شریعتی: زنان گونی پوش و علم بورژوایی، تبارشناسی انقلاب – اکبر گنجی

شریعتی: زنان گونی پوش و علم بورژوایی، تبارشناسی انقلاب ۱۳۵۷(۲)، اکبر گنجی

شریعتی فردی دردمند و خیرخواه بود. وجودش را درد و رنج عمیقی فرا گرفته بود. به رهایی آدمیان می اندیشید. آرمانش برابری و عدالت بود. با استعمار و استحمار و استثمار می ستیزید. راه نجاتی در آن زمانه یوتوپیایی می جست. با کلام سحر گونه اش آتش در جان ها می افکند و جوان ها را به سوی انقلاب می راند. اما هیچیک از این ها برای کارا بودن درمانگری اندیشه ها یش کفایت نمی کنند. برای حل مشکل باید متن (مجموعه آثار) را از مولف (شریعتی) جدا کرد.

بدون نقد گذشته نمی توان راه آینده را هموار کرد. نفی و نادیده گرفتن سنت ناممکن و نامطلوب است. سنت حاصل تجربه بلند تاریخی است. ولی فقط سنت نقد و بازخوانی و بازسازی شده به کار امروزیان می آید. والا سنت نقد ناشده به معنای تکرار اشتباهات پیشینیان است. دموکراسی محصول پیش شرط های معرفتی و اجتماعی ، و آدمیانی است که شجاعانه برای آن مبارزه می کنند. شجاعت و ایثار وشهادت ، اگر همراه با بصیرت نظری نباشد ، راه به جایی نخواهدبرد ودیکتاتورهایی از دل آن سر بر خواهند کشید ، که نه تنها جانفشانی ها را بر باد خواهند داد،بلکه مبارزه برای آزادی و دموکراسی و حقوق بشر بیهوده تلقی خواهد شد و انفعال و سرخوردگی فراگیر خواهد شد. فرهنگ دموکراتیک و اندیشه دموکراتیک از پیش شرط های معرفتی دموکراسی است. جنگیدن با یک نظام استبدادی ، با اندیشه های غیر دموکراتیک وبه قصد برپایی دیکتاتوری پرولتاریا یا ولایت فقیه یا هر نوع نظام دینی ، راه گشای دموکراسی و زندگی صلح آمیز نخواهد بود.روشنفکران و گروه های مخالف در دهه ی چهل و پنجاه در مسیری گام نهادند که به هیچ وجه به یک نظام دموکراتیک منتهی نمی شد. حاصل آن همه جانفشانی و آرمان خواهی عدالت طلبانه، ولی غیر دموکراتیک، نظام سلطانی ولایت مطلقه فقیه است . نظام سلطانی ولایت فقیه به یک بدیل دموکراتیک نیاز دارد ، اما متأسفانه برخی به دنبال تکرار گذشته شکست خورده و فاجعه بارند. در چپ مارکسیستی ، برخی دوباره بیرق لنینیسم را برافراشته اند،و در چپ مذهبی، برخی دوباره حول اندیشه های شریعتی گرد آمده ، از او اسطوره و برای خود هویت می آفرینند.
طرح مسأ له شریعتی و لنینیسم، از زاویه ی توجه دوباره به اندیشه های غیر دموکراتیک، بسیار مهم و ضروری تلقی می شود.نمی توان به بهانه سرکوب گسترده رژیم ،گفت و گو درباره ی اندیشه های اقتدارگرایانه ای که موجب پدید آمدن شرائط فعلی شده اند را کنار نهاد یا آن را نابهنگام تلقی کرد. رژیم
۲۸سال در حال سرکوب است و تا زمانی که بر سر کار باشد،به سرکوب ادامه خواهد داد. این رژیم از بحران و شرایط جنگی تغذیه می کند. از سوی دیگر ، اگر در باره مسأله ای ،در شرایط سرکوب سازمانیافته ، نباید سخن ناقدانه بیان کرد، درباره همان مسأله سخنان شاعرانه و مبالغه آمیزهم نباید ابراز کرد. چگونه است که اسطوره سازی گسترده از اندیشه های غیر دموکراتیک مجاز وبه موقع است،اما نقد اندیشه های اقتدارگرایانه بی موقع[۱]؟ نباید جوانهای ایران زمین را مانند نسل دهه چهل و پنجاه، مفتون اندیشه های یوتوپیایی لنینیستی کرد. نظام های ایدئولوژیک مقبول گروه های سیاسی آن دوران،فرصت آن را یافتند تا مدینه ی فاضله های خود را محقق کنند: شوروی لنینیستی- استالینینستی حزب توده و چریکهای فدایی خلق، چین مائوئیستی حزب رنجبران، آلبانی انورخوجه سازمان انقلابی و توفان، پایگاه اشرف سازمان مجاهدین خلق و رژیم سلطانی ولایت مطلقه فقیه مذهبی ها . به جای خاموش کردن ناقدان،باید شیفتگان را دعوت به رواداری و پذیرش ” دیگری” کرد. این کار به مصلحت همگان است.ناقدان ،وحتی دشمنان،در اندیشه های یک متفکر اشکالاتی را تشخیص می دهند که به هیچ وجه به چشم شیفتگان و عاشقان نمی آید. شریعتی و سروش وبازرگان و طالقانی ومطهری وخمینی و … به مخالفانشان بسپارید تا امکانات و ظرفیت های نظام فکری آنها را به ما نشان دهند. کمترین فایده این کار آنست که آنها پیامد های نظری و عملی اندیشه های آنان را بر شیفتگان روشن می کنند.
آیا نقد گفتمان دهه چهل و پنجاه مهم است ؟ پاسخ این پرسش تا حدود زیادی به نسبت “معرفت” و “معیشت” باز می گردد.مارکس می گفت :” زندگی ، آگاهی را می سازد، نه آگاهی زندگی را”[
۲]. در ایدئولوژی آلمانی می نویسد:” در تعارض مستقیم با فلسفه آلمان که از آسمان به زمین نزول می کند ما از زمین به آسمان می رویم. یعنی ما از گفته ها – تصورات و مفهومهای بشر و یا از آنچه در باره بشر گفته شده ، تصور شده، تخیل و تفکر شده آغاز نمی کنیم تا به بشر خاکی برسیم. ما از بشر واقعی و فعال شروع می کنیم و از روی جریان زندگی واقعی آنها، رشد و ظهور بازتاب ایدئولوژیک و طنینهای زندگی آنان را نشان می دهیم. اشباح مغزی بشر،صورت تصعید یافته ی ضروری زندگی مادی اوست[…] اخلاق، مذهب، متافیزیک و سایر ایدئولوژیها و انواع متناسب با آنها، از این پس دیگر وجود مستقل خود را از دست خواهند داد. نه تاریخچه دارند و نه رشد و تحول.این انسانها هستند که با رشد تولید مادی و روابط مادی ضمن تغییر هستی واقعی خود، تفکر خودشان و محصولات تفکر و خودشان را هم عوض می کنند. زندگی را آگاهی تعیین نمی کند بلکه زندگی است که آگاهی را شکل می بخشد”[۳]. ولی مارکس با فلسفه خود جهان را تغییر داد. شریعتی هم با اندیشه های خود ایران را تغییر داد. اگر با اندیشه می توان در جهان واقع تغییر ایجاد کرد و اگر یک نظام فکری را می توان محقق کرد، در آن صورت باید جایگاه واقعیت نامطلوب را در ایدئولوژی پشتوانه ی انقلاب نشان داد. بسیاری از متفکران مغرب زمین ،مجمع الجزایر گولاگ را پیامد منطقی اندیشه های خود مارکس تلقی می کنند. به عنوان نمونه میشل فوکو می گوید:” مطمئناً استالینیسم حقیقت ” بسیار” عریان گفتمان سیاسی تمام عیاری است که از آن مارکس و دیگر متفکران پیش از اوست. با گولاگ آدمی نه فقط شاهد پیامدهای اشتباهای ناگوار بلکه ناظر پیامد”حقیقی” ترین نظریه ها در نظم سیاست نیز هست. کسانی که می کوشند با قرار دادن ریش واقعی مارکس در برابر سبیل دروغین استالین خود را نجات دهند بیهوده وقت خود را تلف می کنند”[۴]. مارکس متفکر بزرگ و عمیقی بود. مارکسیسم را نمی توان و نباید به لنینیسم واستالینیسم فروکاست. اما به ظرفیت ها و امکانات بالقوه یک مکتب هم باید توجه داشت.مفهوم “دیکتاتوری پرولتاریا ” امکانی است که از دل آن استالینیسم بیرون می آید. مارکس دیکتاتوری پرولتاریا را “کامل ترین شکل دموکراسی” می دانست. یعنی ، اکثریت، برای اولین بار در تاریخ، طبقه ی حاکم می شود. دیکتاتوری پرولتاریا به معنای دوره ای از حکومت متمرکز و سرکوب گر است که طبقات قدیمی ( بورژوا ها) را نابود می کند.اما مارکس به این نکته توجه نداشت که بدین ترتیب ، زور و اجبار نهادینه می شود. آموزه ها بسیار مهم و سرنوشت ساز اند. هیچ کس در این تردید ندارد که آموزه های شریعتی نقشی تعیین کننده در انقلاب ایران داشتند. انقلاب فقط لحظه تاریخی سرنگونی رژیم پیشین نیست ، انقلاب بدنبال تغییر تمام ساختارها و روابط است. “فروپاشی نظم پیشین” و “جایگزینی نظم جدید” است که انقلاب را می سازد.فهم نظمی(نظامی) که پس از سرنگونی رژیم شاه استقرار یافت، بدون بازگشت به گفتمان مسلط دهه چهل و پنجاه بسیار دشوار است. تمام گروه ها ، خصوصاً گروه های چپ، باید نقش ایدئولوژی خود را در انقلابی که پدید آمد و نظامی که مستقر کرد نشان دهند و بگویند انتظار داشتند که از لنینیسم و استالینیسم چه برون آید؟ مذهبی ها هم باید به روایت ها و قرائت های دینی پیش از انقلاب باز گردند و به این پرسش پاسخ گویند که آیا از دل آن خوانش ها، نظامی غیر از نظام فعلی بیرون می آمد یا نه؟ بدینترتیب، بررسی و تحلیل آرای شریعتی بسیار ضروری است. تنها مسأله قابل مناقشه،روایتی است که از متون او ارائه می گردد، نه بی موقع و غیر ضروری خواندن بازخوانی آثارشریعتی.
هرنوع قرائتی از اندیشه های یک متفکر، باید از نظر هرمینوتیکی، روایتی معتبر باشد. اگر متفکری درباره موضوعی سخنان پارادوکسیکالی بیان کرده باشد، باید کوشش نمود تا به روش های تفسیری نظر او را دریافت. به عنوان مثال،در آثار عبدالکریم سروش، هم خدای متشخص انسانوار وجود دارد و هم خدای غیر متشخص. اگر خدا موجودی غیر متشخص باشد، وحی، به معنای آنکه متون مقدس دینی کلام خدا باشند، منتفی می شود و متن مقدس، کلام نبی ( صورت بخشی به تجربه بی صورت خود) خواهدشد. یک راه آنست که از طریق سیر تحول تاریخی آرای سروش را مورد رسیدگی قرار دهیم.شاید سروش متقد م معتقد به خدای متشخص انسانوار بوده و سروش متأخر ، به خدای غیر متشخص معتقد شده باشد. در آثار آقای خمینی هم همین مسأله وجود دارد.آقای خمینی درپاریس آزادی و دموکراسی وحقوق بشر را وعده می داد، اما همو در تهران، همه آن وعده ها را نادیده گرفت و نظامی غیر دموکراتیک مستقر کرد. کدام خمینی ، خمینی حقیقی است: خمینی بی قدرت یا خمینی در قدرت؟ فقط قدرتمندان با چنین معضلی روبرو نیستند، تحول اندیشه ، امری انسانی است.از این منظر،حیات فکری بسیاری از متفکران به دو دوره تقسیم می شود: مارکس جوان و مارکس پیر، ویتگنشتاین متقدم و متأخر،هایدگر هستی و زمان و هایدگر مابعد آن،فوکوی ساختارگراو فوکوی پسا ساختار گرا.
اما مسأله ی شریعتی از این طریق حل نمی شود، برای آنکه او آخر عمر دموکراسی را نفی و روایتی مارکسیستی از اسلام عرضه می کرد[
۵]. این مدعا متکی بر اصلی تفسیری است که مطابق آن، مومنان متون مقدس دینی را بر اساس پیشفرض های بشری تفسیر می نمایند. آنکه مارکسیسم را ایدئولوژی برتر می یابد، تفسیری مارکسیستی از اسلام ارائه می کند. آنان که دموکراسی را بهترین نظام سیاسی تلقی می نمایند، تفسیری دموکراتیک از اسلام عرضه می دارند. آنها که لیبرالیسم را بهترین دستاورد اندیشگی بشر تلقی می کنند ، تفسیری لیبرالیستی از اسلام ارائه می کنند. مسلمانهای فمینیست، روایتی فمینیستی از اسلام عرضه می دارند. اگر روشنفکران مسلمان آرای چارلز تیلور،السدر مک اینتایر،مایکل سندل و… را بپذیرند، تفاسیر باهمادگرایانه(communitarianism) از اسلام هم عرضه خواهد شد[۶]. شریعتی مارکسیسم – لنینیسم را مترقی ترین ایدئولوژی زمانه تلقی می کرد، لذا تفسیری لنینیستی از اسلام عرضه کرد. در آن تفسیر ،دموکراسی و حقوق بشر و آزادی جایی ندارند. شریعتی در نوشته های پس از زندان نیز همچنان می گفت:” سوسیالیسم را بزرگترین کشف انسان جدید می شمارم”[۷]. می گفت انسان سوسیالیست ارزش ها، رنگ ها و زیبائی ها را به گونه ی خاصی می بیند. عقل و عشقش هم سوسیالیست است. عشق ورزی او با عشق ورزی بورژوا متفاوت است:” یک سوسیالیست مادی اخلاقاً یک مذهبی حقیقی است، اقتصاد را اصل می داند، زندگی مادی و عینی این دنیائی را ، تنها واقعیت موجود و قابل اعتقاد و اتکاء می شمارد، اما تنها در فکر، و برای جامعه.در عمل و در اخلاق درست در صف مقابل قرار دارد، به اقتصاد خود و زندگی مادی خود همان نگاه را دارد که یک پارسای خداپرست”[۸].اما مطهری دشمن مارکسیسم و سوسیالیسم بود.از سال ۱۳۳۲در شرحی که براصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبائی نوشت،به طور جدی با مارکسیسم در گیر شد و تا لحظه ترور ، خطر اصلی را از سوی مارکسیسم و اندیشه های اسلامی آلوده به مارکسیسم احساس می کرد. اندیشه مطهری لیبرال نیست، اما او مکاتب رقیب مارکسیسم را می خواند و از آنها برای نفی مارکسیسم استفاده می کرد. وقتی گمان کرد لیبرالیسم برترین برساخته بشری است، بدون کمترین تردید اعلام کرد:” تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلامی وجود دارد”[۹] . داستان رویارویی مومنان با کتاب مقدس شان سرشار از این گونه تفاسیر است. مومنان، در ابتداء با هر پدیده جدیدی مخالفت می ورزند. اگر آن پدیده رفته رفته جا بیفتد، دین شان را با آن سازگار می کنند. اما اگر به یک پدیده مقبول جهانی تبدیل شود ، مدعی خواهند شد که آن پدیده در دین آنها از ابتدا وجود داشته است. قصه رویارویی روشنفکران مسلمان با حقوق بشر هم یک نمونه دیگر از این حکم کلی است[۱۰].
یک راه دیگر برای حل سخنان متناقض یک متفکر آن است که گفتمان غالب او را دریابیم و سخنان دیگر او را فرعی و عرضی محسوب کنیم. مشکل شریعتی آنست که گفتمان او گفتمان غیر دموکراتیک است. از اینرو،بازسازی آرای وی به شکلی دموکراتیک و معتبر، بسیار دشوار است. برخی از مدافعان شریعتی با استناد به مقاله شریعتی زیر عنوان” عرفان، برابری،آزادی”، او را مدافع دموکراسی معرفی کرده اند. در مقاله “یوتوپیای لنینیستی شریعتی” به آرای شریعتی در باره آزادی اشاره ای نکردم. اینک ضمن بررسی دیدگاه های شریعتی درخصوص آزادی،زنان، نحوه ی مواجهه ی با دیگری ،دانشگاه و علم، عیار آن مدعا را می کاویم[
۱۱].

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *