گزارشهای تاریخی شریعتی از نهضت روحانیت، عجولانه و غیرواقع بینانه است. برای نمونه جریان و حرکتهای انقلابی حوزهی روحانیت شیعه را میپذیرد، ولی آنها را جریان عمیق در مسیر حرکت فکری متن حوزه نمیشمارد و یا وجود شخصیتهایی مانند «مدرس، میرزا کوچکخان، طالقانی و امام خمینی…» را زاییدهی روح حاکم بر حوزهی علمیه نمیداند.
گروه فرهنگی-اجتماعی برهان/دکتر عبدالحسین خسروپناه: با وجود این امتیازها، نقدهای شریعتی نسبت به روحانیت و مقولههای دیگر، خطابی و انشایی است. گویا شور و هیجان شریعتی به او اجازه نمیدهد تا روش مندانه و منطقی به نقد مخالفان بپردازد و ادبیات عالمانه را جایگزین ادبیات شاعرانه و طنزگونه قرار دهد. البته او گلایهی منصفانهای به حوزههای علمیه هم دارد؛ برای نمونه میگوید:
«همهی نبوغ و استعدادهای بزرگ ما به کار فلسفه، کلام، تصوف، فقه و اصول، ادبیات … مشغول شدند … و رسالت حرف زدن با مردم را و ابلاغ حقایق مذهبی و فلسفهی احکام و بیداری و آگاهی توده و شناساندن سنت پیغمبر و شخصیت امام و حکمت انقلاب کربلا را غالباً به افراد متفرقه بیمسؤولیت و بیضابطهای واگذاشتند که تنها به این علت مبلغ شدهاند که استعداد آن را نداشتند که مجتهد شوند … در این میان، انصاف دهید که سرنوشت مردم چه میشود و سرگذشت مذهب؟»
نگرانی شریعتی دربارهی روحانیت به گوشهنشینی و انزوای این طبقه برمیگردد. وی در این باره مینویسد:
عالم مسؤول اسلامی که از میدان زمان و زندگی بیرون میرود و به گوشهای میخزد و مردم را در عرصهی بلا تنها میگذارد و با اسارت دنیا و جهنم زندگیشان را در دست بازیگران ایمان و سرنوشتشان رها میکند و به کنج آرام عزلت و عبادت میخزد تا رندانه، خودش تنهایی به بهشت برود … پیدا است که به جای این عالم مسؤول اسلامی، عامل مزدور استعمار به میدان خالی زمان و زندگی مردم پا مینهد و آنگاه، همه چیز را آن چنان میسازد که به کارش آید و یا به زیانش نباشد. پیدا است که اصلاح مذهبی را «سید کاظم رشتی»، «میرزا علی محمد باب» و «میرزا حسینعلی بها» میداندار میشوند و نهضت تجدیدطلبی و ترقیخواهی را «میرزا ملکم خان لاتاری» و زعمای فراماسونری و مؤسسان فراموشخانه … و بالاخره انقلاب اجتماعی سیاسی را «آقا جمال»، «آقا سیدحسن تقیزاده»، «عینالدوله» و خود «مظفرالدین شاه» و «شازده عضدالملک»
این دغدغهی شریعتی صحیح و قابل توجه است ولی برخورد او با علما نیز خارج از انصاف و غیرعالمانه است. وقتی که ادعای روشن فکری را کارگشا میداند که شراب را میشناسد و زیانهای اجتماعی و برخی منافعش را میداند و نفیاش میکند. ولی کسی حرف ملایی را که موسیقی نشنیده و میگوید موسیقی حرام است را گوش نمیدهد. مگر ملای دینی باید موسیقی گوش بدهد تا فتوا بدهد؟ همین که موضوع را از سوی کارشناسان و متخصصان شناخت، میتواند دربارهی آن فتوا صادر کند.
گزارشهای تاریخی شریعتی از نهضت روحانیت، عجولانه و غیرواقعبینانه است. برای نمونه جریان و حرکتهای انقلابی حوزهی روحانیت شیعه را میپذیرد، ولی آنها را جریان عمیق در مسیر حرکت فکری متن حوزه نمیشمارد و یا وجود شخصیتهایی مانند «سیدجمال، میرزای شیرازی، طباطبایی، بهبهانی، مدرس، میرزا کوچکخان، خیابانی، طالقانی و امام خمینی» را زاییدهی روح حاکم بر حوزهی علمیه نمیداند. کتاب «تنزیه الملهو تنبیهالامه» نایینی را هم توجیه فقهی مشروطهی فرنگی دانسته و آن را تنها کار عالمان شیعی در مشروطه میخواند. برخورد شریعتی با ابوعلی سینا یکی از بزرگترین میراث اسلامی نیز صحیح نیست. وقتی که دربارهی او مینویسد:
«ابوعلی سینا، فیلسوف، نابغه و تحصیلکرده، عالم بزرگ بدون هیچ مسؤولیت اجتماعی و اندیشه دربارهی مردم و برنامهی زندگی جامعه و خود فروختن و سادگی تسلیم شدنش به دستگاههای زور و زر، اما حلاج عظیم و بزرگ، بینش ابوعلی را ندارد و دامن پاک انسانیتش را کوچکترین لکهای ملوث نکرده است … 500 تا ابوعلی تأثیری برای جامعه ندارد.»
برخورد شریعتی با علما نیز خارج از انصاف و غیرعالمانه است. وقتی که ادعای روشن فکری را کارگشا میداند که شراب را میشناسد و زیانهای اجتماعی و برخی منافعش را میداند و نفیاش میکند. ولی کسی حرف ملایی را که موسیقی نشنیده و میگوید موسیقی حرام است را گوش نمیدهد. مگر ملای دینی باید موسیقی گوش بدهد تا فتوا بدهد؟
رویکرد اسلام شناسی شریعتی و نفی اسلام جامعنگر و گرایش او به اسلام انقلابی و ایدئولوژیکی سبب شد تا برای اثبات یک حقیقت به سلب حقیقت دیگر دست زند. او دربارهی نقد روحانیت آن قدر خوشبین است که آینده را هم پیشبینی میکند! ولی این پیشبینی به واقعیت نمیپیوندد. وی دربارهی آیندهی ایران مینویسد:
«اکنون، مسلم است که فردا، روشن فکران، رهبران فکری و سازندگان فرهنگ و فکر و جامعهی ما در آینده، ماتریالیستهای غربزده یا شرقزده، مارکسیستها یا ناسیونالیستها نخواهند بود، بلکه روشنفکرانی خواهند بود که اسلام علیوار و خط مشی حسینی وار را به عنوان مکتب فکری نهضت اجتماعی و ایدئولوژی انقلابی خود انتخاب کردهاند … همان طور که دکتر [مصدق] تز اقتصاد منهای نفت را طرح کرد تا استقلال نهضت را پیریزی کند و آن را از بند اسارت و احتیاج به کمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحقق یافته است و این موفقیت موجب شده که هم اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در کلیسای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهانبینی انحرافی، خرافی، جهالتپرور و تقلیدسازی … آزاد شده است و هم اسلام، آزاد بتواند از کنج محرابها، حجرهها، تکیهها و انحصار به مراسم تعزیه و مرگ به صحنهی زندگی، فکر، بیداری، حرکت و زایندگی پا گذارد.
این پیشبینی به واقع اصابت نکرد برای این که روشنفکران دنبالهرو شریعتی در تقویت اسلام علیوار و خط مشی حسینوار گامی برنداشتند و با گرایش به لیبرالیسم، غربزدگی و هرمنوتیک نسبیگرایانه، مخاطبان خود را به کثرتگرایی دینی و اسلام تأویلی بنیامیه دعوت کردند. همچنین اسلام با روحانیت شیعی پیوند وثیقتری پیدا کرد و مردم متوجه بودند و هستند که شناخت اسلام اصیل، تنها از راه حوزههای علمیه که به روشهای صحیح فهم دین دسترسی دارند، میسر است. البته روحانیت روشن فکر نیز از بینش متحجر و اسارت در کلیساهای کشیشی و جهان بینی انحرافی و جهالتپرور، بیزاری میجوید و رسالت خود را در ارشاد، هدایت و روشنگری مردم میداند. ولی این رسالت اجتماعی نیز علاوه بر متون دینی از کنج محرابها، حجرهها، تکیهها و مراسم عزاداری ظهور مییابد.
خوانندگان عزیز توجه دارند این گونه تعابیر شریعتی از اسلام گزینشگر ناشی میشود. اسلام جامع نگر هم رسالت اجتماعی و مبارزه با تحجر، انحطاط و خرافه را دارد و هم به حجره، محراب و تکیه حرمت مینهد، همانگونه که ائمهی اطهار چنین بودهاند. این رویکرد گزینشگر سبب شد تا او به صراحت و بدون انصاف چنین بنگارد:
«من گاندی آتش پرست را بیشتر لایق شیعه بودن میدانم تا آیتالله بهبهانی و برتر از او، علامه مجلسی را و چه میگویم؟ مجلسی، سنی است و امام احمد حنبل که پسرش را به جرم این که یک سال قاضی شده، وقتی میبیند خمیر مایه از خانه پسرش آوردهاند و نان پختهاند. نان را نمیخورد و وقتی میشنود نان را به دجله انداختند، هرگز لب به ماهی دجله نمیزند و ابوحنیفه را که چوب میخورد تا پست قبول نکند و به وفاداری نسبت به حق امامت خاندان پیغمبر، از تعقیب خلیفهی عباسی متواری میشود، از او شیعیتر است، گورویچ یهودی ماتریالیست کمونیست، به خاطر آن که تمام عمر را علیه جاهلیت فاشیسم هیتلر و دیکتاتوری استالین و استعمار نظامی ارتش سری فرانسه برای اسارت مردم الجزایر و جلادیهای صهیونیسم در قتل عام مردم فلسطین … دفاعهای مردانه کرده و جانش را به خطر انداخت، از مرجع عالیقدر تقلید شیعه حضرت آیتالله العظمی میلانی… به مراتب به تشیع نزدیکتر است.»
پیشبینی شریعتی در مورد رهبران فکری و فرهنگ جامعه در آینده به واقع اصابت نکرد برای این که روشنفکران دنبالهرو شریعتی در تقویت اسلام علیوار و خط مشی حسینوار گامی برنداشتند و با گرایش به لیبرالیسم، غربزدگی و هرمنوتیک نسبیگرایانه، مخاطبان خود را به کثرتگرایی دینی و اسلام تأویلی بنیامیه دعوت کردند.
بنده، نمیخواهم با احساسات و روحیهی منفی از روحانیت دفاع کنم و بر سخنان شریعتی، نقد بزنم. این نکته را هم میدانم که او به عالمان دینی مجاهد و حوزویان پیرو حضرت امام خمینی (ره) ابراز محبت میکرد.
آری! میدانم مخالفت شریعتی، مخالفت با عملکرد تقیه گونه در برابر حاکم و ریا در برابر عوام است. ولی نفی مطلق میراث گذشتهی تشیع و تأیید مطلق چهرههای ملحد و مشرک با منطق رئالیستی نمیسازد.
شریعتی که تاریخ میدانست، چرا به تعبیر پدرش، بزرگانی چون مجلسی را بدون در نظر گرفتن شرایط زمان تخطئه میکرد؟ آیا اگر خواجه نصیرالدین طوسی رویکرد دیگری چون مبارزهی مسلحانه را با مغولها در پیش میگرفت، تأثیر بیشتر داشت یا وقتی که با زیرکی، دانش و فرهنگ اسلام را در ذهن بودایی و انحرافی آن ها جای داد، موفقتر شد؟ آیا شریعتی که جامعه شناسی میدانست، به این مطلب ساده توجه نداشت که اگر میراث هزار سالهی علمی شیعه و عالمانی چون بوعلی، خواجه مجلسی را از نسل امروز بگیریم، چه فاجعهای اتفاق میافتد؟ مگر او بر میراث و هویت اسلامی برای مقابله با تجدد تأکید نمیکرد؟ پس چرا با این ادبیات به جنگ هویت و میراث اسلامی میرود؟ بنده احتمال میدهم که زیرکی و شیطنت برخی اطرافیان شریعتی در حسینیهی ارشاد و سوءاستفادهی عناصر دولتی و سادگی شریعتی و برخورد مبالغه آمیز پارهای از روحانیون مخالف با او سبب شد تا شریعتی این مواضع تند و تیز و غیرمنطقی را اتخاذ کند.
نمیخواهم همانند برخی نویسندگان همکاری شریعتی – ساواک را مطرح کنم. هرچند در اوج درگیری ساواک با گروههای مجاهدین در سال 50 و 51 و اعدام دسته جمعی آنها در خرداد 51 و اعدام کمونیستها و غیره، حسینیهی ارشاد آزادانه به فعالیت خود ادامه میداد، ولی همکاری حسینیه با ساواک بسیار بعید به نظر میرسد، بلکه ساواک برای اختلاف میان روحانیت و شریعتی از آن بهره میبرد.
آیا شریعتی که جامعه شناسی میدانست، به این مطلب ساده توجه نداشت که اگر میراث هزار سالهی علمی شیعه و عالمانی چون بوعلی، خواجه مجلسی را از نسل امروز بگیریم، چه فاجعهای اتفاق میافتد؟ مگر او بر میراث و هویت اسلامی برای مقابله با تجدد تأکید نمیکرد؟ پس چرا با این ادبیات به جنگ هویت و میراث اسلامی میرود؟
برخورد شریعتی با روحانیت و مارکسیسم و سرگرم کردن نسل جوان به آن، رسیدن به اهداف رژیم شاهنشاهی را هموارتر میساخت. البته تفکر شبیه جناب روحانی را سازمان مجاهدین قبل از انقلاب هم میزدند. استاد مطهری نسبت به اندیشههای التقاطی شریعتی نگران بود بر این اساس در سال 49 تلاشهایی کرد تا حضور شریعتی در حسینیهی ارشاد کمرنگ، بلکه حذف شود. وی با صراحت چنین هدفی را مطرح نمیساخت. ولی وقتی با سیاستهای میناجی به نتیجه نرسید، در یکی از جلسات حسینیهی ارشاد به همراه شهید بهشتی، سالن اجتماعات را ترک گفت.
توجه به رویکرد امام(ره) و رهبری دربارهی شریعتی هم جالب توجه است. سیاست کلی امام(ره) در ارتباط با اختلافها به ویژه قصهی شریعتی، بر پایهی کنار گذاشتن مسایل فرعی در راستای مسألهی اصلی یعنی مبارزه با رژیم بود. سیاست راهبردی امام(ره) این بود. حتی به گفتهی جناب «دعایی» به نامهی «آیتالله مصباح» مبنی بر نقد شریعتی روی خوش نشان نداد و به گفتهی «آیتالله گرامی»، در پاسخ به نقدهای او بر شریعتی، امام(ره) فرمود: «من بنای مداخله ندارم و از اختلافاتی که وجود دارد، متأسفم.» به گفتهی «اسماعیل فردوسیپور»، امام(ره) به درخواست «ابراهیم یزدی» مبنی بر صدور نامهی تسلیت به پدر شریعتی و برگزاری مراسم ختم از سوی امام(ره)، پاسخ مثبت نداد.
«شهید بهشتی» نیز بر این باور بود که باید از شریعتی در اهداف نظام بهره برد. مقام معظم رهبری در حاشیهی چاپ سوم کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی و سیاسی ایران» چنین نگاشتند:
«نظرات مرحوم شهید مطهری دربارهی شریعتی- چه در آغاز آشناییشان که تا دو سه سال از وی به نحو شگفتآوری ستایش میکرد و چه در سالهای بعد که از او به نحو شگفتآوری مذمت میفرمود، غالباً مبالغهآمیز بود … برخی دیگر از دوستان ما از جمله مرحوم شهید بهشتی نیز همین نظر را دربارهی اظهارات شهید مطهری داشتند.»
دکتر «محمد مهدی جعفری» یکی از دوستان صمیمی دکتر شریعتی نیز در مصاحبهای به تفصیل دربارهی اختلاف مطهری با شریعتی سخن گفته است. به گفتهی وی:
«نخستین نقدی که شهید مطهری از دکتر شریعتی داشت در رابطه با کتاب حسین وارث آدم بود. دکتر شریعتی زمانی که حسین وارث آدم را نوشت هنوز در مشهد بود. شهید مطهری هم معتقد بود که این بحثها در راستای اسلام نیست بلکه داستانپردازی است … دکتر شریعتی خودش به من گفت زمانی که حسین وارث آدم را مینوشتم به کلی از جامعه مأیوس بودم.»
استاد مطهری نسبت به اندیشههای التقاطی شریعتی نگران بود بر این اساس در سال 49 تلاشهایی کرد تا حضور شریعتی در حسینیهی ارشاد کمرنگ، بلکه حذف شود. وی با صراحت چنین هدفی را مطرح نمیساخت. ولی وقتی با سیاستهای میناجی به نتیجه نرسید، در یکی از جلسات حسینیهی ارشاد به همراه شهید بهشتی، سالن اجتماعات را ترک گفت.
نگارنده بر این باور است که چون شریعتی برای حل مشکل انحطاط مسلمین به تحول در معرفت دینی و احیای اسلام اجتماعی اعتقاد داشت، وی چارهای برای اینگونه تحول، جز از راه تحول در روحانیت شیعه نمیدید، ولی تنها اختلاف او با روحانیت در تغییر نام این جریان به عالم دینی نبود، بلکه وی میان روحانیت با علمای اسلامی رابطهی تضاد مشاهده میکرد. بر این اساس، وی با طرح تز اسلام منهای روحانیت میخواست نظام روحانیت موجود را نفی کند و نظام جدیدی به نام عالم دینی را تحقق بخشد.
خطای شریعتی در این بود که گرچه نظام روحانیت، گرفتار آسیبهای متعددی بود که استاد مطهری نیز بر آن وقوف داشت، ولی با حذف روحانیت امکان تحول در حوزههای علمیه میسر نبود و شریعتی باید به طرح دیگری برای تحول نظام حوزه میاندیشید؛ علاوه بر این او به جهت رویکرد گزینش گرایانهاش نمیتوانست امتیازات فراوان و قابلیتهای حوزهها را بنگرد و تنها ضعفهای این مجموعه را عظیم میپنداشت. این رویکرد شریعتی به انضمام برخی دیدگاههای ناصواب درون دینی وی مانند: «انتساب نظریهی انتخاب خلیفه به شیعه و نقد آیتالله مکارم در مجلهی مکتب اسلام و تفسیر میوهی ممنوعه به علم و آگاهی و غیره سبب شد تا روحانیت از او فاصله گرفته و به نقد او بپردازند.»(*)
* حجت الاسلام والمسلمین دکترعبدالحسین خسروپناه؛ عضو هیأت علمی دانشگاه تهران/انتهای متن/
سلام
مشکل شریعتی ها اینست که اسلام شناس نیستند
اسلام شناس باید باشد تا در امور تخصصی دین بتواند نظر بدهد
لذا …
ممنون می شوم اگر قدری بیشتر توضیح دهید که چگونه می توان اسلام شناس شد؟
فکر نکنم که شما شور مذهب ها بدونید اسلام چیه به قول استاد :
مردم عام فرق بین دو کلمه شور مذهب و شعور مذهبی را نمی دانند که این دو هیچ ربطی به هم ندارد چون کسانی که شور مذهب هستند فکر می کنند که شعور مذهبی هم دارند که این چنین نیست
در پایان از استاد شریعتی عزیز که من همیشه با خواندن نوشته های استاد به همچین روشن فکر بی باک قبطه میخورم که قدر ایشان را ندانستیم
در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد یکی آبی آسمان که می بینم می دانم نیست و یکی خدا که نمی بینم ومی دانم هست
متخصص دین باید بود تا بدانی دستت را چطور در وضو بشویی
علوم فقه برای احکام دین است که بخشی کوچک و البته مهم از اسلام را شامل می شود.
اما اساس اسلام مردمی است و جامعه شناس و تاریخ شناسی قدر چون علی توانست مباحثی نو در نگاه به اسلام( اشتباه نشود با بدعت که امری نو در دین نهادن است) پدید آورد که سبب گرایش میلیون ها جوان و اندیشمند به اسلام شده و می شود.
با تشکر – قبیله قلم – سهیلا
totem.blogfa.com
استاد منتقد عزیز، شما در تعاریف مشکل داری آنگاه دیدگاه شریعتی را به نقد می کشی. ابتدا باید معنی حقیقی،نه واقعی، روحانیت، عالم اسلام، دین ، مذهب ، اسلام ، پیامبر و امام را درک کنی تا درکی از آن شهید داشته باشی. البته این اشکال بزرگ در نفهمیدن این دانشمندان تاریخ بر بسیاری وارد است، چه افرادی چون طباطبایی ها که کج فهمی ها نکردند و اما چه طالفانی ها که ابوذروار از دنیا گریختند.
سلام به نظر میرسد که شخص نویسنده سعی کرده است بدون غرض وبدون پیشداوری وبقول معروف روشمند این موضوع را نقد کند.ولی خیلی ساده لوحانه خود را به تجاهل زده وفقط قسمتی از موضوع را گفته وقسمت اصلی سخن دکتر را نیاورده است.آنجا که دکتر گفته مجلسی را در مورد رفتارنوکر یزید با امام سجاد(ع) میگوید،شریعتی باید انتخاب کند بین امام خودش ومجلسی،پس مشخص است که او امامش را انتخاب میکند.واینجا باید پرسید از این نویسنده شما کدامیک را انتخاب میکنید؟
مسئله دیگر نظر ایشان در مورد هواداران دکتر است که به زعم ایشان لیبرالها هستند.نمیدانم کسانی که معتقد بوده وهستند که مخالفان تا جایی که به جان ومال وناموس مردم دست درازی نکرده اند حق دارندازهمه حقوق انسانی واسلامی بهره داشته باشند نامسلمان هستند وآقایان که ازهمان اول موافق ومخالف را به دامان دشمن فرستادندمسلمان!!!!!!!!!!!
کاری به بقیه این مصاحبه ندارم چون دو طرف متعصبند که این تعصب عامل بدبختی ما بوده.اما یک قسمت که بر میگرده بو علی سینا رو همردیف با مجلسی قرار می ده بسیار مضحکه.نه از لحاظ ارزش کاری این دو از این لحاظ که بو علی یک فیلسوف با اندیشه های بسیار پیشرو در دوران خودش یه طوری که رو شن بینیش آدمو متعجی میکنه.این که بوعلی رو محدود به یک مجتهد شیعه کنیم بسیار ناعادلانه ست.این آدم معلومه که آثار این دو رو نخونده و در جایی شنیده و مظرح می کننه.
اگر شریعتی زنده بود شاید مثل بعضی از علما در افکارش تجدید نظر میکرد
حتما همینطوره….قطعا روشن میکرد این ابهامات رو تا یک عده از روی ناآگاهی نقد غیر منصفانه نکنند.
هر کسی + و – داره
هر کسی اشتباهاتی در افکارش وجود داره
هیچ کس تماما حرفش درست نیست
شریعتی هم در بعضی در بعضی امور اسلامی مشکل داشت .
ولی این باعث توهین به دکتر نمیشه
و یا حذف کامل او از تاریخ و کنار زدن او از تلویزیون و …..
اگه 99% ایران امروزه درست باشه اونا در 1% اشباه کردن که دارن اسطوره کشی میکنن (اسلام اینو میگه !؟) از هخامنش گرفته تا به امروز
اسلام اینو نمی گه
مسئولین نظام میگن هیچکس غیر از ما نباید معروف و محبوب باشد و در میان مردم نفوذ فکری داشته باشد خصوصا اگر نظراتش با ما مخالف باشد.
یک خاطره از امام خمینی
دردنامه امام خمینی (ره) از دست متحجرین
در شروع مبارزات اسلامی اگر می خواستی بگویی شاه خائن است ، بلافاصله جواب می شنیدی که شاه شیعه است! عده ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان از این دسته ی متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختی های دیگران نخورده است. وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق نا آگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید ، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد ، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الاّ عالم سیّاس و روحانی کاردان و زیرک ، کاسه ای زیر نیم کاسه داشت. و این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه می رفت متدین تر بود. یاد گرفتن زبان خارجی ، کفر و فلسفه و عرفان ، گناه و شرک به شمار می رفت.
در مدرسه ی فیضیه فرزند خردسالم ، مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید ، کوزه را آب کشیدند ، چرا که من فلسفه می گفتم.
تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت ، وضع روحانیت و حوزه ها ، وضع کلیساهای قرون وسطی میشد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود.
آنوقت چطور کسی می تواند ادعا کند امام خمینی در جریان اصلی حوزه رشد کرده است .
lمصاحبه خامنه ای با روزنامه جمهوری به مناسبت پنجمینسالگرد شهادت دکتر شریعتی
* درباره رابطه عاطفی و فکری شریعتی با روحانیت و روحانیون نظرات گوناگون و متفاوت و بعضا مغرضانهای عرضه شده است. آیا شما میتوانید بهعنوان یک روحانی که با دکتر دوست و در بسیاری موارد همفکر بوده حقیقت را در این مورد بیان کنید؟
ـ اتفاقا این از آن بخشهای ناشناخته چهره و شخصیت دکتر است که قبلاً اشاره کردم بعضی از نقطه نظرها و گوشههای شخصیت او ناشناخته است و این یکی از آنهاست. اول من یک خاطرهای را برای شما نقل میکنم و بعد پاسخ شما را میدهم. در سال 1349 در مشهد، در یک مجمعی از طلاب و فضلای مشهد، من درس تفسیر میگفتم.
در این درس تفسیر یک روز راجع به روحانیت صحبت کردم و نظراتی را که درمورد بازسازی روحانیت یعنی جامعه روحانیت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح کردم، گفتم چهارنظر وجود دارد. یک؛ حذف روحانیت به کلی، یعنی اینکه اصلا روحانیتی نمیخواهیم. دو؛ قبول روحانیت به همین شکلی که هست با همین نظام و سازمان کنونی قبولش کنیم و هیچ اصلاحی را در آن ندانیم. سه؛ تبدیل به کلی، یعنی اینها و روحانیت کنونی را برداریم، یک روحانیت جدید بیاوریم و بهجای این روحانیت، با شرایط لازم و مقرری که برایش می پسندیم روحانیت جدید بنیانگذاری کنیم. و چهار؛ اصلاً همان چیزی که هست، بحث کردم روی مسأله و صحبت کردم. البته طبیعی است که من آن سه نظر اول را رد می کردم و با ارایه دلیل و به نظر چهارم معتقد بودم.
همان اوقاتی بود که تازه زمزمههایی علیه دکتر شریعتی بلند شده بود و گفته میشد که دکتر شریعتی راجع به افکار شریعت کمعقیده است یا بیعقیده است یا نسبت به روحانیت علاقهای ندارد و از این قبیل تعبیرات. جلسهای داشتیم همان روزها با دکتر شریعتی من برای او نقل کردم که من در جلسه درسمان این مطلب را بیان میکردم، با علاقه فراوانی گوش میداد. من برایش گفتم.
گفتم بله، یکی اینکه نفی روحانیت بهکلی، که گفت این غلط است. دوم اثبات همین روحانیت موجود به کلی، که هیچ تغییری در او وارد نکنیم. گفت: این هم که غلط است. سوم اینکه تبدیل کنیم روحانیت را باز به کلی، یعنی این روحانیت را کلاً برداریم یک روحانیت دیگر جای او بگذاریم، با شرایط لازم. تا این قسمت سوم را گفتم شریعتی ناگهان گفت: اوه، اوه، این از همه بدتر است. توجه میکنید! گفت این از همه بدتر است. از همه خطرناکتر است، این از همه استعماریتر است و رسیدیم به نظر چهارم که آن اصلاح روحانیت موجود بود گفت بله این نظر خوبی است. شریعتی بهخلاف آنچه گفته میشود درباره او و هنوز هم عدهای خیال میکنند، نه فقط ضد روحانی نبود، بلکه عمیقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانیت بود، او میگفت که روحانیت یک ضرورت است، یک نهاد اصیل و عمیق و غیرقابل خدشه است، و اگر کسی با روحانیت مخالفت بکند، یقیناً از یک آبشخور استعماری تغذیه میشود.
اینها اعتقادات او بود در این هیچ شک نکنید این از چیزهایی بود که جزو معارف قطعی شریعتی بود، اما درمورد روحانیت او تصورش این بود که روحانیون به رسالتی که روحانیت بر دوش دارد، بهطور کامل عمل نمیکنند. در اینجا هم یک خاطرهای نقل میکنم برای شما در سال 47 یعنی سال آخر عمر جلال آل احمد، مرحوم آلاحمد آمد مشهد، یک جلسه مشترکی داشتیم، من بودم، آلاحمد بود، مرحوم شریعتی بود و عدهای هم از دوستان مشهدی ما بودند. بحث درباره روحانیون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شاید هر کسی یک چیزی میگفت.
شریعتی یک مقداری انتقاد کرد، مرحوم آلاحمد به شریعتی گفت شما چرا (البته با تعبیر حوزه علمیه میگفتند نه روحانیت) از حوزه علمیه اینقدر انتقاد میکنی، بیا از روشنفکران خودمان انتقاد کن و مرحوم آلاحمد یک دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفکران گفت، مرحوم دکتر شریعتی پاسخی داد که از آن پاسخ هم میشود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانیت و روحانیون فهمید. او گفت علت اینکه من از روحانیت انتقاد میکنم، از حوزه علمیه انتقاد میکنم این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقع داریم از روشنفکر جماعت، هیچ توقعی نداریم، نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده، این چیزی نیست که ما در او انتظار داشته باشیم.
اما روحانیت یک نهاد اصیلی هست و ما از روحانیت زیاد انتظار داریم و چون آن انتظارات عمل نمیشود، به همین دلیل است که انتقاد میکنم. او معتقد بود که روحانیون به آن رسالت بهطور کامل عمل نمیکنند. بر این اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزدیک 52 از آن سال در اثر تماسهایی که دکتر با چهرههایی از روحانیت به خصوص روحانیون جوان گرفت، کلا ًعقیدهاش عوض شد. یعنی ایشان در سال 54 و 55 معتقد بود که اکثریت روحانیت به آن رسالت عمل میکنند و لذا در این اواخر عمر دکتر شریعتی نه فقط معتقد به روحانیت، بلکه معتقد به روحانیون نیز بود و معتقد بود که اکثریت روحانیت در خط عمل به همان رسالتی هستند که بر دوش روحانیت واقعاً هست. البته با روحانیونی که میفهمید که در آن خط نیستند با آنها خوب نبود و شخصاً به امام خمینی (ره) بسیار علاقهمند و ارادتمند بود.
مرسی
همین که امکان گفتگو فراهم شده تو تاین وب خوشحال کننده س
توی جامعه ای که گفتگو بلد نیست
امیدوارم منصفانه بخوانیم و منصفانه فکر کنیم و منصفانه اگه نیاز به حرف بود حرف بزنیم و منصفانه بشنویم
امیدوارم
ممنون