هیچ چیز نمی توانم بگویم
هیچ چیز در باره ی هیچ چیز نمی توانم بنویسم …
آنچه آغاز شده است مرا به سکوت واداشته است
احساس می کنم
که پرنده ی موهومی شده ام که
وارد فضای بی کرانه ی عدم شده است
اصلا نمی دانستم ،
احساس نکرده بودم که ننوشتن هم کاری است
و حالا می فهمم چه کار طاقت فرسایی است
اما من در برابر وحشی ترین و نیرومند ترین وسواس ها می ایستم
ایستادن!
چه مصدری و آقاتر از این در زبان بشر هست؟
می توانم باستم و صبر کنم ، تحمل کنم
و نیز می توانم کسی را که با من آشناست ، خویشاوند است، به من مومن است،وادار کنم
بایستد، تحمل کند، صبور باشد
سلام…
هیچ چیز نمی توانم بگویم…
هیچ چیز در باره ی هیچ چیز نمی توانم بنویسم …زیباست…
به نمین رایانه هم سر بزن…منتظرم…
سلام تشکر از مطالب زیبایی که در اختیار علاقمندان به هوشیاری ونسل روشن فکر جامعه قرار میدهید-
جهل….جهل… واقعا این کلمه درنظرم عمیق است که گاه فقط میخوام بمیرم از جهالت-از ندانستن
ودریغ وافسوس بیشتر از ان که بسیاری از ما نمیخواهیم که از جهالت خارج شویم گویا همانطور که در کتاب مقدس ما امده مهری بر چشم وگوشمان زده شده….