· من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم..
· وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
· دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
· اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
· وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
· اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری
دکتر علی شریعتی
“… دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد…”
(مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر / ص ۳۲۷)
“… عشق با شناسنامه بیارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد. اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست…”
مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر
“… علی گفته است که: “گروهی بهشت میجویند، اینان سودجویاناند و طماع، گروهی از دوزخ بیم دارند و اینان عاجزند و ترسو، و گروهی بیطمع بهشت و بیبیم دوزخاش میخواهند عشق بورزند، و اینان آزادگاناند و آزاد”. عشق چرا؟ عشق تنها کار بیچرای عالم است، چه، آفرینش بدان پایان میگیرد، نقش مقصود در کارگاه هستی اوست. او یک فعل بیبرای است. غایت همه غایات عالم “برای” نمیتواند داشت…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص۱۸
“… آری، در این بازار، سوداگری را شیوهای دیگر است، و کسی فهم کند که سودازده باشد و گرفتار موج سودا، که همسایهی دیوار به دیوار جنون است! و چه میگویم؟ جنون همسایه آرام و عاقل این دیوانهی ناآرام خطرناک است که در کوه خاره میافتد و مثل موم نرماش میکند، و در برج پولاد میگیرد و شمع بیزارش میسازد. و وای که چه شورانگیز و عظیم است عشق و ایمان! و دریغ که فهمهای خو کرده به اندکها و آلوده به پلیدیها، آن را به زن و هوس و پستی شهوت و پلیدی زر و دنائت زور و… و بالاخره به دنیا و به زندگیاش آغشتهاند! و دریغ! و دریغ که کسی در همهی عالم نمیداند که چه میگویم؟ که این عشق که در من افتاده است نه از آنهاست که آدمیان میشناسند. که آدمیان عشق خدا را میشناسند و عشق زن را و عشق زر را و عشق جاه را و از اینگونه… و آنچه با من است، نه، آنچه من با اویم، با این رنگها بیگانه است، عشقی است به معشوقی که از آدمیان است… اما… افسوس که… نیست!
معشوق من چنان لطیف است که خود را به “بودن” نیالوده است، که اگر جامهی وجود بر تن میکرد، نه معشوق من بود.
معشوق من، رزاس من، موعود بکت، “گودو”ی بکت است، منتظری که هیچ گاه نمیرسد! انتظاری که همواره پس از مرگ پایان میگیرد، چنان که این عشق نیز… هم!…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص ۲۱
عشق و ایمان در اوج پروازش از سطح ستایشها میگذرد و معشوق در انتهای صعودش در چشم عاشق سراپا غرقه سرزنش میشود و این هنگامی است که دوست استحقاق بخشوده شدنش را در چشم دوست از دست میدهد.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار 21 / زن / ص149
دلی که از شرکت در رنج و غم دوست غذا میگیرد عشقی میپروراند که از آنچه با خوشبختی و لذتی که از دوست میبرد پدید میآید بسیار عمیقتر و پر اخلاصتر است.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار 21 / زن / ص177
“… اگر عشق را بخواهند با حرکت بیان کنند ، این حرکت چگونه است ؟ پروانه از دیرباز به ما آموخته است.کعبه،نقطه عشق است و تو یک نقطه پرگاری و در این دایره سرگردان!…”
مجموعه آثار 6 / حج / ص 74
“…عشق نیرو و حرارتی است که از کالریها و پروتئینی که وارد بدن من میشود زائیده نمیشود. یک منبع نمیدانمیدارد که تمام وجود مرا ملتهب میکند و میگدازد و حتی به نفی خویش وادار میکند…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص83
“…اگر عشق از انسان گرفته شود، وی به صورت یک موجود منفرد و منجمدی در میآید که فقط به درد دستگاههای تولیدی میخورد…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص83
“…عشق، مرگ و شکست… در زیر این ضربات است که انسان گاه برای نخستین بار نگاههایش که همواره در غیرخود و بیرون از خود مشغول است به خود بازمیگردد…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص156
“…کسی که عشق را نفهمد اگر هم به میزانی قدرت علمیاش قوی بشود، که زندانبان طبیعت گردد و حتی طبیعت را اسیر خودش کند باز به اندازه یک حیوان اسیر خودش خواهد بود…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص154
“…مگر نه عشق تنها با اشک سخن میگوید ؟…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص120
بگذار تابگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی توان گفت الا به غمگساران
آینه بهترین دوستمــه؛
چــون وقتـــی گــریــه مــیکنـــم، نــمـی خنــده . . . !
“چارلی چاپلین”
سرم با دیگران گرم است ، دلم با تو.
دلم را استوار کرده ام، که دل نبندم.
نه به چشمهای بیگانه ای.
نه به حرفهای بیگانه ای.
می خواهم آزاد باشم.
از قید تملک خود و دیگران.
تا بود، برای خود می خواستم.
و حالا…
و حالا نشسته ام دراین اندیشه، که آیا راست اندیشیده ام.
یا کجراهه پیموده ام. راه کج نبود .
نگاهم، به پیش پای بود.
دوردست ها از من دریغ شدند ،
من از تو . و تو، در دوردستها بودی.
بیش ازاین دید ندارم.
کور شده ام.
کر شده ام.
نه ،خودخواه شده ام.
همه را برای خود . تو را برای خود،
می خواستم . می خواهم . و خودخواهی از کوری هم بد تراست.
گیجی ام را روی دیوار تنهایی ام نقش می کنم.
بومهای رنگ شده را می شکنم.
شکستن ، عصیان است.
باید عصیان کنم.
کسی که ازعصیان بهراسد، سزاوار مرگ است.
می خواهم زنده بمانم.
می خواهم عصیان کنم.
منتظر باش .
برمی گردم. با دستهایی پر از تو .
دلی خالی از خود. با سیبی سرخ.
منتظر باش. بر می گردم.
با تابلویی نقش شده از من ، در کنار تو.
بومت را بشکن . مرا نقش کن.
من ، تنهایی هستم !!!
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره …
به کسی توجه نمی کنه …
از کسی خجالت نمی کشه …
می باره و می باره و …
اونقدر می باره تا آبی شه … آفتابی شه …!!!
کاش … کاش می شد مثل آسمون بود …
کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی …
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده
غروب شد
خورشید رفت . . .
آفتابگردان
دنبال خورشید می گشت ؛
ناگهان ستاره ای چشمک زد ؛
آفتابگردان سرش را پایین انداخت . . .
آری…
گلها
هیچ وقت خیانت نمی کنند .
تو ماه را بیشتر از همیشه دوست می داشتی
و حالا ماه هرشب تو را به یاد من می اورد
می خواهم فراموشت کنم
اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره پاک نمی شود
روزگــــــار؛ نبودنت را برایم دیکتـــه می کند…و نمره ی من باز می شود صفر …. هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام
این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ،
بــیدل ، بـیریخت،بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا
بــیحس ، بــیعقل ، بــیخبر ، بـینشان ، بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام
،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود،بــیداد ، بــیروح
، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان
بــیتو بــیتو بــیتو ….
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند
من ازخودت هم بریده ام؛
تو مرا از رفتنت میترسانی؟؟؟
واژه”نا” کنار امیدم جا خوش کرده است،درست مثل “او” کنار دیگری
.
‘آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی….
فقط با هر صدایی بر میگردد….
**********
وقتی کسی اندازت نیست
دست بـه اندازه ی خودت نزن
************
.
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند
farhad_bhrami@yahoo.com
از منزل کفر تا به دین یک نفس است
وز عالم شک تا به یقین یک نفس است
ایـن یـک نفس عـزیز را خـوش مـیدار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس است
“حکیم عمر خیام “
دلم می خواهد بخوابم
مثل ماهی حوضمان
که چند روزیست روی آب خوابیده است
در شب تار گر توانی ” مهتاب ” باش
گر نتوانی شدن ، لا اقل آن ” کرمک شب تاب ” باش ..!!
کسی است ” پاسخ ” دهد ؟!
چرا کسی نمی تواند اینجا ” پاسخ ” دهد ؟
در پی رفع مشکلات پاسخ دهی هستیم.
بالاخره حجم نظرات باعث بروز چنین مشکلاتی شد
فکر می کنم بالاخره درست شد. لطفا یکبار تست نمایید.
ایمیل من nazeri.it@gmail.com
اگر باز مشکلی بود به اطلاع من برسانید
گاهی باید نباشی ؛ تا بفهمی نبودنت واسه کی مهمه ! انوقته که میفهمی باید همیشه با کی باشی
منه بی تو
در تنگنای باریکه ی آفریده ها
فاصله ها بود بین من و تو ؛
من شمع نیمه جانی بودم
که در آن شعله ی کور کورانه اش منت بسیار داشتم .
در این درگاه بی عدالتی من خاموش شدم و تو ماندی .
اما …
خاموشی ام در گذر از تند باد حادثه ها نبود ؛
من را کسانی بی فروزش داشتند که
در فروزان تر شدنم فریاد می زدند ….
و دردا کسی به آن ها نگفت که :
رفیقا ! یارا ! رو به شمع فریاد نزن !
وقتی بود نمیدیدیم،
وقتی می خواند نمی شنیدیم …
وقتی دیدم که نبود ،
وقتی شنیدم که نخواند …!
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال،
در برابرت میجوشد و میخواند و مینالد،
تشنه آتش باشی و نه آب و چشمه که خشکید،
چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت
و آتش، کویر را تافت و در خود گداخت
و از زمین آتش رویید و از آسمان بارید،
تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش،
و بعد …
عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود،
از غم نبودن تو می گداخت.
به بلبلی عاشق گفتم ….
تا به حال از گلی پژمرده سراغی گرفته ای …؟
با بوته ای سرما زده همنشینی کرده ای….؟
به عیادت گل حسرت رفته ای …..؟
بوسه ای بر گلبرگهای گل انتظار نشانده ای ….؟
تا به حال در گورستان پائیز
بوته لرزانی را در آغوش گرفته ای…….. ؟
قلبت را بر خارش فشرده ایی ……؟
با خون گرمت آبیاریش کرده ای……؟
و با گرمای وجودت معشوق را به گل نشانده ای….!!!!؟؟؟؟
تو هم مثل ما انسانها هزار رنگی و عاشق رنگ …
کنار گلی خوشرنگ می نشینم..
آواز ریا سر میدهی گل دلداده را رها میکنی ….
می پژمرانی …..
تمامی عمر کوتاهش را به انتظارت می نشانی …
و هوسبازانه به خلوت گلی دیگر می گریزی………. !!!!!
تن های هرزه را سنگسار می کنند غافل از آنکه شهر پر از فاحشه های مغزی است و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه.
(( فروغ فرخزاد ))
گاهی باید نباشی ؛ تا بفهمی نبودنت واسه کی مهمه ! انوقته که میفهمی باید همیشه با کی باشی
مرسی نازنین جان زیبا بود
به پایان آمد این دفتر… حکایت همچنان باقیست؟(اقای ناظری)
کدام حکایت جواد جان؟
گـــــاهـــی بی بهـانـــه دلــــ ـــم می گیــرد
نمـی دانـــــم دلهــــا بهـانـــه گیـرنـد
یـــا بهـانــه هـــا دلگیــر …. !؟
جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود و هر کسی بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.
“پروفسور حسابی”
وقتی از پنجره دلت به آسمان آبی خوبی هایت می نگرم احساس درونم می گوید کاش وسعت آبی لحظه هایت مال من بود.
چه جمله عجیبی است دوستت دارم
هرکس میگوید عاشقتر میشود و هرکس میشنود بی تفاوت تر …
مـــَرگت درست از لَحظـــه ای آغــاز میشود که در برابر آنــچه مُــهم است، سکـــــوت می کنی.
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
“مدار صفر درجه”
مرسی عالی بود…
معنای اصطلاحی توسّل(قسمت اول)
توسّل در لغت به معنای تقرّب به غیر،از طریق ابزار،عمل یا شخص دیگر میباشد.«وسّل»نیز به همین معنا به کار میرود.در المنجد آمده است:
وسّل و توسّل الی اللّه بعمل او وسیله:عمل عملا تقرّب به الیه تعالی.
و وسیله به معنای چیزی است که با آن،این تقرّب حاصل میشود:الوسیله: ما یتقرّب به الی الغیر.توسّل به معنای تضرّع،استجداء[استعطاء]،التماس، استرحام،استدعا،و تذرّع،نیز آمده است.(3)
معنای اصطلاحی توسّل
توسّل به معنای مصطلح در فرهنگ شیعی را میتوانیم به صورت زیر تعریف کنیم: (1)-نگاه کنید به:وهابیگری،همایون همتی،تهران،سازمان تبلیغات اسلامی،1367،ص 72.
(2)-نگاه کنید به نقدی بر اندیشه وهاّبیان،تألیف سید حسن موسوی قزوینی،ترجمه حسن طارمی،تهران،وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،1366،ص 67.
(3)-المورد،قاموس عربی-انگلیزی،الدکتور روحی البعلبکی،بیروت،طبعه جدیده،1990.
——————————————————————————–
توسّل عبارت است از خواستن حقیقی از حقیقت وجودی انسانهایی برگزیده و کامل برای وساطت در امر خیری مربوط به دنیا یا آخرت.
از این تعریف چندین مطلب به دست میآید:
أ:بدیهی است که توسّل صرفا لقلقهء زبان نیست،بلکه خواستنی حقیقی میباشد.
ب:روشن است که در توسّل،ما هرگز از قبر یا بدن فیزیکی و جسم پیامبر یا امام و… چیزی طلب نمیکنیم،بلکه از حقیقت وجودی آنان که به عقیده ما نفس نبوی و یا ولوی آنان است،استمداد میکنیم.
ج:متوسّلبه میبایست نسبت به متوسّل از کمال و مرتبت وجودی بیشتر و بالاتری برخوردار باشد؛چرا که وساطت جز در این صورت که واسطه،فوق متوسّل و دون متوسّلالیه باشد،معنا ندارد.
د:توسّل میبایست در امر خیر یعنی امری که منافاتی با نظام احسن الهی ندار،باشد.
هـ-:موضوع توسّل میتواند امر خیر دنیوی و یا اخروی باشد.
و:ظرف توسّل دنیاست،به خلاف شفاعت مصطلح که ظرف آن،جهان آخرت است.
برخی شفاعت به معنای عام و لغوی آن را در تعریف توسّل آورده و چنین گفتهاند:
الاستغاثه بالنبّی(ص)و بإخوانه النبییّن و المرسلین و بالأولیاء و الصالحین، هی عباره عن سؤال الشفاعه منهم لقضاء الحوائج و دفع النوائب و تفریج الکروب.(4)
روشن است که شفاعت در تعریف فوق به معنای وساطت است و نه به معنای شفاعت مصطلح که ظرف تحقق آن قیامت میباشد.
(4)-الاسلام السعودی الممسوخ،الاستاذ السید طالب الخرسان،النشر الاسلامی،قم،1409 ق،ص 35.
——————————————————————————–
توسّل،نوعی شفاعت در دنیاست
معنای اصطلاحی شفاعت،واسطه شدن شخص در قیامت برای بهرهمندی دیگران از فیض رحمت الیه است.(5)با توجه به این معنا میتوان گفت که اگر این گونه وساطت در همین جهان نیز واقع شود،نوعی شفاعت محسوب میشود،و طلب کردن این گونه وساطت نیز،نوعی شفاعت خواهی است که در فرهنگ اسلامی ما از این مسئله تحت عنوان توسّل یاد شده است.
بنابراین میتوان گفت توسّل عبارت است از خواستن و تقاضا کردن از شخصی در دنیا برای وساطت در حصول نعمت و سعادت و یا رفع نقمت و شقاوت دنیوی یا اخروی که جامع این دو،همان معنای خیر است و خیر امریست که هماهنگ با نظام احسن الهی باشد.از همین رو است که شرور نمیتوانند متعلّق نذر و امثال آن و نیز موضوع توسّل باشند؛چون در قلمرو ارادهء الهی و خواست وسائط قرار نمیگیرند.
آنچه در اینجا قابل تذکرّ و توجّه است این است که توسّل هرگز به معنای طلب وساطت تکوینی نیست.یعنی،در توسّل درخواست این مسئله نیست که شخص واسطه،خود در سلسله علل تکوینی مطلوب واقع شود و آن را به وجود آورد، بلکه تنها به این معناست که او نیز دعا کند و از خدا بخواهد که حاجت و نیاز شخص متوسّل برآورده شود،و به بیان دیگر از خداوند بخواهد که دعاهای شخص متوسّل،متسجاب گردد.(6)حاجت میبایست حاجت مشروع یعنی موافق با نظام اسباب و مسببّات باشد تا در راستای اراده متوسل به مثل نفوس انبیاء و اولیاء الهی و متوسّلالیه یعنی خداوند قرار گیرد.سرّ اینکه برخی توسّلات و دعاهای ما اجابت نمیشود همین است که با نظام کلی هستی که نظام احسن است سازگار نیست.
شکی نیست که شرط مؤثر بودن توسّلات این است که افرادی که برای (5)-نگاه کنید به:مقالهء شفاعت،از این قلم در نور علم،شماره 46.
(6)-البته این نکته معقول و مقبول است که بگوییم خود توسّل و دعا میتواند در سلسلهء علل تکوینی یک پدیده قرار گیرد ولی این سبب غیر از اسباب عادی آن پدیده خواهد بود.
——————————————————————————–
وساطت مورد توسّل قرار میگیرند،افرادی شایسته و برگزیدگانی وارسته باشند که در خواستشان در پیشگاه الهی مقبول افتد و به اصطلاح«مستجاب الدّعوه»باشند، اینان کسانی هستند که اراده و مشیّت آنها فانی و منذکّ در ارادهء الهی و مطابق نظام الهی است.هر موجودی که در مقایسه با شخص متوسّل،قرب بیشتری نسبت به خداوند داشته باشد،ثبوتا میتواند مورد توسّل قرار گیرد،(7)اما اثباتا مصداق روشنی و متیقّن متوسّل به،معصومین علیهم السلام هستند که از طریق روایات به ما معرفی شدهاند.
آیات قرآن در زمینهء دعا و توسّل
چنانکه گفتیم توسّل به معنی طلب دعا میباشد و جوهر توسّلات همان دعاست. اینک باید دید آیا از دیدگاه قرآن اصل دعا و درخواست از مسببّ الاسباب یعنی خداوند تعالی امری مقبول و منطقی است؟
قرآن کریم نمونههای متعدد از این گونه توسّلات و درخواستها را نقل کرده است که اینکه به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
برخی از آیات دربارهء حضرت ابراهیم(ع)است که برای اهل مکه از خداوند درخواست نعمت میکند.روشن است که وقتی دعای حضرت ابراهیم(ع) در حق اهل مکّه است و نه در حق خود،مفهوم توسّل و وساطت در دعا و طلب، بخوبی صادق است،گر چه دعا برای خود،مصداق توسّل مصطلح نیست،دعای حضرت ابراهیم(ع)چنین است:
1-و اذا قال إبراهیم ربّ اجعل هذا بلدا منا وارزق أهله من الثّمرات من امن منهم باللّه و الیوم الاخر…
(8)
و آن هنگام که ابراهیم به درگاه الهی عرضه داشت:ای پروردگار من،تو خود این سرزمین را در امنّیت و آسایش گیر،و اهل آن را از ثمرات و نعمتهای خویش بهرهمند ساز،آنها (7)-مؤلف«نقدی بر اندیشهء وهّابیان»در ص 77 به نقل از صحیح بخاری مینویسد که خلیفهء دوم در هنگام قحطی و خشکسالی به عباس عموی پیامبر متوّسل شد و حاجتش روا شد.
(8)-سورهء بقره(2):126.
——————————————————————————–
که به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهاند….
2-ربّنا وابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ایاتک و یعلمّهم الکتاب و الحکمه و یزکیهم.
(9)
پرودگارا!در بین این قوم فرستادهای از میان خودشان برگزین که آیات تو را بر آنها تلاوت نماید و آنان را کتاب و حکمت آموزد و از پلیدیها پاکشان سازد.(10)
در بعضی آیات،حضرت ابراهیم(ع)برای خود،پدر و مادر خویش و دیگر مؤمنین از خداوند طلب آمرزش و مغفرت مینماید:
ربّنا اغفرلی و لوالدی و للمومنین یوم یقوم الحساب.
(11)
پروردگارا!رحمت و مغفرت خویش را در روز حسابرسی اعمال،نصیب من و والدینم و دیگر اهل ایمان بفرما.
حضرت موسی(ع)نیز به پیشگاه خدا عرضه میدارد:
ربّ اغفرلی و لأخی و أدخلنا فی رحمتک و انت ارحم الرّاحمین.
(12)
ای پرودرگار من،من و برادرم(هارون)را مورد مغفرت و آمرزش خویش قرار ده و ما را در رحمت خویش داخل گردان،و همانا تو مهربانترین مهربانانی.
بنابراین دعای حضرت ابراهیم و حضرت موسی علیهما السلام برای دیگران-چنانکه گفتیم-مصداق توسّل است.
فرشتگان وسیله تقرب هستند
ملائکه الهی از آن حیث که از سعه و مرتبت وجودی بالا و والایی برخودارند میتوانند به عنوان متوسّلبه برای دیگران،اسباب تقرّب و وسیله مغفرت باشند و لذا بر اساس آیات قرآن کریم ملائکه الهی در حق مؤمنین دعا میکنند و از پیشگاه خداوند برای آنان طلب آمرزش میکنند:
(9)-سورهء بقره(2):129.
(10)-از پیامبر اسلام(ص)نقل شده است که فرمود:انا دعوه ابراهیم.(من همان دعوت حضرت ابراهیم هستم). (11)-سورهء ابراهیم(14):41.
(12)-سورهء اعراف(7):151.
——————————————————————————–
ربّنا وسعت کلّ شیء رحمه و علما،فاغفر للّذین تابوا و اتبّعوا سبیلک وقهم عذاب الجحیم*ربّنا و أدخلهم جنّات عدن الّتی وعدتّهم و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرّیاتهم إنّک أنت العزیز الحکیم*وقهم السّیئات،و من تق السّیئات یومئذ فقد رحمته، و ذلک هو الفوز العظیم.
(13)
(ملائکه الهی عرضه میدارند:)پروردگارا،علم و رحمت تو همه چیز را فرا گرفته است، پس آنان را که توبه کردهاند و راه تو را پیش گرفتهاند بیامرز و از عذاب دوزخ رهایشان ساز، بار الها آنها را در بهشت عدن(و برین)که وعدهشان دادهای همراه با پدران و مادران و همسران و فرزندانشان که صالحند داخل گردان که براستی تویی خداوند مقتدر حکیم،و مؤمنان را(به لطف و عنایت خود)از ارتکاب اعمال زشت مصون دار که هر کس را از زشتکاری محفوظ داری اورا مورد عنایت و رحمت خود قرار دادهای و این است که براستی رستگاری و فیروزی به شمار میرود.
در مواردی خداوند به پیامبر(ص)خطاب میکند که در مورد زنان و مردان با ایمان و پیروان خویش،عفو و گذشت داشته باشد و برای آنان طلب آمرزش نماید.مدلول التزامی این امر این است که دیگران نیز از پیامبر(ص)طلب وساطت نمایند و به ایشان متوسّل شوند تا تقرّب بیشتری به خداوند پیدا کنند:
1-…فاعف عنهم و استغفر لهم….
(14)
(ای پیامبر ما)از خطاهای مردم در گذر و برای آنها طلب آمرزش کن.
2-…و استغفر لهم اللّه،انّ اللّه غفور رحیم
(15)
برای مؤمنان از خداوند طلب مغفرت کن،که براستی خداوند بخشنده و مهربان است.
3-…و استغفر لهن اللّه،انّ اللّه غفور رحیم
(16)
برای زنان مؤمن از درگاه الهی طلب آمرزش نما که براستی خداوند بخشنده و مهربان است.
(13)-سورهء مؤمن(40):7-9.
(14)-سورهء آل عمران(3):159.
(15)-سورهء نور(24):62.
(16)-سورهء ممتحنه(60):12.
——————————————————————————–
آنچه در تمامی آیات گذشته به آن اشاره شده است،واسطه شدن انسانی شایسته و برگزیده،در بارگاه خداونند و در خواست و تقاضای او در حق خود و دیگرن در همین دنیاست که اگر در حق خود و به طور مستقیم باشد مصداق توسّل مصطلح نیست و اگر در حق دیگران باشد مصداق توسّل است.نکتهء قابل توجه این است که اگر انسان از طریق حقیقت یک عمل شایسته مثل نماز،توسّل به خداوند پیدا کند در این صورت گرچه توسّل مصطلح اطلاق نمیشود اما میتوان این عمل را وسیله متوسّلبه و شخص مصلّی را متوسّل و خداوند را متوسّل الیه نامید.
سؤالات و شبهات در باب توسّل
سؤال اوّل:با توجه باینکه خداوند نسبت به همه بندگان خویش با بیانی عام و همگانی فرموده است که همه میتوانند دست نیاز به درگاه او دراز نموده و خود مستقیما از او چیزی بخواهند(17)آیا توسّل پیدا کردن به شخص دیگر برای واسطه شدن در درگاه الهی با توحید در استعانت و با توحید در دعا-به این معنا که تنها از خدا چیزی بخواهیم-منافات ندارد؟
پاسخ:به طور کلی میگوییم:توسّل به هیچ وجه اشکالی ندارد و با توحید در دعا نیز هیچگونه منافاتی نخواهد داشت؛چرا که:
*اولا:این یک امر عرفی است که وقتی کسی بخواهد از شخص دیگری تقاضای امر مهم و با ارزشی را بنماید در پی آن بر میآید که شخص سومی را که رابطه نزدیکتری با فرد مورد نظر دارد،بیابد و او را واسطه قرار دهد،شاید که مطلوب حاصل شود.لذا با توجه به اینکه افراد انسانها از نظر درجات و مراتب قرب الهی با یکدیگر اختلاف دارند،افراد معمولی میتوانند انسانهای والاتر و شایستهتر را در پیشگاه خداوند واسطه قرار داده،از طریق آنان حاجت خود را از خداوند طلب نمایند.منظور از عرفیت این امر،این است که اتخاذ وسیله و واسطه، (17)-چنانکه در سورهء بقره(2):186 آمده:و اذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب اجیب دعوه الدّاع اذا دعان، فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلّهم یرشدون.
——————————————————————————–
ریشه در فطرت انسان دارد و لذا توسّل به بزرگان و برگزیدگان الهی هماهنگ با فطرت و ارتکاز الولیه انسان نیز هست.
*ثانیا:در خود قرآن کریم آیاتی وجود دارد که در آنها به گروهی امر شده است که بایستی نزد پیغمبر(ص)آمده از ایشان بخواهند که بر ایشان طلب آمرزش و مغفرت نمایند و چون چنین نکرده و نمیکنند مورد توبیخ قرار گرفتهاند و این توبیخ حاکی از مقبولیت،مشروعیت و مطلوبیت توسّل در نزد خداوند است:
و لو أنّهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوک فاستغفروا اللّه و استغفرلهم الرّسول لوجدوا اللّه توّابا رحیما.
(18) و اگر آن هنگام که گروه منافقان با نفاق و گناه بر خویش ستم کردند،از کردار خود توبه نموده به نزد تو(پیامبر-ص-)میآمدند که تو نیز برای آنها استغفار کنی و از خدا طلب آمرزش نمایی،التبه خداوند را توبه پذیر و مهربان مییافتند.
چنانکه در مودر برادران حضرت یوسف(ع)در قرآن کریم آمده است که پس از انجام خطاها و اشتباه کاریها در حق حضرت یوسف(ع)به نزد پدر خویش حضرت یعقوب(ع)آمده از او خواستند که برای آنان از درگاه خداوند طلب مغفرت نماید و آن حضرت نیز درخواست آنان را رد نکرد و این خود دلیل تأثیر توسّل از سوی آن حضرت است:
قالوا یا أبانا استغفرلنا ذنوبنا إنّا کنّا خاطئین*قال سوف أستغفرلکم ربّی إنّه هو الغفور الرّحیم.
(19)
گفتند:ای پدر،برای ما از خداوند آمرزش بخواه؛زیرا ما خطا کردهامی.گفت:بزودی از پیشگاه پرودرگارم برایتان طلب مغفرت خواهم نمود؛خدایی که آمرزنده و مهربان است.
ابتغاء وسیله
در دو آیه از آیات قرآن مسئلهء ابتغاء وسیله یعنی جستجو و گزینش راه و وسیله برای قرب به پرودگار،مطرح شده است.در آیهء 57 سورهء اسراء میخوانیم:
(18)-سورهء نساء(4):64.
(19)سورهء یوسف(12:97-98.)
——————————————————————————–
اولئک الّذین یدعون یبتغون الی ربّهم الوسیله.
معبودهایی غیر از خداوند(مثل مسیح و فرشتگان)،خود،خدا را میخواهند و برای تقرّب به او وسیلهای میجویند.
در آیهء دیگر به مؤمنین دستور داده شده است که برای تقرّب به خداوند، وسیله اتخاذ کنند و تقوای حقیقی جز از راه اتخاذ وسیله(توسّل)نخواهد بود:
یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللّهن و ابتغوا الیه الوسیله.
(20)
ای کسانی که ایمان آوردهاید،تقوای خدا پیشه کنید و برای خویش در نزد او وسیله و راه جستجو کنید.
ممکن است منظور از کلمه وسیله در آیه مذکور،مطلق اعمال صالح باشد که وسیلهء تقرّب الی اللّه میباشند،بر اساس آنچه از بعضی روایات به دست میآید مراد از آن،مقام خاصی است که به پیامبر اسلام(ص)از طرف خداوند عطا شده است و بنابر تعدادی دیگر از روایات،ائمه معصومین(ع) خود تصریح فرمودهاند که:
به خدا سوگند مراد از وسیله در این آیه،ما چهارده معصوم هستیم.(21)
در آیه دیگر خداوند،عدم توسّل به انسانهای برگزیدهای چون پیامبر(ص) را نشانهء استکبار و خود بزرگ بینی میداند و در مورد منافقین میفرماید:
و إذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول اللّه لوّوا رؤسهم و رأیتهم یصّدون و هم مستکبرون.
(22)
و آن هنگام که به آنها(منافقین)گفته شود به نزد رسول خدا آیید تا از درگاه خداوند برایتان طلب مغفرت نماید،سر میپیچیدند و میبینی که از روی تکّبر و نخوت روی برمیتابند. بنابراین در خود آیات قرآن کریم نیز به توسّل و واسطه طلبی در پیشگاه خداوندامر شده است.
(20)-سورهء مائده(5):35.
(21)-به تفسیر المیزان،ج 5،ص 333 مراجعه شود.
(22)-سورهء منافقون(63):5.
——————————————————————————–
*ثالثا:باید دانست که توسّل جستن و واسطه قرار دادن انسانهای برگزیده و شایستهای همچون انبیا و ائمه و… وقتی با توحید در دعا منافات پیدا میکند که بخواهیم آنان را در عرض خداوند قرار داده و مستقلا از آنان چیزی بخواهیم.که در این صورت توسّل به معنای شرک ورزیدن به خدا و رقیب تراشیدن برای او میشود،اما توّسل جستن به ائمه علیهم السلام هرگز به این معنا نیست که آنها نیز در کنار خداوند ربوبیت و تدبیر امور و اجابت حوائج مردم را مستقلا به عهده داشته باشند بلکه-چنانکه اشاره کردیم-توسّل یافتن تنها به معنای واسطه قرار دادن انسانها والاتری است که در پیشگاه خداوند،مقام و منزلت بالاتری داشته و از قرب بیشتری برخوردارند.در عین حال میدانیم که اینان خود از مصادیق بارز و کامل بنده و عبد الهی هستند و بالاترین افتخارشان نیز رسیدن به مقام عبودّیت خالص و محض برای ذات پرودرگار است و ما نیز از همین حیث عبودیّت و بندگی است که برای آنان مقام و مرتبتی والا قائلیم.از این روست که در مقام یاری جستن از پیشگاه حضرت بقیّه اللّه الاعظم امام عصر(عج)خطاب به آن بزرگوار میگوییم: لقد توجّهت الیک بحاجتی لعلمی انّ لک عند اللّه شفاعه مقبوله و مقاما محمودا.
(ای پیشوا و سرور من)تنها به تو چشم امید دوخته و تنها از تو طلب حاجت نمودم؛ زیرا میدانم شفاعت تو در نزد پروردگار مقبول است و در بارگاه کبریایی او از مقام و ارجی عظیم و شایسته برخورداری.
و در پایان زیارت جامعه نیز بر این نکته تأکید میشود که اگر ائمه و پیشوایان دین،واسطه قرار داه شده و به آنان توسّل جسته میشود صرفا به این خاطر است که بندگانی شایسته و مقرّب درگاه الهی میباشند و لذا میتوانند در رفع گرفتاریها و برآوردن نیازها،شفیع باشند.
در زیارت جامعه میخوانیم:
اللّهم انّی لو وجدت شفعاء اقرب الیک من محّمد(ص)و اهل بیته الاخیار الائمّه الابرار لجعلتهم شفعائی.(13)
(23)-مفاتیح الجنان،حاج شیخ عباس قمی(ره)،زیارت جامعه.
——————————————————————————–
خدایا براستی اگر شفیعانی نزدیکتر به تو از محمد(ص)و خاندان نیک او-که پیشوایان راستین و وارستهاند-مییافتم،هر آینه آنها را به عنوان شفیع در آستان تو انتخاب مینمودم. اراده معصومین(ع)فانی و مندّک در اراده و خواست خداوند است و به همین جهت،به مقام والای عبودیت نائل شدهاند و میتوانند واسطه و وسیلهء قرب دیگران باشند.
بنابراین توسّل نه از نظر عرف و فطرت مورد خدشه است و نه از جهت قرآن و عقل؛چرا که در خود آیات قرآن بر ضرورت توسّل به بزرگان و شایستگانی چون پیامبر(ص)تأکید شده و از نظر عقلی نیز واسطه قرار دادن آنان هیچ گونه منافاتی با توحید و ابعاد مختلف آن ندارد.
توسّل مجازی و حقیقی
حقیقت توسّل همان خواست قلبی و کشش درونی متوسّل نسبت به متوسّلبه برای قرب به متوسّلالیه یعنی خداوند است و این همه در محور حقیقت است نه مجاز: خواست و میل قلبی حقیقی،امری جدای از حقیقت وجودی شخص متوسّل نیست.و لذا توسّل به معنای هماهنگ ساختن حقیقت وجودی انسان و تحوّل جوهر و ذات فرد در راستای حقیقت وجودی ذوات مقدسهء اولیاء الهی است که حقیقت این ذوات نیز به نوبه خود جلوهای از مقام حق محض و کمال مطلق میباشد.وقتی روح شخص متوسّل،از ارواح انبیاء و اولیاء معصوم(ع)رنگ میگیرد،در حقیقت مصطبغ به صبغه الله میشود و این،یک امر حقیقی است که آثار حقیقی به دنبال دارد.توسّل حقیقتا از مقوله تلفّظ نیست گر چه از ناحیه اولیاء دین،الفاظ توسّل و دعا نیز مأثور است.آنان،هم حقیقت توسّل و هم الفاظ حاکی از حقیقت آن را تعلیم دادهاند.اگر ما تنها به تلفّظ بسنده کنیم هرگز نمیبایست توقع آثار توسّل را داشته باشیم و علت اینکه بسیاری از دعاها و توسّلات ما مستجاب نیست همین است،سرّ عدم استجابت دعا و توسّل این است که مقصود و مطلوب ما در منظومه نظام احسن هستی نمیگنجد و خیر نیست و یا مقتضی آن -که همان انقلاب و تحول جوهری در اندرون ماست-موجود نمیباشد.
——————————————————————————–
توسّل و تقویت روح بندگی
از آثار با ارزش و اخلاقی توسّل،ایجاد و تقویت روح بندگی و خضوع در انسان است.تأثیر توسّل در این جهت از خود دعا نیز بیشتر است؛چرا که دعا کردن و دست نیاز به سوی بینیاز بیانباز کشیدن،گر چه از جلوههای بارز و نمودهای روشن خضوع و بندگی در برابر پروردگار است و همین است که انسان را از اوج غرور و نخوت و خود بزرگ بینی به زیر میکشد و خاضع و فروتن میسازد با این حال در دعا و راز و نیاز مستقیم با خدا،گویی انسان خود را لایق و شایستهء چنین مکالمهء رو در روی و مستقیم دیده و آنگاه لب به سخن گشوده است،اما هنگامی که انسان برای تشرّف به بارگاه کبریایی و ملکوتی پرودرگار،برگزیدهای را به وساطت میخواند و او را-از آن جهت که مقام و منزلت والاتری در نزد خداوند دارد-شفیع خویش میگیرد،گویی خود را کمتر از آن میبیند که مستقیما در برابر ذات پاک ربوبی بایستد و با او راز گوید و حاجت خویش را از وی طلب کند.و این،اوج خضوغ و خشوع و عبودیت عبد در برابر معبود است.
ما اگر در توسّل،سر بر آستان پیامبر و معصومین(ع)میسائیم از آن جهت است که آنان را بده صالح در بارگاه کبریائی حق(جلّ و علا)یافتهایم و خود نیز از آن جهت که لیاقت و شایستگی لازم برای حضور در محضر ربوبی را در خویش نمییابیم،در برابر ذوات مطهر و مقدس این بندگان صالح،سر تسلیم و تعظیم فرود میآوریم؛چرا که باور داریم-بر اساس قیاس مساوات-عبد العبد عبد.اگر کسی بندگی بنده خدا را گردن نهد،در حقیقت و نهایتا بندگی خدای را پذیرفته است.
استکبار،مانع توسّل است
چنانکه اشاره نمودیم،جوهر توسّل،عبودیت و خضوع است.شخص متوسّل کسی است که برای خضوع و خشوع در برابر خداوند حاضر است در برابر بندهای از بندگان الهی تضرع و زاری نماید و از او طلب دعا کند و بدینوسیله خود را در آستان حق،حقیر و ذلیل و خاضع سازد تا شاید همین تحّول و انقلاب درونی،سبب پیدایش سنخیت با کمال مطلق شود و اسباب تقرّب را فراهم آورد.پیداست که اگر شخصی دارای روحیهء استکباری باشد و عجب و غرور و خود بزرگ بینی در جان او رسوخ کرده باشد حاضر به توسّل نمیشود.کسانی که در برابر خداوند گردنفرازی دارند به طریق اولی در برابر انبیاء و معصومین(ع)نیز سر تعظیم فرود نخواهند آورد و اهل توسّل نمیباشند.کسی که در برابر معصومین و انسانهای کامل که عبد خدایند حاضر به خضوع نیست دیر یا زود در برابر خداوند نیز گردنفرازی خواهد کرد.
قرآن کریم در آیهء پنجم سوره منافقون به وضوح بدین لطیفه اشاره فرموده است:
و اذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول اللّه لوّوا رؤسهم و رایتهم یصدّون و هم مستکبرون.
آن هنگام که به آنان(منافقان)گفته میشود به نزد رسول خدا آئید تا ایشان از دگراه الهی برای شما آمرزش طلب نماید سر میپیچیدند و تو خود(ای رسول)میبینی که از روی استکبار ونخوت روی بر میتابند.
از این آیه به دست میآید که نقش و تأثیر توسّل در اخلاق آدمی چگونه است.فرد و جامعهء اهل توسّل،هرگز اهل نفاق و استکبار نیستند و در تجربههای عینی نیز بخوبی میبینیم افرادی که اهل دعا و توسلّاند بیش از سایرین از روحیه تواضع و فروتنی برخوردارند و به عکس کسانی که در برابر خالق هستی زانو نزدهاند هرگز حاضر نیستند در برابرمخلوقات و بندگان صالح خداوندی تواضع و فروتنی به خرج دهند.
سلام.
من درموردموضوع توسل کتابها ومقالات زیادی خوندم.ولی این مقاله یه جورایی جامع بود.اگه بازم نیاز به بحث مفصلتربودباکمال میل حاضرم دراین بحث که باعث آگاهی فکری ما میشه شرکت کنم.ممنون.
توسل به ائمه(قسمت دوم)
یکی از جلوههای نور و ظلمت، اخلاص و شرک است. اخلاص بالاترین مرتبه توحید به شمار میآید.این دو مفهوم زمانی قابل درک و فهم عمیق هستند که در آیات قرآن کریم در مقابل هم و با دقت مورد پژوهش قرار گیرند.چرا که قرآن در بسیاری از آیات شریفه، تمامی انسانها را به وحدانیت خداوند سبحان دعوت میفرماید.از اینرو باید دانست که منظور از این وحدانیت چیست و قرآن کریم در مسیر این دعوت، آدمی را از چه چیزی بر حذر میدارد؟به عبارت دیگر، از دیدگاه قرآن چه چیزی شرک تلقی میشود تا از رهگذر چنین پژوهشی، مرز بین شرک و اخلاص روشن شود؟در این نوشتار برآنیم که معنای حقیقی«شرک»را از میان آیات شریفه استخراج کنیم و به بررسی انواع و مراتب آن بپردازیم.آنگاه استدلال قرآن کریم را بر نفی شرک، و سپس مفهوم حقیقی اخلاص را تبیین کنیم.
با توجه به اینکه پیام قرآن در این راست«لا تعبدوا إلاّ اللّه» است، باید معنای عبادت نیز روشن شود، تا مرز بین این دو مفهوم-شرک و اخلاص-بارز گردد.لیکن قبل از هر کلام دیگر، ابتدا گزارش کوتاهی از معنای لغوی این دو واژه ارائه میدهیم.
بررسی لغوی شرک و اخلاص
کلمه«الشرک»به معنای بند کفش و شرکت النعل به معنای بند کفش پاره شده است.الشرک نیز به معنای دام و ریسمانی است که صید در آن گیر میکند. 1 وقتی گفته میشود: «أصلحوا شرک نعالکم»، یعنی بندهای کفشهایتان را ببندید. و بالأخره، «الشرک»اسم است از«شرک»به معنای بهره و سهم و نصیب.زمانی که میگوییم:«ولی فیه شرکه»،
در اصطلاح قرآن، شرک یعنی پرستش غیر خدا و درست به همین دلیل است که در قرآن کریم استدلالهایی که بر نفی شرک وارد شده است، بر انحصار«پرستش»خدای سبحان دلالت دارد و این است پیام اصلی قرآن کریم:«ألاّ تعبدوا الاّ اللّه…»
برای من در آن نصیبی است. 2 اصل در این ماده، تقارن دو شخص یا اشخاصی در یک عمل یا یک امر است؛به طوری که بر هر یک از آنها در آن امر، نصیبی یا تأثیری موجود است و به این مناسبت، بر سهم و نصیب اطلاق شده است. 3
در نتیجه، در یک جمعبندی میتوان گفت که«شرک» یعنی گرفتاری در بند غیرخدا، یعنی:کسی را در عرض خدا در نظر گرفتن و او را منشأ حوادثی فرض کردن و سهمی برای اراده جهان به او دادن.
در مقابل، واژه«اخلاص»در اصل به معنای روغن(کره) شیر است که از آن خارج میشود و«خلص الشیء»یعنی از گرفتاری نجات و سلامت یافت. 4 و«خلصت الیه»یعنی بدو رسیدم. 5 بدین سان باید گفت که اخلاص یعنی رهایی و نجات از بندها و دامهای غیرخدایی و توحید خالص برای خدا.اکنون ببینیم که از نظر قرآن تعریف شرک و اخلاص چیست؟
تعریف شرک و اخلاص در قرآن کریم
قرآن کریم برای بیان اخلاص چهرههای شاخصی ارائه میفرماید.این چهرههای والامقام، بندگان مخلص خدایند که پروردگار سبحان ایشان را بدین وصف معرفی مینماید که: «و اذکر فی الکتاب موسی إنّه کان مخلصا و کان رسولا نبیّا.» 6 یعنی:و موسی را که بندهای مخلص و فرستادهای پیامبر بود، در این کتاب یاد کن.
ملاحظه میشود که این آیه، پیامبر عظیم الشأن خدا، موسی بن عمران(ع)را با عنوان«مخلص»معرفی فرموده و این بالاترین وصف برای انبیاست.پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، نیز نمونه بارز مخلصان هستند؛زیرا شاخصه اول ایشان بندگی تمام عیار خدای سبحان است. 7 بنابراین باید گفت که ارزش و برتری مقام انسان، به میزان اخلاص(درجه بندگی)او در پیشگاه خداوند متعال بستگی دارد؛یعنی هر چه درجه بندگی انسان در میان بندگان خدا بالاتر برود، به همان نسبت مقام او نیز فزونی مییابد.میدانیم که تجلی بندگی خدا در مرحله عبادت خداست و درست به همین دلیل است که اولین پیام قرآن، توسط مبشرین و منذرین از جانب خدای سبحان، «نهی از پرستش غیر خداست.» 8 و همواره در طول تاریخ بشریت اولین فریاد انبیای الهی، از اولین پیامبر صاحب شریعت، حضرت نوح(ع)، 9 تا آخرین پیامبر حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)همین پیام بوده است. پس نکته اصلی پیام قرآن«انحصار عبادت در خداوند سبحان» است.
با دقت در قرآن کریم، دیده میشود که پیامبران الهی حتی یکبار هم به قوم خود نفرمودهاند، به وجود خدا اقرار کنید. گویی همگان این معنا را قبول داشتهاند و هیچ قومی به عدم وجود خدا معتقد نبوده است.اما، این اقوام«مشرک» بودهاند؛یعنی برای خداوند شریک قائل بودهاند و بدین جهت از خط دین الهی خارج شده بودند.البته این بدان معنا نبوده است که ذات احدیّت را قبول نداشتهاند.مشرکان حجاز مردمی بودند که آثاری از آئین حضرت ابراهیم(ع)در میان آنها بود.مثلا حج به جا میآوردند، اما حجّی تحریف شده.طواف میکردند، اما با مناسکی نابجا.قربانی میکردند، لیکن با گمانی خام. 10 کعبه را هم به بتکدهای تبدیل کرده بودند. 11 تمام این رفتارها شاهدی بر این است که آنان ذات احدیت را قبول داشتند؛چنان که قرآن میفرماید:«و لئن سألتهم من خلق السّموات و الأرض و سخّر الشّمس و القمر لیقولنّ اللّه فأنّی یؤفکون.» 12 یعنی:و اگر از آنها بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده و آفتاب و ماه را رام کرده است؟آنها حتما خواهند گفت:«الله».پس به کدام راه افترا و دروغ میروند؟
از اینرو است که میبینیم در تاریخ انبیا(علیهم السلام)و در قرآن کریم، محل بحث، مسأله وجود خدا نبوده است؛ چنانکه در سوره«ابراهیم»آمده است:«قالت رسلهم أفی اللّه شک فاطر السّموات و الأرض…» 13 یعنی:
پیامبرانشان گفتند:آیا در خدا، آفریننده آسمانها و زمین، شکی هست؟
با این سخن، پر واضح است که پیامبران به وجود خدا استدلال نمیکردند، بلکه وجود او را مسلم میانگاشتند و اینک متذکر آن میشوند.از سوی دیگر، همگان به وحدانیت دعوت میشدند.اینک باید دید که آنچه در قرآن کریم به عنوان وحدانیت مطرح میشود چیست؟و قرآن چه چیزی را شرک میداند که انسانها را از آن برحذر میدارد؟
ابتدا باید دانست، اگر به معیارهایی که خداوند برای بشر بیان فرموده است، توجه نکنیم، تعدادی به سمت شرک و عدهای نیز به سوی نفی مقدسات دین گام برمیدارند؛ همانطور که این معنا در یک جهانبینی مادی مشهود است. در کتاب«جهانبینی و ایدئولوژی»آمده است:«در گذشته قدرتهای سهگانه حاکم بر تاریخ، بیشتر عوام را میفریفتند و به نام کلام(فلسفه دینی)و به نام نیروی احساس(روح مذهبی)شرک را جانشین توحید میکردند یا به آن جامه توحیدی میپوشاندند.اما پس از رنسانس و در اوج آن در قرنهای 18 و 19، روشنفکران را فریفتند و به نام علم که فلسفه اقتصادی بود و به نیروی عقل یعنی منطق مادی یا روح غریزی، مادیت را جانشین مذهب کردند، یا آن را جامه معنویت یعنی انسانیت(اومانیسم)پوشاندند.» 14
انواع شرک و مراتب شرک و اخلاص
در یک تقسیمبندی میتوان شرک را دو نوع دانست:
الف)شرک جلّی، ب)شرک خفّی.
الف)شرک جلّی
1.در مرحله اعتقاد مقابل اخلاص در اعتقاد
2.در مرحله عمل مقابل اخلاص در عمل
ب)شرک خفی
1.در مرحله اعتقاد مقابل اخلاص در اعتقاد
[به تصویر صفحه مراجعه شود]
2.در مرحله قلب مقابل اخلاص در قلب
3.در مرحله عمل مقابل اخلاص در عمل
الف)شرک جلی
1.در مرحله اعتقاد
شرک جلی در مرحله اعتقاد این است که انسانها همشأن خداوند، همانندهایی برای او قائل شوند و معتقد به «رب النوعهایی»باشند.در قرآن کریم با بررسی وضع مشرکان مکه به خوبی روشن میشود که آنان به لحاظ اعتقادی، قائل به انواع خدایان و الههها بودند.و زمانی که پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)ایشان را به وحدانیت خداوند سبحان دعوت میفرمود، میگفتند:«أجعل الألهه إلها واحدا انّ هذا لشیء عجاب.» 15 یعنی:آیا همه خدایان را یک خدا گردانیده است؟سخن بسیار عجیبی است.
بنابراین مشرکان مکه خدا را قبول داشتند، لیکن همسطح او شرکا و اندادی 16 برای او قائل بودند.از اینرو پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)اولین پیام توحیدی خود را بر فراز کوه صفا، 17 با ندای بلند چنین اعلام فرمودند:«أدعوکم علی شهاده أن لا إله إلاّ اللّه و خلع الأنداد.»یعنی:شما را به وحدانیت خدا میخوانم که بگویید الهی غیر از الله نیست و الهههای غیر از خدا را کنار بگذارید.
با این ندای توحیدی، مشرکان مکه عصبانی شدند و بر سر آن حضرت(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)ریختند و با تهاجمی سخت بدن مبارک آن سرور را زخمی کردند…
باری آنچه که بر ایشان گران آمده بود و حاضر به پذیرش آن نبودند، کنار گذاردن الههها بود.
اصل اعتقاد مشرکان به«رب النوع»از جمله افکار وارداتی از یونان بود.خدای آفتاب، خدای آتش، خدای باد، خدای رحمت و…که برای هر یک از آنها به طور مستقل شأنی در عالم قائل بودند.این اعتقاد در عربستان به صورت جاهلانهتری مطرح شد، تا جایی که هر قبیلهای برای خود بتی را به عنوان مظهر ربالنوع میپرستید.
به عنوان مثال، «در جنوب عربستان جرمهای آسمانی چون ماه و ستاره و خورشید را میپرستیدند. و یا بیابان نشینان پارهای چیزها ر
منشأ خیر و شر میدانستند.» 18
بتهایی چون لات، عزی، منات، ود، سواع، یغوث، یعوق، نسر، هبل، از جمله بتهای قبیلههای موجود در عربستان بودند 19 و در کنار خدا پرستیده میشدند.یعنی در مقام اعتقادی، چنین فکر میکردند که الههها در اداره عالم همانند خداوند دارای شؤونی هستند.البته نه به این معنا که از خداوند اجازه میگیرند و به اذن او فرمانهایش را اجرا میکنند، که این معنا را ما درباره فرشتگان باور داریم.ما معتقدیم که:«فرشتگان مدبّرات امر خدایند.«فالمدبّرات أمرا» 20 و ایشان امر تدبیر شده نازله از خدای سبحان را در زمین به مرحله اجرا میگذارند و سپس به پایگاه خود برمیگردند: «یدبّر الأمر من السّماء إلی الأرض ثمّ یعرج إلیه فی یوم کان مقداره ألف سنه ممّا تعدّون.» 21 یعنی:خداوند امر را از آسمان به سوی زمین تدبیر میکند، سپس(همین امر)به سوی خدا برمیگردد؛در روزی که از نظر شما هزار سال است.بله، و مأموریت یک روزه ایشان معادل هزار سال کار در زمین است.
از طرف دیگر، «روح القدس»در مقام فرمانروایی فرشتگان قرار دارد و در عالم امر، در بارگاه قدس، مقام والایی در پیشگاه خداوند دارد:«ذی قوّه عند ذی العرش مکین مطاع ثمّ أمین.» 22 یعنی:نیرومند، نزد خداوند عرش، صاحب منزلت و فرمانبرداری امین است.و بسیاری از امور عالم، توسط فرشتگان تحت فرماندهی روحالقدس انجام میگیرد. 23
و این معنا را خود قرآن نقل میکند و آن را برای فرشتگان به ثبوت میرساند.لیکن حرف مشرکان و اعتقاد ایشان چیز دیگری است.آنان معتقد بودند که«رب النوع»و الهه، فرامین ذات احدیت را به مرحله اجرا درنمیآورند.بلکه برای این الهه و خدایان به طور مستقل شأن و تقدّسی قائل بودند و فکر میکردند که اینها در کنار خدا نشستهاند-نعوذ باللّه-و در اداره امور عالم مانند خدا فرمان میرانند.این همان چیزی است که قرآن به شدت آن را نفی میکند:«لو کان فیهما الهه الاّ اللّه لفسدتا…» 24 یعنی:اگر الههای غیر از اللّه میبود، آن دو تباه میشدند(به فساد کشیده میشدند).میدانیم که اگر الهه دوم فرمان خدا را اجرا کند، فسادی ایجاد نمیشود.فساد هنگامی به وجود میآید که دو فرمان مستقل بخواهند در عالم جریان یابند که در این صورت با هم تضاد پیدا میکنند و موجب تباهی میشوند.
و نیز میفرماید:«…و ما کان معه من إله اذا لذهب کلّ إله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض…» 25 یعنی:…و با او
استدلال قرآن کریم بر نفی شرک، اینگونه است که ثابت میکند: 1.تنها کسی که خالق است، سزاوار پرستش است.
2.تنها کسی که خالق است، موقعیت ربوبیت و قانونگذاری دارد.
3.الوهیت و ربوبیت تنها منحصر به خداست. نتیجه اینکه عبودیت نیز در خدای سبحان منحصر است.«و این است مفهوم اخلاص.»
معبودی نیست.اگر جز این بود، قطعا هر خدایی آنچه را آفریده (بود)با خود میبرد، و حتما بعضی از آنان بر بعضی دیگر تفوق میجستند…یعنی دیگر این نظم و وحدت و انسجام در عالم نبود.
نتیجه اینکه:ایشان در مرحله اعتقاد، شرک در ربوبیّت خداوند سبحان داشتهاند.یعنی معتقد بودهاند که «ربالنوع»هایی که بتها مظاهر آنهایند، همسطح خدا درباره اداره عالم، مستقل از خدای رحمان و نه در لوای مسؤولیت الهی، فرمان میرانند، قانون میگذارند و تدبیر میکنند.
قرآن کریم با بیانی شیوا در قالب مثالی زیبا، این مطلب را بیان میفرماید که:
«ضرب لکم مثلا من أنفسکم هل لکم من ما ملکت أیمانکم من شرکاء فی ما رزقناکم فأنتم فیه سواء تخافونهم کخیفتکم أنفسکم کذلک نفصّل الأیات لقوم یعقلون.» 26 یعنی:خداوند برای شما از خودتان مثالی میزند.آیا بردههای شما، هرگز در آنچه به شما روزی دادهایم شریک شما هستند، آنچنان که با شما مساوی باشند تا آنجا که از آنها بترسید، همانطور که از خودتان میترسید!؟این چنین آیات خود را برای کسانی که تعقل میکنند، شرح میدهیم.
خداوند این گونه با مشرکان سخن میگوید تا بطلان اعتقاد شرک را برای ایشان اثبات کند.برای آنها مطابق با رسومات آن زمان حجاز در نظام بردهداری مثالی میزند.یعنی از زندگی خود ایشان مثال میآورد و میفرماید:آیا تا به حال شده است که آنچه را به خداوند نسبت میدهید، برای خود قبول داشته
باشید و به وجود آورید!؟هیچ شده است که یکی از شما، فردی از بردگان خود را کنار دست خود بنشاند و تا آن اندازه به او قدرت دهد که با او برابر شود؟
و از آنها همانطور بترسید که از خودتان میترسند!؟ همانگونه که رئیس قبیلهای از رئیس قبیله دیگری میترسد که مبادا روزی بر علیه او لشکر بکشد، شما هم باید از برده خود بترسید که مبادا علیه شما لشکر کشی کند.چون او نیز اکنون مستقیما تصمیم میگیرد و صاحب فرمان و قدرت مستقل شده است.باید از برده خود بترسید، نکند که فردا در مورد زن و فرزندان شما نیز بر خلاف نظرتان تصمیمی بگیرد.خداوند میفرماید:آیا خود شما چنین کاری کردهاید که به خدا نسبت میدهید؟ببینید ما مطلب را چگونه باز میکنیم.اگر کسی تعقل کند، حقیقت را به روشنی مییابد.
ما از این مثال درمییابیم که:
1.در درجه اول، مشرکان الهه را همانند خدا و هم سطح او و مستقل از او قبول داشتهاند.
2.مشرکان، الهه را در رتق و فتق امور عالم با خداوند سبحان مساوی میدانستند(شرک در ربوبیت اللّه).
3.از نظر مشرکان، الههها به گونهای بودند که خداوند باید از ایشان بترسد.
بنابراین در مرحله اعتقاد، مشرکان اینچنین برای خداوند انداد قائل بودند و فکر میکردند که این همانندها، بدون اذن خدا، مانند او در عالم دخل و تصرف میکنند.
چنین شرکی است که انسان را از دایره دین اسلام خارج میکند و موجب میشود که او به عنوان«نجس»تغییر شخصیت دهد. 27
2.شرک جلی در مرحله عمل
آنچه از آیات قرآنی فهمیده میشود، این است که مشرکان در مقام عمل، الهه را میپرستیدند.چنانکه میفرماید: «…أصلاتک تأمرک أن نترک ما یعبد ءاباؤنا…» 28 یعنی:آیا این نماز تو باعث شده است که به ما بگویی خدایانی را که پدران ما میپرستیدهاند، ما نپرستیم؟!
و تمام آیاتی که در قرآن کریم راجع به نفی شرک آمدهاند، در دو زمینه، اعتقاد و عمل، مطرح شدهاند.و خداوند مشرکان را از این دو جهت مورد توبیخ قرار میدهد.
مانند اینکه میفرماید:«قل یا أیّها الکافرون لا أعبد ما تعبدون.» 29 یعنی:(به مشرکان)بگو:ای کفار!آنچه را که شما میپرستید، من نمیپرستم و این بدان معناست که سران شرک بتها را میپرستیدند.
و نیز میفرماید:«و قال الّذین أشرکوا لو شاء اللّه ما عبدنا من دونه من شئ…» 30 یعنی:و مشرکان گفتند اگر خداوند میخواست ما این بتها را نمیپرستیدیم.(یعنی اینک داریم میپرستیم).
و نیز میفرماید:«…ما نعبدهم إلاّ لیقربونا إلی اللّه زلفی…» 31 یعنی:ما آن بتان را نمیپرستیم، مگر برای اینکه ما را به خدا نزدیک کنند.(و این اعتراف خود ایشان است بر پرستش بتان).
و نیز به پیامبر اکرم-(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)- میفرماید:«قل أفغیر اللّه تأمرونّی أعبد أیّها الجاهلون.» 32 یعنی:بگو ای جاهلان؛آیا شما میگویید من غیر خدا را بپرستم؟!
بدینسان معلوم میشود که سران شرک به پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)میگفتند:چرا الهه ما را نمیپرستی؟بنابراین در مرتبه عمل، پرستش ایشان شرکآور بوده است.
نتیجه بحث
در اصطلاح قرآن، شرک یعنی پرستش غیرخدا و درست به همین دلیل است که در قرآن کریم استدلالهایی که بر نفی شرک وارد شده است، بر انحصار«پرستش»در خدای سبحان دلالت دارد و این است پیام اصلی قرآن کریم:«ألاّ تعبدوا الاّ اللّه…» 33
استدلال قرآن کریم بر نفی شرک
آنچه از تدبّر در آیات قرآن کریم در زمینه بیان الوهیّت و ربوبیّت و پرستش خداوند سبحان به دست میآید، این است که:
1.قرآن کریم با اسلوبهای گوناگون، عجز الههها را در زمینه خلقت یا هر گونه تأثیرگذاری بر آن به تصویر میکشد: «و اتّخذوا من دونه ءالهه لا یخلقون شیئا و هم یخلقون…» 34 یعنی:و آنان غیر از خداوند«الهههایی»برای خود برگزیدند. معبودهایی که چیزی نمیآفرینند، بلکه خودشان آفریده شدهاند.
و نیز با مثال بسیار زیبایی همین عجز و ناتوانی را ترسیم میفرماید:«یا أیّها النّاس ضرب مثل فاستمعوا له إنّ الّذین تدعون من دون اللّه لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذّباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطّالب و المطلوب.» 35
یعنی:ای مردم!مثالی زده شده است، به آن گوش فرادهید. کسانی را که غیر از خدا میخوانید، هرگز نمیتوانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند! هر گاه مگس چیزی از آنها برباید، نمیتوانند آن را بازپس گیرند!طلب کننده و مطلوب، عابد و معبود، هر دو ضعیف و ناتوانند!
نتیجه اینکه خالقی جز خدا نیست.
2.مرحله دوم در استدلالهای قرآن کریم بیان«انحصار الوهیت در اللّه»است که از طریق انحصار بر خالقیت پیریزی شده؛زیرا به عقیده صاحبنظران خالقیت بارزترین صفت الوهیت است. 36
چنانکه قرآن کریم میفرماید:«ذلکم اللّه ربّکم لا إله إلاّ هو خالق کلّ شئ فاعبدوه…» 37 یعنی:این است پروردگار شما!«هیچ الهی»جز او نیست.آفریننده همه چیز اوست، پس او را عبادت کنید.
و نیز میفرماید:«…هل من خالق غیر اللّه یرزقکم من السّماء و الأرض لا إله إلاّ هو…» 38 یعنی:آیا آفرینندهای جز خدا هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟هیچ الهی جز او نیست.
یعنی تنها کسی که منشأ خلقت است، سزاوار پرستش است.در نتیجه، پرستش در خدای سبحان منحصر است.
3.مرحله سوم استدلالهای قرآنی اثبات میکند که: «ربوبیت منحصر در اللّه»است.بدین معنا که بسیاری از آیات شریفه قرآن کریم، دال بر انحصار قانونگذاری(رتق و فتق امور عالم)در پروردگار جهانیان است.
همانطور که میفرماید:«انّ ربّکم اللّه الّذی خلق السّموات و الأرض فی ستّه أیّام ثم استوی علی العرش یدبّر الأمر ما من شفیع الاّ من بعد إذنه ذلکم اللّه ربّکم فاعبدوه أفلا تذکّرون.» 39 یعنی:پروردگار شما، خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر عرش استیلا یافت و به تدبیر کار پرداخت.هیچ شفاعت کنندهای جز با اذن او نیست.این است خداوند، پروردگار شما!پس او پرستش کنید!آیا متذکر نمیشوید؟یعنی تنها کسی که خالق است قدرت رب بودن و شایستگی پرستش را دارد و در نتیجه ربوبیت در خدای سبحان منحصر است.
بنا بر نظریه علامه سید مرتضی عسکری، این آیه شریفه و بسیاری دیگر از آیات شریفه قرآن کریم در همین زمینه، بر انحصار ربوبیت در پروردگار سبحان دلالت دارند. 40
نتیجه
اینک با توجه به مطالب یاد شده، به طور خلاصه میتوان گفت که استدلال قرآن کریم بر نفی شرک، این گونه است که ثابت میکند:
1.تنها کسی که خالق است، سزاوار پرستش است.
2.تنها کسی که خالق است، موقعیت ربوبیت و قانونگذاری دارد.
3.الوهیت و ربوبیت تنها منحصر به خداست.
نتیجه اینکه عبودیت نیز در خدای سبحان منحصر است. 41 «و این است مفهوم اخلاص.» 42
ب)شرک خفی
نوع دیگری از شرک را«شرک خفی»نامگذاری کردهاند. این مرحله از شرک، موجب خروج از دایره اسلام نمیشود. اما انسان را از رسیدن به مراحل عالیه ایمان و تقوا بازمیدارد. قرآن کریم میفرماید:«و ما یؤمن أکثرهم باللّه الاّ و هم مشرکون.» 43 یعنی:و اکثر خلق به خدا ایمان نمیآورند، مگر آنکه مشرک باشند.
مراحل شرک و اخلاص خفی
با تدبر در آیات الهی، روشن میشود که شرک خفی خود سه مرتبه دارد و نیز در مقابل آن اخلاص نیز دارای سه مرتبه است:
1.در مرحله اعتقاد:اخلاص در عقیده این است که انسان
رشد ( آموزش قرآن ) » شماره 2 (صفحه 23)
——————————————————————————–
تنها یک ارزش را قبول کند و سایر امور را در صورتی دارای ارزش بداند که وابسته به همان یک ارزش و همان یک محور تقدس، یعنی خدای سبحان باشند.این اولین مرحله اخلاص، خدامحوری، است.
باری محور تقدس و ارزش، خداست و نه هیچ چیز دیگر.در مقابل آن، شرک در عقیده بدان معناست که انسان چیزی را در کنار خداوند مقدس بداند و برای آن مستقل از خدا ارزش قال شود:«و ما یؤمن أکثرهم باللّه الاّ و هم مشرکون.» 44 یعنی:و اکثر خلق به خدا ایمان نمیآورند، مگر آنکه مشرک باشند(شرکی در وجودشان هست).
به عنوان مثال:درست است که علم مقدس است، اما این در صورتی است که مستقل از خدا نباشد.به عبارت دیگر، علم اگر چراغ راه رسیدن به خدا باشد مقدس است و اگر در برابر او قرار گیرد، ضد ارزش خواهد بود.بنابراین در یک کلام هیچ چیز مقدس نیست، مگر در ارتباط با خدا.در این صورت تقدس خود را از او میگیرد و این، ریشه حرف تمام ادیان الهی است.
2.در مرحله احساسات قلبی و هدف:اخلاص قلبی آن است که دل تنها حرم خدا باشد و دلبستگیها به خاطر خدا باشد و جز خدا را در این حرم راه ندهد.چنین قلبی جلوهای از نور توحید است و تنها خواستار رضوان الهی و عطای اوست. 45 در مقابل آن، شرک در هدف و احساسات قلبی است؛قلبی که صاحبش جز آسوده زیستن در این دنیا هدفی ندارد و احساسات و دلبستگیهایش به خاطر خدا نیست؛قلبی شرکآلود است.
3.در مرحله عمل:اخلاص در عمل این است که آدمی تمام تلاشهای خویش را فقط برای رضای خدا انجام دهد. اگر نماز میخواند، اگر انفاق میکند، اگر عمل خیری در جامعه انجام میدهد، یا به رتق و فتق امور همسر و فرزندان خود میپردازد، و…همه و همه تنها برای جلب رضایت خدا انجام گیرد.
شرک خفی در عمل، مانند این است که انسان نماز بخواند یا انفاق کند، اما بخواهد که دیگران اعمال او را ببینند و تحسین کنند.به عبارت دیگر ریاکاری در عمل، خود نوعی شرک است.البته شرک خفی، خروج از اسلام نیست.اگر چنین امری در عبادت باشد، موجب بطلان عبادت میشود و اگر در اعمال عادی زندگی باشد، ارزش عمل را پائین میآورد. به همین دلیل است که در روایات تأکید میکنند، اعمالتان را خالص کنید و برای خدا انجام دهید و گرنه فاقد ارزش میشوند.پس انسان باید سعی کند، قدم به قدم شرک را از خود دور کند و اگر در کارهایش رد پای نفس را میبیند، به اصلاح آن بپردازد.
به عنوان مثال:اگر در مرحله عمل اطاعت انسان از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و اولیای الهی و محبت و مودت نسبت به آنها و…به خاطر خدا باشد، عین عبادت «اللّه»است.اما اگر اطاعت از رسول اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)به دلیل این بود که وجهه و مقامی در میان مردم پیدا کند، همین اطاعت نوعی از شرک است، البته نه شرکی که باعث خروج از دایره اسلام میشود.
مرز بین شرک و اخلاص(پاسخی به فرقه وهابیت)
با توجه به آنچه که در مباحث قبل آمد، معلوم شد که «شرک»در اصطلاح قرآن کریم به معنای پرستش غیر خداست و چنین شرکی موجب خروج از دایره اسلام میشود.در مقابل آن، «اخلاص»به معنای انحصار عبودیت در خداوند سبحان است.حال که سخن بدینجا رسید و با توجه به آن که در عصر حاضر گروه وهابیت سیل تهمت را متوجه شیعیان کردهاند و با خامترین برداشتها از قرآن، آنان را متهم به شرک میکنند، بیمناسبت نیست که به نقد کوتاهی پیرامون اندیشههای وهابیت در نسبت دادن شرک به شیعیان و حتی سایر فرقههای اسلامی بپردازیم.نقد این نظر در سایه بررسی متقابل شرک و اخلاص و مرزیابی بین آن دو به روشنی امکانپذیر است. بررسی انجام شده متکی به نص صریح قرآن است و از هر گونه خلل یا اعمال تعصبات شخصی به دور است.
عقاید وهابیه
محمد بن عبد الوهاب، بنیانگذار فرقه وهابیت، در رساله «کشف الشّبهات»بیش از 24 بار مسلمانان را مشرک و بیش از 25 بار مسلمانان را کافر، بتپرست، منافق، منکر توحید، دشمنان خدا، مدعیان اسلام، اهل باطل، نادان و شیطان خوانده است. 46 عبدالوهاب گفته است:«مسلمانان 600 سال کافر بودهاند.او غیر از پیروان خود، بقیه مسلمانان را از هر گروه و مذهبی مشرک و کافر و خون و اموالشان را حلال و مباح دانسته است.وی صلوات بر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)را نهی، و صلوات فرستنده را مجازات میکرده و حتی به قتل میرسانیده است.» 47
لبه تیز حمله وهابیت به شیعه امامیه است.او میگوید:
1.شیعیان مشاهد مشرفه را تعمیر میکنند و مساجد را به
نوع دیگری از شرک را«شرک خفی»نامگذاری کردهاند.این مرحله از شرک موجب خروج از دایره اسلام نمیشود.اما انسان را از رسیدن به مراحل عالیه ایمان و تقوا بازمیدارد.قرآن کریم میفرماید:«و ما یؤمن أکثرهم باللّه الاّ و هم مشرکون.»
حالت تعطیل درمیآورند و این، خود شرک است.
2.شیعیان قبور ائمه را محترم میشمارند و همانند مشرکان به آنها رو میآورند و مانند حاجیان که به حج میروند، آنان به حج قبّه و بارگاه امامان خود میروند و آن را برتر از حج میدانند.
3.شیعیان، قبور ائمه خود را پرستش میکنند و مانند کعبه روبهروی آنها به نماز میایستند.
4.شیعیان، نذر و قربانیهای خود را به پیامبر و ائمه تقدیم میکنند. 48
از طرف دیگر، اصول اساسی عقاید محمد بن عبدالوهاب و پیروانش در چهار اصل منحصر است:
1.تشبیه خدا به آفریدگانش
2.انحصار الوهیت و ربوبیت در خدا
3.عادی شمردن پیامبر اسلام و احترام نکردن به او
4.کافر شمردن تمام مسلمانان 49
ناگفته نماند که از نظر وهابیها:«توسل به ذات اولیای الهی»و«توسل به مقام و حرمت آنان»، حرام است. 50
درخواست حاجت از غیرخدا حرام است. 51 آنها معتقدند، مردگان غیرقابل تفهیم هستند. 52 درخواست شفاعت شرک است و با دلائل گوناگون بر حرمت درخواست شفاعت، استدلال میکنند و معتقدند پیامبران و اولیای خدا در این جهان حق شفاعت ندارند، بلکه این حق برای آنان تنها در آخرت است و هر کس بندهای از بندگان خدا را میان خود و خدا واسطه قرار دهد و از او بخواهد در حق وی شفاعت کند، دچار شرک شده و شرک مشرکان به دلیل طلب شفاعت از بتها بوده است. 53
نقد نظریه وهابیت با کمک آیات قرآن کریم
با این مقدمه ضروری، به نظر میرسد که مرز بین شرک و اخلاص مشخص شود.برای فهم این مطلب لازم است که معنای عبادت و پرستش روشن شود.
معنای عبادت
در کتابهای لغت عبادت را به معنای ذلت دانستهاند و راهی را که با رفتن هموار شده است، «طریق معبّد»گویند.از اینرو، برده را به واسطه ذلت و انقیادش عبد گویند. 54 در مفردات آمده که عبودیت، اظهار تذلل و عبادت، غایت تذلل و أبلغ از عبودیت است. 55 معنای دومی که برای عبادت در برخی کتابهای لغوی آمده، این است که اطاعت و نهایت تعظیم برای خداست. 56
اما با تدبر در آیات قرآن کریم، به نظر میرسد که اگر بخواهیم برای عبادت بر اساس عرف قرآن تعریفی ارائه دهیم، میتوانیم بگوییم که عبادت در حقیقت به معنای«محور قرار دادن»است.وقتی قرآن میفرماید:«لا تعبدوا الاّ اللّه.» 57 یعنی:جز خدای را عبادت نکنید، منظور این است که غیر خدا را محور و اصل قرار ندهید و همه چیز را از دریچه توحید بنگرید.پس تنها مفهوم منحصر در خدا، پرستش است. مفهوم پرستش از مفاهیمی چون اطاعت، تذلل، تسلیم، احترام و…فراتر است؛زیرا همه آن مفاهیم برای غیر خداوند هم کاربرد دارند، در حالی که پرستش برای غیر او هرگز جایی ندارد.البته گاه دو مفهوم عبادت و اطاعت در یک مصداق متجلی میشوند.اما این بدان معنا نیست که عبادت دقیقا به همان معنای اطاعت باشد، بلکه اطاعت خدای سبحان مصداقی از عبادت اوست و همچنین است سایر مفاهیم.
زمانی که قرآن میفرماید:«…لا تعبدوا الشّیطان…» 58 یعنی:شیطان را عبادت نکنید، بدین معناست که نهی از محور قرار دادن شیطان مطرح شده است؛زیرا افراد بشر نوعا القائاتی را که شیطان بر قلب آنها میکند، محور عمل خویش قرار میدهند و گرنه مردم شیطان را سجده نمیکنند.با این مقدمه برای نقد نظر وهابیت بحثی را آغاز و در نهایت قضاوت را به خوانندگان محترم واگذار میکنیم.
چه چیزهایی عبادت نیست؟
اینک بحث را از بعد دیگری مینگریم.باید دید چه چیزهایی عبادت نیست.به عبارتی، باید روشن شود که آیا از نظر قرآن کریم دعا، ایمان، احترام، محبت، اطاعت و تسلیم برای غیرخدا، عبادت غیر خدا محسوب میشود یا خیر؟
گفتیم که پیام قرآن این است:«جز خدا را عبادت نکنید.» از طرف دیگر فرموده است:«از رسول خدا اطاعت کنید.»از
این مطلب نتیجه میگیریم که منظور از اطاعت غیرخدا، عبادت غیرخدا نیست؛چه در غیر این صورت باید بگوییم در قرآن امر به عبادت پیامبر خدا شده است.در حالی که قرآن هرگز نمیفرماید پیامبر را عبادت کنید.اما اطاعت برای خدا عبادت خداست، اگر چه اطاعت از غیر خدا باشد. 59
پس اطاعت از رسول اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) چون در مسیر اجرای فرمان ربوبی است، خود اطاعت و در نتیجه عبادت خدای رحمان است.چنان که میفرماید:«من یطع الرّسول فقد أطاع اللّه…» 60
1.تسلیم
تسلیم شدن نیز به معنای عبادت غیرخدا نیست؛زیرا قرآن کریم هم تسلیم را در برابر خدا مطرح میکند و هم در برابر پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم).چنان که خدای سبحان میفرماید:«…و أمرنا لنسلم لربّ العالمین.» 61 یعنی:به ما فرمان داده شده است که تسلیم پروردگار دو جهان باشیم.از طرف دیگر، خطاب به پیامبر گرامی میفرماید:«فلا و ربّک لا یؤمنون حتّی یحکموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی أنفسهم حرجا ممّا قضیت و یسلّموا تسلیما.» 62 یعنی:به پروردگار تو قسم، این مردم ایمان نمیآورند، مگر زمانی که تو را در مشاجرات خود حکم قرار دهند.سپس نسبت به هر حکمی که تو در مورد داوری برای ایشان بیان کنی، در دل خود هیچ واکنشی نشان ندهند و تسلیم محض تو باشند.بنابراین آن کسی مؤمن واقعی است که حتی اگر به حکم تو محکوم شود، در دل خود نگوید که چرا پیامبر مرا محکوم کرد.بدین ترتیب تسلیم در برابر پیامبر خدا، بندگی خداست، نه عبادت پیامبر.
2.اطاعت
از طرف دیگر اطاعت پیامبر، اطاعت خداست 63 و چون اطاعت خدا عبادت است، اطاعت پیغمبر خدا نیز عبادت خداست.بنابراین همانطور که گفتیم، تنها«محور قرار دادن معبود» 64 در خداوند سبحان منحصر شده است.بدین معنا که پرستش، به هر عنوان برای غیرخدا ممنوع است.
3.محبت
«محبت»اگرچه شدید باشد، عبادت غیر خدا نیست.در درجه اول محبت خدا مطرح است:«…و الّذین ءامنوا أشدّ حبّا للّه…» 65 یعنی:…و کسانی که ایمان آوردند، خدا را خیلی دوست دارند…سپس محبت به پیامبر، محبت به پدر و
اخلاص در عمل این است که آدمی تمام تلاشهای خویش را فقط برای رضای خدا انجام دهد.اگر نماز میخواند، اگر انفاق میکند، اگر عمل خیری در جامعه انجام میدهد، یا به رتق و فتق امور همسر و فرزندان خود میپردازد، و… همه و همه تنها برای جلب رضایت خدا انجام گیرد.
مادر، 66 و محبت به غیر خدا برای خدا، عبادت خداست.
درباره محبت به پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، قرآن کریم میفرماید:«قل ان کان ءاباؤکم و أبناؤکم و إخوانکم و أزواجکم و عشیرتکم و أموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها أحبّ إلیکم من اللّه و رسوله و جهاد فی سبیله فتربّصوا حتّی یأتی اللّه بأمره و اللّه لا یهدی القوم الفاسقین.» 67 یعنی:بگو اگر پدرانتان، فرزندانتان، برادرانتان، زنانتان، خویشاوندانتان، اموالی که اندوختهاید، تجارتی که از کساد آن بیم دارید و خانههایی که به آن دلخوش هستید، برای شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او دوستداشتنیتر هستند، منتظر باشید تا خدا فرمان خویش را بیاورد.خدا نافرمانان را هدایت نخواهد کرد.
مفهوم مخالف این آیه شریفه چنین است که باید خدا و رسولش را دوست بدارید و مبادا امور زندگی شما، از خدا و پیامبرش(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)نزدتان دوستداشتنیتر باشد.
4.حرمت نهادن
و نیز«احترام»به غیرخدا عبادت غیرخدا نیست؛زیرا قرآن خود میفرماید:«یا أیّها الّذین ءامنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النّبیّ و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض أن تحبط أعمالکم و أنتم لا تشعرون.» 68 یعنی:ای کسانی که ایمان آوردید!صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و همچنان که با یکدیگر بلند سخن میگویید، با او به آواز بلند سخن مگویید که اعمالتان، بدون آنکه متوجه شوید، حبط میشود.
این آیه، تنها منحصر به زمان حضرت رسول اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)نیست، بلکه پس از رحلت آن حضرت نیز این احترام همچنان در حرم مطهر ایشان برقراراست.کسانی که قلبهایشان به تقوا امتحان شده است، صدایشان را نزد پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، چه در زمان حیات و چه پس از وفات، بلند نمیکنند.یعنی از نظر قرآن کریم، چنین احترامی به رسول خدا نشانه تقوای قلب است که میفرماید:«و انّ الّذین یغضّون أصواتهم عند اللّه اولئک الّذین امتحن اللّه قلوبهم للتّقوی…» 69 یعنی:کسانی که نزد پیامبر خدا صدایشان را پایین میآورند، همان کسانی هستند که خداوند دلهایشان را به تقوا آزموده است.
بنابراین رعایت چنین ادب و احترامی در حرم محبوبترین خلق خدا نشانه اخلاص است.زیرا اگر قرار باشد که احترام به رسول خدا شرک باشد، در این صورت مسلمانان و صحابه بزرگوار صدر اسلام باید از مشرکان درجه اول باشند.زیرا همانطور که تاریخ گواهی میدهد، از قول عروه بن مسعود ثقفی وارد شده است که:«چون پیامبر فرمانی میداد، در انجام آن از همپیشی میگرفتند و چون وضو میگرفت، برای گرفتن آب وضوی او کارشان به کشمکش میرسید، وقتی پیش او سخن میگفتند، آهنگ کلامشان ملایم بود و از روی تعظیم خیره در او نمینگریستند». 70
«و نیز به هنگام صلح حدیبیه، فرمانده سپاه مکه در بازگشت از مذاکره با رسول اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، نزد سپاه خود رفت و به ایشان گفت:گوش دهید تا برایتان بگویم.به خدا قسم من به دربار سلاطین دنیا رفتهام، من قیصر را در تخت سلطنتش دیدهام، من کسری را در حشمت و عزتش مشاهده کردهام، و نجاشی را بر اریکه عزتش دیدهام.به خدا سوگند هیچ امپراتور و سلطانی را نیافتم که کسانش او را چون یاران و پیروان محمّد احترام کنند، و بمانند ایشان مطیع و منقاد زمامدار خود باشند…». 71
کوتاه سخن اینکه، احترام گذاشتن به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و اولیای خدا نشانه اخلاص و تقوای درون است.
5.ایمان
«ایمان»آوردن به غیر خدا نیز عبادت غیر خدا نیست. قرآن کریم از یک طرف دستور میدهد که به خداوند ایمان آورید:«…فامنوا باللّه…» 72 و از طرف دیگر میفرماید:«یا أیّها الّذین ءامنوا اتّقوا اللّه و ءامنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به و یغفر لکم و اللّه غفور رحیم» 73 یعنی:ای کسانی که ایمان آوردید، جانب خدا را نگه دارید و به رسولش ایمان آورید، تا به شما، دو بهره از رحمتش را بدهد و به شما نوری دهد که با آن راه میروید و شما را بیامرزد که خدا آمرزنده مهربان است.
پس ایمان به رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)موجب نور قلب و هدایت انسان میشود؛چرا که:«و ما ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحی یوحی.» 74 یعنی:و سخن از روی هوی نمیگوید.نیست این سخن جز آنچه بدو وحی میشود.
منظور این است که بدانید، آنچه او میگوید، سخن خداست.بنابراین ایمان به رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)شرک نیست و گرنه قرآن کریم هرگز بدان امر نمیکرد.
6.خواندن غیرخدا
«خواندن»غیرخدا و یا درخواست از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و اولیای او(صلوات اللّه علیهم أجمعین)نیز عبادت غیرخدا نیست و شرک محسوب نمیشود.به دلیل اینکه:
1.خواندن غیرخدا در قرآن کریم نفی نشده است.زیرا قرآن کریم میفرماید:«یا أیّها الّذین ءامنوا استجیبوا للّه و للرّسول إذا دعاکم لما یحییکم…» 75 یعنی:ای کسانی که ایمان آوردید، چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی خوانند که به شما زندگی میبخشد، دعوتشان را اجابت کنید.و نیز میفرماید:«لا تجعلوا دعاء الرّسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا…» 76 یعنی:آنچنان که یکدیگر را صدا میزنید، پیامبر را صدا نزنید…
2.خواندن اولیای خدا شرک تلقی نمیشود، زیرا قرآن کریم میفرماید:«…و أوحینا الی موسی اذ إستسقاه قومه أن اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشره عینا…» 77 یعنی:…و چون قوم موسی از او آب خواستند، به او وحی کردیم که عصایت را بر سنگ بزن.از آن سنگ دوازده چشمه روان شد…
و این زمانی است که قوم حضرت موسی(ع)در بیآبی و تشنگی واقع شدند و به همین دلیل نزد او آمدند و درخواست کردند که حضرت برایشان آب تهیه فرماید و نگفتند:«خدایا برای ما آب تهیه کن!»
از طرف دیگر، حضرت موسی(ع)نیز نفرمود:«این درخواست کردن شما از من شرک است، بروید از خدا بخواهید!»قرآن نیز این درخواست و اجابت از طرف خداوند را نقل میفرماید.بنابراین درخواست حاجت از یکی از اولیای خدا شرک نیست.
چنانکه قرآن کریم در ماجرای فرزندان یعقوب(ع) میفرماید که ایشان به پدر گفتند:«قالوا یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا…» 78 یعنی:گفتند:ای پدر برای گناهان ما آمرزش بخواه…اگر این شرک است، چرا حضرت یعقوب(ع) نفرمود:«خودتان بروید و از خدا طلب کنید!؟»و نیز راجع به امت اسلام در قرآن آمده است که اگر به خودشان بد کردند و به گناه دست یازیدند، با استغفار پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)خداوند به ایشان نظر لطف میکند:«…و لو أنّهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤک فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرّسول لوجدوا اللّه توّابا رحیما» 79 یعنی:…و اگر به هنگامی که مرتکب گناهی میشدند، نزد تو میآمدند و از خدا آمرزش میخواستند و پیامبر برای ایشان آمرزش میخواست، خدا را توبهپذیر و مهربان مییافتند.
ناگفته نماند که آن خواندنی شرک است که به عنوان«إله» خوانده شود؛همانطور که قرآن کریم میفرماید:«و لا تدع مع اللّه إلها ءاخر لا إله الاّ هو…» 80 یعنی:با خدای یکتا اله دیگری را مخوان.هیچ الهی جز او نیست…و نیز میفرماید: «و من یدع مع اللّه إلها ءاخر لا برهان له…» 81 یعنی:و آن که جز اللّه، اله دیگری را میخواند که به حقانیتش هیچ برهانی ندارد…
نتیجه اینکه دعا در حالت غیر عبودیت، برای همه مطرح است.بنابراین دعا، ایمان، احترام، محبت، اطاعت و تسلیم، همگی هم برای خداوند مطرح هستند و هم برای
عبادت در حقیقت به معنای«محور قرار دادن» است.وقتی قرآن میفرماید:«لا تعبدوا الاّ اللّه.» یعنی:جز خدای را عبادت نکنید، منظور این است که غیرخدا را محور و اصل قرار ندهید و همه چیز را از دریچه توحید بنگرید.پس تنها مفهوم منحصر در خدا، پرستش است.مفهوم پرستش از مفاهیمی چون اطاعت، تذلل، تسلیم، احترام و…فراتر است؛زیرا همه آن مفاهیم برای غیر خداوند هم کاربرد دارند، در حالی که پرستش برای غیر او هرگز جایی ندارد
غیر خدا.لیکن برای غیر خدا به صورت مستقل مطرح نیستند، بلکه در ارتباط با خداوند سبحان و در طول توحید مطرحند. بدین ترتیب، توجه به امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب(ع)به عنوان ولیّ خدا عبادت خداست، نه عبادت ولیّ خدا و همانطور که قبلا گذشت، شرک در دو چیز است:
1.اوّل اینکه انسان برای خداوند بیهمتا، انداد و همانند قائل شود و در ربوبیت خدای سبحان شریک در نظر بگیرد؛ چنان که میفرماید:«یا صاحبی السّجن ءأرباب متفرقون خیر أم اللّه الواحد القهّار.» 82 یعنی:ای دو همراه زندانی من!آیا پروردگارانی پراکنده بهترند یا خداوند یگانه قهار؟و منظور از «اربابان متفرق»قانونگذاران متعدد و مختلف هستند، در مقابل «اللّه»که همان خالق شایسته قانونگذاری است.
اما در میان مسلمانان، کسی درباره مخلوق چنین اعتقادی ندارد.در میان ایشان کسی نمیگوید رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)در کنار خدا نشسته و فرمان میراند و اگر کسی بگوید رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)از طرف خداوند سبحان اداره بعضی امور عالم را به عهده دارد، مشرک نیست. زیرا این امر را قرآن کریم خود برای فرشتگان اثبات میکند. همچنین اگر کسی بگوید:پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)دارای کرامت و معجزه است، نمیتوان او را به شرک منتسب نمود.زیرا در غیر این صورت، شفای چشم
اگر قرار باشد که احترام به رسول خدا شرک باشد، در این صورت مسلمانان و صحابه بزرگوار صدر اسلام باید از مشرکان درجه اول باشند. زیرا همانطور که تاریخ گواهی میدهد، از قول عروه بن مسعود ثقفی وارد شده است که:«چون پیامبر فرمانی میداد، در انجام آن از هم پیشی میگرفتند و چون وضو میگرفت، برای گرفتن آب وضوی او کارشان به کشمکش میرسید، وقتی پیش او سخن میگفتند، آهنگ کلامشان ملایم بود و از روی تعظیم، خیره در او نمینگریستند»
یعقوب(ع)، به وسیله بوی پیراهن یوسف(ع) 83 شرک محض است.
2.دوم اینکه انسان چیزی را به غیر از خداوند متعال بپرستند.مشرکان هر دو کار را انجام میدادند، یعنی الههها را در کنار خدا با او همرتبه میدانستند و آنها را هم میپرستیدند که هیچیک از این معانی در مورد مسلمانان و شیعیان صدق نمیکند.
در اینجا لازم به ذکر است که وهابیت، علاوه بر تحریم شفاعت و زیارت و دعا و توسل، تخریب قبور مؤمنان و اولیای خدا و حتی مرقد مطهر پیامبر اسلام(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را واجب میدانند.حتی عدهای وجود پیامبرانی چون مسیح(ع)و یا حضرت مریم(س)را افسانه میدانند. 84 وهابیون عقیده دارند که باید آثار قبرها را که از نشانههای شرک هستند، خراب کرد.بدین بهانه، جنایات زیادی به دست «آل سعود»انجام دادند و با قساوت، قتل و غارت فراوان کردند؛چنان که تاریخ نیز گواه حملههای ایشان به کربلا و نجف و سوریه و مسقط است. 85
در حالی که خداوند سبحان در قرآن میفرماید:«و لا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه أمواتا بل أحیاه عند ربّهم یرزقون.» 86 یعنی:کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مپندار، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
اینک با توجه به اینکه این مقامات برای انسانهای معمولی بیان شدهاند، مقام والا و شامخ حضرت رسول اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و اولیای الهی در این زمینه روشن میشود.بنابراین، خود قرآن است که از مسلمانان دعوت میکند، به اولیای خدا و آثار ایشان توجه کنند؛ همانگونه که ابتدا دستور توجه به خانه کعبه را میدهد و طواف به دور همان سنگهای بیجان را واجب میشمرد.آری همین سنگهای بیجان، زمانی که به عنوان«بیت اللّه»مورد توجه قرار میگیرند، تقدّس مییابند.نه اینکه به خودی خود دارای ارزش و تقدس باشند.از این رو، قرآن میفرماید:«انّ أوّل بیت وضع للنّاس للّذی ببکّه مبارکا و هدی للعالمین» 87 یعنی: نخستین خانهای که برای مردم بنا شده، همان است که در مکه قرار دارد؛خانهای که جهانیان را سبب برکت و هدایت است.
در این آیه شریفه توجه به دو نکته ضروری است.اول این که:این خانه مرکز هدایت است. 88 دوم اینکه:این خانه مرکز برکت است. 89 یعنی تمام برکات دنیا، از ناحیه کعبه که مرکز ثقل زمین است، به همه جا منتشر میشود.
باری، خداوند برای چند تکه سنگ چنین اهمیتی قائل است، و مردم را به سوی آن متوجه میسازد.مگر نه اینکه سنگ جز مخلوقی نیست؟پس آیا چنین توجهی به آن، شرک است!؟
از طرف دیگر، قرآن کریم از ما دعوت میکند که به آثار انبیا(صلوات اللّه علیهم أجمعین)توجه کنیم:«فیه ءایات بیّنات مقام إبراهیم…» 90 یعنی:در آن
از طرف دیگر، قرآن کریم از ما دعوت میکند که به آثار انبیا(صلوات اللّه علیهم أجمعین)توجه کنیم:«فیه ءایات بیّنات مقام إبراهیم…» 90 یعنی:در آنجاست آیات روشن و مقام ابراهیم. 91
از نظر قرآن کریم، سنگی که یک پیغمبر خدا روی آن ایستاده و معبدی را بنا کرده است، آنقدر تقدس یافته که آن را «آیه بینه خداوند»نام نهاده است و میفرماید:«…و اتّخذوا من مقام إبراهیم مصلّی…» 92 یعنی:…و مقام ابراهیم را نمازگاه خویش گیرید…
بنابراین توجه به غیر خدا همانطور که در قرآن نیز آمده است، تنها به عنوان«انداد»و«معبود»، شرک است.
اینک قضاوت کنید:
خداوند به جای پای پیامبرش چنین قداستی میبخشد، پس آیا خود پیامبر خدا و یا اولیای الهی و مراقد مطهره ایشان مقدّس نیستند؟و یا خانهای که زمانی مهبط وحی بوده است، قداستی ندارد؟و بالاخره آیا«شرک»یعنی رو به قبر مطهر پیامبر ایستادن، دست بالا بردن و«یا رسول اللّه»گفتن!؟
و اینک ما به عنوان یک مسلمان، به عنوان پیرو واقعی رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)و بالاخره به عنوان یک
——————————————————————————–
شیعه و پیرو جانشین رسول خدا، یعنی حضرت علی بن ابی طالب(ع)، پیام«أن لا تعبدوا الاّ اللّه»را با تمام وجود از دل و جان خریداریم و آن را با صدای بلند فریاد میزنیم.
نتیجهگیری
اگر دعا، توجه، احترام، اطاعت، تسلیم، ایمان و… برای خداوند مطرح است، برای رسول او، ولیّ او و گاه برای پدر و مادر نیز-البته نه مستقل از خدا بلکه به خاطر خدا-مطرح است.فقط و فقط یک چیز به هیچ عنوان حتی به خاطر خدا سزا نیست و آن«پرستش غیر خدا»و«اعتقاد به وجود ربّ و انداد هم سطح خدا»است. 93
زیر نویس
(1).العین، ج 5، ص 293.
(2).اساس البلاغه، جار اللّه زمخشری، دار بیروت للطباعه و النشر، ص 328. و نیز التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن المصطفوی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ج 6، ص 49.
(3).همان، ص 50.
(4).لسان العرب، ج 7، ص 26.
(5).العین، ج 4، ص 186.
(6).مریم/51.
(7).«أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله…»
(8).«ألاّ تعبدوا الاّ اللّه إنّنی لکم منه نذیر و بشیر»(هود/2).
(9).«و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم اعبدوا اللّه ما لکم من إله غیره…» (المؤمنون/23).یعنی:و نوح را بر قومش فرستادیم.گفت:ای قوم من، خدای یکتا را بپرستید، شما را الهی جز او نیست.
(10).«لن ینال اللّه لحومها و لا دماؤها…»(الحج/37).یعنی:گوشت و خون این شتران به خدا نمیرسد…ذیل این آیه شریفه در تفسیر«جوامع الجامع»آمده است که عرب زمان جاهلیت وقتی قربانی میکردند، خون آن را به در و دیوار کعبه میمالیدند.جوامع الجامع، أمین الدین ابو علی الفضل بن الحسن الطبرسی، انتشارات دانشگاه تهران، ج 3، ص 49.
(11).«…و طهر بیتی للطائفین و القائمین و الرکّع السّجود»(الحج/26).یعنی: …و خانه مرا برای طواف کنندگان و به نماز ایستادگان و راکعان و ساجدان پاکیزه کن.
(12).العنکبوت/61.
(13).ابراهیم/10.
(14).جهانبینی و ایدئولوژی، ص 30.
(15).ص/5.
(16).انداد جمع ندّ، به معنای همانند، نظیر و مثل است.فرهنگ لاروس، ج 2، ص 2035.
(17).تاریخ الامم و الملوک، ابی جعفر محمد بن جریر الطبری، انتشارات الحسینیه المصریه، ج 2، ص 319.
(18).تاریخ تحلیلی اسلام، دکتر سید جعفر شهیدی، مرکز نشر دانشگاهی، ص 29 و 30.
(19).همان، ص 30.
(20).النازعات/5.
(21).السجده/5.
(22).التکویر/21 و 20.
(23).برای توضیح بیشتر به«سیمای انسان مختار در قرآن»، نوشته دکتر سید محسن میرباقری، ص 35 الی 42 رجوع کنید.
(24).الانبیاء/22.
(25).المؤمنون/91.
(26).الروم/28.
(27).«یا ایهّا الّذین ءامنوا انّما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا…»التوبه/28-یعنی:ای کسانی که ایمان آوردید!محققا مشرکان نجس هستند و بعد از این سال نباید به مسجد قدم گذارند.
(28).هود/87.
(29).الکافرون/1 و 2.
(30).النحل/35.
(31).الزمر/3.
(32).الزمر/64.
(33).هود/2.
(34).الفرقان/3.
(35).الحج/73.
(36).عقاید اسلام در قرآن کریم، علامه سید مرتضی عسکری، ترجمه محمّد جواد کرمی، انتشارات منیر، ج 1، ص 42.
(37).الانعام/102.
(38).فاطر/3، البته این آیه شریفه بیانگر توحید ربوبی نیز هست.به جهت اینکه میفرماید:این خالق شماست که شما را از آسمان و زمین روزی میدهد.
(39).یونس/3.
(40).عقاید اسلام در قرآن کریم، ج 1، ص 158.ناگفته نماند که علامه عسکری در همین کتاب با استفاده از آیات متعدد اثبات کرده است که از نظر قرآن کریم، پرستش منحصر به خالق است و خالق تنها اللّه است.ص 39 الی 49.
(41).برای توضیح بیشتر به:عقاید اسلام در قرآن کریم، جلد اول، مباحث الوهیت و ربوبیت، ص 31 الی 166.
(42).موارد 1 و 2 و 3 بیانگر اخلاص در اعتقاد و نتیجه نیز بیانگر اخلاص در عمل است.
(43).یوسف/106.
(44).همان.
(45).«یا أیّتها النّفس المطمئنّه إرجعی الی ربک راضیه مرضیّه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی»(الفجر/30-27).یعنی:ای نفس قدسی!مطمئن و دلآرام، امروز به حضور پروردگارت باز آی که تو خشنود و او راضی از توست.باز آی و در صف بندگان خالص من درآی و در بهشت من داخل شو.
(46).وهابیت و آل سعود(توطئه استعمار)، دکتر سید محمود اسد اللّهی، انتشارات رسالت قلم، ص 27 به نقل از کتاب فرقه وهابیها، نوشته از علی دوانی.
(47).همان، ص 28.
(48).وهابیت و آل سعود، ص 37 و 38 به نقل از کتاب پاسخ به شبهات
——————————————————————————–
وهابیها.
(49).وهابیت از دیدگاه مذاهب اهل سنت، ترجمه و تحقیق محمدباقر خالصی، انتشارات دارالفکر، ص 37.
(50).نقدی بر آئین وهابیت«شفاعت»، آیه اللّه جعفر سبحانی، انتشارات قدر، 1369، ج 1، ص 71.
(51).همان، ص 63.
(52).همان، ص 66.
(53).همان، ص 60.
(54).«العباده فی اللغه هی الذلّه.»مجمع البیان، ج 1، ص 25.
(55).مفردات، ذیل واژه عبد، و نیز جعفر سبحانی مرقوم کرده است که:«العباده هو الخضوع لشیء علی أنّه اله أو ربّ.»اما هر گاه چیزی را بنده محتاج و نیازمند خدا بدانیم و او را در عمل و کار مستقل نیندیشیم، در این صورت هیچ نوع خضوعی(لفظی و عملی)عبادت شمرده نمیشود.نقدی بر آئین وهابیت، ص 9.
(56).صاحب«التحقیق»عبادت را به معنای انقیاد و خضوع دانسته و گفته است که اصل معنا در این ماده نهایت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت است که این معنا میتواند به طور تکوینی یا به اختیار یا جعلی باشد.التحقیق، ج 8، ص 13-12، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
(57).هود/2.
(58).یس/60.
(59).«یا أیّها الّذین ءامنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم…» (النساء/59).یعنی:ای اهل ایمان!فرمان خدا، رسول و صاحبان امر از میان خودتان را اطاعت کنید…
(60).النساء/80.
(61).الانعام/71.
(62).النساء/65.
(63).«من یطع الرّسول فقد أطاع اللّه…»(النساء/80).یعنی:هر که از پیامبر اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است…
(64).«ألا تعبدوا الاّ اللّه…»(هود/2).
(65).البقره/165.
(66).در حدیث است که:«نظر الولد الی والدیه حبّا لهما عباده.»یعنی:نگاه محبتآمیز فرزند به پدر و مادر عبادت است.مستدرک الوسائل، ج 9، ص 152.
(67).التوبه/24.
(68).الحجرات/2.
(69).الحجرات/3.
(70).تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 75.
(71).قصص قرآن و تاریخ انبیاء، سیره رسول اکرم(ص)از بعثت تا رحلت، سید محمّدباقر موسوی و استاد علیاکبر غفّاری، نشر صدوق، ص 553 و 554.
(72).النساء/171.
(73).الحدید/28.
(74).النجم/3 و 4.
(75).الانفال/24.
(76).النور/63.
(77).الاعراف/160.
(78).یوسف/97.
(79).النساء/64.
(80).القصص/88.
(81).المؤمنون/117.
(82).یوسف/39.
(83).«فلمّا أن جاء البشیر ألقیه علی وجهه فارتدّ بصیرا…»(یوسف/96).یعنی: چون مژده دهنده آمد و جامه بر روی او انداخت، بینا گشت.
(84).نقدی بر آیین وهابیت، آیهالله جعفر سبحانی ص 27.
(85).وهابیت و آل سعود، دکتر سید محمود اسداللهی ص 14 الی 18 و نیز 24 و 27.
(86).آل عمران/169 و نیز البقره/154.
(87).آل عمران/96.
(88).بدیهی است که خداوند میتواند هدایت خود را بطور مستقیم به مردم افاضه فرماید، اما او برای همه چیز واسطهای قرار داده است.واسطههایی مقدس چون بیت عتیق، قرآن کریم و پیامبر اکرم(ص).
(89).در اصطلاح قرآن کریم«برکت»به معنای آب و آبادانی است:«…الی المسجد الأقصی الّذی بارکنا حوله…»الاسراء/1، به مسجد الاقصی که گرداگردش را آباد کردیم.
(90).آل عمران/97.
(91).«مقام ابراهیم»سنگی است که آن حضرت بهنگام ساختن دیوارهای کعبه به روی آن میایستادند و اینک جای پای ایشان در آن منقوش است.المیزان، ج 3، ص 388.
(92).البقره/125.
اصل مقالات را می توانیددرپایگاه مجلات تخصصی نوربیابید.
البته می توان در پاسخ به شبه جدید که آیاتوسل به افرادی که سالها پیش زندگی می کرده اند هم آیات بسیاری از قرآن را ذکر کرد.
ازجمله آیات مبارکه:
ولاتقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیائ ولکن لاتشعرون:به کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید بلکه آنها زندگانندولی شما نمی دانید(بقره،154)
ولاتحسن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیائ عند ربهم یرزقون:گروهی که در راه خداکشته می شوند مرده مپندارید،بلکه آنها زنده اندونزدپروردگارشان روزی می خورند(آل عمران،169)
اگرمادرک درستی از حیات برزخی داشته باشیم این مسئله برایمان کاملا روشن است.مثلا پیامبراکرم(ص) با کشتگان جنگ بدر صحبت کرده اند وشواهدی ازین قبیل .(برای مطالعه شواهدبیشترمراجعه کنید به مقاله توسل به پیامبروائمه نوشته حسین تربتی)
سلام
فکرنکنم نیازی به نتیجه گیری باشه چون همه چیز به صورت واضح توضیح داده شده.
خورشید پشت پنجره ی پلک های من
من خسته ام ! طلوع کن امشب برای من
می ریزم آن چه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دل خوشی ، همه ی شهر دل خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاس من شده ای …
کوه ها هنوز
تکرار می کنند تو را در صدای من
آهسته تر ! که عشق تو جرم است ، هیچ کس
در شهر نیست با خبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه ….
تو همزاد من باشی
من … تو … چقدر مثل تو هستم ! خدای من !!
بار آخر ، من ورق را با دلم بور میزنم !
بار دیگر حکم کن !
اما نه بی دل !
با دلت ، دل حکم کن !
حکم دل :
هر که دل دارد بیاندازد وسط !
تا که ما دلهایمان را رو کنیم !
دل که روی دل بیافتد، عشق حاکم می شود !
پس به حکم عشق بازی می کنیم !
این دل من !
رو بکن حالا دلت را . . .!
دل نداری ؟
بور بزن اندیشه ات را . . . !
حکم لازم !
دل گرفتن ، دل سپردن ، هر دو لازم !
عشق لازم
در کوچه پس کوچه ها …
گربه ای با نگاهی پر از درد … از من پرسید : غریبه ای ؟
گفتم : آری ….
گفت : فرار کن …. این جا جای تو نیست … جایی که مرا با سنگ میزنند ،
“تو را گردن میزنن”
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر«جوانان» را ورق می زد.
برای که بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت:
«یک با یک برابر است…»
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید بپا خیزد
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است…
معلم :
مات بر جا ماند
و او پرسید :
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز
یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد:
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت :
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود…
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود…
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزاد گان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست
درد داره که همیــــــــــــــــــشه اونـــــــی که تو خیــــالته
بی خیالتـــــــــــــــه….