دکتر علی شریعتی، پس از ربع قرنی از زمان درگذشت، هنوز از چهرههای نامدار و پرهوادار و تاثیرگذاری بیبدیل در عرصه فکری و فرهنگی ایران است. شهرت و آوازه شریعتی حتی در میان جوانانی که او را ندیده و در سخنرانیهایش حضور نداشتهاند، کم رونق و کم رمق نشده است. شریعتی در نسل جوان و تشنه فهم و درک مسائل خود و محیط و جهان و خدا و دین و مذهب و… هنوز کلامی جذاب و منطقی قابل هضم و دانشی سودمند و گفتاری مفاهمه پذیر دارد. راز ماندگاری و محبوبیت شریعتی در عرصه عمومی در دو نکته مختصر می شود:
1. زیست فکری و فردی شریعتی؛
2. چگونه برخورد کردن با شریعتی.
بیشک، شریعتی ماندگاری خود را مدیون کوششها و آثارش در دهه40 و اوایل دهه 50 است. آثار گفتاری و نوشتاری که از شریعتی برجای گذاشت، نام و فکر و یاد او را به تاریخ پیوند زده است. اما راز دیگر ماندگاری شریعتی در عرصه عمومی، امکان و فرصت طلایی نقد شدن اوست. شریعتی از این نعمت اجتماعی برخودار بوده است که به دلایل گوناگون از جمله دشمنی و ستیزجویی ریشه دار و تاریخی با او در قلب حوزه عمومی جای گیرد و از بلا و نقمت متفکر و اندیشمند رسمی و چهره صدا و سیمایی و جشنوارهای مصون ماند. نقد جدی و تخطئه کننده او و آثارش تا حد همکاری با ساواک و رژیم شاه و آثار ضد اسلامی و ضد تشیعاش و … به روز آمد شدن بحثها و گفتگوها و باز تفسیر شدن آثار و باز تامل شدن جریان اصلی فکری او را در پی داشته است. عرصه عمومی، زیست گاه حقیقی و زمین پرورش و بستر بالندگی ایدهها و اندیشهها و نظریههاست. در عرصه رسمی تبلیغات نظیر رادیو و تلویزیون و نهادهای رسمی آموزشی و علمی اگر با فضای حوزه عمومی همسو و همراه نباشد، افکار و اندیشهها به تاریخ میپیوندند و سویه رسمی بودن و تبلیغاتی میگیرند که واجد هیچ تاثیری در افکار عمومی نخواهند بود، هرچند که کلیبهای تبلیغاتی و سرودها و ویژه برنامهها و سخنرانیها مدام در گوش مردم طنین داشته باشد یا در چشم آنان حضور.
شریعتی، شریعتی شده است چون نقدهای برضد او جدی، مخرب، تخطئه کننده، ویرانگر و هستی سوز بوده است و از این حیث، شریعتی بخشی از شهرت خود را وامدار دشمنانش بوده است. اما شریعتی در کلام دشمنان و مخالفان خود محصور و بسته نیست و بی انصافی است که ارزش و جایگاه او و آثارش را در عمل آنان محدود بدانیم.
بازشناسی تفکر و اندیشه شریعتی بدون شناخت زمان و مکان و فضایی که او در آن میزیست و میاندیشید و عمل میکرد، بازشناسی گمراهکنندهایی خواهد بود. دهه 40 که آغاز فعالیتهای شریعتی در حسینه ارشاد است، دورهای است که رژیم شاه پس از پشت سرگذاشتن بحرانهای سیاسی دهه 30 و 40؛ نظیر 28 مرداد و 15 خرداد و تحکیم پایههای اقتدارش در داخل و منطقه و افزایش رشد اقتصادی، دورنمایی با ثبات و رو به توسعه و رفاه و توام با امنیت پلیسی را در داخل ارایه میداد. از سوی دیگر، شکست نهضتهای ملی در کشورهای جهان سوم و عربی، ایده ملی گرایی را کم رمق تر برای تدارک و تهییج و سازماندهی مردم برضد استبداد محلی نشان میداد و نوعی سرخوردگی از ملی گرایی را پدید آورده بود. گسترش روزافزون مارکسیسم در جهان سوم و کشورهای پیرامونی و دو قطبی شدن جهان در بلوک غرب سرمایهداری و شرق کمونیسم، ایده رهایی بخش در مبارزات ضد استعماری یا ضد استبدادی را به دو الگوی لیبرالیستی و مارکسیستی یا انواع آن؛ روسی یا چینی و … محدود کرده بود.
در این وضعیت، جهان اسلام تحت تاثیر شکستهای مسلمانان در جهان عرب و جنگ اعراب و اسرائیل و در برابر استعمار و تسلیم و انفعال در برابر گسترش مدرنیزاسیون در جهان، گفتار و ایده و الگویی برای ارایه و عرضه نداشت و سیر انحطاط تاریخی خود را در همه حوزههای فکری و فرهنگی و فلسفی میگذراند. تنها گفتمان چالش برانگیز به آموزه های سید قطب و کواکبی و سید جمال الدین اسدآبادی درباره وحدت جهان اسلام و بازگشت به خویشتن منتهی میشد که در وضعیت آشفته و بی سامان جهان اسلام در آن زمان، این گفتمان طنینی کم اثر و کم بنیه داشت.
در ایران مارکسیسم تنها گفتمانی بود که میتوانست در برابر امپریالیسم و سرمایهداری غرب، مبارزه بر ضد بی عدالتی و ظلم و ستم استبدادی نظام های وابسته به غرب را تبیین و تئوریزه و تدارک و تهییج کند. اسلام سنتی و واقعا موجود در لاک و چتر قرائت توجیه وضعیت موجود و نابرابری و بی عدالتی و ستم پروری قدرت و موقعیت گذشته اجتماعی و فکری خود را از دست داده بود و جوانان مخالف و متعرض با وضع موجود از آموزه های قرائت متحجرانه و اخباریگرایانه از اسلام سرخورده و بی هویت و سرگشته شده بودند.
روشنفکری ایرانی نیز در روند حوادث پس از مشروطیت و کودتای رضاخان، مارکسیسم را تنها ایده و راهنمای عمل رهایی بخش خود و جامعه ایران بازیافته بودند و فلسفه و ادبیات و شعر و مباحث اجتماعی و سیاسی تحت تاثیر آموزه های مارکسیستی تولید و تفسیر میشد. به عبارت دیگر، پارادایم مسلط و پر نفوذ در ایران دهه 40، پارادایم چپ مارکسیستی بود. در این فضا و شرایط مسلمان بودن و نماز خواندن نمادی از عقب ماندگی و کهنهگرایی و اندیشه و فرهنگ محافظهکاری و تسلیم شدن در برابر بی عدالتی و سازش با رژیم استبدادی شاه و نامتقارن بودن با زمان و نا هم فاز بودن با تحولات زمانه در ففضای روشنفکری بود. ایده پیوند میان اسلام و سوسیالیسم تنها ایده برون رفت از این مخمصه تاریخی برای خروج اسلام از بحران هویت و بازیابی جایگاه تاریخی خود و اجتماعی شدن بود. در سلسله گفتارهایی بر علمی مارکسیسم پرداخته میشد.
شریعتی در چنین وضعیتی همراه با جمعی دیگر نظیر شهید مطهری در حسینیه ارشاد به تبیین و تفسیر هویت مسلمان بودن در جهان جدید همت گماشت. وضعیتی یاسآمیز و بی چشم اندازی که در قالب چهار ضلع مربع؛ اسلام متحجرانه، استبداد شاه، مارکسیسم زدگی و مدرنیزاسیون غربی شکل گرفته و محصور شده بود. شریعتی در برابر این چهار چالش اصلی می بایست چهار طرح و پروژه و راه حل برون رفت و جریان ساز را با هدف احیاء تفکر دینی و باز خیزش مسلمان در عرصه عمومی در پیش می گرفت.
1. در برابر استبداد شاه و به قول شریعتی نماد زور، نیرو و قدرت مبارزه و ستیز جویی در مکتب اسلام را بازخوانی و مبارزه برضد وضع موجود را تجهیز و تدارک می کرد. مفهوم قوی و نیرومند عاشورا در ادبیات شریعتی که جانمایه نظریه مبارزه او بود، هم اتکای او به تشیع را بیان میکرد و هم مبتنی بر فرهنگ محلی، مبارزه ای موثر و نیرومند و عملی را سامان می بخشید. بخشی از آثار شریعتی که تم و درون مایه ای حماسه ای و شاعرانه و شوربرانگیز دارد، طرح دوم شریعتی را بیان می دارد. نظیر آثار و کتابهایی که به قیام امام حسین و مسلم و اباذر و زینب و … می پردازد.
2. در برابر اسلام سنت گرای متحجر و تسلیم شده و منفعل و به قول شریعتی نماد تزویر؛ اسلام علوی و نبوی را تبیین و توضیح می داد تا مرزهای میان اسلام صفوی و عثمانی و اموی و عباسی با اسلام راستین باز شناخته و تمیز داده شود و با خارج کردن اسلام از انزوا و درگیر شدن در مباحث بی حاصل و بی مساله آن را به عنوان منبع و مرجعی برای پاسخگویی به عمدهترین مسائل اجتماعی و فرهنگی دوباره به عرصه عمومی بازگرداند. بخشی از آثار شریعتی در این طرح بازشناسی اسلام جای می گیرد که هم معرفت شناسی و هم تاریخ شناسی است که با زبان و رویکرد جامعه شناختی ارایه می شده است. کتاب هایی نظیر امت و امامت، تاریخ تشیع، تشیع علوی و صفوی، پدر و مادر ما متهم می کنیم و… از این نمونه ها هستند.
3. شریعتی مخالفتی مستقیم و علنی بر ضد مارکسیسم نداشت. در فضای مارکسیست زده چنین اقدامی نتیجه خلاف داشت و هم اینکه شریعتی در چنین حال و هوایی به سر نمی برد. او برضد مادیگری و جهان تک بعدی و بی عرفان و بی خدا و بی معاد سخن های بسیار و کلام های پرطنینی داشته است که هنوز هم رسا و موثر و شنیدنی است، اما سخن علنی و کلام مستقیم برضد مارکسیسم، حز سالهای پس از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق، نمیگفت. شیوه و روش شریعتی در برابر چپ نوخاسته و سوسیالست پرست، احیاء جنبه ها و ابعادی در تفکر و تاریخ و فرهنگ اسلامی، به ویژه تشیع، بود که به برابری و عدالت و مبارزه با زر و جامعه طبقاتی و برقراری جامعه توحیدی و اسلام اباذری می پردازد. شریعتی در برابر مارکسیسم رایج نشان داد در مبارزه برضد استبداد و ظلم و ستم نیروی جایگزین و تاریخی و مستدل و غنی ای در اسلام وجود دارد که آن را بینیاز از غیر میکند.
4. شریعتی در برابر مدرنیزاسیون غربی که در آن زمان به آسیا در برابر غرب و غرب زدگی و شرق شناسی شهره و پرآوازه بود، زیانهای انسان مدرن و تک ساحتی و اسیر و الینه و مسخ شده دربرابر ماشینیزم و صنعت و دور افتاده از اقلیم وجودی خود ،یعنی؛ عرفان و معبود و عشق و دعا و راز و نیاز و … سخن میگفت و بر این انسان بیمامن و بیماواء میشورید.
بر این اساس شریعتی متفکر زمان خود بود که نظریه پردازی ها و گفتمانش نه از سر دلشوری برای رنج ندانستن، بلکه از سر درد و رنج انسان و روشنفکر مسلمان بودن در عصر خویش می جوشید و بیان میشد. شریعتی در طرح هویت جویی یا بازگشت به خویشتن یا اسلام علوی به دنبال ایدئولوژی سازی تازهای در برابر آزادی و برابری و عرفان انسان نبود، بلکه دغدغه بیداری جهان اسلام و مسلمانان خفته و رخوت زده و اسیر و زندانی زر و زور و تزویر آن روزگار را در سر می پروراند. مباحثی که دقیقا در آن زمان مساله روز بود و چالشهای اصلی آن زمان جامعه مسلمانی را تبیین می کرد. شریعتی نمی توانست مساله دمکراسی را عمده کند و به آن بپردازد، در حالی که جامعه در مساله ابتدایی اینکه کیست و در کجای جهان هستی جای دارد، ناآگاهانه فرو مانده بود.
وی در عصر ایدئولوژیها میزیست و برای درمان مسائل جامعه استبداد زده و مارکسیسم زده و سیطره اسلام ارتجاعی و درباری و جهان مدرنیزاسیون چارهای جز ارایه ایدئولوژی رهایی بخش و آزادی طلب و برابری خواه و معنویت جو نداشت. ایدئولوژی شریعتی ایدئولوژی مطلق اندیش و دگماتیستی نیست که در روند مقتضیات زمان و تفسیر و بازخوانی آن یک سویه و بیآینده باشد. اگر شریعتی در زمان انقلاب اسلامی به معلم انقلاب شهره شد، یا امروز در تبیین اسلام متحجرانه، قدرت و ظرفیت بازخوانی دارد و پرسشهای امروزین را پاسخ میگوید، نشانه ضعف و سستی اندیشه او نیست. بلکه نشانه نیاز فضای فکری و معنوی در جامعه امروز ماست که اندیشههای شریعتی، علی رغم گذشت چند دهه، هنوز هم کاربرد دارد و سیرابکننده و تشنگی زاست. درون مایه اندیشه شریعتی مستعد و ظرفیتپذیر نقد است. اندیشه شریعتی همچون اندیشههای متفکران نکته بین و مساله محور، اندیشه ناتمامی است که اگرچه مختصات و رنگ و بوی زمانه خود را دارد، اما در روند زمان با ابزار نقد باز تفسیر و باز خوانی میشود و میشکفد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
منبع :
- مجاهدین انقلاب : اندیشه نا تمام
زنی گه به زیبایی اندیشه میرسد زیبایی بدن خویش را به نمایش نمیگذارید.دکتر شریعتی
زندگی را طی کن و آن هنگام که بر بالاترین قله های آن رسید لبخندت را نثار تمام سنگ ریزیه هایی کن که ژایت را خراشیدند . دکتر شریعتی
و خدا راسپاس میگویم . . . این جمله در ماندن من اثری بزرگ داشته است نمیدانم از کیست که : شرف مرد همچون بکارت یک دختر است اگر یک بار لکه دار شد دیگر هرگز جبران پذیر نیست . گفتگوهای تنهایی ص 11
عشق تنها کار بی چرای عالم است . گفتگوهای تنهایی ص 19
چه افرینش بدان پایان میگیرد.
چه افرینش بدان پایان می پذیرد.
من چیستم ؟
افسانه ای خموش در آغوش صد فریب
گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم
خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای
رازی نهفته در دل شبهای جنگلی . . .
( گفتگوهای تنهایی ص 36 )
بروی این زمین برای شاهینی چون من جای نشستن نیست . (گفتگوهای تنهایی ص 38 )
امام علی (ع) را باید از دو لاشاپلی پرسید که 12 سال شب و روز درباره او میاندیشد … نه از آن عربی که تولیت حرم او را دارد و هر روز ضریحش را گردگیری میکند و آب و جارو و گلاب و فرش و پرنده و نذر …
( گفتگوهای تنهایی ص 47)
حفره ای که یک کلمه در سینه یاقلب کسی باز میکند گاهی از جای یک گلوله توپ بزرگتر و عمیق تر است هرگز جایش را نمیشود با هیچی پر کرد .( گفتگوهای تنهایی ص 59 )
شریعتی مانند ستاره ای بود که در شب سیاهی درخشید و به جمعی اندیشه ای را نشان داد. چه زیبا میگوید شهید مطهری : من ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من بیاموزد نه اندیشه ها را. یا حق