نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد

من اکنون احساس می کنم،

بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم،

تنها مانده ام.

و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم.

و اعماق آسمان ساکت را می نگرم.

و خود را می نگرم.

و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ،

این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است،

و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر

که تو این جا چه می کنی؟

امروز به خودم گفتم:

من احساس می کنم،

که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد.

همین و همین.

دکتر علی شریعتی

اردیبهشت ۴۹

7 دیدگاه دربارهٔ «نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد»

  1. بعضی حرفها را هر قدر هم که تکرار کنی، باز در فاصله ها گم می شوند و نمی رسند به جایی که باید!
    خیلی وقت بود کتاب های دکتر شریعتی رو نمی خوندم، ممنون که یادم انداختید باید کتابهای دکتر رو نباید فراموش کرد.
    پایدار باشید

  2. بعضی حرفها را هر قدر هم که تکرار کنی، باز در فاصله ها گم می شوند و نمی رسند به جایی که باید!
    خیلی وقت بود کتاب های دکتر شریعتی رو نمی خوندم، ممنون که یادم انداختید کتابهای دکتر رو نباید فراموش کرد.
    پایدار باشید

  3. دکتر عزیزم! تو تنها نویسنده ای بودی که هر وقت درد عمیقی داشتم به سراغت اومدم. مخصوصاً اون جایی که زن رو وصف کردی…عشق می کارد و کینه درو می کند. آن وقت است که می خواهم بشاشم روی کتاب نیچه و همه فلسفه های احمقانه اش که اگر به سراغ زنان می روید شلاق را فراموش نکنید.

  4. تبارک ا… احسن الخالقین
    پروردگارا تورا به خدایی می ستایم! اگر این حقیقت روشن
    این نفس گرم و گیرا
    این مرد همیشه زنده ی تاریخ
    سایه ی خدایی توست بر زمین و ذره ای از امانت الوهیت در وجود بندگان
    تو شایسته ی ستایشی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *