همیشه دیر است …

همیشه دیر است و همیشه باید حساب کرد که فرصت نیست و هرگز سخنی و هرگز سخنی را که می شود امروز گفت ، کاری را که میشود امروز کرد نباید به فردا گذاشت زیرا همیشه دیر است .

بر خلاف کسانی که مصلحت اندیش اند و می گویند هنوز زود است من می گویم همیشه دیر است هر کاری که می خواهیم بکنیم باید صدها سال پیش می کردیم .

بنابر این  دیر شده هر کار که باشد ، اینست که فرصت نیست کار امروز را به فردا افکند ، این روایت که فرمودند : ” برای دنیایت آنچنان کار کن که گویی همیشه زنده خواهی ماند و برای اخرتت انچانکه گویی فردا میمیری ” چقدر عالی است به این معنا است که برای کارهای زندگی فردی   و مادی و شخصی ات فکر کن که همیشه وقت هست اما برای کار مردم و آنچه که در مسیر اصالت و مسئولیت انسانی است – کار برای دیگران و جامعه و انسانیت – دستپاچه باش ، همیشه بیاندیش فردا دیگر نیستی .

اینست که من همیشه حرف اخر را اول میزنم چون نگرانم اگر از اول شروع کنم و به مقدمه چینی و امثال اینها بپردازم به حرف آخر نرسم .

 

مجموعه اثار 20 ( چه باید کرد ؟) ، ص 160

 

8 دیدگاه دربارهٔ «همیشه دیر است …»

  1. سلام بر تمامی عزیزان
    می دونم همه شما مثل من عاشق دکتر هستید من زیاد خوابشو می بینم دیشبم خوابشو دیدم حال خوشی دارم همیشه همینطوره تا چند روز منقلب میشم
    دوست داشتن خیلی خوبه اما نمی دونم در مورد خودم چی بگم اینقدر دوستش دارم و برام عظیمه که وقتی کتاباشو دست میگیرم دیگه نمی تونم بخونمش فقط بغلش میکنم و از این حس عظیم گریم می گیره و می بوسمش البته قبلا اکثر کتاباشو خوندم
    بیش از همه باغ ابسرواتورش خیلی بامزه بود
    همگی خوش باشید

  2. با سلام
    دکتر شریعتی تمام زندگی منه . لطفا تمام کتابهارو کامل واسه دانلود بگذارید .
    از زحمتهای شما تشکر

  3. و امّا!

    و امّا مگر می شود در ایران و خراسان و سبزوار بود و به یاد انسان اسطوره ای تاریخ ایران نبود!

    مگر می شود در ایران و خراسان و سبزوار بود و از انسان اسطوره ای تاریخ ایران زمین هیچ نگفت!

    به یاد خاطرات ایام انقلاب و سال ها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی افتادم!

    “آری اینچنین بود برادر!”

    آنروزهایی که دانش آموزی روستایی بودم!

    آنروزهایی که کتاب های دکتر شریعتی دست به دست می گشت!

    “آری اینچنین بود برادر!”

    پشت مسجد جامع روستایم گنجارود!

    کتاب های دکتر شریعتی را در تنهایی خود می خواندم!

    و از آن همه ظلمی که بر بنی بشر رفته است گریه می کردم!

    گریه می کردم و هیچ خجالت نکشیدم!

    “آری اینچنین بود برادر!”

    و در خانه ی محقّر اجاره ای ام در شهرستان رودسر!

    و باز در تنهایی خود!

    و باز کتاب های دکتر شریعتی!

    و باز گریه می کردم و باز هیچ خجالت نکشیدم!

    “آری اینچنین بود برادر!”

    و با او به خیابان های شهرم آمدم و هیچ نترسیدم!

    و مرگ بر شاه و مرگ بر استبداد گفتم!

    و از جلوی شهربانی تا بن دندان مسلّح گذشتم و گذشتیم!

    و باز هیچ نترسیدم و نترسیدیم!

    “آری اینچنین بود برادر!”

    و استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی را فریاد نمودیم!

    “آری اینچنین بود برادر!”

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *