مگر نه اشک، زیباترین شعر و بیتاب ترین عشق و گدازانترین ایمان
و داغترین اشتیاق و تبدارترین احساس و خالصترین گفتن
و لطیفترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شدهاند
و قطرهای گرم شدهاند، نامش اشک؟
کسی که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است
و مرگ عزیزی قلبش را میسوزاند، میگرید، غمگین است،
هرگاه دلش یاد او میکند و زبانش سخن از او میگوید و روحش آتش میگیرد
و چهرهاش برمیافروزد، چشمش نیز با او همدردی میکند؛ یعنی اشک میریزد،
اشک میجوشد و این حالات همه نشانههای لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند
گریهای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن
و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد
کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان میآید
بینهایت
عالی است
تشکر
ازشما
نمیدانم باچه زبان باچه بیان تشکری نمایم
hoseinjaghuriovi@.com
متون گرم
مطالب خیلی باحاله
متشکر
خدا قوت
زیبا بود….
عالی بود تشکر
فوق العاده بود.خیلی عالی .
دکتر شریعتی نمونه یک انسان عالی مقام،اسوه، رهگذار و عارف ودیندار و راهنمای مردم بود.
ازاین کارتون خیلی خوشحالم دوست عزیز.
با زبـــان فارســی
عالی بود….ممنون
خیلی قشنگ بود مرسی
ashk ghobar del ast……
عالی بود
شریعتی یک انسان تمام ناشدنی بود
که تراوشات ذهنی زیبایی داشت و اونو برای ما به ارث گذاشت
فقط میگم مرسی
بسیار زیبا بود از نوشته هایتان لذت بردم
من همیشه یکی ازطرفداران پروپاقرص دکترشریعتی بوده و هستم و خواهم بوداگه میشه ازتون خواهش میکنم درموردزندگی نامه اش به طورکامل آگاهی بدهیدبه مردم ماچون اکثرجوونانمیدونن دکترباچه مشقتی به این درجه والارسیدند ممنون
دکتر شریعتی انسانی کامل و دوست داشتنی بودند دکتر شخصیتی بودند که یادشان برای همیشه در خاطر افراد اهل علم و ادب جاودانه خواهد بود(روحش شاد)….دستتون دردنکنه واقعا عالی بود.خدا قوت یا علی
من کیستم میان این هزاران گم کرده راه ؟
پیچکی زمزمه کرد میان همهمه باغ ،
بام آسمان دور دور
همرهان را چشم امید بی نور
آفتاب را سایه ها گرفته در بند ..
حسرت خشکیده تنی را اشک می ریزد یکی ،
میان هذیان آشفته باغ
فراق بی وفا برگی را آه می کشد دیگری..
در غم تقدیر جدایی، سوی دگر
صدای شیون برگ می رسد به گوش ..
آواز پرنده ای غریبی می کند در تب و تاب سفر
تیره کلاغی سپیدی صبح می دزدد
درختان اما خواب مانده اند ،
لحظه تبدیل موسم را..
در تلاطم تکبر سیاه باد،
سروها بار اضطراب کشیده اند به دوش..
یاران همه سرفکنده ، یاران همه ناامید ز روشنی آفتاب
دیده ها همه بر خاک..
دلها همه در خاک..
جانها همه مانده در خاک..
من کیستم میان این هزاران گم کرده راه ؟
وداع باید کرد از این خاک
طاق آسمان را باید که بوسید
افق را سلامی دوباره باید داد
نفس باید کشید روشنی آفتاب را..
باید که رفت..
سروی می باید ، تا در آغوشش سوی آسمان رفت..
کو آن سروی که دل به خاک نسپرده باشد ؟؟
__*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0
__*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0
_*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0
_*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0
__*-:¦:-*____0♥000000000000♥0
____*-:¦:-*____0♥00000000♥0
______*-:¦:-*_____0♥000♥0
_________*-:¦:-*____0♥0