در نظريات مربوط به آزادي، برابري و عرفان شريعتي نوعي شباهت، تاثير و سابقه با آراي هانري برگسون، فيلسوف رمانتيك و عارفمسلك فرانسوي، ديده ميشود كه كمتر ديده شده است. برگسون ازجمله نوابغي است كه «هيچگاه دلايلي براي عقايد خود ارائه نميكند، بلكه به جذابيت آنها و سحر بيان خود متكي است. مانند تبليغگران بر بيان زيبا و متنوع با تكيه بر تمثيل و تشبيه و استعاره، عقايد خود را به خواننده ميقبولاند.» (راسل، تاريخ فلسفه، ص1091) ازنظر برايانمگي: «برگسون فلسفه را همچون شاخهيي از ادبيات و بخشي از فرهنگ ادبي بدون توجه كارشناسانه به علم و منطق و تحليل رشد داده است.» ويژگياي كه نمونههايش در نثر و كلام خطابي (ريتوريك) و شاعرانه شريعتي نيز ديده ميشود.
فلسفه پاسخ به كليترين پرسشهايي است كه بشر با آن روبهرو بوده و دانش قطعي درباره آنها ميسر نشده است. البته با تكيه برعقل بشري و نه تكيه بر دلايل نقلي، خواه اين دلايل نقلي از سنت باشند يا وحي، مكاشفه و شهود كه فلسفه نيست، الهيات است. شريعتي مانند برگسون به جاي تكيه بر عقل بر سنت تاريخي، شهود و عشق عرفاني تكيه ميكند. برگسون بيشترين تاثير را در فلسفه قرن بيستم فرانسه و بر فيلسوفاني مانند امانوئل مونيه، گابريل مارسل، سارتر و همچنين لويي ماسينيون و ژاك برك كه اساتيد فانون، امهسزر، بِنبِلا دكتر شريعتي و… بودند، داشته است. شريعتي هم بيشترين تاثير را بر نظر و عمل نسل انقلاب داشت.
برگسون ازابتدا در ايران شناختهشده بود. او در كتاب «عرفان و اصول مادي» دكتر آراني، به طور جدي و مفصل نقد و بررسي شده است. آراني مينويسد: «دوره شروع بحرانها و بيكاريهاست… سرمايه تجاري و صنعتي… باز با يك راه بنبست مواجه شده… چون دوره ياس است. بايد عقايد عرفان شيوع داشته باشد. ولي درعين حال بايد لباس[نو] دربرگيرد، يكچنين دورهيي امثال فلاماريون و برگسون را لازم دارد.» (عرفان و اصول مادي، ص44) محمدعلي فروغي هم در«سيرحكمت دراروپا» بحث مفصلي در معرفي برگسون دارد. برگسون مورد توجه نخشب و شريعتي و ساير انديشمندان مسلمان نيز بوده است. در«اصول فلسفه و روش رئاليسم» نيز مورد بحث قرارگرفته است.
عرفان برگسون، عزلتگزين و غيراجتماعي نيست بلكه پر از عشق و شور است. با اين عشق بايد شريعت و انسانيت و جامعه خدايي ايجاد كرد. برگسون پيرو ارادهگرايي و معرفت بيواسطه مبتني بر شهود است. او معتقد است: «در تاريخ هيچ مانعي نيست كه با اراده از ميان نرود. ميگويد: «سرمايهداري، صنعت و ماشينيزم تجمل را زياد و فاصله كار و سرمايه را بيشتر كرده است. اگر بشر بخواهد… بالاتر بيايد و بخواهد از ماده مجرد شود، بايد پا روي آن [دنيا و ماده] بگذارد.» انتقاد او به سرمايهداري بيشتراخلاقي است. طنين اين عرفان، ارادهگرايي و سوسياليسم اخلاقي در كلام نخشب و شريعتي آشناست.
يكي از دغدغههاي برگسون آزادي اراده و عمل انسان است. البته اين آزادي اراده و عمل، با آزادي اجتماعي و دموكراسي مدرن متفاوت است. او مينويسد: «موجود زنده مركز عمل است و نماينده مقدار معيني امكان است كه وارد جهان ميشود، يعني كميت معيني از عمل ممكن.» (راسل، پيشين، ص1090) برهمين اساس او دو «خود» مجزا را در وجود انسان تعريف ميكند. يكي از آنها از استمرار محض و شهود وي سرچشمه گرفته و اصالت و آزادي با اين «خود» است درحالي كه «خود» ديگر بازنمود اجتماعي آن است. اعمالي كه از خود اجتماعي سر ميزند معمولا بر اثر جبر محيط و اجتماع است و نميتوان نام آزادي را بر آن نهاد، اما اعمالي كه از خود واقعي (دروني و شهودي) سرچشمه ميگيرند آزادانه هستند. متاسفانه اكثر اعمال انسانها از روي جبر جامعه و محيط و عقلانيت اجتماعي است و لذا انسانها از آزادي خود بسياردورهستند.
برگسون دركتاب «دو سرچشمه اخلاق و دين»كه به بحث درباره دين و اخلاق ميپردازد، به دونوع اخلاق و دين 1- اخلاق بسته و دين ايستا و سكوني يا طبيعي و 2-اخلاق باز و دين پويا (ديناميك) وحركتي قائل است. اولي ديني است كه از روي غريزه ايجاد ميشود و تنها پاسخ به ترسي است كه انسانها درطول تاريخ از حوادث قهريه طبيعت داشتهاند و در جوامع بسته رخ مينمايد و مايه پرستش اشيا و… استقرار آداب و مناسك و دعا و نماز و قرباني و نذورات و مانند آن ميشود.» (سير حكمت، ص 319) در مقابل در جوامع باز دين پويا و خدايي وجود دارد كه مبتني بر عشق الهي و شهود عرفاني است كه از يك خالق مطلق وجود دارد. اين نوع دينداري از روي ترس و غريزه نيست. برگسون دين طبيعي را ناشي از عقلگرايي صرف و زندگي اجتماعي ميداند ولي دين واقعي را دين محض و فراتر از عقل ميداند. از نظر برگسون دين پويا عرفاني است. وبه اين سبب كه هميشه خلاق است نميتواند وابسته به هيچ مجموعه خاص و سازمان دادهشدهيي از آموزهها و اعتقادات باشد. ولي دين با آموزهها و اعتقادات سازماندادهشده و صلب همواره ايستا است. تقسيمبندياي كه دقيقا در نظريات شريعتي ديده ميشود.
نظريات برگسون با عرفان اومانيستي و مردمگراي شريعتي و مسلمانان عدالتخواه نزديك است. «براي گسستن از دين ايستا و پيوستن به دين پويا به قهرمانان و چهرههاي فرهمند (چون مسيح يا محمد) نياز داريم كه براي آزادسازي ما از پيوندهاي جماعت، قدرتي عاطفي بر ما اعمال كنند.» (ا. ماتيوز، ص55) ژرژسورل نيز پيرو برگسون، تاريخ را تكرار پيوسته «اسطورهها» و داراي اهميت اخلاقي شايسته احترامي همچنين موتور حركت تاريخ ميداند. شريعتي نيز قهرمانان، اسطورهها و چهرههاي فرهمند: فاطمه، زينب، حسين، ابوذر و سلمان را كه ميتوانند، در ميان مردم ما حيات، حركت و تپش ايجاد كنند، يا عارفاني مانند حلاج و عينالقضات را برجسته ميكند. در سنت فلسفي بعد از دكارت برتفكيك و فاصله بين ابژه و سوژه تاكيد و تكيه شد. ولي برگسون و به دنبال او، هانريكربن سعي ميكنند، از طريق آراي عرفاني و شهود با نفي زمان فيزيكي كه زماني خطي است و امكان بازگشت درآن وجود ندارد و جايگزيني آن با زمان انفسي و دروني كه در آن بازگشت بهگذشته، امكانپذيراست، اين فاصله را پر كنند. عليت در اين دستگاه فكري نه مانند هيوم مورد سوال قرار ميگيرد، بلكه اشراقي و عرفاني رد ميشود. عارفان نيز با شهود و مكاشفه در جايگاهي قرار ميگيرند كه پا بر عليت و ضرورتهاي جهان مادي ميگذارند. برگسون ميگفت: «ذهن ميتواند الزامات مادي را تا حدودي نديده بگيرد و بر اساس انديشه و اراده خود عمل كند.» (پيمان، خداپرستان…، ص22) شريعتي نيز ميگويد: آگاهي در انسان ارادهيي پديد ميآورد كه به وي آزادي ميبخشد و آزادي يعني امكان سرپيچي از جبر حاكم وگريز از زنجيره عليت.» برگسون همچون عرفا به تكامل و تحول خلاق باور داشت. برگسون دركتاب «تحول خلاق» مينويسد: «عالم يكباره آفريده نشده است، بلكه در حال خلق شدن مداوم است.» اين نظريه عينا به «خلق مداوم» و حركت جوهري در فلسفه ملاصدرا شبيه است. اين تحول و تكاملي كه در آثار مولانا، سهروردي و ملاصدرا ديده ميشود، تكامل علمي دارويني نيست، بلكه تكامل جوهري، اشتدادي و استكمالي است. برگسون هم با برداشتي غايتشناسانه، مسير تكامل انواع و بقاي انسب داروين را نارسا ميدانست و نميپذيرفت. برگسون حركتي پيوسته را در تاريخ و بين تمدنهاي مختلف نيز ميبيند. بسياري از متفكران ايراني به خاطر اين شباهتها شيفته او شده و به مطالعه و تعمق بيشتر در آثار او يا ملاصدرا پرداختهاند. برگسون با نقد پوزيتيويسم علمي- منطقي، نظريه اينهماني هستي، با سير زمان كه در درون و از طريق درونبيني و شهود تجربه ميشود، با نفس زندگي و نيروي حيات، شبيه اينهماني هستي و زمان هايدگر را مطرح ميكند. فلسفه برگسون طغياني بود، عليه كل سنت فلسفي غرب، كه از لحاظ فلسفي مهم است و در نهايت بهانديشه هايدگر و تاثير فلسفه آلماني در فرانسه انجاميد. برگسون اغلب به يافتههاي علمي به ويژه زيستشناسي استناد ميكند. اما علم مورد نظرش بيشتر شهود بر امر مطلق، دروني، انضمامي و بياننشدني است و بر دانش تحليلي و تفكر بيروني، انتزاعي و مفهومي مبتني نيست. او ميگويد: «گرچه علم مطالب مفيدي در باب عالم طبيعي به دست ميدهد، اما علم جديد راه درست زيستن را بهانسان نشان نميدهد… علم و ادراكات حسي از ارائه حقيقت جهان معذورند… از راه مشاهده و تجربه مستقيم شهودي، حقايق به دست ميآيند… جهت حركت فلسفه و انديشه به سوي عرفان و معنويت است. حقيقت ساخت ثابتي ندارد، ذاتا متغير است و عقل از شناخت آن عاجز است.» برگسون از يافتههاي علمي چون ابزاري در دفاع و توجيه نظرياتش استفاده ميكند.
برگسون دركتاب «دوسرچشمه اخلاق و دين» درباره شكل عدالت و مضمون عدالت ميگويد: «پيشرفتي درحوزه عدالت به وجود آمده كه ماده عدالت را به معناي جايگزيني جمهوري جهانشمول بهجاي هر جمهوري ديگري ميداند كه در مرزهاي شهر متوقف شده كه به انسانهاي آزاد درون آن محدود ميكند.» از نظراو، اين باز بودن مفهوم جمهوري جهاني، به دليل عرفان مسيحي امكانپذيراست. – چيزي شبيه حكومت جهاني كليسا- آنچه درعرفان مسيحي مورد توجه برگسون است، «عرفان معطوف بهكنش است و نه تحمل. عارف مسيحي بهطرف خدا ميرود تا بهسمت انسانها برگردد.» ولي او فراموش ميكند، كنش عرفا و قديسان و فرقههاي راهبان مسيحي بيشتر حربهيي درخدمت كليسا و دين رسمي بوده است.
عرفان، به ويژه در ايران آموزشي چندسويه و متناقض است. هم سويههاي شامل تساهل و تسامح، انساندوستي و مردمگرايي، دوري از سختگيري و تعصب و همسويههاي مردمگريز، انحطاطي، خرافي و ارتجاعي تا فلسفي، ادبي، رندانه و انقلابي آن حضور داشته است. در ايران بيشتر حربه و ايدئولوژي مخالفان در برابر ستم دولتي بوده است. ولي عرفان فلسفي- وجودي هيرارشيك (ذومراتب) در زمان صفويه با تركيب دين، فلسفه و عرفان، ساختاري منسجم و مسلط يافت و تمام ساختارهاي فرهنگي ما را چنان تحت تاثير قرارداد، كه عنان را به هر مبارز نورسيده يا نوآوري نميدهد.
دكتر شريعتي فيلسوفان را قبول ندارد، حتي ضد تفكر فلسفي است، بيشتر موارد دقت نظر علمي و فلسفي در رويكرد به موضوع ندارد. روشنفكري مبارز است كه مانند بسياري از روشنفكران بيشتر استدلالهايش بر قياسخطابي يا تمثيلي (آنتيمم يا پارادايم) استوار است. او از زمينه تاريخي-اجتماعي عرفانپرور، اخباري، تفكيكي و ضدفلسفه خراسان برخاسته است. عدالتگرا، ملي و مردمي است. در روند مبارزه اجتماعي باكسب دانش و تجربه به نوعي آرمانگرايي سوسياليستي ميرسد، كه با سوسياليسم علمي منطبق نيست. او سعي در رشد و اصلاح دارد، ولي ساختارهاي عقلاني- منطقي سنتي كمكپذير نيستند. پيشنهادهايش مانند جايگزيني «علم و زمان» جاي عقل و اجماع كه هنوز هم جا نيفتاده و مغضوبند، درست و مفيد نبود و مورد توجه قرارنگرفت. شريعتي آرمانگراتر و مردميتر از برگسون، معتقد به «دو نوع اسلام متفاوت، يكي آرماني- انقلابي براي تحول و حركت اجتماعي و ديگري آموزشي- مدرسي فلاسفه و فقهاست. اسلام آزادي، آگاهي و حركت ابوذر و قهرمانان و اسلام اسارت و خواب و سكون بوعليسينا [فيلسوف عقلگرا]، مجتهدين و علماي دين است.» اين نوع تقسيم و مخالفت با گرايش عقلگرا و اصولي، اعتراضي بود رمانتيك با تكيه بر عدالتخواهي و آرمانگرايي، كه بيشتر توجه به عقلگرايي بود تاسنتگرايي، عقلگرايياي كه خود در فشار شيوههاي قياسي، برگشتگرا، اشراقي- عرفاني و اخباري بود. به ويژه زمانيكه به قول مطهري: «اخباريگري خودرا در ساختار فقهي بازتوليد كرده و فقه را با مشكلات روشي و تئوريك مواجه كرده است.» (مهرنامه13ص77)
اين گرايش با مجاز شناختن برداشت شخصي و شهودي متون ديني، عدم پيروي از روش وساختار منسجم فلسفي-عقلاني، زمينهساز تعبير و تفسيرهاي متفاوت و متعارض شد. شريعتي كه «تنها فضيلت انسان بر ديگر موجودات عالم را اراده او» ميداند. با ترويج ارادهگرايي خواسته و ناخواسته راه گرايشهاي احساسي، رمانتيك انقلابي و خردگريز را در عمل و نظر باز كرد. روشنفكران ليبرال، نوليبرال يا وابسته به نظام قبلي يا سنتگرايان و قشريون اشكالات يا اشتباهاتش را در جهت تخفيف و نفي او برجسته و عمده ميكنند. در حالي كه اشتباهات او بيشتر ناشي از محدوديت فرصتها، ظرفيت، امكانات و تاريخي هستند تا شخصي. مبارزه پيگير، جان بر كف و تراژيك او با استبداد دولتي، انجماد سنتي و تعصب ديني و نوآوريهايش در گشودن راه جوانان، روشنفكران ديني و گرايشهاي نو موفق بود.
محمد علي رجايي- ویژه نامه روزنامه اعتماد
یک پاسخ به «عرفان ، آزادي و برابري در آراي برگسون و شريعتي»
مرسیییییییی