شریعتی که بود؟ چه میگفت و چه کرد؟ سؤالاتی است که پاسخ آن بسیار سختاست.
بیشک شریعتی از پیچیدهترین موضوعات تاریخ انقلاب اسلامی است که قضاوت در مورد آن بسیار مشکل است و این مشکل ریشه در پیچیدگی شخصیتشریعتی دارد. شریعتی روح عصیانگر نسلی بود که از بودها خسته و به دنبال بایدهامیگشت؛ نسلی که از ماتریالیسم بریده شده بود و به دنبال متافیزیکی میگشت کهروحش را آرام کند؛ نسلی که مارکسیسم را در حزب توده و گروههای چپگرا تجربهکرده بود و از همه ناامید به دنبال اسلامی میگشت که انقلابی بودن خود را هم حفظکند؛ نسلی که از لیبرالیسم و غرب سخت سرخورده شده بود و از سنت سخت وحشتداشت و به دنبال اسلامی نو میگشت تا هم پاسخی به ندای درونش باشد و هم به نیازبرونش. شخصیت، گفتار و اعمال شریعتی مجموعهای از اضداد بود که اگر کنهش وارسینشود، هم میشود او را متجدد غربگرا دانست و هم مسلمان سنتگرایش خواند، هممیشود در اثبات سنی بودنش دلیل آورد و هم در تعصب شیعیاش استدلال کرد.
درکلامش دهها دلیل بر ضدیتش با روحانیت یافت میشد و دهها دلیل به هواداریش ازروحانیت و… به همین خاطر بود که آیتالله بهشتی وی را «یک جستجوگر در مسیر شدن»میدانست. او دکتر را چنین توصیف میکرد: «دکتر از دید من، از اندیشههای آمیخته بهمکتبهای اروپایی و نو، یا عرفان ایرانزمین و هند یا آمیزههای دیگر همواره به سویشناخت اسلام زندهی سازندهی پیشبرندهی خالصتر حرکت میکرد» و به عبارتیدیگر «دکتر همواره رو به اصالت اسلامی پیش میرفت.» مجموعهی تحولات شخصیتی و فکری شریعتی قضاوت در مورد وی را بسیارسخت میکند و واکاویی همه جانبه را در خانواده، شخصیت، زندگی و آثار او میطلبد؛با این حال به این بهانه نمیشود از نقش شریعتی در انقلاب اسلامی سخن نگفت. براینزدیکتر شدن به شناخت شریعتی لازم است چند موضوع که شایستهی طرح در اینکتاب باشد، مورد بحث قرار گیرد.
شریعتی در سال 1312 در یک خانوادهی روحانیدر مشهد متولد شد. جدّ دکتر، ملاّ قربانعلی معروف به آخوند حکیم مرد فیلسوفی بودکه در مدارس بخارا، مشهد و سبزوار تحصیل کرده بود و از شاگردان ملاهادیسبزواری، صاحب منظومه، بود. مردم مزینان به تشویق نایبالحکومه از ملاقربانعلیخواستند تا پیشوایی آنها را در مزینان به عهده بگیرد. ملاقربانعلی با کمک مردم ونایبالحکومه حوزهای را در مزینان تأسیس میکند و به تربیت شاگرد میپردازد. پدربزرگ شریعتی شیخ محمود نام داشت که وی نیز به سنت وراثت، پیشنماز و مدرسمزینان گشت.
پدر علی، محمد تقی شریعتی بود. وی دروس حوزه را تا سطح در حوزهیمشهد به پایان رساند و در اثر فشارهای رضاشاه لباس روحانیت را از تن در آورد و بهتدریس در مدارس جدید پرداخت. البته دکتر شریعتی خود علت خارج شدن پدرشرا برای ساواک چنین نوشته:
«پدرم گرچه در آن ایام نیز مثل همیشه یک معلم و یکمتفکر مستقل بود و نه به دستگاههای تبلیغاتی گوناگون بستگی داشت و نه از عمالسیاسی و تبلیغاتی دولت وقت محسوب میشد؛ ولی از این موقعیت برای پیشبرد افکارنوی خویش استفاده کرده، لباس را عوض کرد و برخلاف مقاومتی که در آن هنگام علیهتجددطلبی حتی تقرب و همکاری با مؤسسات نوبنیاد اداری و علمی از قبیل دادگستری،ثبت و فرهنگ و غیره میشد و تعویض لباس را با تعویض دین، و ورود به ادارات دولتیرا با خروج از اسلام مترادف میدیدند، رسماً وارد فرهنگ شد.» علی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در مشهد به اتمام رساند. او در سال1329 به دانشسرای مقدماتی مشهد راه یافت و در سال 1333 موفق به اخذ دیپلم ادبیشد.
شریعتی در سال 1335 به دانشکدهی ادبیات مشهد رفت و دو سال بعدفارغالتحصیل شد. دکتر در همان دوران دانشجویی درمشهد به نوشتن و سخنرانی نیزمیپرداخت. ترجمهی کتاب ابوذر غفاری، نوشتهی عبدالحمید جودهالسحار،نویسندهی معروف مصری، مربوط به همین دوران است. سالهای 1331ـ 1332 که فعالیت مارکسیستها زیر سایهی حزب توده به اوجرسید، شریعتی با برقراری جلساتی در کانون نشر حقایق اسلامی و منازل، به ردّمارکسیسم پرداخت.
مجموعهی این جلسات با نام «اسلام مکتب واسطه» منتشر شد.این کتاب که در سن 20 سالگی دکتر تألیف شده، نشان از مطالعات گسترده و نبوغ فکریوی بود. دکتر در مبارزه علیه مارکسیسم فعال بود تا جایی که دانشجویان کمونیست درخوابگاه دانشکده به او حمله کردند و وی را سخت مجروح کردند. شریعتی در 24 تیرماه 1337 با یکی از همکلاسان خود به نام پوران شریعت رضویازدواج کرد. ازدواج شریعتی با پوران شاید نمادی از تأثیرپذیری خانوادهی شریعتی ازتجدد باشد. هر چند خانوادهی شریعتی همچنان روش سنتی خود را حفظ کرده بودند،ولی خانوادهی پوران به قضاوت خود وی «از جمله بازاریانی بودند که به ناچار»«سیاستهای مدرنیزاسیون رضاشاهی» را پذیرفته بودند. شاید تغییر نام فاطمه، نامشناسنامهای وی، به پوران نمادی از این تغییر بود.
پوران در ابتدا با این ازدواج موافقنبود. این مخالفت «نه تنها به اختلاف روحیه محدود نمیشد، ]بلکه به خاطر[ محیطپرورشی متفاوت، نظام ارزشی دوگانه که یکی محصول مقاومت در برابر هجوم فرهنگیغرب و مدرنیزم بود و دیگری نتیجهی انعطاف و پذیرش آن بود به این دوگانگی واختلاف ابعاد گستردهتری میداد.» هر دو خانواده نیز به همین دلیل با این ازدواجموافق نبودند. خانوادهی پوران «میپنداشتند که محیط زندگی آنها با روحیهی ویسازگار نخواهد بود و خانوادهی علی نیز بیشتر دوست میداشتند تا او همسری برگزیندکه سنتهای خانوادگی و موفقیت مذهبی آنها را خدشهدار نکند. آمدن عروسیبیحجاب و غیرسنتی» برای محمد تقی شریعتی چندان خوشایند نبود؛ ولی سرانجاماصرار علی همه را تسلیم کرد و ازدواج صورت گرفت.
این ازدواج به شدت مورد انتقادمتدینین قرار گرفت. این ازدواج «حادثهی روز» شد و از اینکه «علی شریعتی با یک خانمهمکلاس خود ازدواج کرده که حجاب اسلامی ندارد، پدر و پسر مورد طعن و تکفیرمحافل… شهر و فشار همهجانبه قرار» گرفتند. شریعتی خود از اینکه این بیحجابیهمسرش «سخن روز و تنها مسئلهی این شهر شده» بود، سخت گلهمند بود. به هرحال گلهی شریعتی بیمورد بود و حق با مردم بود.
شریعتی در اواخر خرداد ماه 1338 موفق شد با بورس دولتی برای ادامهی تحصیلبه فرانسه برود. شریعتی تا سال 1343 در فرانسه بود و موفق شد دکترای تاریخ خود را ازدانشگاه سوربن اخذ نماید. شریعتی در این مدت با آثار نویسندگان و اساتیدی آشناشد و سخت تحت تأثیر آنان قرار گرفت.
او در همین مدت کتاب نیایش الکسیس کارل رامطالعه کرد و تحت تأثیر آن قرار گرفت. وی این کتاب را که موضوعش آثار علمی دعا برفیزیولوژی و روان و اعصاب و اخلاق بود، ترجمه کرد و به ایران فرستاد و پدرش باافزودن مقدمهای آن را چاپ و منتشر کرد. وی در فرانسه با آثار فرانتس فانون نویسندهی انقلابی الجزایر آشنا شد و سختتحت تأثیر اندیشههای او قرار گرفت. مطالعهی آثار برکسون و ژان پل سارتر، نیز در اوبسیار مؤثر بود؛ ولی بیش از همه تحت تأثیر گورویچ، استاد جامعهشناسی، برک و لوییماسینیون، استاد اسلامشناس دانشگاه سوربن قرار گرفت.
شریعتی خود در این مورد مینویسد: «گورویچ نگاهی جامعهشناسانه به چشمان من بخشید و جهتی تازه و افقیوسیع در برابرم گشود و پرفسور برک مذهب را نشانم داد.» دکتر شریعتی بیش از هر کس دیگر تحت تأثیر ماسینیون بود.
شریعتی در سال1344 کتاب «سلمان پاک» ماسینیون را به فارسی ترجمه کرد. شریعتی در اروپا زشتیهای فرهنگ غرب را بیشتر احساس کرد. او به همسرشنوشت: «اینجا شهر قشنگ، ولی وحشی و سرد و بیمزه است. بیشتر زنها در اینجا بهصورت یک غاز درآمدهاند، زیباتر از برژیت باردو و اما ارزانتر از یک قوطی سیگار.همه شهوت و همه رنگ و همه بیوفایی… و بیحقیقتی و بی چارگی…]که[ نه تنها مرا سرگرم نمیتوانند بکنند، بلکه بیشتر از زندگی در اینجا بیزارم میکنند.» شریعتی پس از بازگشت به ایران در ادارهی فرهنگ استخدام شد و با سمت دبیری بهکار مشغول شد. در سال 1345 موفق شد به عنوان استادیار رشتهی تاریخ در دانشگاهمشهد استخدام شود. وی در سال 1347 به دعوت استاد مطهری به حسینیهی ارشاد راهیافت. حسینیهی ارشاد سرآغاز زندگی پرتحرک دکتر علی شریعتی گردید. دکتر باسخنرانی در حسینیهی ارشاد و دانشگاهها روز به روز معروفتر میشد. اوج فعالیتدکتر در سالهای 1350 ـ 1351 در حسینیهی ارشاد بود.
اعتقادات شریعتی:
بیشک شریعتی یک خداباور بود. او قبل از آن که یک شریعت مدارباشد، یک عرفانگرا بود. وی بعد از آن که تحت تعقیب ساواک قرار گرفت در نامهای خصوصی به همسرشنوشت:
«خدا را میبینم، حس میکنم به روشنی و صراحتی که حضور خودم را و گرمیو نور خورشید را و روشنی برق ناگهانی در ظلمت غلیظ و عام شب را و لرزش آتشینرا… خود خدا را… دستهایش را بر روی شانهام لمس میکنم.» شریعتی گاه چنانخدا را در وجودش حس میکرد که خود را در محضر او میدید. او در خاطرات دورانزندانش مینویسد: «در آن غیبت محض حضوری بود. در آن بیکسی محض، احساس میکردم کهچشمی مرا مینگرد، میپاید، دیده میشوم، حس میشوم، بودنی در خلوتمن حضور دارد. کسی بیکسی مرا پر میکند. در آن فراموشخانهی نیستی ومرگ و تاریکی و وحشت، یار تماشاگری دارم که یاد و وجود و حیات روشنی رادر رگهایم تزریق میکند. حتی گاه سلامش میکنم، گاهی از او خجالت میکشمو گاهی از او چشم میزنم. مواظب اعمال و رفتار و افکار و حرکات خویشم وگاهی در آن قبر تنها، خودم را برایش لوس میکنم. از اینکه میبینم از من راضیاست، از کارم خوشش آمده است، به خودم میبالم، کیف میکنم.»
شریعتی سرتاسر زندگی خود را مرهون الطاف خداوندی میدانست. معترف بود که«زندگی من سراسر معجزهی لطف خداوند مان است و گاه تکرار میکنم که اگر اینکرامات را روزی بنویسم خواندنی خواهند شد.» شریعتی حتی به نذر هم معتقد بود. او در خاطرات خود میگوید: «پوران یکگوسفندی را نذر کرده و کشت و در همان ضمن که گوشتش را داشتیم برای خانوادههایفقیر قسمت میکردیم، دکترای پوران ـ که مفقود شده بود ـ رسید و پس از ناامیدی ناگهانغرق امید شدیم که باز هم از خداوند ممنونیم.»
شریعتی گاه سنتهای دینی را چنان زیر سؤال میبرد که معقول بهنظر نمیرسد،خود به استخاره و تفأل با قرآن معتقد باشد؛ اما هنگامی که تصمیم گرفت از آزارهایساواک بگریزد و به دیار فرنگ برود، با قرآن استخاره کرد. دکتر شریعتی به همسرشتوضیح میدهد که «بعد از اینکه نماز صبح را خواندم محتاج و مصر از او خواستم تا دربارهی این سفر با من حرف بزند؛ حرفش را هم زد و این آیه آمد: «الذین آمنوا و هاجروا وجاهدوا فی سبیلالله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون»… مناین استخاره را به فال نیک میگیرم.»
شریعتی به زیارت امام رضا هم میرفت. «بالای سر حضرت مؤدب» میایستاد و «درخود غرق» میشد، «بیاختیار اشکش جاری»میشد. گاه به زیارت اهل قبور میرفت وبر سر قبر مادرش «حمد و سورهای میخواند.» او در سالهای 48 و 49 دوبار به حجمشرف شد و کتاب حج (مجموعهای از چند سخنرانی) ارمغان این دو سفر او بود.
شریعتی به اهل بیت خصوصاً امام علی عشق میورزید. او معتقد بود که «ائمهیشیعه را باید به عنوان نمونههای برتر و الگوهای جاودان و متعالی آزادی و برابری وجهاد و شهادت و عصمت» به «نسل روشنفکر و مبارز این عصر که به مارکسیسم واگزیستانسیالیسم رو کرده و از فیدل کاسترو و لنین و چهگوارا و ویتکنگ الهام گرفته»معرفی کرد تا به «تشیع که مذهب امامت است بازگردند.»
شریعتی با همهی ضعفها و قوتهایش و با همهی کمالات و کاستیهایش یکمسلمان، مؤمن و یک شیعهی متعصب بود. او خود مدعی است که «قضاوت جامعه درشیعیبودن و حتی شیعهی شیفته و متعصب بودن من تغییرناپذیر است» و شایدخواست او از خداوند در نیایشش تأییدی بر این مدعا باشد. «ای خداوند! به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم و به مؤمنان روشنایی و به روشنفکرانما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب ببخش.»
مبارزات شریعتی
شریعتی به دلیل بینش مذهبی و رسالت دینیاش نمیتوانست نسبت به رژیم استبدادی شاه بیتفاوت باشد؛ به همین جهت از دوران جوانی هموارهدرصدد پایگاهی برای مبارزه با رژیم بود. شریعتی در اواخر دههی 1320 به جمعیت خداپرستان سوسیالیست که به رهبریمحمد نخشب هدایت میشد، پیوست.
بعد از کودتای 28 مرداد 1332 با نهضتمقاومت ملی همکاری کرد و در 25/6/1366 به همین علت بازداشت و به تهران اعزامشد و در تاریخ 18/7/1336 آزاد گردید. ساواک اتهام وی را «پخش اوراق مضره وتحریک مردم به ارتکاب جنحه و جنایت بر ضد امنیت داخلی و خارجی مملکت» اعلامنمود.
دادستانی ارتش سرانجام برای وی قرار منع تعقیب صادر نمود. شریعتی پس از رفتن به پاریس به جبههی ملی پیوست و با نشریات جبههی ملیخارج از کشور از قبیل «ایران آزاد، اندیشهی جبهه در آمریکا و نامهی پارسی، همکاریصمیمانه داشت؛ اما به تدریج با پیش گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبههو نیز رفرمیسم غربزدگی و لیبرالیزم سازشکار و انفعالی، انتقادات عملی از آنها شدتیافت و از آنان قطع امید کرد.» خود شریعتی علت ناامیدی خود را از جبهه چنینتشریح میکند: «من از این تشکیلات بی در و پیکر و مملو از آدمهای رنگارنگ که غالباًصداقت و راستی به آن معنی که من در تمام دوستان همفکر خود دیدهام و میبینم در آنکم است، به ستوه آمدهام.» با تأسیس نهضت آزادی در اردیبهشت 1340 شریعتی به آن پیوست و فعالیت خودرا از سر گرفت.
شریعتی هنگام بازگشت به ایران در مرز بازرگان دستگیر شد. به گزارش ساواکوی«در تاریخ 12/3/1343 از طریق مرز بازرگان به ایران وارد و توسط مأمورینشهربانی ماکو مورد سوء ظن واقع و لذا دستگیر و تحویل ساواک خوی میگردد. دربازرسی که از وسایل مشارالیه به عمل آمده اوراق مضرهای مربوط به جبههی ملی وکتابهای کمونیستی (به شرح صورتجلسهی پیوست) کشف گردیده.»
شریعتی به تهران اعزام و در زندان قزلقلعه بازداشت گردید. شریعتی توانست باتعریف و تمجید از اصول انقلاب سفید، در 27/4/1343 بعد از 45 روز بازداشت اززندان آزاد شود. شریعتی پس از آزادی از زندان به بازسازی «کانون نشر حقایق اسلامی» پدرشپرداخت و با جمعآوری پول از دانشجویان و پزشکان تصمیم به تجدید ساختمان آنگرفت. طبق اسناد ساواک، شریعتی همچنان زیر نظر بوده و فعالیتهای وی کنترل میشدهاست.
ساواک خراسان در سال 1346 در پاسخ به ادارهی کل سوم ساواک مرکزفعالیتهای شریعتی را چنین تشریح میکند: «در حال حاضر هم در سراسر خراسانفعالیتی علنی ]از وی [ دیده نمیشود.» فعالیتهای وی عبارت است از: «دوستی ورفاقت… با عدهای از افراد جبههی ملی» و شرکت در «جلسات ادبی بین او و دوستانش»که این «جلسات آنها بیشتر جنبهی ادبی دارد و بحثهای مختلف شعر و شاعری و شعرنو و کهنه در میان آنها میشود.» در ضمن وی برای تکمیل ساختمان کانون همراه«کمیسیونی که از طرف پدرش برای خاتمهی کار تعیین شدهاند… درصدد جمعآوریپول یا دادن گزارش به تهران و در جریان گذاشتن پدرش میباشد.» به گزارش ساواکوی در این زمان به این نتیجه رسیده بود که مبارزات بعد از شهریور 1320 تا 1341«شکستخورده» است و علت آن نیز «خامی مبارزه بوده است» و ناچار ]برای[ «هرمبارزهای یک زیربنای مستحکم لازم است و تاکنون در ایران چنین زیربنایی ساختهنشده است و در نتیجه در طول مبارزاتی که روی داده است، جز از دستدادن نیرو چیزدیگری عاید مبارزین ایران نشده است.»
ساواک این عقیده را دلیل بر عقبنشینی دکتر ازمبارزه ارزیابی میکند؛ ولی این ارزیابی صحیح نبود. این اتهامی بود که مارکسیستهابه وی میزدند و دکتر بعد از آن چنین عقیدهای را به اثبات رساند. ساواک برای آگاهی بیشتر از فعالیتهای شریعتی وی را در مرداد ماه 1347 احضارو بازجویی نمود. شریعتی در این بازجویی برای ساواک خراسان 40 صفحه پاسخنوشت. پاسخ شریعتی موجب طمع ساواک به وی شد و سرتیپ بهرامی، رئیس ساواکخراسان، که خواهان محدود کردن شریعتی بود به ثابتی، رئیس ادارهی کل سوم ساواک،نوشت: «به طوری که مکرراً به استحضار رسیده، اگر وجود دکتر شریعتی برای عاملبیگانه و عناصر افراطی مفید است، برای ساواک و مملکت مفیدتر خواهد بود؛ مشروط بر اینکه خوب اداره شود. این شخص دانشمند است، روحانیون افراطی او را قبولندارند و چپیها روی این شخص حساب میکنند. ساواک خراسان معتقد است،محدودیت برای دکتر شریعتی موجب میشود که نسبت به دستگاه و مملکت بیاعتقادگردد و چون طرفداران زیادی دارد، نتیجهی مطلوبی نخواهد داشت؛ ولی اگر با برنامهو طرحی منظم اداره شود با افکار نوی که دارد میتواند مؤثر واقع شود.» با این حال پیشنهاد ساواک خراسان مورد قبول واقع نشد و پیوسته مزاحمتهایی رابرای دکتر به وجود آوردند.
در این زمان آوازهی دکتر در حال گسترش بود و از دانشگاههای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد؛ ولی ساواک با بینظمی خاصی ازبعضی از سخنرانیهای وی ممانعت به عمل میآورد. طبق اسناد ساواک «بعد از ابلاغ اینکه تا دستور ثانوی در هیچ یک از مجامع نبایدسخنرانی کند…دکتر ]احسان[ نراقی رئیس مؤسسهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران بهوی خصوصی نامه داده است که هر موقع به تهران آمدی ترتیب ملاقات تو را با تیمسارمقدم خواهم داد.»
سرانجام در شهریور 1348 دکتر شریعتی ابتدا با حسینزاده(عطارپور) شکنجهگر معروف و پرویز ثابتی در تهران ملاقات میکند. سرتیپ بهرامیرئیس ساواک خراسان نحوهی این ملاقات را از قول شریعتی چنین تشریح میکند: «دربدو ورود به تهران صلاح در این دیدم که بهوسیلهی آقای یدالله قرائی که از زمانتحصیلی با هم آشنا بودیم با ساواک تماس بگیرم و قرار شد قرائی از تیمسار مقدم برایشرفیابی وقت بگیرد. چند روز از طرف ایشان خبری نشد و بالاجبار به دکتر نراقیمراجعه کردم. دکتر گفتند: تیمسار مقدم به شما کمال حسن نیت را دارند و من از جانبایشان میگویم که شما مجاز هستید در مجالس سخنرانیها شرکت کنید.» شریعتیاضافه میکند که برای اطمینان خاطر «بالاخره به اداره مراجعه و با آقایحسینزاده(عطارپور) اول ملاقات کردم. پس از چند دقیقه آقای ثابتی تشریف آوردند وحدود چهار ساعت بحث و تبادل نظر داشتیم و در خاتمه به من دستور داده شد کهنظریات و برنامه و هدفهای فعلی و آیندهی خود را بنویسم و تقدیم کنم؛ چون درمشهد کار داشتم نتوانستم اجرای دستور کنم و اکنون آنچه به نظر رسیده و جزء اعتقاد وایمان من است، نوشتهام و تقدیم میکنم.»
شریعتی ده صفحه از آرمانها، برنامهها و روشهای خود را برای ساواک مینویسد.او در این دستنوشته بر ایمان مذهبی خود تأکید میکند، مبارزات خود علیه کمونیسترا تشریح میکند و دشمنی خود را نسبت به روحانیون ابراز میدارد. او در ادامه، بیمارینسل جوان را در سه اصل خلاصه میکند:
1ـ دلباختگی تسلیم وار و بنده وار نسبت به غرب؛
2ـ از خود بیگانگی و اعتقاد به عجز و بیلیاقتی خویش؛
3ـ ناآگاهی نسبت به سرمایهها، لیاقتها و امکانات معنوی خود.
شریعتی نجات این نسل را آشناکردن آنها «با ثروتهای نژادی و ملی وسرچشمههای زاینده و غنی فرهنگ خویش» و زدودن اسلام از «موهومات و خرافات وکهنگی منحط» اعلام میدارد. شریعتی در پایان دستنوشتهی خود اضافه میکند: «ثابت خواهم کرد و ثابتخواهد شد که مبارزه با آخوندزدگی و غربزدگی، همهی کوشش علمی من و سرّ موفقیتهای اجتماعی من است.» پس از این ملاقات ساواک تهران نیز به شریعتی امیدوار میشود و مدیر کل ادارهیسوم، سرتیپ مقدم، نیز به ساواک خراسان مینویسد: «ضمن مراقبت از اعمال و رفتارمشارالیه و همچنین چگونگی مفاد سخنرانی وی به وسیلهی منابع و عوامل دیگرهمچنان با شخص مذکور تماس حاصل و ترتیبی اتخاذ گردد که در متن سخنرانیهای یادشده نیز مطالب مفیدی در زمینهی اصلاحات جاری کشور منظور و با در نظر گرفتنوضع این شخص در حال حاضر، آمادگی وی جهت مطرح نمودن افکار خود در زمینهیمذهب و غیره با نظر موافق با دولت، نامبرده به نحو مقتضی در موارد فوق راهنمایی وبهره برداریهای لازم را از وجود شخص مذکور به عمل آورند.»
نتیجهی برخورد شریعتی، آزاد اعلام شدن «سخنرانی مشارالیه در حسینیهی ارشاد»در 18/8/1348، بود. بار دیگر سخنرانیهای شریعتی در حسینیهی ارشاد ودانشگاهها آغاز شد و در حقیقت ساواک با وقفهای که در سخنرانیهای شریعتی ایجادکرد، ولع مردم را نسبت به سخنرانیهای وی بیشتر کرد. هنوز بیش از دو ماه از سخنرانیهای شریعتی نگذشته بود که منبع ساواک اعلام کرد:«از گفتههایش در لفافه پیداست موافق تغییر رژیم فعلی میباشد… پس فرد خطرناکیاست.» اما رهبر عملیات حسین زاده(عطارپور) که گرایش نسل روشنفکر به مذهبرا احساس کرده بود، اظهار نظر کرد که «جلوگیری از سخنرانی شریعتیها دردی را دوانخواهد کرد. حتی اگر او علناً تبلیغ کمونیستی کند… راه حل منطقی و مستدل بایستی باتربیت و اعزام گروهی وارد به دایرهی وسیع روشنفکری و روشنبینی باشند برایارشاد و ترویج آن به راههای صحیح و رهبری آنها به راههای صواب منطقی در حدمتعادل.» در واقع ساواک نیز ابتکار عمل خود را نسبت به شریعتی از دست داده بود. شریعتینیز با هوشمندی از حملهی صریح به رژیم پرهیز میکرد.
ساواک نوشت: در این مورد«سخنرانی ایشان مطلب سیاسی ندارد، ولی در معنا و باطن خیلی معنادار و نیشداراست. دیده شده که بعد از سخنرانی وی یک بدبینی عجیبی در روحیهی دانشجویاننسبت به مصالح مملکتی ایجاد شد که نهایت ندارد.» سالهای 50 و 51 اوج فعالیت شریعتی در ارشاد و استقبال از سخنرانیهای ویمیباشد؛ اما سیاست ساواک همچنان مماشات با دکتر شریعتی بود. شریعتی در19/1/1351 به ساواک احضار شد و «مفصلاً و به نحوی مبسوط با وی مصاحبه ومذاکره به عمل آمد.» مسئول ملاقات شریعتی در ذیل گزارش خود چنین اظهار نظر کرد:«نامبرده فردی است در اعتقادات علمی و یافتههای اجتماعی خویش راسخ و شاید توجه به جنبههای مزبور و ایجاد تفوق علمی و معنوی و اعمال رهبری صحیح تدریجیتنها راهی میباشد که بتوان به وسیلهی آن بر مافیالضمیر او تسلط یافت… چنانچهتحت رهبری دقیق و مستمر قرار گرفته و از راه بحث بر روح او تسلطی به وجود آید،احتمالاً میتوان از وجود او به نحو کاملاً غیرمستقیم در راه تنویر ذهنی دانشجویاناستفاده نمود.»چنانچه از نظریهی مأمور ساواک به دست میآید وی این بار بااحتیاط بیشتری راجع به امیدواری ساواک نسبت به شریعتی اظهار نظر میکند.
ساواک مجدداً در 5/4/1351 با وی ملاقات کرد و «مشارالیه اظهار داشت علیهمارکسیسم و ماتریالیسم در مواقع سخنرانی خود بیاناتی میکند.» همچنین از ویخواسته شد «مطالبی که علیه مارکسیم یا ماتریالیسم بیان کردهاند و خواهند کرد بنویسند و ارایه دهند.» ده روز بعد قرار بود که مطالب تحویل ساواک گردد؛ ولی دکتر در وقتموعود مراجعه نکرد و مجدداً در 7/5/51 به ساواک احضار شد. طبق گزارش ساواک«روز شنبه 7/5/51 با ایشان ملاقات به عمل آمد و ضمن تسلیم مدارکی توسط ایشان،قرار شد هفتهای دو سه بار تماس تلفنی برقرار باشد.» این تصمیم نشان میدهد کهساواک نسبت به شریعتی حساستر میشود. سرانجام ساواک در آبان ماه 1351 به این نتیجه رسید که «نامبرده از عناصر افراطیمذهبی و مخالف دولت میباشد که از چندی پیش با ورود به حسینیهی ارشاد وجمعآوری جوانان و بهرهگیری از تأثیرپذیری آنها، در سخنرانیهای خود به طورتلویحی جوانان را به مخالفت با اوضاع سیاسی و اجتماعی موجود تشویق و تحریکنموده است.» ارتشبد نصیری به رئیس شهربانی اعلام کرد تا «از سخنرانی نامبرده درحسینیهی مذکور و سایر محافل و مجالس مذهبی ممانعت» به عمل آورند.
نصیری سه ماه بعد(4/11/51) در دستور دیگری به شهربانی کل کشور اعلام کرد:«کتب تألیف شده بهوسیلهی دکتر علی شریعتی مزینانی، حاوی مطالب تحریکآمیز وانقلابی میباشد و شخص یاد شده سعی نموده در این کتب از تعصبات مذهبی خوانندهسوء استفاده نموده و با جملهپردازی و استنتاجات غیرمنطقی او را به انقلاب تحریک وتحریص نماید… خواهشمند است دستور فرمایید با توجه به اهمیت و حساسیتموضوع نسبت به جمعآوری کلیهی کتب و نشریات تألیف شده بهوسیلهی دکتر علیشریعتی، اقدام و نتایج حاصله را به این سازمان اعلام نمایند.» ساواک که انتظار داشت شریعتی با تبلیغ علیه مارکسیسم و روحانیت، افکاردانشجویان را به سوی رژیم جلب نماید، ناگهان متوجه شد که از قضا سرکنجبین صفرافزود. پس از اوجگیری مبارزهی مسلحانه و دستگیری تعدادی از جوانان مسلمان معتقد بهمشی مسلحانه، آنها اعتراف کردند که تحت تأثیر افکار حسینیهی ارشاد قرار گرفتهاند.شاه دستور داد تا گردانندگان حسینیهی ارشاد دستگیر شوند. پر واضح بود که منظور ازحسینیهی ارشاد دکتر علی شریعتی بود؛ لذا وی را در 5/7/1352 به «اتهام نوشتنمطالب تحریکآمیز و ایراد سخنرانیهای خلاف مصالح کشور» دستگیر و به کمیتهیضد خرابکاری تحویل دادند.
شریعتی مجدداً در بازجوییهای خود به تکرار پاسخهای گذشته پرداخت و هدفخود را مبارزه با روحانیون، نفی مارکسیسم، مبارزه با خودباختگی و غربزدگی وارتجاع مذهبی اعلام کرد؛ اما ساواک از سخنان وی قانع نشد و وی را وادار کرد برایاثبات ادعای خود کتابی را در زندان علیه مارکسیسم تألیف نماید. طبق گزارش ساواک«علی شریعتی پس از زندانی شدن به تدریج متوجه شد که چگونه از آثارش سوءاستفادهو سوء برداشت شده است؛ لذا پس از مذاکرات مفصلی که با او صورت گرفت، سرانجامکتابی تحت عنوان «انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین» نوشته که طی آن شدیداًمارکسیسم و مارکسیسم اسلامی را مورد تخطئه قرار داده و در این کتاب به طور جامع ومستدل تمامی جنبههای تشابه احتمالی مارکسیسم و اسلام را رد و تضاد کامل آن را بهاثبات رسانیده است.» ساواک ابتدا تصمیم گرفت که دوهزار نسخه از این کتاب را بهصورت «پلیکپی و به طرق مقتضی توزیع و در تجدید چاپ با تیراژ وسیعی پخشگردد.»
ساواک که از این موفقیت خود به وجد آمده بود، تألیف کتاب را به «شرف عرضمبارک شاهانه» اطلاع داد و شاه «موافقت فرمودند کتاب زودتر چاپ شود و بهتر استقبلاً به عنوان پاورقی روزنامهها به مرور منتشر شود.» با اینکه شاه دستور چاپ اینکتاب را صادره کرده بود، با یک تأخیر دوساله اولین شمارهی این نوشته تحت عنواناسلام ضد مارکسیسم در 26/11/1354 در کیهان به چاپ رسید.
چاپ مقالات شریعتیدر کیهان واکنشهای مختلفی را برانگیخت. به گزارش ساواک شریعتی که در هنگام چاپ مقالات در کیهان در مزینان به سر میبرده «طی پیامی که برای همسرش فرستادهپس از احوالپرسی از همسرش پرسیده است عکسالعمل مقالههای نوشته شده درروزنامهی کیهان چیست؟ همسرش میگوید مرتباً مردم دربارهی آن به من اشاره میکنندکه این مقالات را خود آقای شریعتی نوشتهاند یا خیر؟ دکتر شریعتی میگوید شما واحسان هیچ گونه اظهار نظری در این مورد نکنید و اگر کسی سؤالی نمود، اظهاربیاطلاعی نمایید.»
از هوادارن شریعتی هیچکس نمیخواست باور کند که وی این مقالات را در زندانبرای ساواک نوشته است. عدهای آن را به کلی منکر میشدند و نسبت تألیف آن را بهشریعتی نفی میکردند. اتحادیهی انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا با صدوراطلاعیهای چاپ و «انتشار این نوشتهها را حیلهای از طرف رژیم ایران برای ایجاددودستگی و لکهدار کردن چهرههای درخشان اسلام» قلمداد کرد. عدهای نیز چاپاین مقالات را «بدون اجازهی نامبرده» توجیه میکردند. اعلامیهای نیز با امضایحوزهی علمیهی قم صادر شد که در آن ادعا شده بود که این مقالات «سلسله درسهاییبوده است برای جمعی از دانشجویان در دانشگاه مشهد و گروهی از دانشجویاناصفهان. آنان این درسها را جمعآوری و برای تفسیر آماده کرده بودند که دستگیر شدند و این مجموعه هم همراه آنان به چنگ مأموران ساواک میافتد و با کمال وقاحت بدونکسب اجازه از استاد محترم که هرگز به چنین ذلتی تن نخواهد داد، با عنوان سلسلهمقالات در روزنامهی کیهان درج میکنند.»
در واقع همه حق داشتند که در آن شرایط مقالات شریعتی در کیهان را با ناباوری وتردید نگاه کنند؛ زیرا آنگاه که رژیم تلاش بسیاری کرد که از آیتالله خوانساری فتواییعلیه مارکسیسم اسلامی بگیرد، آیتالله محافظهکار زیر بار چنین درخواستی نرفت، ولی دکتر علی شریعتی اعلام کرده بود: «اگر مانند عینالقضات مرا شمع آجین کنند، داغیک آه کشیدن را بر دل آنان خواهم گذارد.» این عمل در آن شرایط نه یک آه؛ بلکهلبخندی به رژیم بود.
شریعتی همچنان در زندان رژیم شاه بلاتکلیف به سر میبرد که شاه در دی ماه1353 برای تفریحات زمستانی به اروپا رفت. «شعبهی سازمان بینالمللی عفو زندانیانسیاسی در اطریش که از طرف زندانیان سیاسی فعالیت میکند، از شاه خواست که چندتن از زندانیان سیاسی ایران از جمله یک پروفسور سوسیالیست ایرانی به نام علیشریعتی را آزاد کند.» به نظر میرسد که شاه پس از بازگشت به ایران موضوع را پیگیری مینماید.
ساواکدر تاریخ 22/12/53 گزارشی از سوابق دکتر را تهیه مینماید که در پایان آن چنین نظرداده شده است: «با عرض اینکه شریعتی طی مدت بازداشت متوجه شده که از آثار او سوءاستفاده به عمل آمده و از این موضوع به شدت نادم و آمادگی کامل یافته که بهجبران گذشته به انتشار آثار ملی و میهنی بپردازد، مستدعی است در صورتتصویب، اجازه فرمایید از زندان آزاد و تحت کنترل مدام به نشر مسائل ملی ومیهنی اقدام نماید.» این گزارش به اطلاع شاه میرسد و شاه دستور آزادی شریعتی را صادر میکند.
رئیس ستاد مشترک ارتش دستور شاه را به این صورت به ساواک اعلام کرد: «طیگزارش شرف عرضی وضعیت این شخص به عرض رسید و اوامر مبارک شاهانه صادرشد که روز اول فروردین آزاد شود.» سرانجام شریعتی در روز 29/12/1353 بعد از هیجده ماه بازداشت، آزاد گردید؛اما ساواک به امیدی واهی در پی تسلیم شریعتی برای مصاحبهی تلویزیونی بود.فشارهای ساواک و معطلی دکتر موجب شد که وی تصمیم بگیرد از ایران مهاجرت کند.مقصد وی آمریکا بود؛ اما دست تقدیر وی را به لندن کشاند. وی در 26/2/1356 ازتهران به مقصد بلژیک پرواز کرد. دو سه روز در بروکسل ماند و از آنجا به لندن پروازکرد. او از لندن خبر سلامتی خود را به خانوادهاش اعلام کرد و قرار شد خانواده نیز بهوی بپیوندند.
روز 28 خرداد همسر شریعتی با دخترانش به فرودگاه رفتند؛ ولی پلیسمانع مسافرت همسر دکتر شد و دو دختر شریعتی به لندن پرواز کردند. شریعتی بادنیایی از غم از آنها در فرودگاه لندن استقبال کرد و آنها را به منزلی که شب قبل از یکپاکستانیالاصل اجاره کرده بود، برد و مستقر شدند. آن شب دکتر حالت روحانی خاصیداشته است. به گزارش آقای علی فکوهی میزبان دکتر در لندن، آن شب «دکتر را دیدم کهبا حالتی بسیار عرفانی به نماز ایستاده است… بسیار از آن خلسهی سکرآور تأثیرپذیرفتم.»
آن شب دکتر تا ساعت 11 با بچهها و خانوادهی فکوهی دور هم بودند.«دکتر ساکت و غمگین و گرفته بود و حرفی نمیزد.» در نیمههای شب مهمانان به خانه ودختران به طبقهی دوم و دکتر به طبقهی اول میرود. صبح فردا علی فکوهی به منزلدکتر میآید و میبیند که «دکتر در آستانهی در ورودی به پشت افتاده و بینیاش به نحویغیرعادی سیاه شده و باد کرده است.» نبض دکتر را میگیرند، اما نبض از کار افتاده بود.بلافاصله از بیمارستان سوت همپتون آمبولانس میطلبند، دکتر اورژانس نیز تأییدمیکند که «دکتر درگذشته است.»
دولت ایران تصمیم گرفت جنازهی مرحوم شریعتیرا به ایران منتقل کند؛ ولی خانوادهی وی جهت جلوگیری از سوء استفادهی دولت،تصمیم گرفتند جنازه را در زینبیهی شام دفن کنند. جنازه به سوریه منتقل و با کمک امامموسی صدر در زینبیه به خاک سپرده شد. خبر نابه هنگام مرگ شریعتی در ایران موجب برانگیخته شدن احساسات نیروهایمذهبی گردید. مردم رژیم را متهم کردند که وی در اثر توطئهی ساواک به شهادت رسیدهاست. پس از پخش خبر نیز در بسیاری از مساجد شهرهای بزرگ با همت روحانیون،دانشگاهیان و بازاریان مجالس ختمی برگزار شد که معمولاً منجر به درگیری و زد وخورد با پلیس گردید. به گزارش مهندس طاهری «با فوت مشکوک شریعتی در خرداد56 تظاهراتی در بعضی از نقاط ایران از جمله شیراز صورت گرفت. یکی از اقداماتشایستهی نیروهای مذهبی گرفتن ختم برای شریعتی و استفاده از این فرصت بود که نامامام خمینی برده شود. این جلسات در پایان «با شعار درود بر خمینی» به درگیری با پلیسمنجر گردید.»
منبع:کتاب چهارده سال رقابت ایدئولوژیک در ایران(1356-1343)
ای کاش شریعتی ها بودن تا ببینن با تبلیغات نادرست از اسلام چه بر سر مسلمانی آمده آست
dame hamaton garm
خیلی ممنون که این کمطالب ارزشمند رو در این سایت قرار داده اید . امیدوارم تو کارتون موفق باشید .
واقعا عالی بود.کاش امثال شریعتی بودند که همه چیز هیچ بیش نیست.لااقل برکه ی افکار شریعتی مونده تا ما خودمون رو توش ببینیم و خودمون رو باور کنیم.
همین حالا هم امثال شریعتی هستند اگر ما انها را قبول داشتا باشیم
ما ایرانی ها وقتی کسی زنده هست کوچک میشماریمش و وقتی از بین ما رفت او را فردی بزرگ میخانیم
امیدواریم اطراف خود را بهتر ببینیم
شاید اینجور بهتر باشد