منبع : دفترهای سبز،عارفانه ها،دکتر علی شریعتی،به کوشش دکتر محمد رضا حاج بابایی
من اکنون ایستاده ام و خود را می نگر م
که دارم از پس تکه ابرهای نمودین خویش سر می زنم.
طلوع خود را می نگرم
و خود را به نرمی و رضایت،
غرق لذت و امید،
تسلیم او می کنم.
او که مرا در خود می مکد
و من همچنان ساکت می مانم تا تمام شوم!
نسیم امید بر چهره ام می وزد و من،
در نشئه ی مطبوع نیست شدن هایم،
غرقه در شکر و اشک،
در انتظار آنم که از آن پر شوم.
احساس می کنم که آن چه اکنون در من می جوشد،
سراپایم را فرا می گیرد،
تمام”هستن” م را لبریز می کند.
همه ی لکه هایی را که از اثر انگشت طبیعت
بر دیواره های”بودن” م مانده بود،می زداید.
مرا در خود می شوید.
دیگرم می سازد و من،
گرم این لذت درد آمیز تولد خویش،
ساکت مانده ام.
اما نمی دانی!
این که در من فرا می رسد به عظمت همه ی این هستی است،
چه می گویم؟
به عظمت ابدیت است.
به عظمت مطلق است و به هراس بی کرانگی!
سنگینی آفرینش را دارد و جلال خدا را
و “بودن” من،
این قفس تنگ و ناتوان،
گنجایش آن را ندارد.
احساس می کنم که در خود فرو می شکنم،
نمی دانم چیست؟ اما بی تابم
منبع : دفترهای سبز،عارفانه ها،دکتر علی شریعتی،به کوشش دکتر محمد رضا حاج بابایی
بیسیار جالب وقشنگ بودو اموزنده