شریعتی: «من دموکراسی را با آنکه مترقیترین شکل حکومت میدانم و حتی اسلامیترین شکل، ولی در جامعهی قبایلی، بودن آن را غیرممکن میدانم و معتقدم که طی یک دورهی رهبری متعهد انقلابی باید جامعهی متمدن دموکراتیک ساخته میشد سپس ….» («ما و اقبال»، م. آ.، ۵، ص ۴۸).
شریعتی: «در تشیع علوی، دورهی غیبت است که دورهی دمکراسی است و برخلاف نظام نبوت و امامت، که از بالا تعیین میشود، رهبری جامعه در عصر غیبت، بر اصل تحقیق و تشخیص و انتخاب و اجماع مردم مبتنی است و قدرت حاکمیت از متن مردم سرچشمه میگیرد» («تشیع علوی و تشیع صفوی»، م.آ. ۹، ص ۲۲۴).
یکی از ویژگیهایی که مقالهی تحقیقی را از دیگر انواع مقالهنویسی متمایز میکند چگونگی «سهم ادا کردن» (contribution) نویسنده در موضوع مورد بحث است. نویسندهای که مقالهای دربارهی موضوعی مینویسد، اگر میخواهد مقالهی تحقیقی بنویسد و نه رونویسی بیمنبع و مأخذ از روی نوشتههای دیگران، باید چیزی به تحقیقات قبلی بیفزاید، تا سهمی در پیشبرد دانش داشته باشد، و این کار بدون استناد و ارجاع و اشاره به نویسندگان دیگر و چالش با آنان ممکن نیست. یکی از بیماریهای همهگیر روشنفکران ما «بُخل» آنان در استناد و ارجاع به معاصران خود و نادیده گرفتن آنان است، و حال آنکه بسیار از یکدیگر استفاده میکنند، گویی حتی طاقت دیدن نام یکدیگر را نیز ندارند یا حتی در ارجاع نیز باید فقط به دوستان و همفکران یا دشمنان ارجاع داد!
برای نوشتن مقالهی تحقیقی میباید به دو دسته منبع تسلط کافی داشت: (۱) منابع درجهی اول؛ (۲) منابع درجهی دوم. مثلاً، درخصوص شریعتی، نویسندهی صاحبنظر هم باید تمامی آثار شریعتی را مطالعه کرده باشد و در زمینهای که میخواهد بحث کند چیزی را از نظر دور نداشته باشد، و هم نشان دهد که به تعدادی نسبتاً معتبر از آثار درجهی دوم، که به بحث از مباحث مطرح در نوشتهی او مربوط است، مراجعه کرده است و اکنون میخواهد چیزی را بیان یا اصلاح کند که دیگران گفته یا ناگفته گذاشتهاند. نوشتهی آقای گنجی هیچ نشانی از منابع درجهی دوم ندارد، و البته نقل قولهای ایشان از منابع درجهی اول نیز گاهی این گمان را به ذهن میآورد که نویسنده خود تمامی مطلب را ندیده است و دارد از روی نوشتههای دیگران نقل میکند، و حال آنکه اگر آقای گنجی منابع درجهی دوم را میدید هم میتوانست به گفتههای بیشتر و بهتری دربارهی شریعتی دست یابد، و خطوط بهتری را دنبال کند، و با چند و چون بحثها بیشتر آشنا شود و هم استدلال معتبری ارائه کند، و هم نشان دهد که تحقیقات دیگران دربارهی شریعتی در چه جایگاهی است، و هم کار او در کجا میایستد. من در این بحث عجالهً از بسیاری مسائل ریزتر نوشتهی آقای گنجی صرف نظر میکنم، و در جایی دیگر فهرستوار به آنها میپردازم. اکنون به سراغ دو مبحث مهمتر «شریعتی و دموکراسی» و «شریعتی و مارکسیسم» میروم.
منابع درجهی دوم دربارهی شریعتی و دموکراسی و مارکسیسم
حق تقدم بحث انتقادی دربارهی «شریعتی و دموکراسی» را میباید به بیژن عبدالکریمی داد که شانزده سال قبل باب این بحث را گشود، اما چندان استقبالی از آن نشد، و موجی برنینگیخت (تا جایی که به خاطر دارم «کیان» در آن سالها علاقهای به این موضوع از خود نشان نداد!):
(۱) بیژن عبدالکریمی، «نگاهی دوباره به مبانی فلسفهی سیاسی شریعتی»، تهران ١٣٧٠.
او سه سال بعد کتاب دیگری نیز با این عنوان منتشر کرد:
(۲) —، «شریعتی و سیاستزدگی»، تهران، رسا، ١٣٧٣.
مجلهی فرهنگی و پژوهشی «فرهنگ توسعه» در سال ۷۳ دو مقالهی محققانه دربارهی «شریعتی و مارکسیسم» و «شریعتی و دموکراسی» منتشر کرد:
(۳) تقی آزاد ارمکی، «شریعتی و مارکسیسم»، فرهنگ توسعه، سال دوم، ش ۱۲، خرداد و تیر ۱۳۷۳، ص ۲۷–۱۶.
(۴) هاشم اکبریانی، «حکومت گذار در اندیشهی سیاسی دکتر شریعتی»، فرهنگ توسعه، سال سوم (۱۳۷۳)، ش ۱۴، ص ۴۱–۳۳.
رضا علیجانی در سال ۷۳ در پاسخ به کتاب اول عبدالکریمی و مقالهی اکبریانی دو نقد نوشت که در سال ۸۱ به همراه مقالاتی دیگر در کتابی منتشر شد:
(۵) رضا علیجانی، شریعتی: راه یا بیراهه؟ انتشارات قلم، چ ۱، ۱۳۸۱. عنوان این مقالات عبارت بود از:
—، «دموکراسی متعهد: فلسفهی سیاسی یا نظریهی سیاسی؟»، ص ۲۱۲–۱۷۷.
—، «دموکراسی متعهد: پاورقی یا متن؟»، ص ۲۳۰–۲۱۳.
مراد ثقفی نیز در سال ۷۲ مقالهای در مقایسهی اندیشهی سیاسی شریعتی و سروش نوشت:
(۶) مراد ثقفی، «مردم و فرهنگ در اندیشهی سیاسی شریعتی و سروش»، فصلنامهی گفتگو، ش ٢، دی ١٣٧٢، ص ٣٩–٢۴.
ترجمه و گردآوری آقای دکتر حمید احمدی از نوشتههای شرقشناسان و اسلامشناسان امریکایی و اروپایی بارها به چاپ رسیده است و شامل مقالات خوبی است:
(۷) حمید احمدی، شریعتی در جهان، انتشار، چ ۵، ١٣٨٠. از جمله مقالات خواندنی:
۱. عبدالعزیز ساشهدینا، «شریعتی، ایدئولوگ انقلاب ایران»، ص ٩٠–۶٩.
۲. شاهرخ اخوی، «تفکر اجتماعی شریعتی»، ص ١٣٠–١٠٧.
۳. حمید عنایت، «شریعتی معلم رادیکالیسم اسلامی»، ص ١٧٨–١۶٩.
۴. حامد الگار، «اسلام به عنوان یک ایدئولوژی: تفکرات دکتر علی شریعتی»، ص ٢٠٣–١٨١.
کتابهای دیگر دربارهی شریعتی و دموکراسی عبارتاند از:
(۸) هاشم آغاجری، «شریعتی: متفکر فردا»، ذکر ١٣٧٩.
(۹) صادق زیبا کلام، «از دموکراسی تا مردمسالاری دینی: نظری بر اندیشهی سیاسی دکتر علی شریعتی»، تهران، روزنه ١٣٨٣.
(۱۰) فروغ جهانبخش، از بازرگان تا سروش (اسلام، دموکراسی و مدرنیسم مذهبی در ایران)، ترجمهی سعیده سریانی، تهران: بهزاد، ۱۳۸۲. ترجمهای دیگر:
(۱۱) فروغ جهانبخش، «اسلام، دموکراسی و نوگرایی دینی در ایران: از بازرگان تا سروش»، ترجمهی جلیل پروین، ١٣٨٣، ص ١٩٨–١٨٨.
و بالاخره کتابی که سال گذشته منتشر شد:
(۱۲) محمد منصور هاشمی، دیناندیشان متجدد، کویر، ١٣٨۵. این کتاب یک فصل بلند و یک پیوست دربارهی شریعتی دارد: «شریعتی: دین، ایدئولوژی، انقلاب»، از ص ۱۱۹–۲۳؛ ضمیمه: «علی شریعتی و احمد فردید از ص ۳۰۴–۲۹۵. من در نگاهی اجمالی شباهتی چشمگیر میان این مقاله و نوشتهی گنجی یافتم. نوشتهی هاشمی فاقد رجوع و چالش با سه منبع مهم از منابعی است که من پیشتر ذکر کردم، یعنی: احمدی و ارمکی و اکبریانی. نوشتهی هاشمی نیز شایستهی مروری انتقادی است.
با این مقدمه اکنون به سراغ بحثی میروم که به گمانم یکی از باریکترین بحثها و در واقع شاید مهمترین و فوریترین بحث انتقادی دربارهی اندیشههای شریعتی خواهد بود: دموکراسی.
چرا شریعتی به نفی دموکراسی برمیخیزد؟
در نوشتههایی که دربارهی مسألهی شریعتی و دموکراسی نوشته شده است، تا جایی که من دیدهام و به خاطر دارم، غالباً یا به نقل سخنان زنندهی او دربارهی دموکراسی و آراء عمومی پرداخته میشود، تا نشان داده شود که او چه دیدگاه زشتی دربارهی این مسأله داشته است، و این سطحیترین نوع نگاه به این مسأله است، و یا به نقد دیدگاههای او پرداخته میشود، با پاسخهایی که طبعاً برای دفاع از دموکراسی موجود است. اما چرا باید «دموکراسی» به موضوعی برای سخنان شورانگیز شریعتی تبدیل شود و او با بیتابی و حرارت بسیار در ردّ آن بکوشد؟ و این چه نسبتی با کل اعتقادات او دارد، پرسشی است که من ندیدهام کسی به آن پرداخته باشد.
شریعتی نخستین کسی نیست که از زاویهای به دموکراسی تاخته است. هراکلیتوس، سقراط، افلاطون، هگل، مارکس، نیچه، هایدگر در تاختن به دموکراسی بدناماند. وقتی متفکر، فیلسوف یا روشنفکری به چیزی میپردازد که ممکن است برای مردمان عصر خودش یا اعصار بعد ناخوش و ناگوار باشد، جای آن دارد که بپرسیم چرا او به چنین نظری رسیده است، او چه دیده است که چنین نظری دارد؟ برای ما نباید این مهم باشد که او با چه چیز موافق است یا با چه چیز موافق نیست — این کار بازجویان و مفتشان است، چه دموکراتهای آتنی قرن پنجم ق.م. باشند، چه مفتشان انکیزسیون قرون وسطای مسیحی، چه مأموران نظامهای کمونیستی، چه شکارچیان جادوگران سرخ در دورهی مککارتی، چه بولتننویسان جمهوری …. اینان فقط به دنبال آن هستند که از سخنان اشخاص ابزاری برای محکومیت آنان بسازند، تا همه فقط آن چیزهایی را بگویند که این دیوانگان قدرت دوست دارند بشنوند. پس اگر ما بازجو نیستیم و هوچی هم نیستیم و نمیخواهیم کسی را برای اینکه به ارزشهای امروز ما پایبند نیست دست بیندازیم و مسخره کنیم، میباید بپرسیم چرا هراکلیتوس و سقراط و افلاطون و هگل و مارکس و نیچه و هایدگر به مخالفت با دموکراسی شهرهاند. آیا مارکس که به مخالفت با لیبرالیسم و دموکراسی بورژوایی و حقوق بشر دست مییازید «خودکامه»ای بود که بر کرسی سلطنت تکیه زده بود و نگران از دست رفتن سلطنتش بود یا مالداری بود که نگران بود منافعش از دست برود. چه کسی بیش از مارکس نیاز به آرامش و آزادی و برخورداری از حقوق انسانی داشت. کسی که تمام عمر فراری و در فقر بود، چرا باید با چیزهایی مخالفت میکرد که ما امروز گمان میکنیم بهترین چیزهای روی زمیناند؟ همین سخن دربارهی شریعتی نیز صادق است، اگر شریعتی این سخنان ضدمردمی و فاشیستی را گفته است چرا مردم به سخنان او گوش دادهاند؟ مگر او این سخنان را برای عوام سبزه میدان گفته بود؟ شنوندگان او همه یا دانشجوی مهندسی بودند یا پزشکی و رشتههای دیگر. چرا او باید برای گفتن این سخنان این همه در زندگی سختی میکشید؟ چرا عدهای باید برای داشتن و خواندن کتابهای او به زندان میافتادند؟ آیا شاه فقید ایران نمیباید ترتیبی میداد تا این سخنان از رسانههای عمومی پخش شود و مردم ببینند و بشنوند و بفهمند که انقلابیهایشان چه آیندهای برای آنان تدارک دیدهاند؟
خب، معلوم است که مسأله به این سادگی که ما امروز گمان میکنیم نبوده است. ما امروز با خواندن و دیدن چند خط گمان میکنیم سر تا ته اندیشهی کسی را میتوانیم بفهمیم. و این سادهاندیشی «زمانه» است که ترویج میشود. چرا شریعتی در جاهایی از نفی «دموکراسی» و «لیبرالیسم» سخن میگوید، و در جاهایی آنها را میستاید، اگر چنین تعارضها و تناقضهایی وجود داشته باشد، و معنای هریک از اینها چیست؟
ادامه دارد
پیوندها:
اکبر گنجی: یوتوپیای لنینیستی شریعتی («زمانه»، چهارشنبه، ۲۰ تیر ۸۶)؛ اکبر گنجی: شریعتی؛ نفیکنندهی حقوق بشر («زمانه»، پنجشنبه، ۲۱ تیر ۸۶)؛ اکبر گنجی: نظریهپردازی شریعتی برای فقیهان («زمانه»، جمعه، ۲۲ تیر ۸۶)؛ اکبر گنجی: شریعتی؛ زنان گونی پوش و علم بورژوایی («زمانه»، دوشنبه، ۱۵ مرداد ۸۶)؛ اکبر گنجی: شریعتی؛ مدافع صیغه و چندهمسری («زمانه»، جمعه، ۲۶ مرداد ۸۶)؛ اکبر گنجی: وداع با شریعتی («زمانه»، جمعه، ۲۶ مرداد ۱۳۸۶)
ناقدان:
احمد زیدآبادی: نقد خشن و بیموقع («روز»، پنجشنبه، ۲۱ تیر ۸۶)؛ احمد زیدآبادی: چرا شریعتی را ستایش میکنم؟ («روز»، پنجشنبه، ۱۸ مرداد ۸۶)؛ حسن یوسفی اشکوری: سرچشمه را نمیتوان آلود! («روز»، سهشنبه، ۳۰ مرداد ۸۶)؛ محمود هرمزی: شریعتی باری دیگر («اخبار روز» ، دوشنبه، ۲۲ مرداد ۸۶)؛ ف. م. سخن: یوتوپیای لنینیستی شریعتی و نقل قول ناقص از لنین («گویا»، پنجشنبه ۲۸ تیر ۸۶)؛ ف. م. سخن: اکبر گنجی، دکتر شریعتی و جمهوری اسلامی ایران («گویا»، سه شنبه، ۲۶ تیر ۸۶)، ف. م. سخن: حکایت کشف اکبر گنجی و داستان های ذبیح الله منصوری («گویا»، شنبه، ۳ شهریور ۸۶)؛ محمود دلخواسته: رویکرد گنجی به شریعتی و انقلاب ۵۷ بر چه اساسی استوار است؟ («گویا»، چهارشنبه، ۲۷ تیر ۸۶)؛ محمود دلخواسته: در جستجوی حقیقت یا قدرت؟ («گویا»، «زمانه»، جمعه، ۲ شهریور ۸۶)؛ داریوش سجادی: از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی («انتخاب»، دوشنبه، ۲۹ مرداد ۸۶)؛ حسین میرزانیا: شریعتی و راه دشوار دموکراسی («ملی – مذهبی»)
ستایشگران:
مهدی نیاکی: گنجی: اندیشمند نابهنگام! («روز»، سهشنبه ۲۶ تیر ۸۶)؛ مازیار رادمنش: «به بهانهی دوازدهمین جایزه» («روز»، سهشنبه ۱۶ مرداد ۸۶)؛ فرهاد جعفری: سرچشمه به حد کفایت آلوده هست! در حاشیه یادداشتی از آقای حسن یوسفی اشکوری («گویا»، پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶)؛ داریوش برادری: مشکل ایرانیان با نقد و «قتل» سمبولیک («زمانه»، پنجشنبه ٨ شهریور ۸۶) آدرس دنبالک این مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=172
سلام
برایم جالب است در سایتی که در مودر دکتر شریعتی وتفکرش حرف میزند تبلیغ زیبای رژ و..میشود من بیاد جمله از ایشون میافتم که متن دقیقش توی ذهنم نیست میگه تا دختران ما بدنبال این موضاعات هستند امید ی نیست
موفق باشدی
موافق هستم
قربون محبتتون
شریعتی .نه مارکسیسم نه سوسیالیزم ونه هر ایسمی که ساخته شده غرب بود. را بر نمی تافت او مصلحی بود در زمان خویش و فرا زمان و به گفته خود سوتکی که خفتگان را بیدار سازد. افسوس که ما خوابیم و به همه رنجه های مصلحان سطحی می نگریم ومی گذریم.
سلام
با تشکر ازشما خواهمشند است در داخل سایت یک پیوند جستجو در داخل مطالب سایت قرار دهید.
در مورد دمکراسی من بر این نظر هستم که دمکراسی یک دروغ بزرگ است که بر اندام جامعه صنعتی زار می زند ، از یک طرف مبانی دمکراسی که در انجام رسالت جهانی خویش راه به بی راه برده اند و تناسبی با جوامع گونا گون بشری ندارد که در آنها تبلیغ می شوند و از یک طرف رسالت جغرافیایی و مکانی است که در آنجا نیز عقیم عمل کرده است و کودکی را می مانند که قبل از تکامل متولدشده است ، جامعه غرب و شرق مصتعد پذیرش این اندیشه متکامل و متعالی نیستند ، اما در جهت آن به حرکت خویش ادامه می دهند ، بلوغ دمکراسی زمانی امکان ایجادی دارد که اخلاقیات در نزد عموم مردم در تکامل باشد ، دمکراسی حاکمیت اکثریت است ، اما این اکثریت همواره در تجاهل هستند نه در تکامل ، هموار اقلیت هستند که تکامل جامعه بشری را به دوش خویش یدک کشیده اند .
و اما در خصوص اندیشه شریعتی او در جهانی زندگی می کرد که انسان از سه جهت مورد هجوم بود یکی استعمار و یکی استبداد و یکی استحمار این مثلث شوم تاریخی همواره محوریت داشت در جهت گیری های او .
در دمکراسی غربی هر حزبی که پول بیشتری دارد و پول بیشتری جمع می کند در انتخابات با تبلیغات فراوان افکار عمومی را تسخیرکرده وبرنده میشود. ولذا مطابق خواست ونظر سرمایه دارانی که برای انتخاب انها سرمایه کذاری کرده اند حرکت می کند. درست مانند بخشی از روحانیت ما که چون معاش خودرا از مردم عامی و بازار تامین می کنند لذا خلاف میل آنها فتوا نمی دهند . یا روحانیت دولتی که خلاف حکومت حرفی نمی زنند. نمونه عدم تدریس زبان انگلیسی در دوره ایت الله حائری در حوزه که بازار مخالف ان بود وتدریس قطع گردید.
سلام
واقعاسخنان دکترقابل تحسینه درهمه ی زمان ها
ایشون عقیده های داشتندکه کاملاباهردوره بروزاست
برای شادی روح این عزیزصلواتی بفرستید……
عالی بود
به نظر من دوتا مفهوم مسخره توی دنیا فقط وجود خارجی داره وجود واقعی هیچوقت نمیتونه داشته باشه
یکی دموکراسی
یکی حقوق بشر