در مورد اتهاماتی که موسسه حسینیه ارشاد و سخنران آن دکتر شریعتی می زدند . و جواب دکتر در مورد این اتهامات و دفاع از خود .
سال آخر فعالیت حسینیه ارشاد بود ، گفته ها و نوشته های دکتر شریعتی مشتاقان خود را یافته بود ، در دانشگاه ها و مدارس ، در ادارات و موسسات و در خانه ها و مساجد و در همه جا صحبت از ((ارشاد )) بود و شریعتی . حرکت ایجاد شده بود و امواج آن یکی بعد از دیگری فرا می رسید و دستگاه حاکم از یک سو و واپس گرایان و بازدارندگان حرکت از سوی دیگر ، درصدد توقف حرکت بودند به هر وسیله دست می زدند و از هر فرصت برای گل آلود کردن آب استفاده می کردند . بازار شایعات رواج داشت و اتهامات ناجوانمردانه یکی بعد از دیگری وارد می شد . حسینیه تحت الحمایه دستگاه و شریعتی آلت دست گردانندگان حسینیه معرفی می گردید و بازار شایعه و اتهام وقتی داغ تر می شد که برخی از دست اندرکاران اداره حسینیه دست در دست ماموران شناخته شده دستگاه حاکم روزها در بازار رژه می رفتند و شبها در داخل حسینیه سینه سپر می کردند و خود را می نمایاندند و در حقیقت از هر فرصت متناسب با آن استفاده می کردند و این رفتارها به همراه شایعاتی که دستگاه حاکم و عوامل قشری و واپسگرا دامن می زدند امر را بر خواص هم متشبه می کرد و کار آن قدر بالا گرفت که شبی از شب های تنگ و تاریک آن زمان که وقت با ارزش او باید صرف نوشتن مقاله و جزوه جدیدی می شد به خواهش تنی چند از همین بزرگواران دلسوز و در عین حال دست از دور بر آتش نگاهدار در مطب من جمع شدند و ظاهرا این دوستان صدیق و پاک نهاد می خواستند تکلیف خودشان را معین کنند و شاید هم نوعی محاکمه و پرس و جوی محرمانه ولی در قالب اعتراض و ارشاد از کسی که خود مظهر ارشاد بود و سرانجام در تاریکی شب و در خلوت کوچه هلالی2 ، هلال وجود این قمر پیدا شد و از آستینش زوار در رفته و نیمداری که آن روزها بار وجود او را می کشید و خود هدایتش را به عهده داشت پیاده و دفتر تاریک و ساده من را روشن کرد . اولین سیگار دود نشده بود که بحث و بهتر است بگویم محاکمه آغاز شد که ما به عنوان همراهان و علاقه مندان تو می خواهیم بدانیم که حسینیه چگونه اداره می شود و چه کسانی در پس پرده این سناریو را کارگردانی می کنند و خلاصه فکر نمی کنید که زیر کاسه نیم کاسه ای باشد ؟!
و شرح مبسوطی از گفته های این و آن و سرانجام قرائت ادعانامه !! و این مختصر بیش از سه ساعت به طول انجامید . پاسی از نیمه شب گذشته بود و من نیز به سان همیشه سنگ صبور و گوش به فرمایشات حضرات ( که کار اول روانپزشکان همین گوش دادن است ) و سیگارها یکی پس از دیگری دود شد جاسیگاری انباشته از ته سیگارهای دود شده و قوری چای هم چندین بار پر و خالی شد و سکوت نیمه شب و حالا کسانی که او را به محاکمه کشیده بودند خود به محاکمه کشیده می شدند چرا که او صحبت را آغاز می کرد و مثل هر شب و همه شب های سیاه و تاریک سکوت را می شکست و راهگشای دیگران می شد و چراغ راه خلایق می گشت :
1. نقل از روزنامه کیهان پنجشنبه 25 اردیبهشت ماه 1359 ص 7 . آقای کاظم سامی یکی از شخصیت های مبارز مذهبی متعهد بود .
2. یکی از کوچه های کاخ جنوبی سابق و خیابان فلسطین فعلی که مطب دکتر کاظم سامی در آنجا واقع شده بود .
وضع خاصی که ما و من در ان به سر می بریم ایجاب می کند که اول حرف آخر را بزنیم و کتاب را از آخر بخوانیم . از آنجا که فرصت نیست آنچه را که طی چندین جلسه باید گفت در یک جلسه می گویم و انچه را که در آخرین حرفم باید می گفتم در اولین حرفم می گویم و این اساسی ترین و اصلی ترین حرف من با شما است و احتیاجی به توضیح و تفسیر هم ندارد و ان این که اگر من مسلمانم و شما هم خود را مسلمان می دانید در رابطه با هم و در رابطه با جامعه اسلامی باید این مسئله را روشن کنیم که اگر راه من غلط است شما و امثال شما چرا من را که دوست خود می دانید از ادامه رفتن در این راه باز نمی دارید . مگر نه این که شما در برابر من مسئولید و مگر نه اینکه شرط دوستی این است و اگر راه من درست است شما و امثال شما چگونه من را تنها گذاشته اید تا سپر بلای همه تهمت ها و شایعات این روزها باشم و خود در لباس عافیت به محاکمه نشسته اید و این لحظات پرقدر را که می توانست شب قدری باشد این چنین بیهوده می گذرانید و به جای آنکه درباره این و آن صحبت کنید بهتر نیست تکلیف خودتان را مشخص کنید و از کنار گود به میان گود بیایید و با هم و با کمک هم این راه را دنبال کنیم و یا اگر راه را بیراهه می دانید به عنوان یک مسلمان و یک انسان نگذارید دوست و برادر مسلمان و نوع شما به بیراهه بیفتد . او را هم هدایت کنید که این است معنای دوستی ، رفاقت ، مسلمانی و انسانیت !
مثل اینکه حرفی برای گفتن باقی نمانده بود و همان لحظه باید تصمیم ها گرفته می شد و من این تصمیم را گرفتم و در روزها و شب هایی که در آخرین ماههای فعالیت حسینیه ( قبل از بستن آن ) باقی بود به عنوان برادر کوچکی در کنار او ماندم و وظایفی که به عهده من گذاشته بود انجام دادم .
شهید دکتر سامی در ادامه خاطراتش می افزاید :
… در این گفتگوهای شبانه بحث دیگری که مطرح شد رعایت نظم و ترتیب در ساعات سخنرانی و مدت آن بود که بارها به وسیله دیگران هم گفته شده بود ولی عملا به نظمی نینجامیده بود . ( همان طور که می دانیم دکتر سخنرانی هایش را در حسینیه دیر شروع می کرد و خیلی دیتر هم تمام می کرد و در شب های رمضان گاه نزدیک سحر ! آخر او شب زنده دار بود و بیدار در شب ! و دیدیم که چگونه نور در ظلمت شد و شبهای ما را به صبح روشن نزدیک کرد ) . جوابی که آن شب به این ایراد وارد ( به قول خودش ) داد این بود که سرگذشت ما و جامعه ما و کشور و مردم ما به سان محتضری می ماند که دژخیمان بر روی دست و پای او نشسته اند و قابض ارواح متکایی بر دهانشان گذاشته است تا جانش را بگیرد و خفه شود ! و در این میان بالضروره و به خاطر قضای حاجت ! این جلاد و مامور خفه کردن نفس ها مجبور است چند لحظه ماموریتش را زمین بگذارد و به دنبال حاجت ! خود برود ولی حتما باز خواهد گشت و دیگر مراقبین و محافظین این موجود همچنان در صحنه حاضرند و فرصتی پیدا شده است که این محکوم به مرگ باید حرف بزند و می تواند حرف بزند . آن وقت به نظر شما باید چه بگوید و چقدر بگوید و از فرصت چگونه استفاده کند ؟ به نظر من باید هر چه بیشتر بگوید و بیشترین و بهترین حرفهایش را بزند . وقت را به هدر ندهد . مهم نیست که چه کسی گوش می دهد مهم این است که این صدا طنین افکند چرا که (( تنها صدا است که می ماند ))1 و باید حرف بزند و همه حرفها را بزند . لحظه ها را نه ساعت ها را نه روزها را و شب ها را دریابد و بگوید و باز هم و هر چه بیشتر ، و چنین است که گوینده ای به سان ما وقت نمی شناسد و عبور زمان را احساس نمی کند .
1. عنوان شعری از فروغ فرخزاد شاعر فقید معاصر
آنچه را که برایش مهم است استفاده از لحظه است و من با این احساس و به عنوان یک شاهد و یک شهید دریافته ام که این فرصت کوتاه است و ما باید هر چه بیشتر بگوییم و بنویسیم . بنابراین از من نخواهید که خودم را در قالب نظامات کلاسیک محدود کنم و مثل معلمی که با زنگ مدرسه درس را آغاز می کند و با زنگ دیگری کلاس را و حرف را تمام می کند و یا نیمه تمام می گذارد ، حرفها را و رسالت را ، وظیفه را به خاطر حفظ نظم ! کوتاه کنم و به اندازه ای که می خواهند حرف بزنم نه به اندازه ای که باید . و خلاصه خیلی ماستی ! هر چقدر پول می دهند دوغ بخورند که من هیچ گاه ماست کیسه ای نفروخته ام و نخواهم فروخت1 .
منابع :
کتاب : طرحی از یک زندگی، پوران شریعت رضوی – (همسر دکتر علی شریعتی)
نشر الکترونیکی : وب سایت شریعتی در نیمه حرف.کام، اِنی کاظمی – (Shariati.Nimeharf.Com)
شکوه سکوت رانباید بشکنیم چه کسی بهتر از معلم شریعتی در مورد علی تاامروز چهرهای مثل او سخن گفته وانگونه کی بوده معرف کرده است ولی از هر زمانی دیگری مظلومتر شدن درمورد همه انسانها برجسته واگاه صالح زمان اینگونه است