلابی تمام عیار بود اما، چنانکه خود او بارها گفته است، انقلاب او انقلاب فکری و تحول فرهنگی در مردم (= ناس)[۲] بر اساس مکتب و اندیشهی اسلام و تشیع علوی بود. ایدئولوژی نیز، که سالهاست بر سر آن مناقشه میرود و آقای گنجی و همفکرانش آن را به کلی وارونه و مخدوش میفهمند و حتی از آن چماقی ایدئولوژیک ساختهاند، به معنای بازفهمی و بازسازی اسلام بود در روزگار جدید و این به تعبیر شریعتی «پیکر سازی ایدئولوژیک اسلام» نیز برای آگاهی و رهایی مسلمانان طراحی شده بود از سلطهگریهای مثلث زر و زور و تزویر. شریعتی در آثارش بارها دربارهی ایدئولوژی و معنا و مضمون آن سخن گفته و در اینجا فقط یک مورد را میآورم: “یکی از همفکران از من پرسید: به نظر تو مهمترین رویداد و درخشانترین موفقیتی که ما در سالهای اخیر کسب کردهایم چیست؟ گفتم: در یک کلمه: تبدیل اسلام از صورت یک «فرهنگ» به یک «ایدئولوژی» میان روشنفکران، و از سنتهای جزمی به «خودآگاهی مسئولیتزای انتخابی» در وجدان مردم.” (مجموعه آثار ۱، صفحه ۲۰۹)[۳]. این یعنی تحقق همان پروژه اصلاح دینی و انقلاب فکری. پروژهی شریعتی درس یک و دو اسلامشناسی تهران است (طرح هندسی مکتب) که او آن را مهمترین کار خود میداند. نیز در همین زمینه آموزهی مهم وی تحت عنوان «استخراج و تصفیه و تغلیظ منابع فرهنگی» قابل طرح و اشاره است.
دموکراسی
و اما میرسیم به بحث اصلی یعنی دموکراسی در اندیشهی شریعتی که آقای گنجی معتقد است او تمام عمر خود را صرف مبارزه با آن کرده است.
نخست باید دانست که شریعتی هرگز در مقام طراحی یک فلسفه سیاسی و به طریق اولی معرفی شکلی خاص از حکومت از نظر دینی یا غیر دینی نبوده است، آنچه در آثار شریعتی در این حوزه دیده میشود سخنان پراکنده و گاه ناهماهنگ و در مواردی حتی گفتارهای متعارضی است که وی به مناسبتهای مختلف و در ارتباط با موضوعات ویژه اظهار کرده است. در این میان مبسوطترین و پرمناقشهترین آرای شریعتی در کتاب «امت و امامت» آمده که البته مهمترین آرای وی در این حوزه نیست. در این کتاب هم چنانکه در آغاز آن به صراحت گفته شده است، هدف از طرح این مبحث از یک سو تحلیل منطقی و معقولسازی اندیشه سیاسی شیعه مبنی بر تکیه بر اصل «وصایت» و تعین سلسله امامان در دوازده تن است و از سوی دیگر سازگار کردن این اندیشه با عقیدهی سیاسی اهل سنت با تکیه بر اصل «شورا» است. شریعتی بر این باور است که هم وصایت درست است و هم شورا و این دو در طول یکدیگرند و نباید آن دو اصل را در برابر هم قرار داد اما در روزگار پس از درگذشت پیامبر شرایط برای حاکمیت شورا و تأسیس نظام دموکراتیک آماده نبود و میبایست دورهای (یعنی همان دوران دویست و پنجاه سالهی عصر امامت) با وصایت، که شریعتی از آن تحت عنوان «حکومت موقت انقلابی» یاد میکند، اداره شود تا مردم آگاه شوند و به استقلال فکر و رأی برسند و آنگاه از طریق انتخابات و سیستم دموکراسی خود را مدیریت کنند و لذا در پایان شریعتی اصل جاودانه و عام اسلامی را همان دموکراسی میداند و وصایت را به عنوان یک استثنا بر قاعده و به ضرورت میپذیرد. او به صراحت میگوید: “شورا، اجماع و بیعت یعنی دموکراسی، یک اصل اسلامی است و در قرآن بدان تصریح شده است” (مجموعه آثار ۲۶، صفحه ۶۳۱). از این رو شریعتی عنوان سخنرانی و بعد کتاب خود را «جامعه شناسی امت و امامت» نهاده است. البته وی به گفته خودش این ایده را از تحلیل جامعه شناسی انقلابهای معاصر و بهویژه از طرح «دموکراسی متعهد»، که در کنفرانس باندونگ به وسیلهی سران غیرمتعهدها پس از جنگ جهانی دوم پیشنهاد شده بود برگرفته بود. در واقع شریعتی با ایده و طرح کاملاً جدید و مربوط به دنیای مدرن به تحلیل و تفسیر یک حادثه تاریخی کاملاً مذهبی کهن دست زده بود که صد البته چندان کامیاب نبوده است. این که نظریه شریعتی چه در باب «دموکراسی متعهد» و چه در باب امامت سنتی شیعی دارای ایراد و اشکال فراوان است تردید نیست و لذا بیش و پیش از مخالفان لیبرال کنونی شریعتی طرفداران و دوستداران شریعتی آن را مورد نقد قرار دادهاند (نمونهاش کتاب «فلسفه سیاسی شریعتی» اثر بیژن عبدالکریمی که در سال ۱۳۷۰ منتشر شد و کتاب «بدفهمی یک توجیه ناموفق» اثر رضا علیجانی که در سالیان پیش پدید آمد و در سال ۱۳۸۵ انتشار یافت) و خود من یکی از نخستین کسانی بودم که در سال ۱۳۶۵ در حضور جمعی آن نظریه را نقد و رد کردم. اما آنچه گنجی (و البته کسانی دیگر از همفکران ایشان) با کتاب و آرای شریعتی کرده است، یکسره چیزی دیگر است، ایشان بدون طرح درست و کامل اصل نظریه و بررسی جوانب آن، فقط با گزینش حساب شده جملاتی از کتاب و نظریه، به نتایجی رسیده است که کاملاً نادرست و محرف است. آقای گنجی مدعی است که شریعتی نظام وصایت و یا دموکراسی متعهد را به عنوان یک اصل اسلامی برای همیشه میداند و حاکمان آن نیز از صلاحیت ذاتی برخوردارند و کسی آنها را انتخاب نمیکند و آنها نیز از بالا تودهها را اداره میکنند و آنها را تا پایان تاریخ شستشوی مغزی میدهند و مخالفان را سرکوب میکنند و به هر حال دموکراسی برای همیشه مطرود و پلید و محکوم است. نمیدانم آقای گنجی این روایت را از کجای آثار شریعتی استخراج کرده است. این تفسیر کاملاً در تعارض با آرای شریعتی است چرا که وی، چنانکه بدان تصریح کرده و نقل کردم، اصل عام اسلامی را همان دموکراسی میداند و وصایت را از باب اضطرار و برای دورانی معین مفید میداند، و برای دوران غیبت و آن هم در شرایط انقلابی پس از پیروزی هر انقلابی، نیز همین قاعده را تحت عنوان «حکومت موقت انقلابی» لازم میشمارد. قابل ذکر است که حتی وی وصایت پیامبر را به نوعی وکالت وی از سوی امت تفسیر میکند که ناچار است در آن مقطع کسی را به جای خود به طور موقت بگمارد. به این جملهی ایشان توجه کنید که از زبان پیامبر است: “… انتخاب علی قانوناً با شماست، حق شماست، اما… این حق را از جانب شما اجرا میکنم و به نمایندگی شما” ( مجموعه آثار ۳۵، بخش اول، صفحه ۱۶۹).
بخش دوم در ادامه>>>
یادداشتها:
۱. در این مورد مطالعهی کتاب مهم «مسلمانی در جستجوی ناکجاآباد» اثر دکتر علی رهنما بسیار مفید تواند بود.
۲. آقای گنجی میگوید : «اسلام انقلابی و ایدئولوژیک و حقیقی او، اسلام تودههای درسنخوانده بود، نه اسلام متخصصان، فیلسوفان، فقیهان، متکلمان، عالمان و منتقیون». طبق معمول در این مورد نیز خلط مفاهیم و تحریف معنوی صورت گرفته است. اولاً شریعتی به استناد گفتارهای متعددش ناس و مردم را مخاطب اصلی روشنفکران و خود میدانست و آنها را موتور حرکت تحولات اجتماعی میشمرد و این مسأله به معنای اعتبار دادن به فهم عامیانهی تودهها از اسلام و یا هر چیز دیگر نیست، اگر چنین بود آگاهی تودهها چه معنا داشت که آن همه مورد تأکید او بود؟ ثانیاً شریعتی این نخبگان و روشنفکران را هادی و پیامبران پس از خاتمیت میدانست، نه تودهها را و به اسلام آگاهانه و انتخابی و استدلالی و عقلی آنان بها میداد نه اسلام فیلسوفان و متخصصان و نیز اسلام تودههای ناآگاه. ثالثاً، وقتی قرار است اصلاح دینی بشود و اسلام از صورت تکراری و ارتجاعی به صورت یک دین رهاییبخش درآید و منابع فرهنگی اسلام مورد بازسازی قرار گیرد، این روشنفکران و عالمانند که توان چنین کاری را دارند و نه تودهها. راستی چون غرض آمد، هنر پوشیده ماند.
۳. قابل ذکر است که آقای گنجی در مقالهاش همین قسمت را آورده ولی جمله آخر را یعنی «… در میان روشنفکران و…» حذف کرده است. آیا تصادفی است؟ به هر حال همین جملهی اخیر کاملاً استنباط گنجی از ایدئولوژی و تفسیر ایدئولوژیک از اسلام را بی اعتبار میسازد.
آقای گنجی نان را به نرخ روز می خورند و ژست مد روز میگیرند بیش از 15 سال سینه چاک کسانی بود که بوئی از دمو کراسی نبرده اند .و چه بسا هژمونی طلب مذهبی اشخاصی بودند که هنوز هم بنیاد گرائی قرون وسطائی که یکیش هم همین ملا عمر طالبان و بن لادن (لرنس عربستان ) است . ایشان اگر هوای دگر دیسی دارند خودشان را نقد کنند و اینکه چگونه در شفیره بوده اند و امروز بال در هوائی میزنند که هیچ مزاجی با ذائقه قبلی شان ندارد از آنچه که بودند و به آنچه که میخواهند باشند تار انکبوتی ربط بدهند
اصلاح املا تار عنکبوتی
اکبر گنجی عقده حقارت در برابر عظمت شریعتى را دارد میبیند جایگاهى که شریعتى بعد از سالها حتى بعد از مرگش در دل جوانان دارد اما خودش ……..
شریعتی شخصیت همیشه مظلوم
ضد سرمایه داری و لیبرالیسم بود و اکنون طرفداران نظام سرمایه داری و لیبرالیسم خود را به ایشان میچسبانند!
طرفدار حکومت دینی و پیاده کردن دین در جامعه بود و طرفدار تقلید آگاهانه و ولایت فقیه و اکنون لائیکان و جدایی طلبان دین و سیاست به طرفداری از شریعتی برخاسته اند.
مدافع حقوق مظلومان بویژه مردم فلسطین بود و اکنون کسانی که ادعای پیروی از شریعتی را دارند شعار نه غزه نه لبنان…. سرمیدهند!
شریعتی مظلوم زیست ،مظلوم مرد و خار چشم بود خار چشم استعمارگران و مذهبیون متعصب که دین را از سیاست جدا میکنند تا به اهداف شوم خود برسند بر مردم مسلط شوند و مردم بگویند که زور در دست آمریکاست پس ما باید با آن باشیم مبادا به ما حمله کند .اسلام مطابق میل استعمارگران و صاحبان زر و زور را می پسندند آگاهانه و منافقانه،کورکورانه و جاهلانه
مرگ بر اسرائیل غاصب
مرگ بر آمریکای استعمارگر
نمیخواهم شعار بدهم
و شعار ندادم
آن دو جمله اخطار بود به آن کشور جعلی و آن کشور استعمارگر
با بهادرانی بسیار موافقم، اموز کسانی از شریعتی سخن می گویند و او را مرید می خوانند که از وی جز چند کتاب و جمله ندارند و خواندند.و از راهش بی خبرند
اقای بهادرانی واقعا زیبا بود … با شما موافقم ….شریعتی آدم نبود ….. فدا بود ….. فدای اسلام …فدای اندیشه ی زیبایش..
در زمانه ای که دینداران گوهری همچون شریعتی را بر زمین انداخته اند مشخص است که دشمنان آن را برمیدارند.
بلی جناب بهادرانی. شریعتی مظلوم بود ولی به آن دلایلی که ذکر فرمودید. بلکه به آن دلیل که چون شمایی هنوز نامش را میبرد و از نامش سود میجوید بی آنکه درکش کرده باشد.
شریعتی ضد لیبرالیسم و امپریالیسم بود ولی آن ها را به سوسیالیسم ترجیح میداد. اگر دست آمریکا را کثیف میدید دستان هوگو چاوز و کاسترو را نجس میدانست.
راستی بهتر نیست قبل از صدور رای اثارش را مطالعه کنید؟ مخصوصا آن مذهب علیه مذهب را تا میزان اعتقادش به ولایت فقیه دستتان بیاید!
عجب اراجیفی ! خلایق هر چه لایق !
اقلیمی که شریعتی و امثالش روشن فکرانش باشند باید خیلی رقت انگیز باشد .
درود و صد درود بر شما جاهلان !
سلام به آقا محمد. یه سوال داشتم ازتون و اوم اینه که میشه بگید روشن فکر والگوی شما چه کسیست؟ تا ما ام بتونیم اگه لیاقت داشته باشیم از الگوهای شما استفاده کنیم…!!
منتظر پاسختون هستم. با تشکر.
شریعتی یگانه فریاد آزادی روح از کالبد غرور هست…جناب گنجی ..چه رسد به سراب همیشه نزدیک دمکراسی غرب
کاش ماهم پادر جای پای او میگذاشتیم
درودهای فراوان و خسته نباشید به مدیر مسئول محترم وبلاگ:
همکاران عزیز و محترم، وبلاگ عشق من ایران http://manijhe.blogsky.com/ با مقاله شکست مارکسیسم به روز شده، از توصیه های خوبتان جهت بهتر شدن وبلاگ در جهت افشای این جانیان انسانیت دریغ نورزید. باتشکر منیژه اسکوئی
بدبخت جامعه ایی که هنوز هم به اراجیف 1400 ساله دل خوش کرده اند و به اصطلاح روشنفکران آن بی هردان چون شریعتی، سروش و … هستند و هنوز هم در منجلاب حهالت و حماقت دست و چا می رنند.
بدبخت جامعه ایی که هنوز هم به اراجیف 1400 ساله دل خوش کرده اند و به اصطلاح روشنفکران آن بی خردانی چون شریعتی، سروش و … هستند و هنوز هم در منجلاب حهالت و حماقت دست و چا می رنند.
من با جناب گنجی هم عقیدم و معتقدم عقاید شریعتی و تقدس سازی هاشون برای شکل دادن ایدئولژی انقلاب مخدر جامعه ما شده