· من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم..
· وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
· دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
· اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
· وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
· اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری
دکتر علی شریعتی
“… دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد…”
(مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر / ص ۳۲۷)
“… عشق با شناسنامه بیارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد. اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست…”
مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر
“… علی گفته است که: “گروهی بهشت میجویند، اینان سودجویاناند و طماع، گروهی از دوزخ بیم دارند و اینان عاجزند و ترسو، و گروهی بیطمع بهشت و بیبیم دوزخاش میخواهند عشق بورزند، و اینان آزادگاناند و آزاد”. عشق چرا؟ عشق تنها کار بیچرای عالم است، چه، آفرینش بدان پایان میگیرد، نقش مقصود در کارگاه هستی اوست. او یک فعل بیبرای است. غایت همه غایات عالم “برای” نمیتواند داشت…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص۱۸
“… آری، در این بازار، سوداگری را شیوهای دیگر است، و کسی فهم کند که سودازده باشد و گرفتار موج سودا، که همسایهی دیوار به دیوار جنون است! و چه میگویم؟ جنون همسایه آرام و عاقل این دیوانهی ناآرام خطرناک است که در کوه خاره میافتد و مثل موم نرماش میکند، و در برج پولاد میگیرد و شمع بیزارش میسازد. و وای که چه شورانگیز و عظیم است عشق و ایمان! و دریغ که فهمهای خو کرده به اندکها و آلوده به پلیدیها، آن را به زن و هوس و پستی شهوت و پلیدی زر و دنائت زور و… و بالاخره به دنیا و به زندگیاش آغشتهاند! و دریغ! و دریغ که کسی در همهی عالم نمیداند که چه میگویم؟ که این عشق که در من افتاده است نه از آنهاست که آدمیان میشناسند. که آدمیان عشق خدا را میشناسند و عشق زن را و عشق زر را و عشق جاه را و از اینگونه… و آنچه با من است، نه، آنچه من با اویم، با این رنگها بیگانه است، عشقی است به معشوقی که از آدمیان است… اما… افسوس که… نیست!
معشوق من چنان لطیف است که خود را به “بودن” نیالوده است، که اگر جامهی وجود بر تن میکرد، نه معشوق من بود.
معشوق من، رزاس من، موعود بکت، “گودو”ی بکت است، منتظری که هیچ گاه نمیرسد! انتظاری که همواره پس از مرگ پایان میگیرد، چنان که این عشق نیز… هم!…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص ۲۱
عشق و ایمان در اوج پروازش از سطح ستایشها میگذرد و معشوق در انتهای صعودش در چشم عاشق سراپا غرقه سرزنش میشود و این هنگامی است که دوست استحقاق بخشوده شدنش را در چشم دوست از دست میدهد.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار 21 / زن / ص149
دلی که از شرکت در رنج و غم دوست غذا میگیرد عشقی میپروراند که از آنچه با خوشبختی و لذتی که از دوست میبرد پدید میآید بسیار عمیقتر و پر اخلاصتر است.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار 21 / زن / ص177
“… اگر عشق را بخواهند با حرکت بیان کنند ، این حرکت چگونه است ؟ پروانه از دیرباز به ما آموخته است.کعبه،نقطه عشق است و تو یک نقطه پرگاری و در این دایره سرگردان!…”
مجموعه آثار 6 / حج / ص 74
“…عشق نیرو و حرارتی است که از کالریها و پروتئینی که وارد بدن من میشود زائیده نمیشود. یک منبع نمیدانمیدارد که تمام وجود مرا ملتهب میکند و میگدازد و حتی به نفی خویش وادار میکند…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص83
“…اگر عشق از انسان گرفته شود، وی به صورت یک موجود منفرد و منجمدی در میآید که فقط به درد دستگاههای تولیدی میخورد…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص83
“…عشق، مرگ و شکست… در زیر این ضربات است که انسان گاه برای نخستین بار نگاههایش که همواره در غیرخود و بیرون از خود مشغول است به خود بازمیگردد…”
مجموعه آثار 2/ خودسازی انقلابی / ص156
“…کسی که عشق را نفهمد اگر هم به میزانی قدرت علمیاش قوی بشود، که زندانبان طبیعت گردد و حتی طبیعت را اسیر خودش کند باز به اندازه یک حیوان اسیر خودش خواهد بود…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص154
“…مگر نه عشق تنها با اشک سخن میگوید ؟…”
مجموعه آثار 8 / نیایش / ص120
سلاااااااااااااااااااااام من اومدم با دست پر استادم از من خوشش میومده ولی نمیدونسته چطور بگه!گفت روم نمیشد ترسیده من جوابم منفی باشه.حالا واقعا خوشحالم از همه اونایی که واسم دعا کردن ممنونم مخصوصا داداش رضا آجی ترانه آقا سعید.رو ابرا سیر میکنم من و علی واقعا همدیگه رو دوست داریم مدیون همتونم که بهم دل دادین دعا کنید تا آخر عشقمون پایدار بمونه
ایییییییییوووووووووووول!یووووووووووووهوووووووو
مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااارکه
دم استادتون گرم،واقعا تبریک میگم
تبریک عزیزم
معذرت بابت اینکه من یجور دیگه فکر میکردم..
واقعا از ته دل خوشحال شدم.
تناز جان ، خواهر گلم
به قول آنطرفی ها ( OHH MY GOD !! )
خیلی خیلی خوشحالم از اینکه معشوقتان هم شما را به همان اندازه دوست داشته که شما او را . بسیار خوشحالم از اینکه در مقطعی از زندگی به هدفتان که همان عشقتان است رسیدید .
امید وارم اهداف دیگرتان هم محقق شوند و به تمام آرزوهایتان برسید .
برایتان آرزوی سعادت و کامیابی دارم . خدا کنه تا اخر عمر در کنار عشقتان زندگی آرام و بی دغدغه و به دور از هر درد سری داشته باشید.
برای من هم دعا کنید !
شاد و پیروز باشید .
tabrik mygam azizam.vaghean kheyli khoshhal shodam………kash manam andazeye to jorat dashtam ke betunam kary ke to kardio bokonam
سپیده جان ، دوست عزیزم
نمیخواهم نصیحتتان کنم و راه را از چاه به شما نشان بدهم .
من میدانم که شما عاقل و فرهیخته هستید
فقط نظری داشتم دوستانه که اگر دلتان خواست به آن عمل کنید و اگر هم نخواست عمل نکنید
شما به “طناز ” گفته اید : کاش کارهای را که او کرد و به عشقش رسید شما نیز بتوانید انجام دهید .
به شما هم پیشنهاد میکنم که اگر کسی را دوست دارید بسیار جسورانه و بی پروا حرف دلتان را به او بگویید . در این صورت از سردر گمی و پریشان حالی نجات پیدا میکنید .
اگر یک بار بروید و این موضوع را به خودش بگویید بهتر از این است که هر شب هزار بار این مطلب را با خودتان بگویید و دائماً در حال کلنجار رفتن و در گیری با خودتان و شاید هم اطرافینتان باشید .
باور کنید اگر دیر بجنبید ، روزی پشیمان خواهید شد و آن وقت تا آخر عمر خودتان را سرزنش خواهید کرد .
امید وارم حرفهایم نصیحت تلقی نشده و باعث کدورت خاطرتان را فراهم نکرده باشد
موفق باشید
mamnon az nazareton dost aziz
طناز خانم .خواهر عزیزم
..
خیلی خیلی خوشحال شدم از ینکه تونستید غرور زیر پا بزارید وعلاقه تون ابراز کنید
واز اون خوشحالتر شدم که میبینم اون چیزی شد که دلتون میخواست
امید وارم به تمام ارزوهای کوچیک و بزرگ زندگی تون برسید
انشالاه با هم همیشه خوب خوش باشید
این خوشحالی روهم مدیون خودتی که برای رسیدن به خواسته ات از خود گزشتگی کردی هستی
انشالاه شما وعلی اقا تون و داداش رضا خوب خوش خرم باشید
…
محتاجیم به دعا
در پناه حق
روزی پروانه خواهیم شد بگذار دنیا هرچقدر که می خواهد پیله کند…
*******
یه رابطه از اونجایی خراب میشه که تو ناراحتش کنی و یکی دیکه آرومش…!!!!!
قرار بود نظرات آرشیو بشه،چی شد پس مدیریت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چیزی در حدود بیش از سیزده هزار کامنت احتیاج به کمی زمان و نوعی مدیریت داره. کمی صبور باشید.
آدمها میمیرند و میروند
اما فاجعه ی زندگی تو زمانی آغاز میشود آدمی میرود اما نمیمیرد
میماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین میشود که تو میمیری در حالی که زنده ای…
………آرامم……….
مثل مزرعه ای که تمام محصولاتش را ملخ خورده!
دیگر نگران داس ها نیستم…!!!!
با بیلها چه میکنی ؟
وقتی برای شخم زدن و زیر و رو کردن می آیند!
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته،یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،یکی ذوق میکند که ترابا طلا نوشته ،یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند ،آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های . اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است … روزمره می نشینند
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،خواندن تو آز آخر به اول ،یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ،حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند خوشابه حال هرکسی که دلش رحلی است برای تو.آنانکه وقتی تورا میخوانند چنان حظ میکنند گویی که قرآن همین الآن بر ایشان نازل شده است.آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم .
استاد همیشه زنده و جاوید ( دکتر علی شریعتی )
اشک زیباترین شعر،بی تاب ترین عشق،ناب ترین ایمان،
داغ ترین اشتیاق ،تب دارترین احساس؛خالص ترین بیان ولطیف ترین
دوست داشتن است که همه در کوره گداخته دل به هم امیخته،ذوب گشته
وبه صورت قطره ای گرم به نام اشک بر گونه انسان جاری می شود
پس چشم صادق تراز زبان می گوید.
دکتر شریعتی
ترانه جان
منشاء برخی اشکها حسادت و بخیلی است
در برخی موارد اشکها از شدت بغض , کینه و حسادت در می آیند .
آن اشکها را چه باید نامید ؟
دیگه اونو نمیدونم شرمنده رضا جان
از عشق سخن گفتن
براے آدمے هنوز
خیلے زود استــ ،
خیلے زود…
“حسین پناهے”
پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی …
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
“تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی”
“کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم”
دردم ، درد “بی کسی” بود
« دکتر علی شریعتی»
ای آزادی،
تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو
من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ،
بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی
دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو
یعنی هیچ! …
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از
حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.
ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !
و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.
اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی
بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی
نالید.
من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ
مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ …
خدایا
بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم ، هرکجا آزادگی هست ببخشایم وهر کجا غم هست شادی نثار کنم
الهی توفیقم ده که بیش ازطلب همدلی همدلی کنم ، بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
————————————-
تو قلب بگانه را میشناسی زیرا که در سرزمین مصر خود بیگانه بودی
حیف است معلم را به شمع تشبیه کردن زیرا شمع را میسازند تا بسوزد ولی معلم میسوزد تا بسازد
گفتم خدایا از هـــــــــمــــــــــه دلگیرم. گفت حتی از من؟
گفتم خدایا دلـــــــــــــــــــــــم را ربودند. گفت پیش از من؟
گفتم خدایا چقــــــــــــــــــــدر دوری. گفت تو یا من؟
گفتم خدایا تنــــــهاترینـــــــــم . گفت پس من؟
گفتم خدایا کــــــــــمـــــــــــک خواستم. گفت از غیر من؟
گفتم خدایا دوســــــــــــــــتت دارم. گفت بیش از من؟
براستی که خداوند یکه و تنهاست !!
مرسی داداش رضا و داداش میلاد.آدم تا دوستایی مثل شما داره غم نداره!!امیدوارم به هرچی تو زندگیت میخوای برسی داداش رضا از ته دل واست دعا میکنم….
طناز جان
قربان محببت
از اینکه برای من هم دعا کردی جهان سپاس
خودم هم از خدا میخواهم که مرا به ارزوهایم برساند
خوشبخت و کام روا باشی
باور نمی کنم
هرگز باور نمی کنم که سال های سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. یک کاری خواهد شد. زیستن مشکل است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می نهند و دیر می گذرند که احساس می کنم خفه می شوم. هیچ نمی دانم چرا؟
اما می دانم کس دیگری در درون من پا گذاشته است و اوست مرا چنان بی طاقت کرده است. احساس
می کنم دیگر نمی توانم در خود بگنجم و در خود بیارامم و از بودن خویش بزرگتر شده ام
و این جامه بر من تنگی می کند. این کفش تنگ و بی تا بی قرار!
عشق آن سفربزرگ! آه چه می کشم!
چه خیال انگیز و جان بخش است این جا نبودن.
کودکی از خداپرسید
خدایا تو چی میخوری و چی میپوشی؟
ندایی در دل کودک زمزمه کرد
که “غصه بندگانم” را میخورم و “گناه” آنان را می پوشانم…
همه آدمها با هم برابرند ، اما پولدارها محترمترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرفدارترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما بچهها واجبترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما خانمها مقدمترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما سیاهها بدبختترند و سفیدها برترند… البته تبعیضی در کارنیست . در کل همه آدمها با هم برابرند ، اما بعضیها برابرترند
آدمهای ساده را دوست دارم …
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است.
بس که هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوء استفاده می کند
یا زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب “آدم” می دهند …
از زنده یاد حسین پناهی
ماه در اوج آسمان می رود
و ما در گوشه ای از شب
همچنان به گفت و گوی دستها گوش فرا داده ایم
و ساکتیم و
در چشم های هم یکدیگر را می خوانیم ،
در چشم های هم یکدیگر را می بخشیم
و من همه ی دنیا را در چشمان او می بینم
و او همه ی دنیا را در چشم های من می بیند
و ما در چشم های یکدیگر ساکتیم
و در چشم های هم می شنویم
و در چشم های هم یکدیگر را می شناسیم
و در چشم های هم یکدیگر را می بینیم
و چشم در چشم هم
و گوش به زمزمه ی لطیف و مهربان دست ها خاموشیم
و ماه در اوج آسمان می رود
او در چشمان می خواند که :
حرف های دست ها می شنوی؟
زبان دست ها را می فهمی؟
و من در چشم های او میخوانم که میگوید:
آری میشنوم!
آری میفهمم ،
چه خوب !
دست ها چه خوب با هم حرف می زنند!
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم .
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزادباش .
گر چه تو تنها تر از ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی .
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی بر خوردهای سرد را .
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنارش باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد … باعث ریختن اشک های تو نمی شود
امید جان
چه خوب و به جا گفتی !
بعد از گرفتن دست هایت
تمام دنیا را لمس خواهم کرد
تا عشق به همه سرایت کند
تعجب می کنم از افرادی که حرف زدن با دهان پر را زشت می دانند اما حرف زدن با سرهای خالی را نه!
چراغ راه گمراهان ( دکتر علی شریعتی )
من …..
و این منم بی آنکه بدانی کجایم یا چگونه ام،
پرواز و تنهایی.
شب و خورشید.
من و آرزو.
واژه ها چه غریب در من پرسه میزنند
بی آنکه بدانند من خود تنها یک گوشه از یک واژه ام
نه چیزی بیشتر و نه شاید کمتر.
من گمگشته ترین آرزو در خیال مبهم یک واژه ام.
مرا فراموش کنی یا نه،
مرا شروع پنداری یا نه،
مرا باور کنی یا نه،
من هستم.
در خیال تو،
در میان همه خاطرات فراموش شده تو،
در میان همه آرزوهای محال تو،
در میان خوابهای دم صبح،
در میان همه جستجوهای تو برای یافتن چیزی به نام هیچ،
در میان همه آنچه که باید و نباید تو،
من پرسه میزنم.
تنها با امید اینکه روزی فقط احساسم کنی
نه بیابیم و نه ببینیم
فقط باورم کنی…
بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم
دوست عزیزم سپیده جان بستگی داره با چه دیدی و از چه منظری به این مساواتی که خدا در قران به اون اشاره کرده نگاه کنی خوب من ،مهم ، ملاک سنجش خداست که برتری تمام بنده هایش را در تقوا قرار داده
ببخشید شما در مورده چه موضوعی صحبت میکنین؟
سپیده جان
از اینکه دخالت میکنم جداً شرمسارم
بهتر است مطالبی را که مینویسیم به خاطر بسپاریم
نازنین خانم ، در مورد این نوشتۀ شما توضیح داده اند
( همه آدمها با هم برابرند ، اما پولدارها محترمترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرفدارترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما بچهها واجبترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما خانمها مقدمترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما سیاهها بدبختترند و سفیدها برترند… البته تبعیضی در کارنیست . در کل همه آدمها با هم برابرند ، اما بعضیها برابرترند )
دوست عزیز مطلبی که نوشتم و از یاد نبردم….فقط بخاطر این که نظرشونو در جواب به متن من ننوشته بودن وجای دیگه نوشته بودن……منظورشونو از نظری که در رابطه با من داده بودن ونفهمیدم..
دروغ بگو ؛ تا باورت کنند….!! آب زیر کاه باش ؛ تا بهت اعتماد کنند….!! بیغیرت باش ؛ تا آزادی حس کنند ….!! خیانت هایشان را نبین ؛ تا آرام باشند ….!! کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند……..!! هرچه نداری بگو دارم , هر چی داری بگو بهترینش را دارم ….!! اگر ساده ای , اگر راست گویی , اگر باوفایی , اگر با غیرتی , اگر یک رنگی ….همیشه تنهایی … !!! همیشه تنها ……
مـــــــــــــرد است دیگر…
گاهی تند میشود گاهی عاشقانه میگوید..
مـــــــــــــرد است دیگر..
غرورش آسمان و دلش دریاست…
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد..
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده..
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش؟…
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد
*********
عشق را،بخوانش،از آخر!قشاع:دردی است که انسان را مأیوس میسازد…(لغت نامه دهخدا)
زیباست !
عـــــــــــــالی بود…
براستی که مرد را فقط مــــــــــــــــرد میفهمد و مرد.
برادر عزیز ، ناصر جان
اگر راست گو باشی , اگر باغیرت باشی , اگر ساده باشی , اگر با وفا باشی و اگر صادق و یکرنگ باشی ، گرچه تنهای و همه گمان میکنند که احمقی، ولی ” عزت نفس ” داری و از همه مهمتر ” وجدانت ” همیشه آرام است !
آینا کیمی پارچالاندیق، سینمادیق!
داش آتانلار بیلمه دیلر،پارچا لانمیش آینادا / بیر آیدان مین آی چیخار / بیر گونشدن مین گونش / بیر اولوزدن مین اولدوز / پارچالاندیق آینا کیمی / چوخالاریق / چوخالداریق ایشیغی.
مثل آینه تیکه پاره شدیم،نشکستیم! آن هایی که سنگ زدند نمی دانستن در یک آینه چند تکه شده از یک ماه هزار ماه، از یک خورشید هزاز خورشید و از یک ستاره هزاران ستاره به وجود میاید! مثل آینه تیکه پاره شده زیاد میشویم و روشنایی را بسیار می کنیم!
این روزها
احساس بـچـه ای رو دارم
که رفـتـه به کــوچــه تــا بـازی کـنــد
ولـی کــسـی او را به بـازی راه نـمـیــدهد ..!!
“خــــــــــــــدا” را دوست می دارم حداقلش این است که یکی را دوست دارم که روزی به او خواهم رسید..
من دیروز فهمیدم حتی اگه طرفت هیچ نقطه مشترکی با تو نداشته باشه بازم اگه 2طرف به پای هم بمونن به هم میرسن!عشق معجزه میکنه…
دیروز چه اتفاقی افتاد که به این نتیجه رسیدید
همین که درک کردید ، عشق معجزه میکند ، خودش معجزه ای است .
من و ته سیگار و پنجره نیمه باز
ماند ه ایم که کدام یک برای سقوط مناسب تریم..؟
سیگار
ته سیگار
عقل حکم میکنه ته سیگار بندازیم
ولی نمیدونم در بعضی مواقع چی سر انسانها میاد .مشکلات بهشون غلبه میکنه که همین عقل میگه خودت بنداز پاین
نمیدونم…..
بهت حسودیم میشه،
اصلا عین خیالتم نیست…
به کی حسودیت میشه؟
هیچوقت از ظاهر آدما قضاوت نکن.بهتره خودتو جای طرف مقابلت بزاری تا بفهمی چی میکشه بازم قدر درکشو نخاهی داشت ناصر جان
ولی من مطمئنم که عین خیالشم نیست
با رفتارشم اینو نشونم داده..
چارلی چاپلین به دخترش نوشت: تا وقتی قلب عریان کسی راندیدی بدنت را عریان مکن! هرگز چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمیفهمد گریان مکن! قلبت را خالی نگه دار و اگر روزی خواستی کسی را در قلب خود جای دهی سعی کن فقط یک نفر باشد و به او بگو:
“تو راکمتر از خدا و بیشتر از خودم دوست دارم زیرا که به خدا اعتقاددارم و به تو نیازدارم.”
خیلی آدم بزرگی بود. هر چه میگذره بیشتر در موردش میفهمند. خیلی دوست دارم از زندگی پر فراز و نشیب چارلز چاپلین بیشتر بدونم. ممنون از شما جمله زیبایی بود
بچه ها یک سوال
ایا عقل حکم میکنه .ادمی که در سرازیری سقوط هستش به کسی که محتاج تر کمک کنه
..
نمیدونم
منکه ماندم از یک طرف با اوضایع بدم . خودمو سریعتر به سقوط نزدیکتر می کنم …از طرف دیگه وجدانم اجازه رها کردنش نمیده
واقعان..
بچه ها چه حکمتی در کار خداست که هر چی سنگه مال پای لنگه
…
چرا اینجوری مغز من که هنگ کرده
سعید جان ، دوست گلم
عقل حکم میکند ، زمانیکه در سراشیبی و در لبۀ پرتگاه قرار گرفتی اول خودت را نجات بده
فدا کاری و از خود گذشتگی کار پیغمبران و امامان است
اگر من به جای شما بودم همین کار را میکردم
خود را فدای دیگری کردن،فقط در قصه ها و داستانها زیبا و آرمانی است
در عالم واقعیت ، گاهاً اگر برای کسی فدا کاری کنی، تصور میکند که وظیفه ات بوده و باید آن از خود گذشتگی را انجام میدادی !
سقوط نه اولین راهه نه آخرین!!!!!!!!اگه مشکلات نباشه هیچوقت قدر خوشی های زندگیتو نمیدونی،شاید بگی نفسم از جای گرم بلند میشه اما بدون همه پیش پاشون سنگ و خار میفته فقط باید صبر داشته باشی و تحمل و خودتو نبازی
چه قدر فاصله اینجاست بین ادمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین ادمها
کسی بحال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین ادمها
کسی به نیت دل دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین ادمها
چه میشود همه از جنس اسما ن باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین ادمها
تمام پنجرها بی قرار بارانند
چقدر خشکی و صحراست بین ادمها
ب خاطر تو سرودم جز که تنها تو
دلت به وسعت دریاهاست بین ادمها
..
…
.
من …..
و این منم بی آنکه بدانی کجایم یا چگونه ام،
پرواز و تنهایی.
شب و خورشید.
من و آرزو.
واژه ها چه غریب در من پرسه میزنند
بی آنکه بدانند من خود تنها یک گوشه از یک واژه ام
نه چیزی بیشتر و نه شاید کمتر.
من گمگشته ترین آرزو در خیال مبهم یک واژه ام.
مرا فراموش کنی یا نه،
مرا شروع پنداری یا نه،
مرا باور کنی یا نه،
من هستم.
در خیال تو،
در میان همه خاطرات فراموش شده تو،
در میان همه آرزوهای محال تو،
در میان خوابهای دم صبح،
در میان همه جستجوهای تو برای یافتن چیزی به نام هیچ،
در میان همه آنچه که باید و نباید تو،
من پرسه میزنم.
تنها با امید اینکه روزی فقط احساسم کنی
نه بیابیم و نه ببینیم
فقط باورم کنی…
سپیده جون در مورد این متن شما(همه آدمها با هم برابرند ، اما پولدارها محترمترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرفدارترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما بچهها واجبترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما خانمها مقدمترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما سیاهها بدبختترند و سفیدها برترند… البته تبعیضی در کارنیست . در کل همه آدمها با هم برابرند ، اما بعضیها برابرترند)
می پرسی تو را دوست دارم؟
حتی اگر بخواهم پاسخ دهم نمی توانم
مگر می شود با کلمات ، احساس دستها را بیان کرد؟
مگر ممکن است با عبارات شرح داد که
آن زمان که با دیدگان پر اندیشه و روشن بین به من می نگری
چه نشاط و لطفی دلم را فرا می گیرد ؟
می پرسی تو را دوست دارم ؟
مگر واقعا” پاسخ این سوال را نمی دانی ؟
مگر خاموشی من ، راز دلم را به تو نمی گوید ؟
مگر آه سوزان از سر نهان خبر نمی دهد ؟
راستی آیا شکوه آمیخته به بیم و امید ، که من
هر لحظه هم می خواهم به زبان آورم و هم سعی می کنم
که از دل بر لبم نرسد ، راز پنهان مرا به تو نمی گوید ؟
عزیز من !
چطور نمی بینی که سراپای من
از عشق به تو حکایت می کند ؟
همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند
بجز زبانم که خاموش است
هرگز!
احساسی دیگر در من نیست
اعترافی بکنم!
آنکه در خاکم کشت
جانم از عشق سرشت
شعر زیبایی سرود
آخرین بیت غزل گفت و آمدم من، بوجود
اما از خود مرا روزی راند
صورتش را پوشاند
و منم گریه کنان، منتظرم
تا مگر باز دلش نرم شود
و نگاهش چون پیش گرم شود
***
بی آفتابش تاریکم
چون پاییزم زردم
چون اسفندم سردم
کاش سویش برگردم
تا آن روز بین من و عشق خطی است قرمز
من ، عاشق ، هرگز!…
می خواهی بروی … بی بهانه برو…
بیدار نکن خاطره های خواب آلوده را !!
برو … نگاه هم نکن !!
نمی خواهم ببینی که هنوز نرفته … دلم برایت تنگ است
مانده ام چه کنم ؟
التماست کنم؟
نه … این ، ممکن نیست!
شکستنی نیست غرورم … همانند قلبم
می خواهی بروی
نه حرف بزن ، نه چیزی بگو !
نیست شو … چون غریبه ها در مه و دود
می خواهی بروی
برو … تنها بگذار مرا با رویاهایم …
عشق تنها معجزه قرن است
یک لحظه عشق لحظه ای از ابدیت است
من شهامت آن را ندارم که
در مقابل تمام تاریخ بایستم و بگویم :
عشق تنها معجزه قرن است
من عاشقم
توعاشقی
ما عاشقیم
ما عاشقیم که می گذاریم عشق به ماوراء بنگرد
ما عاشقیم که می گذاریم عشق در بطن مادر هستی جان بگیرد
عشق یک التزام است!
جسم با غذا دوام یابد ولی روح تنها با عشق !
عشق نهایت دیوانگیست آنگونه که عاشق دیوانه است
عشق مکاشفه ای در ژرفای خیال توست
عشق تمثال آزادی و آزادگی توست
عشق در ضربان قلب تو طپش می کند
عشق کور را بینا می کند !!!!
آری ! عشق تنها معجزه قرن است
زندگی را در عشق معنا کن
و عشق را هدیه کن تا سپاس معشوق را بر انگیزی
بگذار عشق نیایش تو باشد
آواز تو باشد
قانون تو باشد
بگذار عشق فرمان دهد تا محال سر تسلیم فرود آورد
یک لحظه عشق ، لحظه ای از ابدیت است
مگذار عشق در سطح یک واژه بماند !