دکتر عبدالحسین خسروپناه
بیش از صد سال است که جوامع مشرقزمین با گذشتهی قرون وسطایی و سیر تحولات مغربزمین و انتقال آن به جهان نوین آشنا شدهاند این بیداری، متفکران مسلمان را در روند نوگرایی و پاسخ به پرسشهای متنوعی از جمله علل انحطاط و عقبماندگی قرار داد و جریانهای روشنفکری را در کشورهای اسلامی ظاهر ساخت. شریعتی از معدود شخصیتهای علمی قبل از انقلاب اسلامی ایران است که در جریان روشنفکری دینی، گامهای بلندی برداشت و در باب چیستی، رسالت، ویژگیها و آفات روشنفکری، مطالب فراوانی را نگاشت. وی دانشوری دردمند، متدین و بسیار پر جنبوجوش بود. پرسش از غفلت و سیر قهقرایی مسلمین و توجه به غربزدگی و حضور دین در عرصهی اجتماع و نقش و کارکرد دین در زندگی بشر و رابطه تجدد و دینداری، از مهمترین دغدغههای دکتر شریعتی به شمار میرود، به همین جهت شناختن و شناساندن شریعتی در این عصر نیز از تکالیف متفکران میباشد و اینک اندیشههای آن متفکر فرزانه را در ابواب ذیل گزارش میدهیم.
چیستی روشنفکری و ویژگیهای آن
روشنفکر از دیدگاه شریعتی به انسان خودآگاه و متعصبی اطلاق میشود که جامعه، زمان و زبان مردم خویش را خوب بشناسد و بینشی انتقادی داشته باشد، به همین دلیل لزوما فیلسوف و دانشمند بودن و نویسندگی و هنرمندی از اوصاف لازم و ضرور او به شمار نمیرود، بنابراین شریعتی در تبیین و توصیف این پدیده، به دو نوع حیثیتسلبی و ایجابی اشاره دارد، در حیثیت ایجابی، ویژگیهای ایجابی و در حیثیت سلبی، ویژگیهای سلبی را بیان میکند و اما ویژگیهای سلبی روشنفکر از دیدگاه دکتر شریعتی به شرح ذیل است:
الف. تخصص در علوم: «روشنفکر الزاما نه فیلسوف است، نه دانشمند، نه هنرمند و نه جامعهشناس و نه سیاستمدار و به تعبیری نه تحصیلکرده، بلکه یک انسان آگاهی است دارای جهت اجتماعی، احساس وابستگی گروهی و تعهد انسانی در برابر این گروه»1 «گمان میبرند که روشنفکر همان دانشمند، فیلسوف، هنرمند یا تکنسین است که اسلام را با بینش جدید علوم و تمدن امروز غربی بنگرد، در صورتی که روشنفکر همانطوری که در اکثر نوشتهها یادآور شدهام، انسان آگاه مسوولی است اعم از کارگر، کشاورز، دانشجو، نویسنده، هنرمند، دانشمند، بیسواد… که از استعمار، استبداد، فاصله طبقاتی یا هر رنج دیگر انسان و مردم، رنج میبرد و خود را مسوول ریشهکن کردن آن میداند و به دنبال یک ایدئولوژی میگردد و یک آگاهی، یک ایمان»2 «روشنفکر نه فیلسوف است، نه دانشمند، نه نویسنده و هنرمند، روشنفکر، متعصب خودآگاهی است که روح زمان و نیاز جامعهاش را حس میکند و بینش جهتیابی و رهبری فکری را داراست. این آگاهی و بینش، آگاهی و بینش ویژهای است که در مسیر تجربه اجتماعی و عمل انقلابی، بیشتر تحقق و تکامل مییابد تا از طریق تفکرات مجرد ذهنی و مطالعه و تحصیل مکتبهای فلسفی و رشتههای علمی.»3
ب. زعامت و حکومت: این آگاهی و شعور هدایتی که شاخصه روشنفکر است، به معنی زعامت و حکومت نیست بلکه به معنی حرکت بخشیدن و جهت دادن به جامعه است که هر روشنفکری در قبال آن مسوولیت فردی دارد «کلکم راع و کلکم مسوول عن رعیته»4 وی در سخنان خود ویژگیهای ایجابی را به شرح ذیل بیان میکند:
1. آگاهی و تعهد روشنفکر: «روشنفکر یک انسان آگاهی است دارای جهت اجتماعی، احساس وابستگی گروهی و تعهد انسانی در برابر این گروه»5
2. ارتباط مستقیم روشنفکر با جامعه خود و شناخت مکاتب و نظریههای جامعهشناختی: «روشنفکر باید تنها بر نظریات و فرضیات کلی علوم اجتماعی تکیه نکند (اگر هم بتوان معتقد شد که در علم جامعهشناسی میتوان به دقت و قاطعیت علوم دقیقه، مانند ریاضیات و فیزیک، همه جامعهها و پدیدهها و روابط و مسایل پیچیده و بیشمار اجتماعی را براساس قوانین و اصول متقن و ثابت و کلی تحلیل کرد و به شناخت و حتی پیشنیاز قطعی تاریخ و تحولات اجتماعی پرداخت) و از انطباق واقعیات محسوس اجتماعی بر آنها بپرهیزد و به جای آن به شناخت مستقیم جامعه خویش از طریق بررسی تاریخ و تماس یافتن با اجتماع و تفاهم با توده و یافتن روابط گروهی و طبقات و بررسی نهادها و سازمانها و فرهنگ و مذهب و خصایص نژادی، ملی و روح اجتماعی و حساسیتها و کاراکترهای قومی و بنیادهای اقتصادی و طبقاتی بپردازد بدین معنی که برای شناخت مذهب یا طبقه مثلا بورژوازی جامعهی خویش، به جای اینکه تعریف جامعهشناسان یا نظر سوسیالیستها را ترجمه کند، خود با بینش علمی و روش دقیق منطقی به سراغ مذهب خود و تحلیل طبقاتی بورژوازی جامعهی خود برود، یعنی همان کاری را کند که جامعهشناسان یا سوسیالیستهای دانشمند اروپایی کردهاند، این است که تقلید، ترجمه، تحلیل نظریات و قضاوتهای جامعهشناسان بر واقعیتهای موجود در جامعه ما به همان اندازه که مطرود، غیرعلمی و ضدجامعهشناسی است، آموختن کار، بینش، آشنایی با مکتبها و نظرهای جامعهشناسی برای بررسی و تحقیق مستقل و مستقیم جامعه خویش، ضرور و اجتنابناپذیر است، زیرا وقتی میتوانیم از تقلید اروپایی سرباز زنیم و به استقلال فکری و علمی برسیم، که شیوهی کار اروپایی را بیاموزیم و کارش را درست و دقیق بشناسیم.»6
3. آگاهی روشنفکر ایرانی از جامعه، مذهب و فرهنگ اسلامی: «هر کس روشنفکر است باید مواد و مصالح کارش را از زندگی اجتماعی جامعهی خودش و زمان خودش کسب کند و مخالفت با مذهب به وسیله روشنفکر آگاه، جامعه را از آگاهشدن و بهرهیافتن از روشنگری نسل روشنفکر و جوانش محروم میسازد. روح حاکم بر فرهنگ اسلامی براساس عدالت و رهبری است، براساس همه اینها است که روشنفکر در این جامعه و در این لحظه، برای آزادکردن مردم، هدایت آنها، ایجاد یک عشق، ایمان، جوشش تازه و روشنایی بخشیدن به ذهنها، اندیشهها و آگاه نمودن مردم از عوامل جهل، خرافه، ستم و انحطاط در جوامع اسلامی، باید از مذهب آغاز کند، مذهب به معنای این فرهنگ مذهبی خاص و این برداشت درست و مستقیم، نه آنچه که موجود است و در برابرش میبیند.»7
4. قدرت تجزیه و تحلیل منطقی: «روشنفکر کسی است که با منطق خویش و بدون تقلید، هر مسالهای را که در برابرش طرح میشود، تجزیه و تحلیل میکند و با این تحلیل منطقی قضاوت مینماید و بر اساس این قضاوت تصمیم میگیرد. به عبارت دیگر روشنفکر، یک انسان خودآگاه است که هم خود، همزمان، همجنس و گرایش جامعه خود، هم شرایط موجود بیرونی و درونی خود را میشناسد و تاریک فکر کسی است که تصمیمی که میگیرد یا قضاوتی که میکند، براساس تحلیل منطقی خودآگاهانه نیست، بلکه از طریق تقلید است (تقلید از فرد، زمان، جامعه، گروه یا طبقهای و تقلید از آنچه رایج است). 8
5. دارای بینش انتقادی: «روشنفکر کسی است که دارای یک بینش انتقادی است.»9 «اصولا روشنفکر در هر دورهی تحول فرهنگی و اجتماعی یک جامعه، هر گرایشی داشته باشد، به هر حال دارای یک «بینش انتقادی» است، مقصودم از این تعبیر، این است که اولا نسبت به «وضع موجود» معترض است و در همین حال میکوشد تا آنچه را که در برابرش «وضع مطلوب» میداند، جانشین آن سازد.10
6. هدایت و رهبری پیامبرانه:«روشنفکران ادامه دهنده کاری هستند که پیامبران در تاریخ بر عهده داشتهاند و این سخن قرآن که «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه؛ هیچ پیامبری را جز به زبان جامعهاش نفرستادیم» به این معنا است که آن که بیداری و هدایت مردم خویش را تعهد کرده است باید با زبان آنان سخن گوید.»11 شریعتی تاکید میکند که معنی با زبان قوم آشنا بودن و با زبان مردم حرفزدن، فارسی، عربی و عبری نیست، بلکه فرهنگ، روح حساسیتها، احتیاجها، رنجها، آرزوها و جو فکری و روحی و اجتماعی یک قوم است نه اینکه در کافه هتل پالاس بماند و از توده رنجبر بیخبر باشد و غیابا به آنها ارادت ورزد و وکالتا برایشان تکلیف تعیین کند.12 روشنفکر نبیمرسل نیست، امام معصوم نیست، آری، اما پس از خاتمیت و در غیبت او، وارث آن رسالت و این امامت است، ادامه دهندهی این راه است. بنابراین روشن است که چه باید بکند که از راه به بیراهه نیفتد.13 عالم اسلام یعنی«روشنفکر اسلامفهم مسوول» که در قوم خود و زمان خود، نقشی نه فیلسوفانه ونه عالمانه و نه ادیبانه که«راهبرانه» دارد. ما میدانیم که نبوت ختم شده است و اکنون او است که راه انیبا را باید پس از خاتمیت وحی دنبال کند.
او راهبری است که پیامش را از انبیا میگیرد رسولی است که رسالترسولان را به ارث گرفته است جبرییل او محمد(ص) است و کتابش قرآن…یک روشنفکر آگاه مسوول است که بار سنگین رسالت پیامبران را بر دوش دارد14 در اسلام، من خاتمیت را به این معنی میفهمم که رسالتی که تا کنون پیامبران در میان اقوام بر عهده داشتند از این پس بر روشنفکران است که آن را ادامه دهند روشنفکرانی که نه دارنده اطلاعاتی دریکی از شعبههای علوماند بلکه متفکرانی که از آن «شعور نبوت» برخوردارند.15
7. تعهد انسانی روشنفکر: «یکی از خصایص بارز روشنفکر این است که «تعهد گروهی» وی حلول «وابستگی گروهی» او نیست، بدین معنی که وی از نظر نژادی، ملی و طبقاتی به هر گروهی وابسته باشد، تنها در برابر ملت استعمار زده وطبقه استثمار شده وانسانیت متعهد است. چه عامل تعهد وی «ارزش» است نه «سود» و منافع مشترک.16
8. داشتن پایههای خاص فلسفی و نظری: «روشنفکر باید مکتب اجتماعی و جهت مبارزه و هدفهای خویش را بر روی پایههای خاص فلسفی و نظری قرار دهد.» برابری انسانی، آزادی، عدالت، وحدت طبقاتی و مبارزه باتبعیض، انحصارطلبی، غصب و زور، حقایق عام وارزشهای مشترکی هستند که هم منافع اکثریت افراد، گروهها، اصناف، پیروان مکتبها و مذهبهای مختلف و نیز اکثریت مطلق ملتهای جهان، با هر مرحله تاریخی و فرهنگی در این شعارها تامین است.17
فرق روشنفکر و انتلکتوئل و آسیمیله:
انتلکتوئل، مفهوما کسی است که کار مغزی میکند و در فارسی من آن را تحصیل کرده ترجمه میکنم، چه امروز هیچ انتلکتوئلی نیست که تحصیلکرده نباشد، اما اشتباها ما به جای آن، روشنفکر به کار میبریم که هرگز درست نیست، چه میان تحصیل کرده و روشنفکر، رابطه تساوی و ترادف وجود ندارد، بلکه به اصطلاح اهل منطق، رابطه آن دو، عموم و خصوص من وجه است یعنی: بعضی از تحصیلکردهها روشنفکرند و بعضی از روشنفکران تحصیل کردهاند و بنابراین نقیض آن نیز صادق است که بعضی تحصیلکردهها روشنفکر نیستند و بعضی از روشنفکران تحصیلکرده نیستند. آنچه مسلم است این است که روشنفکر، متفکری است که به آگاهی رسیده و در نتیجه دارای جهانبینی باز و متحول و قدرت درک و تحلیل منطقی اوضاع و احوال زمان و جامعهای که در آن زیست میکند، با احساس وابستگی تاریخی، طبقاتی، ملی، بشری و بینش و جهت مشخص اجتماعی و ناچار حس مسوولیت که همه، زادهی همان آگاهی خاص انسانی است، شده است، خودآگاهی و جهانآگاهی و جامعه آگاهی، این آگاهی عالیترین شاخصه نوع انسانی است که در افراد تکامل یافتهتر متجلیتر است. این آگاهی فلسفه، علوم طبیعی و انسانی، هنر، صنعت، ادبیات و دیگر رشتههای تخصصی نیست.18
موضوع کار انتلکتوئل مانند تاجر و دهقان، کار بدنی و تولیدی نیست، موضوع کارش عبارت است از مجموعهی اندوختههایی که از طریق تعلیم و تربیت به دست آورده است.19
انتلکتوئل از ویژگیهای خاصی برخوردار است. این خصوصیات عبارتند از:
1. مذهبشان علم است، سیانتیسم است، یا به عبارت دیگر، علمپرست هستند و به قوانین علمی چنان معتقدند که تنها نتایج حاصل از علوم را باور دارند و هر چه علم از تبیین و توجیه آن عاجز باشد، منکرند.
2. با سنن قومی و اجتماعی مخالفند.
3. با گذشته کلا عناد و جنگ دارند.
4. آیندهگرا، نوپذیر و نوپرستند.
5. با مذهب مخالفند، زیرا مذهب دارای اصولی است که علم از تبیین آنها عاجز است.
6. با احساس و آثار زاییده از اشراق و احساس دل مخالفند و تنها به دماغ و منطق خشک علمی متکی هستند.
7. دارای یک جهانبینی فلسفی امیدوارکننده و پیشرو به کمالند. میپندارند که بشریت به کمال خواهد رفت و معتقدند که تاریخ به سوی بیمذهبی خواهد رفت.
8. همه هدفشان این است که جامعه را لاییک و غیرمذهبی یا ضدمذهبی کنند. این طرز تفکر و تلقی تمام انتلکتوئلهای سیانتیست قرن هفدهم و مظاهر آن دیدرو، روسو و ولتر است.20
شریعتی، روشنفکر را معادل کلمه کلروایان(Clairvoyant) در زبان فرانسه میداند، یعنی آدمهای روشنبین که روشن و باز فکر میکنند و محدود و متوقف نیستند و منجمد نمیاندیشند، زمان و موقعیت خودشان را و موقعیت مملکتشان را و مسائلی را که در جامعهشان مطرح است، تشخیص میدهند و میتوانند تحلیل و استدلال کنند و به دیگری بفهمانند، اما انتلکتوئل کسی است که کار فکری و مغزی میکند و لذا کسی که روشنفکر است، ممکن است کار بدنی و یدی بکند، اما خوب بفهمد، بنابراین روشنفکر عبارت است از صفتی برای تفکر یک فرد، اما انتلکتوئل صفتی است برای شغل یک فرد.21 شریعتی به تفاوت انتلکتوئل و آسیمیله نیز پرداخته است. آسیمیله نیز همانند انتلکتوئل، علمپرست است و به مذهب با نظر بیطرفی و بدبینی نگاه میکند، به گذشته و سنن اجتماعی بیاعتناست، آیندهگر و نوپرست است، به قضایایی که از طریق عقل، قابل درک است توجه میکند و مسایل غیرعقلی را با نظر رد و شک مینگرد، از توده عامی مردم و متن جامعه فاصله میگیرد و خلاصه تمام خصوصیات انتلکتوئل اروپایی در آسیمیله کشورهای عقبمانده وجود دارد با این تفاوت که انتلکتوئل در اروپا، چراغی است فرا راه توده تا جامعه و آیندهاش را درست ببیند و به موانعی که بر سر راهش وجود دارد، پی ببرد و درصدد رفعش برآیند و به عبارت دیگر انتلکتوئل، مغز درست اندیش اندام جامعه است ولی آسیمیله، شبه انتلکتوئلی است که انتلکتوئل، حرف را در دهان او مینشاند و او رله میکند22 شبیهسازی میکند و خود را با فرهنگ اروپایی نزدیک میکند، به همین دلیل بر انکار همه ارزشها و حتی شخصیت خود، پیشتاز است و میکوشد تا با فنای خویش در او که اعلا و اکمل و اجل است، به بقا برسد و در برابر اروپایی، در خود احساس حقارت میکند. سخن او را فصل الخطاب میبیند و رفاقت با او را فخر خود و تقلید از او را کمال خود و نقل قول او را، فضل وعلم خود میشمارد و با تحقیر و تمسخر مذهب، سنت، ارزشها و فضایل جامعهی خویش، به او میفهماند که من استثنایم، من از آنها به دورم، با آنها بریده و بیگانهام، به شما شبیهم، مثل شما میبینم،احساس میکنم، زندگی میکنم و هستم.23
رسالت روشنفکری
شریعتی در باب رسالت و وظیفه روشنفکران مطالب فراوانی گفته و نگاشته است، شناخت مذهب و مکتب، درک دقیق زمان جامعه، گرفتن ایدئولوژی از مکتب تشیع، بازگشت به خویشتن و بازیافتن شخصیت خویش، خودآگاهی دادن به متن جامعه، بازگشت به مذهب، وحدت کلمه و دیگر امور را از مهمترین وظایف روشنفکری میداند.
1. شناختن درد و از درد سخن گفتن: «معتقدم بزرگترین، فوریترین و حیاتیترین وظیفهای که امروز ما داریم، حرفزدن و درستحرفزدن و دقیق و عالمانه از درد سخن گفتن و شناختن درد است، زیرا کسانی که در کشورهای اسلامی و کشور خودمان وارد عمل شدند و خواستند کاری کنند و خودشان و اجتماعشان را اصلاح نمایند، همهی رنجهایشان یا کمثمر بود و یا بیثمر، چرا که وقتی وارد مرحله عمل شدند نمیدانستند چه باید بکنند و مسلم است تا وقتی که ندانیم چه میخواهیم، نمیدانیم که چه بکنیم.24
2. احیای دین اسلام: «وظیفه روشنفکر امروز است که با این طریق، اسلام را به عنوان مکتبی که انسان و فرد و جامعه را احیا میکند و رسالت رهبری آینده بشریت را به عهده دارد، بشناسد و این وظیفه را به عنوان یک وظیفه عینی تلقی نماید و در هر رشتهای که تحصیل میکند از راه همان رشته، یک نگاه تازهای به این مذهب و شخصیتهای بزرگ آن بیاندازد، زیرا اسلام چنان ابعاد گوناگون و جلوههای مختلفی دارد که هر کس میتواند در رشته خاص خودش، زاویه دقیق و تازهای برای دیدن آن پیدا کند.25 در جامعهی ناآگاه و منحط و در جامعهای که مذهب، دچار جمود شده است و سنتهای مذهبی با سنتهای بدوی و بومی و قومی مخلوط شده است و عالیترین و بیدارکنندهترین عناصر فرهنگی یا مجهول یا مسخ و یا فراموش شده است و یا برضد اقتضایش به کار گرفته شده است و تاریخ مسخ شده است و ادبیات به صورت یک جامعه عامی منحط و بومی و بدوی درمیآید، در چنین هنگامی، رسالت روشنفکر، آگاهی دادن و بیدارکردن جامعه و اتصالش به فرهنگ و تاریخ آن است.»26
3. آگاهی از زمان اجتماعی جامعه خویش: اولین کاری که روشنفکر اصیل باید بکند، این است که «زمان اجتماعی» جامعه خویش را تعیین کند، یعنی بفهمد که جامعه او در چه مرحله تاریخی و در چه قرنی زندگی میکند؟… من به قرن جامعه خودم کار دارم، من روشنفکر نباید فراموش کنم که نه در آلمان قرن نوزدهم هستم و نه در فرانسه قرن بیستم و نه در ایتالیای قرن شانزدهم و پانزدهم، من در مشهد، تهران، اصفهان، تبریز، قم و خوزستان، زندگی میکنم این واقعیت است رئالیست بودن یعنی همین، یعنی قضاوتهای اجتماعی را — نه از روی آثار روشنفکران جهان — بلکه از میان توده مردم بیرون کشیدن، نه متن کتاب، که متن مردم را خواندن… بیشتر روشنفکران ما عقیده شخصیشان را با واقعیت اجتماعی خلط میکنند، چون خودشان مخالف مذهبند، در کار اجتماعی و سیاسیشان نیز جامعه را مخالف مذهب تلقی میکنند… اگر من روشنفکر بتوانم این منبع سرشار و عظیم فرهنگی را استخراج کنم، اگر به مردمی که به اسلام ایمان دارند، آشنایی و آگاهی بدهم و اگر چشم آنان را نیز مانند قلبشان به این تاریخ پرحماسه و حرکت مکتب، پر از جنبش و شعور زندگی بگشایم، رسالت خویش را به عنوان روشنفکر آگاه انجام دادهام.27
4. وحدت کلمه: «روشنفکران مسلمان اهل تسنن که هم از اسلام خبر دارند و هم از مسلمانان و هم از دنیا، باید مردمشان را روشن کنند تا فریب این دامها و سمپاشیها را نخورند، به جای دشمنی با دشمن و کینهی یهود و نصارای استعمارگر که تا قلب اسلام رخنه کرده است، دشمنی با دوست و کینهی برادران شیعی را در دلهای خود راه ندهند، با قلم و زبانهای رشید و هوشیار و آگاه و مسوول خود، نقابهای فریبنده عالم و روحانی و فقیه حنفی و شافعی و حنبلی و مالکی را بر چهرههای اینان که کعب الاخبارند و فقیه و مبلغ و مفسر مذهببن گوریون، بدرانند و مردم بیغرض و بیتقصیر اهل تسنن را با چهره واقعی شیعه، تاریخ تشیع، فرهنگ و مذهب تشیع علوی، عالم راستین تشیع علوی، آشنا کنند و بدانها بگویند که شیعه دشمن اسلام نبوده و نیست.»28
«روشنفکران مسوول و آگاه مسلمان باید مردم را از فریب این دستها و دامها (تفرقههای میان تشیع صفوی و تسنن اموی) بیاگاهانند، باید به مردم بگویند که اینها که به ظاهر در لباس و آرایش مذهبی، حکم میکنند که شیعه این است و سنی آن و فلسطین، دشمن اهل بیت است و اسراییل از نظر شیعیان بهتر است از فلسطین.
و هر که از اتحاد مسلمانها سخن بگوید دشمن ولایت است و مخالف اهل بیت، اینها وابسته به همان قطبی هستند که به نفعشان روضهی فدک میخوانند و از اینکه فدک را به اهل بیت دادهاند از آنها سپاسگزاری میکنند و بعد هم بلافاصله پاداشهای کلان میگیرند و وضع زندگیشان فرق میکند، اینها به علمای شیعه، به حوزه علمی و به مراجع و فقهای راستین و آگاه شیعه ربطی ندارند، باید به مردم بگویند: فکر اتحاد در میان مسلمانان اساسا ابتکار شیعه است.29 به همین دلیل شریعتی بر این نکته تاکید میکند که هیچگاه مانند امروز بشریت و به خصوص روشنفکر گرفتار در جامعههای اسلامی، به شناختن انسانی به نام علی نیازمند نبوده است.30
5. بیداری مردم از جهل و خرافه و دین خوابآلود: باید دینداران و احرار… مردم را از این دام فریبی که دست پیش پای اندیشه و ایمان و سرنوشتشان نهاده است، نجات بخشند تا هم توده، بازیچه جهل و خرافه و سربندیهای زیانآور یا بیثمر ذهنی و عاطفی و سستی به نام مذهب نشوند و مذهب راستین و بیداری و حرکت و عزت ابزار دروغ و عامل خواب و جمود و ذلت نگردد و هم نسل جوان و روشنفکر ما با دیدن این واقعیتهای ناهنجاری که عنوان دین بدان دادهاند، از دین نگریزند و در این گریز، به دام وامگستران غربزدگی و تقلیدهای میمونوار فرنگی و دستگاههای تبلیغات قدرتهای مسلط جهانی و استعمار فرهنگی نیفتد.31
6. بیان نیازهای واقعی مردم: روشنفکر آن نیست که آنچه را حقیقت میپندارد، بیان کند، بلکه آنچه را مردم نیاز دارند او پاسخ میگوید، کار او، کاری پیامبرانه است، ابلاغ پیام، آنچه قوم را به کار هدایت آید نه تنها به کار.32
7. خودآگاهی دادن به متن جامعه نه زعامت و رهبری سیاسی: رسالت روشنفکران، زعامت، حکومت و رهبری سیاسی، اجرایی و انقلابی مردم نیست. این کاری است که در انحصار خود مردم است و تا او خود به میدان نیامده است، دیگری نمیتواند وکالتا کار او را تعهد کند؟33 بنابراین روشنفکر، رسالتش، رهبری کردن سیاسی جامعه نیست، رسالت روشنفکر خودآگاهی دادن به متن جامعه است فقط و فقط همین و دیگر هیچ. اگر روشنفکر بتواند به متن جامعه خودآگاهی بدهد، از متن جامعه، قهرمانانی بر خواهند خاست که لیاقت رهبری کردن خود روشنفکر را هم دارند و تا وقتی که از متن مردم قهرمان نمیزاید، روشنفکر رسالت دارد.34
8. پرسش از وضعیت موجود و علل و عوامل پیدایش آن: فوریترین و دشوارترین رسالت روشنفکران امروز ما، پیبردن به این حقیقت پیچیده و مشکل است که ما را چرا؟ و چگونه؟ این چنین ساختهاند و پیش از آن، اعتراف به این اصل مسلم که: آنچه را تاکنون اندیشیدهایم و به گونهای که تاکنون دیدهایم، درست همان است که استعمار خواسته است و کوشیده است تا این چنین بیندیشیم و این چنین ببینیم.35
9. بازگشت به خویشتن: امروز سنگینترین و حیاتیترین رسالت روشنفکران کشورهای اسلامی، پیش از هر چیز، بازگشت به خویشتن و بازیافتن «شخصیت خویش» است، همچنان که غرب در آغاز ورود به شرق، برای کوبیدن راه ورود و رسوخ خویش، پیش از هر چیز، ملتهای شرقی را به دور کردن از خویش و به بیگانه کردن با خویش واداشت… حماسههایمان را از یادمان برد، معنویتهایمان را از ما بازگرفتند فرهنگمان را در اعماق فراموشی و غفلت گم کردند… زیباییها و عظمتها و حقیقتهای راستینش را پوشاندند و رشتهها و حقارتها و بطالتهای دروغین و بیهودگیها را به رخ ما کشیدند و چه کردند و چهها کردند تا آنجا که از همهی روح، معنی، زندگی، عظمت، قدرت، آموزندگی، فکر، دل، اخلاق، فداکاری و حماسه که در اسلام انباشته است، جز روضه و نوحه و انواع سبکهای سینهزنی از ثلاث و رباع و شش ضرب و حاج حسینی… شبیهسازی و شمربازی ما را هیچ نیاموختند و از آن همه بیداریها و تواناییها و آموزشهای راستین و معنویتهای بزرگ و زیبایی که در قرآن و سیره محمد و زندگی پر از صدق و انسانیت اصحاب و شخصیت علی و سخن علی و تاریخ اسلام و فرهنگ غنی و سرشار اسلام هست، جز رسالههای عملیه مکرر و مشابه در آداب نجاست و طهارت و ذبح شرعی و شکیات… به مردم هیچ ندادند.36
در شعار بازگشت به خویشتن باید معین کرد که کدام خویشتن؟ در کتابی به نام بازگشت به کدام خویش؟ گفتهام بازگشت به خویشتن انسانی ویژهای که در طول تاریخ تکوین یافته و به ما، هویت معنوی و شخصیت فرهنگی بخشیده است، با تکیه به حرکت مستمر تاریخی، جهت اعتقادی و روح مردمی و بینش طبقاتی…، جریان مستمری دارد.37
10. بازگشت به اسلام و مذهب راستین: بازگشت به مذهب به معنای رواج دادن سنتهای معمول رایجی که الان در محیطهای دینی هست و تعمیم آنها در سطح همه، نیست بلکه بازگشت به اسلام و تکیه به اسلام است که انسان میسازد و انسان ساخته، انسانهای بزرگی را ساخته که به انسان بودنشان هر انسانی، اگر حر باشد و آگاه، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، معترف است38 تکیه به تشیع علوی، تکیه بر مترقیترین و زندهترین و فعلیترین ارزشها و عناصری است که روشنفکر به عنوان تعهد خودش با آن درگیر است و تکیه به این تشیع و شناخت این تشیع، خلع سلاح کردن عوامل دروغینی است که از این تشیع به نفع جهل و زور و انحراف و تزویر سوءاستفاده کردند و میکنند.39
11. دستیابی به ایدئولوژی دینی: شریعتی بر این باور است که روشنفکر باید ایدئولوژی خود را از دین بگیرد، البته نه دینی چون مسیحیت که تجربه تلخ خود را نشان داده است، بلکه از مکتب و بینش تشیع.40
12. ایجاد پروتستانتیسم اسلامی: روشنفکر باید به ایجاد یک پروتستانتیسم اسلامی بپردازد تا هم چنان که پروتستانتیسم مسیحی، اروپای قرون وسطی را منفجر کرد و همه عوامل انحطاطی را که به نام مذهب، اندیشه و سرنوشت، جامعه را متوقف و منجمد کرده بود، سرکوب نمود، بتواند فورانی از اندیشهی تازه و حرکت تازه به جامعه ببخشد، برخلاف پروتستانتیسم اروپایی که در دستش چیزی نداشت و مجبور بود از مسیح صلح و سازش، یک مسیح آزادیخواه و مسوول و جهانگرا بسازد، یک پروتستانتیسم مسلمان دارای تودهی انبوهی از عناصر پر حرکت، روشنگر، هیجانانگیز، مسوولیتساز و جهانگرا است و اساسیترین سنت فرهنگیاش، سنت شرعی و کوشش و تلاش انسانی است.41
نقد و بررسی دیدگاه دکتر شریعتی
1. اولین اشکالی که به شریعتی وارد است به روششناسی او برمیگردد، وی متد کار پیامبر را به سنت اضافه میکند در حالی که متد کار پیامبر، همان فعل و رفتار نبوی است یعنی متد، چیزی جدای از فعل پیامبر نیست.
2. آیا بازبودن اجتهاد میتواند مجوزی برای اصلاح منابع استنباط گردد و به همراه آن، از عقل و اجماع اعراض کرد و علم و زمان را جانشین آن نمود؟ البته زمان، عنصر مهمی در اجتهاد است ولی در موضوعشناسی آن، نه در حکمشناسی، تمام فقهای شیعه نیز به این نکته توجه داشتهاند. همچنین منظور از عقل، مستقلات و غیرمستقلات عقلیه است که مورد اتفاق عدلیه است زیرا جملگی، به حسن و قبح عقلی قایلند و اما مراد فقها از اجماع، هرگونه اتفاقی نیست بلکه اتفاق علما و فقها که کاشف از قول معصوم باشد.
3. اما علم چگونه میتواند پایه استنباط قرار گیرد؟ علم از طریق استقرأ به نتایج خود دست مییابد و به همین دلیل از مرز ظن تجاوز نمیکند پس هیچگاه حجیت شرعی پیدا نمیکند و تنها در موضوعشناسی و مصلحتشناسی مفید فایده است، ولی هیچگاه عنصری برای استنباط احکام شرعی قرار نمیگیرد.
4. خطای دیگر شریعتی این است که دین را ثابت و معرفت دینی را متحول میداند و برای تحول و عصریشدن معرفت و فهم دینی از علوم انسانی به ویژه جامعهشناسی و تاریخ مدد میگیرد بدین معنا که دیدگاههای جامعهشناختی را بر فهم آیات تطبیق میکند که از خطاهای معرفتشناسی دینی است. زیرا؛
اولا، این عملیات فکری، نوعی تفسیر به رای و تحمیل اندیشههای دیگران بر قرآن است که انسان را از تفسیر کلام حق دور میسازد.
ثانیا، علوم انسانی به جهت ظنی بودنشان همیشه در حال تحول و تغییرند، حال اگر در فهم متون دینی از این علوم بهره بگیریم، منشا تحول دایمی و در نهایت نسبیت معرفت دینی میگردد و اعتماد مومنان را از دین میزداید.
ثالثا، جامعهشناسی از مکاتب و نحلههای گوناگون تشکیل شده است، ماکس وبر به سرمایهداری، مارکس به سوسیالیسم، دورکیهم، مانهایم و دیگران به نحلههای دیگر گرایش دارند، حال اگر اندیشههای ماکس وبر را بر قرآن تحمیل کنیم، اسلام و بریسمی و اسلام سرمایهداری تولید میشود و اگر براساس اندیشههای مارکس و انگلس به سراغ متون دینی برویم، به اسلام مارکسیسمی و سوسیالیسمی دست مییابیم و هر دو اسلام از اسلام ناب محمدی(ص) فاصله دارد، علاوه بر آنکه در ترجیح یکی بر دیگری، گرفتار ترجیح بلامرجح میشویم و اصولا چنین روشی با هدایت گری و تبیان بودن قرآن، سازگاری ندارد.
5. شریعتی از یک طرف به عنصر اجتهاد اعتقاد دارد و از بهرهگیری آن و بازسازی دین توسط اجتهاد تاکید میورزد و وظیفه روشنفکران را احیا و بازسازی دین و بهرهگیری از اجتهاد معرفی میکند و از طرف دیگر برای روشنفکران، به هیچ تخصصی اعتقاد ندارد، حال پرسش ما این است که چگونه روشنفکر آگاه به زمان و زبان جامعه و متعهد به تعهد انسانی که از تخصصهای لازم جهت طی کردن فرآیند اجتهاد بیبهره است و آشنایی به مبانی فقهی و حدیثی و رجالی و دهها تخصص دیگر ندارد، توان بهرهگیری از اجتهاد و احیا دین را دارد؟ آیا تجویز چنین نسخهای، جوانان را به نوعی الحاد یا التقاط نمیکشاند؟ و یا اینکه نکشانده است؟ اگر قبل و بعد از انقلاب، گروههایی از نسل جوان را مشاهده میکنیم که از مجتهدان جامع الشرایط فاصله میگیرند و مستقلا به اجتهاد دینی میپردازند و در نهایت به دام اندیشههای التقاطی میافتند و از خلوص دین منفک میشوند، بدان جهت است که بدون تخصصهای لازم و کافی به فهم دین میپردازند.
6. تهافت دیگر اندیشههای دکتر در این است که وی لزوم داشتن تخصص علمی، فلسفی، جامعهشناسی، سیاستمداری و غیره را از روشنفکران سلب میکند ولی در بُعد ایجابی، دانستن مکاتب و نظریههای جامعهشناختی و قدرت تجزیه و تحلیل منطقی و هدایت پیامبرانه را لازم میداند و بیشک جمع این دو پیشنهاد، مستلزم اجتماع نقیضین است.
7. خطای دیگر شریعتی در نهادین دانستن زبان و اسطوره خواندن پارهای از مباحث دینی و ارایهی تفسیر نمادین از قضایایی چون آدم و حوا، هابیل و قابیل و غیره است در حالی که نمادین دانستن زبان قرآن، به معنای نفی واقعنمایی آن است همچنان که «تیلیخ» در باب آیات متون دینی مسیحیت، دست به چنین کاری زد و ما در بیان دیدگاه او به نقد چنین عملیات زبانشناختی پرداختیم و آنجا گفته شد که اصل در زبانشناسی، واقعنمایی آن است مگر آنکه قرینهای برخلاف آن صادر شود، در باب قرآن و آیات قرآنی نیز اصل عقلایی حکم میکند که واقعیت آدم و حوا و هابیل و قابیل و غیره را بپذیریم گرچه میتوان از طریق مدلولهای التزامی، درسهای دیگری را نیز از قرآن استخراج کرد.
8. اشکال دیگری که بر این شخصیت فکری میتوان گرفت این است که او بیش از حد به ایدئولوژی کردن و حیات اجتماعی و کارکردهای اجتماعی دین میاندیشید و همین سبب شده بود که به ابعاد فردی و عبادی دین، کمتر توجه کند و گاه عالمان دینی را مورد عتاب قرار دهد و اسلام را از جامعیت بیندازد، در حالی که نگاه احیاگر به دین، باید نگاه جامعنگرانه باشد و به تمام ابعاد دین توجه نماید.
9. نقد دیگر ما به رویکرد دکترشریعتی این است که از مجموع اندیشههای ایشان استفاده میشود که دنیا اصل و آخرت فرع است و باید آخرت، تابع دنیا باشد، به همین دلیل اموری که در آبادکردن دنیا نقش مهمی دارند، بیشتر مورد توجه شریعتی قرار میگیرد تا اموری که در آبادکردن آخرت موثرند و حال آنکه از آیات قرآن و روایات پیشوایان دین چنین استفاده میشود که دنیا مقدمه آخرت است و باید به دنیا نگاه مقدماتی داشت و اگر به ایدئولوژی کردن دین و کارکردهای اجتماعی دین توجه داریم باید از مقدماتی بودن آن غفلت نکنیم.
VERI NICE
سپاس
این مقاله قبلا منتشر شده؟