منبع مطلب ضد شریعتی : رشد
شریعتی و مفهوم تضاد
اصل «تضاد» محور اساسی تشکیل دهنده نظریه مارکس می باشد، بهگونهای که وی همه چیز را بر محور «تضاد» تفسیر و تحلیل میکند. شریعتی به وفور، در تحلیل پدیدهها، از این مفهوم کمک میگیرد، آن گونه که تضاد را از ویژگیهای منطق دینی و عرفانی بر میشمرد. در یکی از آثار خویش مینویسد: اسلام همه چیز را، هستی را و انسان را با تضاد شروع میکند. دیالکتیک اصل تضاد در طول تاریخ، از یونان گرفته تا هگل و از مذاهب و فلسفههایی که حتی بنیانگذار انسان شناخته نیستند، در هند، چین و ایران تا مذاهب پیشرفته و بزرگ مانند یهود و مسیحیت و اسلام، همه جهان و انسان را و جامعه را و تاریخ را بر اصل تضاد طرح کردند و اصل تضاد، اصولا اصلی است که جزو خصوصیات منطق دینی و عرفانی است.شریعتی تضاد را نه تنها در مذهب، بلکه مبنای کل تحولات اجتماعی میداند. وی همچون مارکس ، اولا، تحولات اجتماعی را با نظریه تضاد تبیین میکند، به گونهای که نیروی محرک جامعه و کل تاریخ را تضاد میداند و ثانیا، معتقد به پیروزی حتمی طبقه محکوم در تاریخ است. مفهوم تضاد در تفسیر و نظریه انسان شناسی شریعتی نیز کاملا رسوخ کرده و او معتقد است که انسان وجودی است متضاد از دو ذات لجن (حما مسنون) و روح خدا و ارادهای که میتواند هر کدام از این دو را در برابر دیگری انتخاب کند.
شریعتی و مفهوم دیالکتیک
مفهوم دیالکتیک در واقع، تفسیری نو و عمیق از مفهوم تضاد است. این مفهوم نیز در آثار شریعتی به وفور، نمایان است مانند: اما رابطه دیالکتیکی متقابل بین انسان و محیط که محیط انسان را میسازد و انسان هم محیط راو رابطه دیالکتیکی متقابل و دو طرفه بین ایده و ماده فقط در جایی امکان دارد که ما هستی را در عین حال که یک پیکر مادی مینگریم، دارای یک شعور و اراده مطلق هم بدانیم. … فقط در جهان بینی توحیدی ، رابطه دیالکتیکی را میشود تا آخر دنبال کرد. رابطه دیالکتیکی این است که مثلا، انسان از یک طرف کشاورزی میکند، کشاورزی هم او را عوض میکند… بینش اسلامی با منطق دیالکتیک بیشتر تناسب دارد تا منطق ارسطویی. شریعتی در پاسخ سؤال: در دل هر جامعهای شرایط ایجاد جامعه نوین به وجود میآید. آیا این نوع تفسیر با دیالکتیک مارکس و در واقع، با تز و آنتیتزو سنتز مارکسیستی تطابق دارد؟ میگوید: کاملا با آن تطبیق میکند و به نظر من، سه پایه دیالکتیک (تز، آنتیتز و سنتز) آهنگ بسیار کلی بستر تاریخ را بیان میکند و آیه39 و40 سوره حج: «ان الذین یقاتلون… » مبین این است که تنازع بقا موتور تکامل جامعه بشری است.اسلام با توجه به اینکه بر توحید استوار است، در حقیقت انسان، دیالکتیک را به روشنی بیان میکند که انسان جمع ضدین است (لجن، روح) و این جنگ دیالکتیکی است که انسان را به خدا صعود میدهد.
شریعتی و مفهوم طبقه
شریعتی نیز از جمله کسانی است که به دنبال تبیین مفهوم تضاد و دیالکتیک ، اساس تحول جامعه را بر مبنای تضاد و شکلگیری جناح بندیهای اجتماعی و طبقاتی در جامعه مطرح میکند. وی آغاز جامعه بشری را به دو دوره کشاورزی و دامداری تقسیم میکند: در قرآن، صحبت از آدم است، سخن از نوع انسان. اما تاریخ بشر در قرآن و تورات ، از داستان هابیل و قابیل شروع شدهاند. محیطهایشان مشابه، اما یکی مظهر آدمکشی و برادرکشی و ابداع کننده تجاوز و خیانت است و دیگری مظهر سلامت روح، تسلیم در برابر حق و مهربانی و گذشت است. … و نیز میگوید: اسلام توحید را، خدا و حتی انسان را اساسا به صورت متن درگیر و جناحبندی و قطبی بودن زندگی جهان و انسان معنا و تفسیر میکند.شریعتی همچون مارکس، که نتیجه جنگ طبقاتی را تشکیل جامعه کمونیستی و بیطبقه و پیروزی کارگران میداند، نتیجه جنگ طبقاتی و غایت این جنگ را تحقق عدالت و پیروزی مستضعفان عالم قلمداد میکند: جنگ طبقاتی در همه دورهها به اشکال مختلف وجود داشته است تا به طرف پایان جبری نظام قارونی و ایجاد یک انقلاب جبری و ایجاد یک جامعه بیطبقه مبتنی بر مکتب عدالت و تحقق وعده خداوند به طبقه مستضعفین پیش میرود.
شریعتی و دین، ابزار دست حکومت
مارکس در نظریه دینی خویش،همیشه دین را به عنوان ابزار دست حکام تلقی میکند، به این معنا که حکام برای مشروعیت بخشیدن اعمال خود به دین متوسل میشوند. شریعتی نیز ادیان را به دو نوع تقسیم میکند: دینی که به صحنه اجتماع آمده و وارد سیاست شده و حکومت و سرنوشت مردم را به دست گرفته و دینی که هنوز قداست خود را از دست نداده، زیرا وارد صحنه سیاست نشده است. از این تقسیمبندی دکتر شریعتی، چنین برمیآید که به نظر وی، دینی که وارد صحنه سیاست شود بدین وسیله، قداست خود را از دست میدهد و لذا، نقش و جایگاه دینی که وارد سیاست شود این است که ابزار دستحکومت میگردد و حکام از دین برای مشروعیتسلطه خود کمک میگیرند. شریعتی می گوید: این دین، دین طاغوت پرستی، دین ضد توحید، یعنی ضد مردم، دینی که در تاریخ همیشه حکومت داشته، ابزار دست و آلت دست طبقهای بوده است که برای کوبیدن و قانع کردن و ساکت کردن طبقهای که هیچ چیز نداشته، همه چیز داشته است.
منابع
- غلامعباس توسلی، ده مقاله، تهران،ص 75
- دکتر علی شریعتی، انسان و اسلام و مکتبهای مغرب زمین،ص 4
- همو، مجموعه آثار23، ص286
- همو، اسلامشناسی، (مجموعه آثار16)،ص 160
- همو، شناخت ادیان، ص 195
- همو، اسلامشناسی، (مجموعه آثار17)،ص 291
- همو، مجموعه آثار23، ص 190
- همو، مجموعه آثار 30، ص46
- همو، تاریخ تمدن، (مجموعه آثار 11)،ص143
- همو، بازگشت (مجموعه آثار 4)،ص383
- همو،مذهب علیه مذهب چاپ دوم،مجموعهآثار22،ص42