علی که در آن هنگام به تدریس در دانشگاه مشهد مشغول بود در سال 1345 برای دیدار پدر که در آن زمان در تهران زندگی می کرد و شرکت در جلسات سخنرانی آقای مطهری و استاد شریعتی به حسینیه می آید و در حقیقت اولین جلسه معارفه با اعضای موسس و سخنرانان آنجا انجام می شود و دو سال بعد بنا به توصیه استاد مطهری ، علی اولین سخنرانی خود را تحت عنوان مخروط جامعه شناسی در حسینیه ایراد می کند .
آقای مهدی غنی که در این جلسه حضور داشته اند خاطره خود را از نخستین جلسه سخنرانی علی را بدین صورت بیان می کند :
(( در آن جلسه استاد محمدتقی جعفری ، آقای شاه چراغی ، محمد همایون و استاد مطهری حاضر بودند . من در کنار استاد جعفری نشسته بودم . در ضمن سخنرانی دکتر ، ایشان مرتب تحسین و تمجید می کرد و می گفت : مطالب ایشان بسیار عمیق است . استاد مطهری هم بسیار راضی بود و بنا شد ادامه پیدا کند ))1 .
آقای ناصر میانچی هم خاطره ای با همین مضمون دارد (( استاد محمدتقی جعفری که در جلسه حضور داشت نهایت تمجید و تعریف و خوشحالی خود را از بیانات دکتر شریعتی ابراز می کرد و همیشه می گفت دکتر از نوادر است . در این اظهارات در آن هنگام هیچ گله و اشکالی مطرح نبود ولی بعد از تکرار و استقبال حسادتها و موضع گیری شروع شد ))2 .
آقای علی دوانی خاطره جالبی از دیار خود با مرحوم مطهری در جلو حسینیه ارشاد دارد که خواندنی است :3
در همان ایام ، روزی طرف عصر در جاده قدیم شمیران مقابل خیابان دولت منتظر تاکسی بودم که به خانه ام واقع در خیابان امیریه بروم . اتومبیل سیاه رنگ دست دومی از جلویم گذشت و کمی جلوتر ترمز کرد .
دیدم شخصی عمامه سر از صندلی عقب اشاره می کند بیایم سوار شوم . شهید مطهری بود که به مسجد الجواد می رفت . سوار شدم و پس از سلام و احوالپرسی پرسیدم : خبر تازه چه دارید ؟
گفت : دیشب درست خوابم نبرد . پرسیدم : چرا ؟ استاد گفت : کتابی که گروه پیکار نوشته اند و جدایی خودشان را از سازمان مجاهدین خلق اعلام داشته اند دیده اید ؟ گفتم : نه .
استاد گفت : قبلا کتاب بیست و سه سال مدتها فکرم را به خود مشغول داشته بود و حالا این کتاب که باید جوابی به هر دو داد ، مبادا باعث تضعیف روحیه مردم و تشویش اذهان جوانها شود .
می گفت گروه پیکار در این کتاب نوشته اند : از اسلام پوسیده شما بریده ایم و دیگر اسلام شما رفوبردار نیست و چه و چه … استاد سخت ناراحت بود .
در این حال رسیدیم به مقابل حسینیه ارشاد . عصر جمعه بود و جمعیت زیادی از جوانان در جلو حسینیه اجتماع کرده بودند . جمعی روی پله ها نشسته و عده ای ایستاده و بقیه در حال آمد و رفت به حسینیه بودند . دختران دانشجو و خانمها با چادر مشکی و بیشتر با روسری از کنار و لابه لای جوانان به داخل حسینیه می رفتند اتومبیل شهید مطهری در ترافیک مانده بود .
1. پیام هاجر ، 1378 شماره 5
2. دکتر شریعتی در آیینه خاطرات ، ش لامعی ص 218
3. خاطرات من از استاد شهید مطهری ص 54
همین که جوانها او را دیدند با لبخندی معنی دار به وی نگاه کردند و او را که در اتومبیل نشسته بود و به مسجد الجواد می رفت به یکدیگر نشان دادند و در حقیقت مسخره می کردند که از دکتر برید و از حسینیه رفته و در مسجد الجواد جا گرفته است . گاهی هم خنده های بلند و تصنعی می کردند !
به استاد شهید که به آنها نگاه می کرد خیره شدم دیدم سخت ناراحت است . لحظه ای به آنها و حرکاتشان نگاه می کرد و لحظه بعد آهسته رو را برمی گردانید و به جلو خیره می شد . پیدا بود که در درون سخت ناراحت است .
همین که اتومبیل به راه افتاد گفت : فلانی ! نمی دانم متوجه جوانها در جلو حسینیه بودی ، دیدی چطور به من نگاه می کردند و حتی تمسخر می نمودند ؟
گفتم : تا حدی مبادا بیشتر ناراحت شود . استاد گفت : من این علی شریعتی و پدرش را که سخت دچار مضیقه مالی شده بودند – علی تازه از اروپا آمده بود و آه در بساط نداشت ، پدرش هم با ماهی هزار تومان حقوق بازنشستگی فرهنگی امرار معاش می کرد – به تهران آوردم در حسینیه سخنرانی کنند و مقاله بنویسند تا هم کمکی به انها بشود و هم جوانها را بیشتر به دین و مذهب متوجه سازند ولی حالا آنها با متصدیان حسینیه ساخته اند و کاری کردند که هم من از حسینیه رفتم و هم جوانهای مذهبی را این طور جسور و هتاک کرده اند که با یک روحانی که تا دیروز برنامه های تبلیغی حسینیه و جذب آنها به حسینیه را تنظیم می کرد این طور برخورد کنند !
اتومبیل به جلو مسجد الجواد در میدان 25 شهریور ( هفت تیر ) رسید . استاد که می خواست پیاده شود گفت : شما کجا می روید به خانه تان ؟ گفتم : بله . به راننده اش گفت : آقای دوانی را برسان به خانه و برگرد . گفتم : نه من هم از فرصت استفاده کرده با شما پیاده می شوم و نماز را همین جا می خوانم بعد به منزل می روم .
رفتم توی مسجد . آقای مرتضایی فر سلام کرد و چون مرا دید گفت : مومنین مهیای نماز شوید و بعد هم آقای دوانی منبر می رود .
گفتم : باشد .
نمازگزاران حدود 17 یا 18 نفر و بیشتر هم کارگران ساختمانی بودند که در ساختمانی در دست بنا نزدیک مسجد کار می کردند . چند زن هم در پشت پرده بودند .
نماز جماعت را پشت سر استاد نامی دانشگاه تهران و روحانی برازنده و استاد سابق فقه و فلسفه حوزه علمیه قم و نویسنده کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم که آن همه در داخل و خارج کشور صدا کرده بود با دو صف کوتاه کارگران ساختمانی برگزار کردیم .
بعد هم منبر رفتم . از آن جمع نصفی پای منبر نشستند و بقیه رفتند در همان وقت حسینیه ارشاد از دانشجویان دختر و پسر تهرانی و شهرستانی موج می زد و دکتر علی شریعتی دو سه ساعت حرف می زد و کسی هم خسته نمی شد !
پس از خاتمه منبر مختصر به تناسب جمعیت که فقط آقا و خانمی متشخص و آشنا را دم در دیدم که به آنجا آمده بودند و گرنه بقیه افراد ناشناس و ناوارد به اوضاع بودند ، پرسیدم : آقای مطهری ! کار حسینیه به کجا کشید ؟ گفت : نشد که نشد . هر چه کردم بین علمای مخالف و خشکه مقدسها و جوانان تندرو و حرکات شریعتی و هیئت مدیره حسینیه جمع کنم دیده نمی شود . تمام کاسه کوزه ها را هم بر سر من شکسته اند !
مقدسین مرا عامل آوردن دکتر شریعتی و سر و صداهای حسینیه ارشاد می دانند ، جوانان احساساتی و تندرو هم که شنیده اند من با تندروی و برخی افکار دکتر شریعتی موافق نیستم در مقابلم جبهه گرفته اند . هیئت مدیره حسینیه ارشاد هم نگاه به جو روز و موج جمعیت می کنند و آن را گرفته اند .
منابع :
کتاب : طرحی از یک زندگی، پوران شریعت رضوی – (همسر دکتر علی شریعتی)
نشر الکترونیکی : وب سایت شریعتی در نیمه حرف.کام، اِنی کاظمی – (Shariati.Nimeharf.Com)
درود بر روح پاکش
همچو مجنون گفتگو با خویشتن باید مرا
بی زبانم همزبانی همچو من باید مرا
تا شوم روشنگر دلها به آه آتشین
گرم خویی های شمع انجمن باید مرا
رشک می آید مرا از جامه بر اندام تو
با تو ای گل جای در یک پیرهن باید مرا
آشیان بی طایر دستانسرا ویرانه به
چند با دلمردگی ها پاس تن باید مرا؟
تا ز خاطر کوه محنت را براندازم رهی
همت مردانه ای چون کوهکن باید مرا
مردی از لرستان . به بلندی تاریخ وبه بلندی تمام کوه های سر به فلک کشیده لرستان میگوییم درود بر شریعتی ورهروان پاکش وتا زنده ایم با شریعتی زنده ایم .
دین ومذهب شریعتی ، دین ومذهب کاربردی است وهمگان باید بدانند که اگر شریعتی زنده بود وضع ما اینطور نبود ………………
سلام گاهی باخواندن بعضی نوشته های دکترشریعتی .یک چندروزی گیج میشم همش تو فکرم تا عمیق بفهمم عمیق تر دیوانه میشم از آگاهی که دکتر به من انتقال میدهدواین دیوانه گی آخرهشیاریست.
تقدیم به همه دوستام این شعررامیکنم.یاعلی مدد
چشمم از آب پر و مشک من از آب تهى است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهى است
به روى اسب قیامم به روى خاک سجود
این نماز ره عشق است، زآداب تهى است
جان من مى برد آبى که از این مشک چکد
کشتى ام غرقه در آبى که ز گرداب تهى است
هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسین!
دیده اصغر لب تشنه ات از خواب تهى است
دست و مشک و علمم لازمه هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهى است
مشک هم اشک به بى دستى من مى ریزد
بى سبب نیست اگر مشک من از آب تهى است
التماس دعا دارم
یاقمرمنیربنی هاشم عباس مدد